فصل يازدهم
استنتاج
از دير باز جامعهها از جمله جامعهي ايراني در پس پردهي وحدت
خود، جولانگاه اختلافات اجتماعي گوناگون مخصوصآ اختلافات طبقاتي بودهاند. بر روي هم
در هر جامعه دو طبقهي اصلي ناسازگار ديده ميشود طبقهي مرفه بالا و طبقهي رنجبر
پايين.
طبقات مرفه همواره براي جلوگيري از مزاحمت طبقات رنجبر، نظمي
موافق مصالح خود، بر جامعه تحميل كرده و براي پاسداري آن نظم، حكومتي برپا داشتهاند.
حكومتها هر چند كه دم از برقراري نظمي به سود همگان ميزنند، عملا در خدمت طبقات اعم
از طبقهي بردهدار، طبقهي زميندار و طبقهي سوداگر كوشيده و نظم مطلوب آنها را بر
جامعه تحميل كردهاند نظمي كه دست طبقات بالا را براي تحقق منافع خود باز گذارده و
طبقات پايين را از تا مين مصالح خود باز داشته است. از اين رو تقريبآ در همهي مراحل
تاريخ، آنچه طبقات پايين از جامعه خواستهاند با خواستهاي طبقات بالا در تضاد بوده
است، و بر اثر اين تضاد، حكومتها براي تمكين طبقات پايين به ارادهي طبقات بالا، تا
حدي كه توانستهاند، طبقات پايين را زير فشارهاي مادي و معنوي قرار دادهاند. با اين
وصف در هر جامعه دو گونه اخلاق اجتماعي يا بلكه دو فرهنگ به وجود آمدهاند: اخلاق طبقات
ممتاز و اخلاق طبقات محروم. اقتضاي اخلاق طبقات ممتاز، رعايت نظم دور از عدالت جامعه
يعني اطاعت از قوانين پرتبعيضي است كه براي حفظ امتيازات آن طبقات مخصوصآ داراييهاي
آنها وضع شدهاند. اما اقتضاي اخلاق طبقات محروم همانا شكستن نظم پرتبعيض جامعه يعني
نافرماني در برابر قوانين جامعه است. بنابراين آنچه براي طبقات محروم خير است، عمدتآ
نزد طبقات ممتاز، شر به شمار ميرود و برعكس. ولي چون طبقات محروم عوامل فعال جامعه
و زمينهي تكامل اجتماعي و زيرساز مراحل بعدي جامعهاند، بايد گفت كه آنچه براي آنها
خير است، براي كل جامعه نيز خير است، و در اين صورت، نافرماني يا شكستن نظم اجتماعي
در هر جامعهي نامتجانس تبعيض كار، شيوهاي است نيك و حتي مقدس.
در عصر قاجار بهرغم زبوني و نوميدي مبرم مردم، بر اثر انحطاط
فئوداليسم در ايران و مداخلات امپرياليسم و نفوذ فرهنگهاي غربي، نافرماني شدت و وسعت
گرفت و به صورت جنبشهاي ملايم و نيز قهرآميز گوناگون كه انقلاب مشروطيت ايران اوج
آنها بود، تظاهر كرد. انقلاب مشروطيت ايران چون موجي عظيم ايرانيان را به حركت درآورد
و بسياري از آنان را از مصالح محلي و طايفهاي و فرقهاي فراتر برد و مشغول مصالح عمومي
مملكت گردانيد.
در اواخر دورهي انقلاب مشروطيت، در پي مداخلهي نظامي انگليس
و روسيه در ايران، مردم با مساعدت آلمان و عثماني، عليه انگليس و روسيه قيام كردند.
در شروع اين قيام دو روحاني برجسته نورالله ثقهالاسلام و سيّد حسن مدرس در را س مبارزان
ملي، دستههاي نافرمان از جمله ياغيان را به شركت در قيام خواندند و با اين عمل بيسابقه،
گامي بلند در جهت ارتقاي اجتماعي و مخصوصآ انقلابي كردن آن دستهها و بهرهوري كشور
از وجود آنها برداشتند. اما با شكست آلمان و متحدان آن در جنگ جهاني اول، قيام رهايي
ملت ايران متلاشي شد. گروههايي از مردم ساده كه بعضي از آنان در جنبش قيام رهايي ملت
ايران شركت كرده بودند تحت تا ثير اين جنبش، به شور آمدند و موجد يا مشوق جنبشهاي
پراكنده در نواحي گوناگون گرديدند.» در آذربايجان شيخ محمد خياباني و در گيلان ميرزاكوچكخان
جنگلي و در نواحي ديگر كساني چون نايب حسين كاشي و ماشاءاللهخان قيام كرده و يا سر
به طغيان برداشته بودند. نيروهاي چريك دشتستانيان دلير و مبارز، پيوسته بر نيروهاي
پليس جنوب هجوم ميبردند و دقيقهاي انگليسها را آسوده نميگذاشتند. قشقاييها به
رهبري صولتالدوله كه شايد از طرف بعضي از وزيران تقويت ميشد، عناصر قشقايي، دشتي،
تنگستاني و كازروني را براي فتح شيراز و راندن انگليسها و انحلال پليس جنوب بسيج كرده
بودند.1 ... اين جنبشها همانند تروريسم كميتهي مجازات و نيز تمرد پسيان و فولادي و
لاهوتي و عصيان سميتقو و خزعل با آن كه از جهات گوناگون از يكديگر متفاوت بودند، همه
در يك امر اشتراك داشتند، و آن مبارزه عليه حكومت ايران و حاميان خارجي آن بود. بدين
سبب رهبران مبارز جامعه خواستار هماهنگي جنبشها شدند و ياران مدرس نقشهاي محرمانه
براي حملهي همزمان طغيانگران گيلان و كاشان و لرستان به تهران طرح كردند.
دولت ايران و امپرياليسم حامي آن البته از جنبشها هراس داشتند.
پس نخست سياست خدعه پيش گرفتند و به اقتضاي آن، در حيني كه دم از مردمدوستي ميزدند
و با رهبران جنبشها پيمان دوستي ميبستند، كوشا بودند كه با فرستادن جاسوس و خرابكار،
جنبشها را از درون درهم شكنند و در بيرون به جان يكديگر اندازند. سپس با اتخاذ سياست
خشونت و تخطئه، هم با نيروهاي خود و اشراف، جنبشها را مورد حملهي نظامي قرار دادند
و هم در زشتنمايي و زبوننمايي آنها به تبليغ پرداختند و سران جنبشها را از ميرزاكوچكخان
و خياباني تا نايب حسين و خزعل بيتفاوت «ياغي» و «شرور» خواندند و با راهزن و باجگير
و آدمكش برابر گرفتند. حكومت ايران و امپرياليسم انگليس جنبشها را به نيروي خدعه و
خشونت درهم شكستند و با تخطئه، بدنام كردند، اما آن جنبشها به عنوان واكنشهايي مردمي
در برابر مظالم اجتماعي، در انديشهي مردم زنده ماندند و مايهي اميد و انگيزهي جنبشهاي
بعدي جامعه شدند.
چنانكه در فصول قبل به آن اشاره رفت، جنبش نايبيان با طغيان
طايفهي بيرانونديِ كاشان در سال 1288 هجري قمري آغاز شد. محرك نهايي اين طغيان اجحاف
مسعود ظلالسلطان، پسر ارشد ناصرالدينشاه نسبت به مردم كاشان بود. ولي سلسلهاي از
علل نزديك و دور در اين طغيان دخالت داشت، و اجحاف ظلالسلطان صرفآ جرقهي انفجار آن
شمرده ميشد. طايفهي بيرانوندي كه در عصر نادرشاه افشار از لرستان به كاشان تبعيد
شده بود، از فشارهاي سياسي و اقتصادي حكومت و گروههاي متنفذ محلي رنج ميبرد. بيگمان
اين فشارها زمينهي طغيان آن طايفه را فراهم آوردند. اما عواملي ديگر مانند استيلاي
جو نافرماني و وفور ياغيان در ناحيهي كاشان و تهور ايلي طايفهي بيرانوندي كه به
عنوان پهلوان و عيار، خود را در برابر مردم مسئول ميدانستند، در آن طغيان مؤثر افتادند.
طغيان طايفهي بيرانوندي كاشان در مدتي نسبتآ كوتاه قدرت يافت
و از آن پس مورد توجه عموم مردم ساده قرار گرفت و به صورت جنبش حلقهي نايبي درآمد.
درنتيجه آن طغيان كه اساسآ عليه حكومت و اشراف زميندار بود، از ياري پيشهوران و كارگران
و رعايا و همچنين بازرگانان كوچك برخوردار شد. از اين گذشته سران نايبي در پرتو پهلواني
و عياري و نفوذ در سازمانهاي صنفي و نيز سادگي و گرايشهاي مردمي و ايستادگي در برابر
منابع بيداد و پشتيباني از جنبشهاي مردمي، توانستند همدردي مردم ساده را نسبت به خود
جلب كنند و مايهي اميد و تكيهگاه آنان گردند.
حلقهي نايبي از آغاز سازمان نظامي و اداري كارآمدي برپا كرد.
عواملي مانند جاذبهي معنوي سران نايبي و «همكاسهگي» يا برابري همهي اعضاي سازمان
و تصميمگيري سران بر اساس انجمن كردن يا مشاوره، سازمان را از وحدت و قدرت فراوان
بهرهور گردانيدند. سران سازمان با استفاده از آشنايي خود باكوير، به شيوهي جنگ و
گريز با حملات دولت و اشراف و خارجيان مقابله ميكردند و ضمنآ براي حفظ و تقويت خود،
ماهرانه تا مرز امكان از هرج و مرج جامعهي فئودال ايران و تعارضات گروههاي اجتماعي
و اختلافات خاندانهاي اشرافي كاشان و دولت مردان تهران بهره جستند و در جلب همكاري
ساير دستههاي نافرمان چه طغيانگر و چه قيامگر ميكوشيدند.
بعد از انقلابِ شوروي، در پي زدوده شدن امپرياليسم روسيه، انگليس
فرصت را غنيمت شمرد و درصدد برآمد كه با تحميل پيماني بسيار غيرمنصفانه، ايران را مستعمرهي
خود گرداند. پس به قصد درهم شكستن جنبشهاي مزاحم خود و خنثي كردن نقشهي ياران مدرس
براي اشغال تهران، با پول و نيروي نظامي (پليس جنوب) به ياري حكومت دستنشاندهي خود
در ايران شتافت و حكومت ايران را بر آن داشت كه جنبشها را يكي پس از ديگري با زور
و خدعه درهم شكند و با تخطئهي مداوم بدنام كند. رئيسالوزرا وثوقالدوله در حيني كه
به كمك انگليس، نيروهاي ايراني را افزايش داد و به سلاحهاي جديد مانند توپهاي دور
زن و اتومبيل زرهپوش مجهز كرد، دست به كار برانداختن جنبشها شد. پس از نابودي كميتهي
مجازات و اتخاذ سياست «كجدار و مريز» در برابر جنبش گيلان، براي اغفال نايبيان، به
اظهار دوستي و ارسال هدايا متوسل شد. سپس جاسوسان و خرابكاران خود را براي نفاقافكني
و ترور سران نايبيان به ميان آنان فرستاد. ولي چون موفق به گرفتن نتيجهي كافي نگرديد،
نقشهاي وسيعتر براي انهدام نايبيان كشيد. مطلبق اين نقشه، وثوقالدوله با فريب و
پرداخت پول به دستههاي راهزن، آنها را بر آن داشت كه در حوالي كوير با ناامن كردن
راهها و روستاها، واحدهاي قرهسوران نايبي را كه در كوير پراكنده بودند، به خود مشغول
دارند. آنگاه يارماشاءالله را فريفت و به تهران كشانيد و با نگاه داشتن واحدهاي همراه
او در قم و شهر ري، بر پراكندگي نايبيان افزود و در همان حين با حيلههاي گوناگون،
واحدهاي ژاندارمري را كه از پشتيباني نيروهاي پليس جنوب انگليسيها، كه از طرف حكومت
انگليسي هند ما موريت درهم شكستن نيروهاي نايبيان را دريافت كرده بودند، و از حمايتِ
مزدوران بختياريِ تحتِ فرماندهيِ صمصامالسلطنه برخوردار ميشدند، در كاشان و قم و
ساير نواحي كويري، در پيرامون واحدهاي نايبي مستقر كرد. سرانجام پس از ورود يارماشاءالله
به تهران، وثوقالدوله ضمن مذاكره با او و دادن همهگونه اطمينان به يارماشاءالله كه
جان و مال او و همهي اتباعش در امان خواهد بود، غافلگيرانه يارماشاءالله را دستگير
و بدون محاكمه بلافاصله به دار كشيد و پس از شبيخون زدن به نيروهاي نايبي، دست به كشتار
و تاراج و ويراني كاشان زد.
از زماني كه طغيان نايبي نضج گرفت تا سالها پس از درهم شكستن
آن، دشمنان نايبيان چه دولتمردان و چه اشراف و چه حاميان خارجي آنها براي خنثي كردن
آوازهي مردمپسند نايبيان و دور داشتن مردم از آنان به دسايس تبليغي گوناگون متشبث
شدند و البته براي تخطئهي نايبيان، از معايبي كه در دستگاه نايبي وجود داشت، استفاده
كردند. همه ميدانيم، در زمان نايبيان، جامعهي ايراني بر اثر استثمار و ظلم و جهل،
در مغاك فساد دست و پا ميزد. مسلمآ مردم كاشان و از آن جمله برخي از نايبيان، از فساد
عمومي جامعه مبرا نبودند. رهبر بزرگ نايبيان، نايب حسين، مردي بود خشن و تيززبان، به
هنگام مقابله با مظالم دولتيان و اشراف و دشمنان، بيرحم و آنارشيست يعني مخالف هرگونه
نظام اجتماعي تدوين شده بهوسيلهي طبقهي فرادست. مردم ساده شخصيت او را گرم و جذاب
مييافتند، اما دولتيان و اشراف رفتار او را به شدت سرد و تلخ و حتي دافع ميدانستند.
ديگر رهبران چون يارماشاءالله و برادران او و سركردههاي نايبي، اكثرآ نرمخوتر از
نايب حسين بودند. ولي اينان هم در صحنهي عمل، خشونت ميورزيدند و بهويژه در مقام
مجازات دشمنانِ قهار و دوستانِ منافق به سختگيري ميگراييدند. افراد نايبي نيز به اقتضاي
سادگيِ مردمي خود، تقريبآ در همهي كارها و حتي دستگيري و مكافات دشمنان، از پردهپوشي
يا حفظ ظواهر بركنار بودند. از اين رو بهآساني بهانه به دست مخالفان ميدادند. همين
سادگي عمومي نايبيان سبب ميشد كه آنان علنآ خود را ياغي و همآورد شاه بشمارند، به
عنوان حكومت خودمختار نايبي، با دشمنان خود برخورد كنند، و بيپرده به سركوبي آنان
و ضبط اسلحه و اسبهاي آنان بپردازند، و مانند يك حكومت، عمل خود را مجازات و مصادرهي
قانوني بدانند و حتي بدان تفاخر كنند. در اينباره نايب حسين خود ابيات متعدد سروده
است. از جمله است:
اگرچه من به چاهم، شاه در ماه منِ ياغي شرف دارم به صد شاه
بگيرد بهر خود اموال مردم بگيرم بهر مردم باج از شاه2
بر روي هم اردويي كه معمولا نزديك به دوهزار مرد مسلح داشت
و در بيشتر مواقع درگير دشمنان خود بود، نميتوانست عملا براي مردم بيگزند باشد. با
وجود نزديكي و علاقهي سران نايبي به مردم ساده، واحدهاي نايبي در حين جنگ و گريز يا
تهيهي سيورسات، خواه ناخواه عدهاي از مردم را به زحمت ميانداختند. علاوه بر اين
مسلمآ در ميان نايبيان افرادي وجود داشتند كه در فرصتهاي مناسب، مزاحم مردم و اموال
آنان ميشدند. خاصه برخي از دستههاي نافرماني كه به عنوان پناهنده يا متحد، نزد نايبيان
به سر ميبردند، كلا يا بعضآ مردم را مورد تعرض قرار ميدادند. اينگونه تعرضها گاهي
به ارادهي خود آنها و براي سودجويي، و گاهي به تحريك دولتيان و اشراف دشمن براي بدنام
كردن نايبيان صورت ميگرفت و در هر حال به اعتبار نايبيان لطمه ميزد. از اين رو دشمنانِ
نايبيان كه بهانههاي فريبندهاي براي تخطئهي نايبيان به دست ميآورند، شادمانه معايب
دستگاه نايبي را البته به صورتهاي مبالغهآميز و همراه با انبوهي از معايب جعلي در
ميان مردم جار ميزدند.
لازم است اشاره شود كه نايبيان بيش از ساير نافرمانان آن دوران
مورد تخطئه قرار گرفتهاند، و اين تخطئهي مبرم را بايد واكنش ترسي دانست كه دولت و
اشراف از نايبيان داشتهاند. علل اين ترس را چنين ميتوان برشمرد: قدرت روزافزون نايبيان،
نزديكي نايبيان به پايتخت، دوام فرقهي نايبي در طي دهها سال، سرمشق گرديدن نايبيان
براي دستههاي نافرمان و ياغي، كوشش نايبيان براي برقراري ارتباط و حتي اتحاد ميان
دستههاي نافرمان، محبوبيت نايبيان در ميان مردم ساده، بدرفتاري نايبيان با اشراف و
دولتمردان، تلقين نايبيان به مردم براي ضبط اموال اشراف و حاميان خارجي آنها، رشد سياسي
نايبيان و انتقال آنان از ياغيگري به شورش و قيام رهاييِ ملي و گرايش به انقلاب، نزديك
شدن نايبيان به آلمان و پس از آن به شوروي، دشمني علني نايبيان با انگليس و پيمان تحميلي
آن، همكاري نايبيان با ياران مدرس مخصوصآ براي اشغال تهران.
يكي از جنبشهاي اين عصر جنبش نايب حسين كاشي و فرزندانش و
طايفهي او بود. اين جنبش ابتدا به صورت اعتراضي ساده عليه ظلم دستگاه حكومتي آغاز
گرديد. رهبر جنبش، نايب حسين ورزشكاري عيار و لوطيمنش بود، در ابتدا فقط مصالح محلي
و طايفهاي در نظر وي اهميت داشت. امثال او در ساير نقاط ايران نيز به فراواني يافت
ميشدند و عمومآ جنبش يا حركتي كوتاهمدت را به وجود ميآوردند. اما جنبش نايب حسين
به سلطهاي پنجاه ساله در مركز ايران انجاميد، و براي تحليل آن بايد بيش از همه به
ياد داشت كه گذشته از روحيهي مقرون به عياري و نافرماني نايب حسين: مقتضيات تاريخي
جامعهي كاشان و در سطح وسيعتر، ايران، ضرورت ظهور و رشد اين جنبش را ايجاب ميكرد.
بنابراين علل تقسيمبندي كلي طغيان نايبيان را به سه گونه ميتوان دانست:
1ـ مقتضيات عمومي
كشور ايران:
ميدانيم كه يكي از رويدادهاي مهم تاريخي كه روند رشد و ترقي
ايران را سرعت بخشيد، انقلاب مشروطه بود. انقلاب جامعهي ما را متحول و از سكون چند
صد ساله خارج ساخت و با تحركاتي كه در همهي شئون اجتماعي به وجود آورد، زمينهاي مساعد
براي جولان افرادي كه سري پرشور و مبارزطلب دارند، فراهم كرد. نايب حسين يكي از اين
افراد بود. وي كه در دوران حكومت ناصرالدينشاه، طعم بيداد اجتماعي را چشيده بود، در
آغاز مشروطيت فرصتي به دست آورد تا بنياد جنبش خود را بنهد. اگر انقلاب مشروطيت تحرك
لازم را براي دگرگوني جامعه به دست نميداد، احتمالا ما نيز مقولهاي تحت عنوان «جنبش
نايبي» را ناظر نميبوديم. و عصيان وي و طايفهاش در دوران قبل از انقلاب سركوب ميگرديد.
عامل ديگري كه در پيدايش چنين جنبشي مؤثر افتاد، و در فصل دهم
«اوضاع و شرايط آن زمان» دربارهي آن توضيحات و مدارك كافي ارائه شده است؛ فساد و ضعف
دولت مركزي ايران بود. اين فساد و ضعف كه دستههاي شورشي و از جمله نايبيان را به خودمختاري
و استقلالِ عمل سوق داد، بر اثر تغيير سيستم حكومتي ايران از سلطنت استبدادي به سلطنت
مشروطه از ميان نرفت، و دولتمردان و رجال درباري و كارمندان اداري كه در خدمت حكومت
مشروطه بودند، بيش از آن كه تحت تا ثير انقلاب و شور ميهنپرستي قرار گيرند، مطابق
موازين دورهي استبداد، در حفظ منافع مالي و موقعيت اجتماعي خود كوشيدند و آشفتهبازاري
براي نيل به مقاصد خود پديد آوردند.
2ـ مقتضيات اجتماعي
كاشان:
همانطور كه در فصول گذشته اشاره شد، جامعهي كاشان، اجتماعي
اغتشاشخيز بود. نفوذ خانوادههاي محلي در امور شهر، و كشمكشهاي آنان در راه وصول
به مقامات حكومتي و انباشت مال، همواره وسعت يافت و مردم ساده از جمله عياران نايبي
را هم در برگرفت و وارد دستهبنديهاي آنان ساخت. پس از درگيري جنبش مشروطه، رقابتهاي
خاندانها كه عدهاي از آنان خود را طرفدار استبداد و عدهاي ديگر به صورت مشروطهخواه
درآمده بودند، نايبيان و ديگران توانستند با جسارت بيشتري مياندار معركه شوند و تا
آنجا كه رشتهي كار را از دست مشوقين و محركين محلي خود خارج كردند.
3ـ ويژگيهاي
شخصي سران نايبي:
روح سركش و بيباك رهبر اصلي جنبش نايب حسين در پسران و نزديكانش
نيز راه داشت. شهامت يا جنگجويي كه از خصايص مردم ايلي بود، بهخوبي در آنان متجلي
بود. از اين رو زمينهي مساعدي براي قيام داشتند. آشنايي آنان با بافت جغرافيايي كوير
مركزي ايران و استفادهي آنها از تاكتيكهاي جنگ و گريز مدتهاي مديد آنان را از تعرضات
متعدد اردوهاي دولتي مصون داشت. اقتدار و خصوصيات خلقي رهبران نايبي كه به روحيات عياري
بيشباهت نبود، طبقهي پايين جامعه را به دور آنان گرد آورد. درنتيجه خصوصيات فوق نيرويي
كه مايهي نيم قرن تاخت و تاز در مركز و جنوب ايران شد، به بار آمد.
فرازونشيب جنبش نايبيان را در سه مرحلهي اساسي ميتوان بررسي
نمود.
در مرحلهي اول، حركت نايبي در دورهي پيش از مشروطيت، بسيار
محدود بود و تقريبآ تمام مشخصات حركتهاي عياري را در بر داشت. نفوذ نايبيان از محلهي
اقامتگاه آنان يعني محلهي پشت مشهد تجاوز نميكرد و صرفآ به صورت رقابت با دستههاي
عيار ساير محلات كاشان جلوهگر ميشد. در اين مرحله نايب حسين قطب عيارگونهي حلقهي
نايبي بهشمار ميرفت.
در مرحلهي دوم يعني در اوايل جنبش مشروطيت، بر اثر عواملي
مانند كشانده شدن به رقابتهايي كه ميان متنفذين محلي بر سر مناصب و مقامات دولتي وجود
داشت، نايبيان همانند عياران ديگر كاشان، به صحنهي گرفتاريهاي اجتماعي و مسايل سياسي
گراييدند و سپس بر اثر دشمنيها و كارشكنيهاي خانهاي محلي، ناگزير از زد و خورد و
انتقامجويي گرديدند در اين مرحله، به فعاليتهاي سياسي جامعه وارد شدند، بدون آن كه
آگاهي سياسي كافي از نحوهي عملكرد خود داشته باشند. فرصت قدرتنمايي و سلطهجويي كه
جو كاشان براي آنان مهيا ساخت، آنان را به سوي حركات ياغيگرايانهاي سوق داد، و علاوه
بر مبارزه با مخالفان محلي، با حكومت مركزي هم در افتادند. در جريان اردوكشيهاي مكرر
دولت به كاشان، نايبيان بر اثر زد و خورد با اردوهاي دولتي و پي بردن به نقاط ضعف دولت
مركزي و احراز پيروزي، بر بيباكي و فزونطلبي و خودمختاري بيشتري دست يافتند. آنان
بدون جهتگيري منفي در قبال رژيم مشروطه، خواستار حفظ حاكميت محلي خويش بودند و براي
حفظ اين حاكميت با دولتهاي وقت درگير ميشدند.
سياست كابينههاي به اصطلاح مشروطه در قبال طغيان آنان، متفاوت
بود و بستگي زيادي به خصايص شخصي و ديدگاه شخص رئيسالوزرا نسبت به هرگونه قيام داشت.
نخستوزيراني نظير مستوفيالممالك و عينالدوله در برابر قيامگران، به نرمش گرايش
داشتند و با دستيابي آنان بر مقامات رسمي خطهي كاشان و اطراف آن مخالفتي نمينمودند.
اما برخي ديگر از نخستوزيران به خواست طبقات بالا و احيانآ خارجيان وجود آنها را تحملناپذير
ميدانستند و در فرصتهاي مناسب، دستههاي مسلح را براي قلع و قمع آنان ميفرستادند.
اردوكشيها معمولا در ايامي كه دولت مركزي گرفتاريهاي كمتري داشت، صورت ميگرفت. با
اين وصف نايبيان از پا در نميآمدند، چنانكه حتي توانستند حكومتي خودمختار در كاشان
تشكيل دهند و كليّهي ادارات حكومتي و حكام محلي را تحت سيطرهي خود در آورند: هر چند
كه بر اثر تغييرات اوضاع مملكتي، و اعمال خودسرانهي نايبيان استقرار حكومت آنها مداوم
نبود.
در مرحلهي سوم جنبش نايبيان كه با آگاهي سياسي همراه گرديد
در پي شركت آنان در «مهاجرت ملي» آغاز شد. مهاجرت كه به منزلهي قيام ملي بود نتايجي
مثبت براي نايبيان به ارمغان آورد. در طي اين جريان آنان از يك سوي از نزديك با گروههاي
حكومتگر و روشنفكر جامعه تماس برقرار و از شور انقلابي آزاديخواهان تا ثير پذيرفتند.
و از سوي ديگر، با كردار خود، نظر آزاديخواهان را نسبت به خود موافق گرداندند. تا
ثير مهاجرت در سران نايبي نسبتآ عميق بود. سران نايبي توانستند افكار و ايدههاي تازهاي
كه معلول انقلاب مشروطه بود، بر ميانجي شيفتگان و حتي پديدآورندگان اين انقلاب دريابند.
شخص ماشاءاللهخان كه مردي هوشمند و با ذكاوت بود، پس از تماس نزديك با سياستمداران
و روشنفكران برجسته، تا ثيرات زيادي برداشت و بيش از پيش، با اوضاع سياسي ايران و مداخلات
بيگانگان در ادارهي كشور آشنا شد. از اين رو تا توانست، در جريان مهاجرت و پس از آن،
جنبش نايبي را به مسير جديدي كشانيد. وي در برابر دولت مركزي جنگ و گريز ياغيگرانه
را كنار گذارد و شيوههاي مبارزات سياستمداران و روشنفكران را برگزيد. البته بايد به
ياد آورد كه او برخلاف پدرش، قبلا هم به مبارزاتي اصولي و تدابير سياسي تكيه داشت.
انعكاس شيوههاي مطلوب او در بسياري از فعاليتهاي نايبيان در دورهي پيش از مهاجرت
نيز محسوس است و اقدامات مردمي در دورهي حكومت خودمختار، برقراري روابط حسنه با آلمانيها
بهرغم انگليسيها و روسيها، خدمات بيشائبه به آزاديخواهان در جريان مهاجرت و در
جنگ با روسها... بيگمان نايب حسين در اين دگرگوني فكري با ماشاءاللهخان سهيم نبود.
اقدامات او در حكومت خودمختار كوتاهمدتي كه پس از جريان مهاجرت در كاشان تشكيل داد،
نظير خدمات و آثاري كه به جا نهاد نيز، پيرو همين تحول فكري بود. نايب حسين و ماشاءاللهخان
در مراحل دوم و سوم سير جنبش، به نحوي كاملا بارز اختلاف نظر داشتند. نايبحسينِ دنيا
ديده سرسخت، به دولت و شاه با بدبيني مينگريست و به مصالحهگراييد، بلكه خواستار تشكيل
«ايل كاشاني» و ادامهي زندگي خشن و سادهي ايلي بود. برخلاف او ماشاءاللهخان، رسوخ
در دستگاه دولت و زندگي شهري كمتحرك و دور از جنگ و گريز را ميپسنديد. او كه در مرحلهي
آخر جنبش، رهبري را بهطور تام بر عهده داشت، مصالحه با حكومت را به شرطي كه ملازم
حفظ قدرت و حاكميت نايبيان باشد قابل قبول ميدانست، در حالي كه ساخت و سير حلقهي
نايبي هيچگونه قرابتي با نقشه يا سياست خوشبينانهي ماشاءاللهخان نداشت. از اين رو
ماشاءاللهخان، ناخواسته، بر سر اين نقشه يا سياست، خود و حلقه نايبي را در معرض سقوط
و نابودي قرارداد. با در نظر گرفتن شرايط سياسي ايران در عصر وثوقالدوله و نياز دولت
انگليس به تمركز دولت مركزي پرقدرتي و سركوب قدرتهاي كوچك محلي، نابودي نايبيان اجتنابناپذير
مينمود. اما نحوهي عملكرد دولت وثوقالدوله و توطئهي نامردانه او براي خرد كردن
جنبش نايبي سبب شده است كه تاريخ به نايبيان مظلوميتي خاص ببخشد.
چنانچه بيان شد، هدف تحقيق ما دفاع از حلقهي نايبي يا حمله
به آن نبوده است. آنچه ما خواستهايم، ارائهي نقاط مثبت و منفي آن بوده است. اگر در
جريان جنبش نايبي، كارهاي نامطلوبي مانند ويرانگري و غارت و قتل بعض كسان صورت گرفته
است، با توجه به اوضاع و احوال آن دوران كه اكثر رجال و خانها و صاحبان جاه و مال
و حاكمان دولتي مرتكب چنان كارهاي ناپسندي ميگرديدند، حتي هنگامي كه خودشان و خانوادهشان
مورد جور و ستم ديگران قرار نگرفته بودند. از مردم ساده و تحت ستمي چون نايبيان چه
انتظاري ميتوان داشت؟! ضمن اينكه كارهاي پسنديدهاي هم توسط نايبيان انجام گرديده
است. بنابراين در برابر كارهاي منفي، بايد به كارهاي مثبت و علل گرايش عامهي مردم
كه به دور آنان حلقه زده بودند نيز توجه كرد، اگر اين گرايش و پشتيباني طبقات زحمتكش
كاشان و حاشيهي كوير ايران نبود، پس چگونه است كه اين جنبش و يا به گفتهي دشمنان
«نافرماني و راهزني و آدمكشي و غارت و تجاوز» توانست حدود پنجاه سال دوام داشته باشد؟
اگر بگوييم كه نايبيان اقدام انقلابي و پرثمري در جهت منافع
كشور خود صورت ندادند، اين را هم بايد بگوييم كه آنان حداقل از برقراري روابط مضر و
خودفروشي و نوكري حلقهي نايبي خود به دو كشور استعمارگر روسيه و انگليس خودداري كردند،
از اين رو از اتهاماتي كه شامل اكثر رجال و دولتمردان و خانها و حتي روشنفكران آن
عصر ميشود، مبرا هستند.
نميتوان حدس زد كه در صورت دوام آوردن جنبش نايبي، اين جنبش
به چه سمتي حركت ميكرد! اما تحول مثبت جنبش در بازپسين مرحله، نمايشگر چشماندازي
بود كه در پهنهي حيات سياسي و اجتماعي ايران اميدبخش مينمود.
نايبيان از آغاز تا پايان طغيان پنجاه سالهي خود و حتي سالها
پس از آن آماج تخطئه بودهاند. علاوه بر مبلغان طبقات بالا، كسان ديگري هم از سر اشتباه
چون ضعف حافظه و نقص دقت و كجفهمي و تلقينپذيري و خيالبافي و گاهي از روي غرض چون
خود نمايي و سودجويي دست به تحريف حقايق تاريخي و جعل اكاذيب زدهاند. درنتيجه فراواناند
گناهاني كه به نايبيان بسته شدهاند. گناه غارتگري، گناه مصادرهي اموال ديگران، گناه
جنگ و خونريزي، گناه تخريب شهرها و روستاها، گناه تباهي اخلاق اجتماعي، گناه مخالفت
با انقلاب مشروطيت، گناه سوءاستفاده از قيام رهايي، گناه وابستگي به دربار و رجال و
خارجيان.
1ـ گناه غارتگري
و مصادرهي اموال
از زماني كه طغيان نايبيان، مردم را به سوي آنان كشيد، حكومت
و اشراف براي رمانيدن مردم از آنان و نيز براي كشانيدن نيروهاي چپاولگر نظامي به كاشان،
در ضمن تبليغات خود، شهرت دادند كه طغيان نايبيان از آغاز براي تملك غيرقانوني اموال
غير بوده و منجر به راهزني و باجگيري شده است. اما حقيقت آنچنان كه ميگويند نبوده
است! نايب حسين به اقتضاي التفات مردم به خانوادهي او و بر سر دفاع از ناموس مردم،
با ما موران ظلالسلطان درافتاد و سپس بر اثر مظالم دولتيان و بهخصوص غلامرضا بيك،
خان عرب كه به آوارگي و دستگيري او و قتل برادر و زن برادر و پسر برادر و نيز همسر
خود او انجاميد، به ناگزير سر به طغيان برداشت و به پايمردي طايفه و ياران خود كه عمومآ
پيشهور يا كشاورز بودند، حلقهي نايبي را پديد آورد. به مرور زمان حلقهي نايبي بر
بخشي از نواحي شهري و روستايي و راههاي كوير تسلط يافت و عملا حكومتي خود مختار برپا
كرد. در مورد غارتگري و باجگيري به بخشي (متن كامل در فصل هشتم آمده است) از مطالبي
كه نايب حسين پس از دستگيري، به بازپرسان نظامي وثوقالدولهي خائن اظهار داشته است،
توجه ميكنيم:
سوآل. شما در راهها از مردم باج ميگرفتيد؟
جواب. راهداري طرق عمدهي حاشيهي كوير به ما سپرده شده بود.
ما حق راه ميگرفتيم از قافلهها و مسافران متمكن در مقابل امن كردن طرق و قراء. هر
وقت دولت حقوق ما را قطع ميكرد، حق راه را خودمان به مصرف ميرسانديم، اساسآ براي
مخارج دستگاه راهداري.
سوآل. در مواردي اموال غير را ضبط ميكرديد؟
جواب. هر موقع قشون دولت يا قوهي حمايت داخلي و خارجياش ميآمد
به جنگ ما، طبعآ ما هم در ضمن اقدامات خصمانهمان، اموال دولت و اعيان دولتي و محمولات
قافلههاي آنها و كمپانيهاي خارجي را مصادره ميكرديم. هر چه عوض دارد، گله ندارد.
سوآل. ميدانيد كه مصادره فقط حق دولت قانوني مملكت است؟
جواب. دولت به ادعاي خودش (و نه به اعتقاد من كه او را خادم
اعيان مفتخور ميدانم) مسئول برقراري عدالت است. پس اگر از اين بابت قصور يا تقصير
كند، به رغم شوكت و قدرتش، ديگر قانونيت يا مشروعيت ندارد.
به قول مردم كاشان، مرغ را براي تخم كردنش ميخواهند، نه براي
قدقد كردنش. حق و حتي تكليف است قيام در مقابل دولتي از اين قماش. واجب عيني است مصادرهي
اموال دولت ظالم و هوادارانش براي هر جماعتي كه قيام ميكند. همين طور مجازات دولتيان
و هوادارانش.
مطالب فوق گوياي آن است كه نايب حسين و حلقهي نايبي او در
هيچ زماني منكر نشدهاند كه اموال دولتيان و اعيان دولتي و محمولات قافلههاي كمپانيهاي
خارجي را مصادره كردهاند. بلكه به اين عمل خود افتخار نيز كردهاند. آنها تصور ميكردند
كه براي برقراري عدالت در كشوري كه دولتمردان و اشراف آن بويي از عدالت نبردهاند،
قيام كردن گردن كشيدن در مقابل ظلم و زور و رفع اجحاف وظيفهي شرعي و انساني آنها است.
2ـ گناه هلاكت
و قتل اشخاص در دوران پنجاه سالهي طغيان نايبيان
دشمنان نايبيان خاصه دولتيان آنان را مسئول هلاكت و مرگ كسان
بسيار دانستهاند. بايد بپذيريم كه دستكم صدها تن در دورهي پنجاه سالهي طغيان نايبيان
و در طي اردوكشيها و جنگگريزها از دو طرف جان دادهاند. مسلمآ نابودي صدها تن رويدادي
است تا سفآور. ولي چنانچه در صفحات قبل به آن اشاره شد، شروع اين كشت و كشتار بهوسيلهي
خان عرب، نايب حكومت كاشان در سال 1288 هجري قمري با قتل پهلوان هاشم برادر ارشد نايب
حسين، كه براي دفاع از ناموس كاشانيها سينه سپر و قد علم كرده بود، شروع و به مرور
زمان و به علت عطش سيريناپذير كينهي خان عرب و پسرانش و خانوادهي عرب با قتل همسر
نايب حسين، و همسر پهلوان هاشم مقتول و زنده در كورهي حمام سوزاندن پسر نوجوان پهلوان
هاشم ادامه يافت. در حالي كه نايب حسين پس از سالها دوري از همسر و فرزندان خود، تحت
عنوان همان جرم برادر، يعني دفاع از ناموس كاشيها، در سياهچالهاي ارگ دولتي در غل
و زنجير به سر ميبرد. به فرمان مادر ناصرالدينشاه آزاد و به رياست قراولان كاخ او
گمارده شد. پس از فوت مهدعليا و با وساطت بعضي از اشراف كاشان كه در دربار ناصرالدينشاه
صاحب مقام و منزلتي بودند، قرهسوراني بعضي از راههاي اطراف كاشان به وي واگذار گرديده
بود. به محض رسيدن نايب حسين به كاشان، مطلع شد كه خانوادهي خان عرب كاشان چه فجايع
دهشتناكي بر سر خانوادهاش وارد كرده است. نايب حسين انتقام از آنان را به بعد موكول
كرده و وظايف قانونياي كه به وي محول شده بود (قرهسوراني راههاي اطراف كاشان) شروع
كرد. سالها بعد خانوادهي خان عرب كاشان كه دست از آزار و اذيت نايبيان بر نداشته
بود، در اولين فرصتي كه به دست آورد ضمن تجاوز به حريم خانههاي نايبيان و ايذا و هتك
حرمت زنان و كودكان و سالخوردگان نايبي، اموال نايبيان را تاراج و محلهاي سكونت و
كار نايبيان را ويران و حتي در و پنجره و سنگ كف اطاقها را از جا كنده و با خود بردند!
به اين علت شوراي نايبيان تصميم به اعدام شش نفر از خانوادهي غلامرضا بیك عرب گرفته،
و حكم بلافاصله به مرحلهي اجرا در ميآيد. در اين مورد به بخشي از خاطرات دكتر عباس
آريانپور فرزند سوم يارماشاءالله مراجعه ميكنيم:
«... نايب حسين و يارماشاءالله پس از خروج قزاقها به كاشان
مراجعت نمودند. آن دو مشاهده نمودند كه در غيبت آنان دشمنانشان خانههاي آنها را كوبيده
و خراب كرده و درب و پنجرهها را نيز بردهاند. نايب حسين و يارماشاءالله و نايبعلي
و دوسه تن ديگر وارد خانهي مخروبهي نايب حسين شدند و گردشي در اتاقهاي بيدرب و
پنجره و ويرانه نمودند. سپس آمدند ميان حياط و نگاهي به حوض خشك كه ديوارهي آن خراب
شده بود و سنگهاي دور آن را كنده بودند، كردند و چون محلي براي نشستن نداشتند به دور
حوض يعني روي لبهي برآمدهي دور تا دور حوض نشستند و به فكر فرو رفتند. پس از آن با
تا ثر و خشم از كردار دشمنانشان خانه را ترك كردند.»3
در ادامهي اين مطلب، دكتر عباس آريانپور اضافه كرده است:
«... نايب حسين به خانهي ديگري رفت و بازرگانان و دوستان و
دشمنان ( از ترس انتقام نايب حسين) دسته دسته با هدايايي به ديدن نايب حسين آمدند.
در اينجا از ياد مانده شادروان همايي كارمند بازنشستهي بانك
ملي ايران كه بارها هنگام برخورد با من مطالب زير را تكرار مينمود، نقل قول مينمايم.
شادروان همايي در آن روزگار در يك شركت قالي خارجي در كاشان به سِمَت مترجم و معاون
رئيس شركت مزبور در كاشان خدمت ميكرد، و هنگامي كه بازرگانان به ديدن نايب حسين ميرفتند،
او نيز در ميان آنها به ديدن نايب حسين رفته است. همايي ميگفت: وقتي همراه بازرگانان
و محترمين كاشان به منزل نايب حسين رفتم، او در سردابي (زيرزمين) قدم ميزد. بازرگانان
با عمامههاي سفيد و سبز، عبا پوشيده و مؤدبانه دستها را از آستين عبا درآورده و دست
به سينه جلوِ نايب حسين كرنش كرده و با صداي بلند سلام ميكردند و سپس پهلوي يكديگر
ميايستادند و نوكرهاي آنان پيشكشيهاي خود را كه عبارت از كلهقند و كاسهنبات و كيسههاي
پول نقره و طلا بود ميآوردند و اربابان براي جلب توجه نايب حسين با صداي بلند نوكر
خود را صدا كرده و ميگفتند «هديهي ناقابل را روي طاقچه بگذار» و بعد مؤدب در جاي
خود ساكت ميايستادند. نايب حسين كه از دست بازرگانان و استقبالكنندگان دلِ پري داشت
بدون اينكه توجهي به تعارفات و كرنشهاي «دشمنان دوستنما» بكند در جلوِ آنان با عصاي
خود قدم ميزد و پس از چند لحظه سكوت كه دل مستقبلين را آب ميكرد عصاي خود را محكم
به زمين كف سرداب زد بهطوري كه همهي حاضران سراسيمه سر تا پا گوش شدند، و آنوقت
با قيافهي خشمگين خود كه بهراستي قيافهي شير خشمگين را با ريش و خصوصيات شير نر
مجسم ميساخت گفت: «خوب پدرسوختههاي... من به شما بدي كرده بودم، خانهي من به شما
چه بدي كرده بود كه خرابش كرديد؟ من به شما ستم كرده بودم، (باز ته عصاي خود را به
زمين ميزد و شنوندگان را سخت به هراس ميانداخت) در و پيكر و سنگهاي خانهي من به
شما چه كرده بودند كه آنها را از جاي كنده به خانههاي خودتان برديد؟ حالا هم براي
من پيشكشي آوردهايد؟ اين پيشكشيها را ببريد به فلانتان بكنيد.» يا دوست باشيد يا
دشمن و دست از اين روباهبازيها برداريد. سپس خشمگين بر بالاي مجلس قرار گرفت و به
مهمانان گفت: «بنشينيد! كه همه يكباره دو زانو روبهروي او نشستند. چند لحظه بعد چند
تن از بازرگانان زبان به پوزش گشودند و گفتند ما همواره دوست شما بودهايم و اگر در
ميان ما كساني دست به اين كار زدهاند، شما با بزرگي خود از تقصير آنان چشم بپوشيد.»
در طول پنجاه سال سركشي و قيام نايبيان عليه دولتيان و دستنشاندگان
آن و بالغ بر 60 جنگ و درگيري با قزاقها، ژاندارمها، تفنگداران مزدور بختياري، اشرار
چراغعلي بختياري معروف به سردار غارت، كه حتي به مردهها نيز رحم نميكرد، نايب حسين
نراقي راهزن و آدمكش حرفهاي، رجبعلي چارلِنگي بختياري، (رجبعلي چارلِنگي بختياري دچار
جنون جنسي بود و به هر جا ميرفت، علاوه بر چپاول دارايي غني و فقير، دختران و زنان
را هم وحشيانه مورد تجاوز قرار ميداد.) رضا جوزاني و، و مطمئنآ تعداد زيادي از دو
طرف كشته و زخمي شدهاند. كما اينكه نايب حسين دو فرزند خود به نامهاي يارعلي شجاع
لشگر و يار اكبر ملقب به اكبرشاه را در اين جنگها از دست داد. لازم به ذكر است كه
پس از دفن يارعلي، شبانه چراغعلي بختياري نبش قبر كرده و سر يارعلي را جدا و براي دولت
تهران پيشكشي فرستاد، تا جايزهي خود را دريافت دارد.
تا سف دشمنان نايبيان نه براي نابودي صدها تن بلكه براي هلاكت
معدودي از افراد طبقات ممتاز است. از اين زمرهاند حامدالملك، فرماندهي گارد فاتح
كه غافلگيرانه بر مبناي نامهاي كه ملاّ علي
نراقي براي دولتيان نوشته بود، محل اختفاي نايب حسين و يارماشاءالله را تعيين كرده،
و آنها را تشويق به حمله و نابودي نايبيان كرده بود، وارد كاشان شده و به قصد كشتن
سران نايبي به زيارتگاه حبيب ابن موسي در كاشان ميرود، ولي با دفاع نايب حسين و يارماشاءالله
و دختر نايب حسين به نام «كشور خانم» روبهرو ميگردد. پس از آن كه حامدالملك با گلولهي
نايب حسين از پاي درميآيد، ساير افراد گارد فاتح پاي به فرار گذارده و از زيارتگاه
دور ميشوند. پس از اين غائله سران نايبي پي ميبرند كه افشاكنندهي محل اختفاي آنان
ملاّ علي نراقي است. لذا او را احضار كرده
و به او هشدار ميدهند كه چون علي نراقي به يارعلي دست دوستي داده و به قيد سوگند،
ملزم به خودداري از هر عمل دشمنانه شده بود از مردانگي دور بوده است كه اين كار را
انجام بدهد، و بهتر است در آينده دست از انجام اينگونه اعمال ناجوانمردانه بردارد.
متا سفانه تذكر نايبيان به علي نراقي اثر نكرده و در نوبت ديگري كه اين فرصت به دستش
ميرسد، محرمانه با دولتيان تماس گرفت و سرانجام با عينالدوله رئيسالوزراي مستبد،
به مكاتبه پرداخت و او را براي حمله به كاشان هدايت كرد. جاسوسان نايبي در تهران ماجرا
را به سران نايبي اطلاع دادند، شوراي نايبي آن خيانت را كه براي بار دوم رخ داده بود
مستوجب اعدام دانست. (با توجه به سوابق مشعشعانهي خانوادهي نراقي! از عضويت در حزب
تودهي ايران، و سردبيري اولين نشريهي حزب توده و سپس در خودفروشي و به هر ساز رژيم
خودكامهي پهلوي رقصيدن و چند دوره، وكيلِ بيموكل مجلس و محرم اسرار محمدرضا پهلوي
و همسر او فرح پهلوي شدن و لقب هرجاييِ سياسي گرفتن و هر روزي به رنگي درآمدن، نشاندهندهي
اصالت خانوادگي آنها است؟)
در مورد كشتار اين دوران پنجاه ساله همانطور كه در صفحات قبل
به آن اشاره رفت نايب حسين خود منكر آن نشده و به وضوح در فصل دوم در شعر «كشتندمان،
كشتيمشان»، خود بيان كرده است.
3ـ اتهامات خلافِ
اشراف مغرض و تبليغات دولتيان طمعكار، در مورد «گنج»هاي فراوان و مال و منال بيكران
نايبيان
نايبيان نه صاحب تمول بوده و نه به مالاندوزي ميانديشيدند.
هر چه از راه پيشهوري و كشاورزي و قرهسوراني و مالياتگيري و غنيمتبري و مصادره
به دست ميآوردند، بنا به رسم «همكاسهگي»، مشتركآ و با مشاركت ساير مردم، به مصرف
ميرسانيدند. از اين رو كل دارايي غيرمنقول آنان منحصر بود به وسايل ابتدايي معاش
(خانهها و دكانها و مزارع كوچك) و تا سيسات لازم براي راهباني و دفاع (قراولخانهها
و برجها و قلعهها) و مراكز اداري و آموزش نظامي (باغ سرداريه و مزرعهي دوك و مزرعهي
فرحآباد)؛ بيشتر اينها را نيز طبق وقفنامههايي رسمآ وقف عام كرده بودند.4
دلايل فراواني وجود دارد كه نشان ميدهد در هنگام قتلِ عام نايبيان،
آنان نه ثروتي به صورت گنجهاي فراوان، نه پول نقد و جواهرآلات و نه ملك و املاك خارج
از قواره، دارا بودهاند؟!
مدرك اول:
برابر سند شمارهي 149 مورخهي 19 سپتامبر 1919، مركز اسناد
انگليس كه در پروندهي شمارهي Fo 1735683 نگهداري ميشود) سند شماره 189 در فصل هفتم) . وزيرمختار انگليس در تهران طي تلگراف محرمانهاي به وزير
امور خارجهي انگليس لرد كرزن اعلام كرده است:
«... ماشاءاللهخان، ياغي معروف كاشان، ... بالا خره او وارد
تهران شد... پس از سه هفته مذاكره با مقامات رسمي دولتي، او را همراه با سوارانش توقيف
كردند. ماشاءاللهخان حاضر نشد سواران خود را در تهران و كاشان خلعسلاح كند، مگر آن
كه دولت تهران مبلغ يكصد هزار تومان بابت ارزش اسلحه، مهمات و اسبهاي اين سواران به
او بپردازند. ماشاءاللهخان همراه با آجودانش...»
چنانچه از مفاد اين سند ملاحظه ميشود، اگر نايبيان داراي آنچنان
گنجها و ثروتهاي فراواني بودند كه زبانزد مقامات دولتي و اشراف و حاميان آنها در
كاشان و تهران بود، آيا با منطق جور در ميآيد كه ماشاءاللهخان به خاطر دريافت يكصد
هزار تومان جان و مال و ناموس خود و خانوادهاش و هزاران نايبي را به خطر اندازد، و
از دولت خواستار پرداخت ارزش سلاح و تجهيزات سواران خود گردد؟!
مدرك دوم:
دكتر عباس آريانپور در «ياد ماندهها»ي خود در مورد روزهاي
واپسين زندگاني سردار و سالار در صفحات 127 و 133 چنين نوشته است:
«... مدرس با چند تن ديگر يعني مرحوم حاجي محتشمالسلطنه اسفندياري،
مرحوم ملكالشعراي بهار، محمدرضا خرازي و ميرزا علياكبر ساعتساز و چند تن ديگر، سوگند
ياد نمودند كه عليه قرارداد اعزام مستشاران انگليسي به ايران مبارزه نمايند. وقتي پدرم
مدرس را ملاقات نمود قرار شد جلسهاي محرمانه در خانهي او با حضور اشخاص نامبرده
در بالا تشكيل دهند و روز بعد همه در زيرزمين خانهي مدرس جمع شدند و قرار شد يك دولت
موقتي در حضرت عبدالعظيم تشكيل گردد و پدرم وزير جنگ آن شده و دفاع از محوطهي حضرت
عبدالعظيم را به عهده گيرد و كابينهي مزبور به عنوان «مليّون و آزاديخواهان ايراني
«همه در حضرت عبدالعظيم متحصن شوند، و به «مجمع اتفاق ملل» تلگراف كنند كه تا سقوط
كابينهي وثوقالدوله و لغو قرارداد اعزام مستشاران انگليسي به ايران، در تحصن مانده
و دكان و بازارهاي سرتاسر كشور را به عنوان اعتراض تعطيل نمايند.
يكي از حاضران در جلسه (به نام م. ت. ب. مردي ترياكي و معتاد
شاعر و دروغگو و هفترنگ، كه در دوران سلطنت رضاشاه و محمدرضاشاه به نمايندگي مجلس
رسيد) اين شخص براي خودشيريني و كسب خبر، در تمام جلسات حزبي حضور به هم رسانده و همه
جا خود را پيشگام آزاديخواهي قلمداد ميكرد؛ بلافاصله پس از اين جلسه ي محرمانه خود
را به وثوقالدوله رسانده و مراتب را گزارش داد.
وثوقالدوله براي عقيم ساختن نقشهي آنها، صبح روز پنجشنبه
تلفني با پدرم صحبت كرده و از او خواست براي امر بسيار مهمي براي صرف نهار به باغ او
در قلهك برود.
بعدازظهر آن روز يارماشاءالله با نزديكان خود وارد چادر پذيرايي
در باغ وثوقالدوله شد. وي قصد داشت با تظاهر به موافقت با خواستهاي وثوقالدوله،
زمينهي ادامهي مذاكرات را فراهم آورد و در آن حين با نايبيان شهر ري از تهران خارج
شود. در چادر، مشاورالملك، وزير مشاور و اعتلاءالملك، كفيل وزارت امور خارجه از او
پذيرايي كردند و اطلاع دادند كه رئيسالوزرا براي شركت در جلسهي كابينه، به شهر رفته
و از آنان خواسته است كه پيش از بازگشت او، با يارماشاءالله به مذاكره بپردازند. آن
دو پيشنهادهاي وثوقالدوله را مبني بر خلع سلاح فوري نايبيان و خروج سران نايبي از
ايران تكرار كردند، يارماشاءالله خود را براي مذاكره درباره ي پيشنهادهاي رئيسالوزرا
آماده نشان داد.5
شامگاه آن روز، يارماشاءالله به اتفاق همراهان، به چادر پذيرايي
وثوقالدوله درآمد. وثوقالدوله پس از تعارفات معمولي، باب مذاكرات را به بعد از شام
موكول كرد. ولي پس از صرف شام، ناگهان با اشارهي وثوقالدوله كه قبلا تصميم خود را
در مورد يارماشاءالله گرفته بود، كلنل گلروپ رئيس سوئدي ژاندارمري در را س چند افسر
ديگر وارد چادر شد و بهوسيلهي افسري كه مترجم او بود، متذكر شد كه به امر «حضرت اشرف،
رئيسالوزرا» ما مورِ توقيف اوست...
نيمساعت پس از آن يارماشاءالله و همراهانش را با اتومبيل وثوقالدوله،
تحت الحفظ به مقر ژاندارمري در باغشاه تهران برده و به زندان انفرادي انداختند.
... چند شب پيش از اعدام سردار، من و دو برادرانم اميرمهدي
و اميراحمد را به زندان نزد پدرم بردند. يارماشاءالله به ما گفت كه: «صبح امروز ظاهرآ
او را محاكمهي نظامي نموده و محكوم به مرگش كردهاند.» پدرم از جيب جليقهي خودش هفت
الماس كوچك درآورد و به ما داد و گفت «فرزندانم اين هفت نگين الماس را گرفته و پنهان
كنيد، شما را به زودي آزاد خواهند كرد. وقتي آزاد شديد آن را خرج تحصيل خود كنيد.»
غافل از آن كه سروان عباسخان افسر ژاندارمري يعني افسرنگهبان از سوراخ در زندان سردار
ما را ميديد! و ما نميدانستيم.
شب پيش از كشته شدن پدرم، اميراحمد برادر كوچكترم در اتاق
زندان پدرم ماند و من در زندان اميرمهدي برادر بزرگترم خوابيدم. وقتي آنجا رفتم اميرمهدي
هفت نگين الماس را با دقت در سوراخ ديوار زندان توي كاغذ كوچكي پنهان كرد.
روزي كه پدرم سردار را براي اجراي حكم اعدام در ساعت پنج بامداد
بردند، سروان عباسخان افسر كشيك كه موضوع الماسها را از سوراخ مخفي ديده بود، در
را باز كرده و با شتاب گفت: «زود الماسها را به من بدهيد.»
برادرم هم مانند من دستپاچه شده از سوراخ ديوار زندان آنها
را درآورده و به سروان عباسخان داد. او فوري با عجله از زندان خارج شد. بعدها فكر
ميكردم كه چرا ما يكي دو تا از آنها را پيش خود نگاه نداشتيم! اما آن لحظات كه موضوع
مرگ و زندگاني پدرمان پيش چشمان ما پيوسته ميآمد و ميرفت، الماس به نظر ما چون خاك
ميرسيد و اصلاً چنين انديشهاي پيش چشم ما نميآمد. قدر مسلم اين كه الماسها به خزانه ي
دولت نرفت و سروان عباسخان با چالاكي و زرنگي آن را برد و خورد.»
با توجه به مطالب فوق، در روزي كه يارماشاءالله براي خداحافظي
از سه فرزند خود، درخواست نمود آنها را به زندانش هدايت كنند و ميدانست چند روز بعد
او را اعدام خواهند كرد، بنابراين اگر او داراي گنجهايي بود، آيا بجا نبود كه محل
اين گنجها را به فرزندان خود اطلاع دهد؟ او الماسهايي را كه براي روز مبادا هميشه
با خود به همراه داشت به فرزندانش ميدهد تا با فروش آنها سه فرزندش بتوانند به تحصيلات
خود ادامه دهند. اگر گنجي وجود داشت ديگر چه نيازي به هفت نگين الماس بود؟!
مدرك سوم:
دكتر اميرعباس آريانپور در ادامهي يادماندهها چنين نوشته
است:
«برادر بزرگم اميرمهدي پس از حدود دو سال از زندان آزاد شد.
مادر من كه مدتي در كاشان در منزل پدر و برادرش ميزيست، يكسال پس از كشته شدن پدرم
پيش ما به تهران آمد...
هنگامي كه برادرم اميرمهدي از زندان آزاد شد، پس از مدتي سرگرداني
در آغوش گرم مادر و زير رهبري برادر بزرگتر و با مهر و محبت توراندخت خواهر كوچكترمان
و اميراحمد روزگاري به تحصيل ميگذرانديم. پس از كشتن پدر ما دولت تقبل كرد كه ماهيانه
به هر يك از فرزندان يارماشاءالله مبلغ 30 تومان بپردازد، تا هنگامي كه اين كودكان
به سن بلوغ برسند. اين مقرري تا مدتي به من و برادر و خواهرم پرداخت ميشد. ما توانستيم
با اين مقرري خانهاي را در تهران، كوچهي شيباني اجاره كنيم. ولي پس از آزاد شدن برادرم
از زندان، دولت از پرداخت اين مقرري خودداري كرد، و ما بهسختي زندگي ميكرديم و از
خانهي كوچه ي شيباني به كوچهي قاجاريه در خيابان ري كوچ كرده و در خانهاي با ماهي
سه تومان اجاره منزل كرديم.
برادر بزرگترم اميرمهدي كه از كلاس نهم مدرسهي آليانس فرانسه
ديگر نميتوانست بهسبب نداشتن هزينه ي زندگي به تحصيل ادامه دهد، چون در دوراني كه
پدرمان زنده بود يك كارشناس آلماني كه در امور اسلحهسازي تخصص داشت براي دادن آموزش
به كاشان آمده و در خدمت يارماشاءالله بود. اين شخص چون از فن عكاسي نيز با اطلاع بود،
ضمن گرفتن عكس از سردار و سالار و سواران او و ظاهر كردن و چاپ عكسها، به برادرم اميرمهدي
نيز فنون مربوط به عكاسي و چاپ عكس را ياد داده بود. به اين علت اميرمهدي با تهيهي
دوربين عكاسي و وسايل ظهور و چاپ عكس، در خانه از عكسهاي رجال آن روز ايران و جهان
عكس ميگرفت و بهوسيلهي دستفروشهاي دورهگرد و برادر كوچكترمان اميراحمد اين عكسها
را به قرار يكي ده شاهي ميفروخت و كمكم پولي به دست آورد و يك دكان عكاسي باز كرد
كه بهسختي زندگاني را با هم ميگذرانديم. اميراحمد برادر كوچكمان نيز از كلاس هفتم
ترك تحصيل كرد و مدتي با برادر بزرگم عكاسي ميكرد و يك دكهي كوچك در خيابان برق اجاره
نمود كه عكسهاي چاپشده توسط اميرمهدي را در آن مغازه به فروش ميرساند. كمكم مغازهاش
تبديل به يك خرازي فروشي شد.
آقا جواد عجمي پسردايي ما... وقتي ديد دولت مقرري ما را قطع
كرده، پيشنهاد كرد كه من بروم به شغل پيشخدمتي در ادارهي پست و تلگراف بپردازم. ولي
من كه ميل داشتم به هر طريقي كه شده به درس ادامه دهم، اشك در چشمانم جمع شده و گفتم
«من بايد تحصيل كنم!» مادرم و عجمي ميگفتند: «با چي تحصيل كني؟ نان نداري بخوري چطور
ميخواهي تحصيل كني؟» ميگفتم «خدا بزرگ است. من هر طور شده درس خواهم خواند.»
روزي ديگر نيز در روزنامهي اعلان شد كه دولت براي درجهي سرجوخگيِ
ارتش يك عده جوان شانزده تا هجدهساله با هفت سال تحصيل ميپذيرد. برادرم اميرمهدي
اعلان را به من نشان داد و گفت «برو به ارتش»، ... شب ستوان دكتر كليايي آمد به منزل
ما و گفت: «مهدي خان، مگر از عمر برادرت سير شدهاي، اين كار بههيچوجه به درد عباسخان
نميخورد و من او را پس فرستادم، ديگر او را آنجا نفرست!» برادرم گفت: «پس چگونه زندگي
كند؟» دكتر كليايي گفت: «هزار راه است، چرا از بدترين و سختترين راه ميخواهي او را
به كار واداري؟»
... چند روز بعد تصميم گرفتم به مدرسهي آمريكايي رفته و شانس
خود را امتحان كنم. اما نه پولي داشتم كه شهريه بپردازم و نه اميدي به كمك ديگران داشتم.
پس مصمم شدم كه روي پاي خود بايستم و از راه كار تا مين معاش كنم. . . .
. . . «... پس از سه ماه تحصيل و تدريس در مدرسهي آمريكايي، صندوقدار
مدرسه مرا خواسته و مبلغ بيست و هشت تومان حق تدريس به من داد. من كه در زمستان يك
جفت گيوهي پاره به پا داشتم، پول را گرفته خوشحال به سوي منزل روان شدم. در راه حساب
كردم كه يك جفت كفش آلبالويي به مبلغ 15 ريال و يك دوچرخه سهتفنگهي مستعمل به قيمت
دوازده تومان بخرم و بقيه را به برادر بزرگم براي خرج خانه بدهم.
مدرك چهارم:
در اينجا به «بريدهاي از خاطرات دكتر اميرحسين آريانپور»
كه در ماهنامهي كلك، شمارهي 127، مهر و آبان 1380 درج شده است اشاره ميكنيم:
«با آن كه پدرم اهل دود و همچنين الكل و قمار نبود يك قوطي
سيگار نقره داشت و با علاقه از آن نگهداري ميكرد. روي در اين قوطي سيگار يك سكهي
طلاي بزرگ نصب شده بود.» پدرم به اين سكه دلبستگي شديد داشت و ميگفت: «اين يكي از
سكههاي نايبي است كه در زمان كودكيِ او به نام پدربزرگش ضرب شدهاند. گاه گاهي كه
به مناسبتي صندوق اسناد و يادبودهاي پدران خود را ميگشود قوطي سيگار را برميداشت
و سكه را به من و برادرانم نشان ميداد و معمولا با لحني حزنآلود سرگذشتي از سرگذشتهاي
پدران خود را براي ما نقل ميكرد.»
آغاز سال تحصيلي بود. در مدرسهي ابتدايي «ناصرخسرو» (كوچهي
در دار خيابان ري، تهران) شاگرد كلاس سوم بودم. معلم كلاس سوم، مرحوم «حسين كوهي كرماني»
بود.) كه قبلا همراه مشروطهخواهان مبارزه كرد و بعدها از سر غيرت «احمد كسروي» را
به سبب قضاوتهاي نادرستش دربارهي مبارزان مشروطيت و نيز مقام اخلاقي «سعدي» و «حافظ»
كتك زد.) كوهي كرماني كتابها و دفترها و لوازم ديگري كه براي كلاس سوم لازم بود در
كلاس برشمرد و مقرر داشت كه هر چه زودتر تهيه كنيم. قيمت آنها را از نوشتافزار دم
مدرسه پرسيدم. تقريبآ دوازده قران ميشد. مادرم به پدرم گفت: «دوازده قران خرج مدرسهي
امير است. كفشهايش هم پاره است.»
پدرم تنگدست بود شغل و درآمد منظمي نداشت. دولت مستمرياي را
كه بعد از كشتار خانوادهاش به او و ساير بازماندگان ميپرداخت، قطع كرده بود و ارجاع
مشاغل دولتي را هم به او و كسانش صلاح نميدانست. اگر كمكهاي پدربزرگ مادريام، مرحوم
«ملكالمورخين» نبود، اصلا چرخ زندگي خانوادهي ما نميگذشت.
پدرم به فكر فرو رفت. سپس صندوق اسناد و يادبودها را گشود.
قوطي سيگار را برداشت دست مراگرفت و از خانه بيرون آمد. راه درازي رفتيم اما برخلاف
دفعات پيش كلمهاي با من سخن نگفت. قيافهاش تلخ بود. سكوتش مرا نگران ميكرد. رسيديم
به مسجد شاه. در ابتداي بازار صحافها كنار در شرقي مسجد مقابل يك دكهي زرگري كوچك
ايستاد. قوطي سيگار را به زرگر داد. بين او و زرگر چند كلمه رد و بدل شد. زرگر كمي
به قوطي ور رفت و سكهي طلا را از قوطي جدا كرد و قوطي را با 12 تومان به پدرم داد.
تازه فهميدم كه چه كار كرده است.
گفتم: «حيف بود». دستي بر سر من كشيد. گفت حيف بود، چون يادگار
پدر و پدربزرگم بود، ولي باكي نيست. تو يادگار همهي ما خواهي بود. در بازار برايم
كفش و لوازم مدرسه خريد. به خانه برگشتيم همان روز پدرم با دستهاي هنرمندش به جاي
خالي سكه قطعهاي صدف نصب كرد.
چهل و هشت سال از آن زمان گذشته است در سراسر اين مدت دراز
هر وقت گذارم به مسجد شاه ميافتد بياختيار در ابتداي بازار صحافها كنار در شرقي
مسجد ميايستم و با اندوهي آميخته به سپاسگزاري به آنجا كه روزگاري مردي محزون در كنار
كودكي نگران مقابل دكهي زرگري كوچك ايستاده بود، خيره ميشوم.
مدرك پنجم:
در سال 1342 قمري (1302 شمسي) چون سردار سپه به مرتبهي رئيسالوزرا
ارتقا يافت و براي كسب محبوبيت، به آزاد كردن گروهي از زندانيان پرداخت، اكثر نايبيانِ
زنداني از جمله نزديكان نايب حسين آزاد شدند6، و كابينه درصدد تا ديهي حقوق غصبشدهي
نايبيان برآمد. اما دشمنان نايبيان در كاشان با تلگراف و نامه به سردار سپه خبر دادند
كه نايبيان طرفدار مدرساند و به هنگام تبعيد او به كاشان، مخلصانه از او استقبال كردهاند.
پس رئيسالوزرا به خشم افتاد و نايبيان بازمانده را به نوبهي خود، مورد تهديد قرار
داد. در پي تهديد رئيسالوزرا، مجلس شوراي ملي علنآ به شكايات نايبيان روي گردانيد.
پس از رسيدن سردار سپه به سلطنت، حسن مستوفيالممالك رئيسالوزرا
گرديد و در رجب 1345 قمري (دي 1305 شمسي) شجاعانه براي استرداد اموال بلامعارض نايبيان
چه وقفي و چه غيروقفي و نفي تصويبنامهاي كه بهوسيلهي وثوقالدوله صادر شده بود،
تصويبنامهي ديگري صادر كرد، اما وابستگان ايراني دولت انگليس و از جمله نصرتالدوله،
وزير ماليه و همچنين وثوقالدوله كه در اوايل آن سال از اروپا بازگشته و وزير عدليه
گرديده بود، آغاز كارشكني كردند، و تصويبنامه معلق ماند. سپس عدهاي از اعضاي مجلس
شوراي ملي از جمله برخي از دشمنان قسمخوردهي نايبيان كه بدون موكل به عنوان نمايندهي
كاشان، به مجلس راه يافته بودند، براي ساقط كردن كابينهي مستوفيالممالك، او را بر
سر پنج موضوع كه يكياز آنها تصويبنامهي استرداد اموال نايبيان بود، مورد استيضاح
قرار دادند. اما مستوفيالممالك در ضمن پاسخهايي كه به استيضاحكنندگان داد، از تصويبنامهي
خود در مورد نايبيان دفاع كرد و استعفا داد.7
متن سخن مستوفيالممالك در دفاع از بازماندگان نايبيان چنين
است:
«راجع به تصويبنامه: در باب رد املاك نايب حسين و پسرانش،
عدم علاقهي دولت را به حفظ ماليهي مملكت تعبير نموده بودند. دولت تصور ميكرد: آقايان
نمايندگان رعايت اصول 5 و 6 و 7 قانون اساسي را به دولت تذكر خواهند داد، نه آن كه
اقدامي را كه دولت بر وفق قانون شرع و قانون اساسي كرده و حفظ يك عده زن و بچهي ايراني
را منظور داشته است، مورد استيضاح قرار دهند. توضيح مطلب اين است كه بعد از قلع و قمع
نايب حسين و پسرانش، دولت براي عبرت ديگران و به عقيدهي اينكه بسياري از املاك متصرفي
آنها متعلق به مردم ديگر است و قهرآ به دست آنها افتاده است، آن املاك را توقيف كرد،
و در اين مدت اشخاصي كه مدعي مالكيت ملكي از متصرفات آنها بودند، براي استيفاي حق خود،
به دولت رجوع كرده، با اسناد و مدارك، حقانيت خود را ثابت كردند و املاك به صاحبانش
رد شد، و مقداري از آنها باقي ماند. در اين ضمن دولت براي ورثهي نايب حسين كه غالب،
زن و طفل خردسال هستند، از اموال غيرمنقول آنها معاشي ميپرداخت. آن اموال نيز تمام
شده. از يك طرف دولت نميتوانسته در حالي كه به جاني و قاتل مسكن و غذا داده ميشود،
شرعآ و قانونآ جمعي بيگناه را كه در جنايتهاي اسلاف خود شريك نبودهاند، بيمعاش
بگذارد، و از طرف ديگر مناسب نميدانست براي شهريه پيشنهاد به مجلس بنمايد، و وقتي
به حاصل اين املاك مراجعه شد، سالي هشتصد تومان عايدي خالصه نداشته است، و عدهي ورثه
هم بهقدري است كه در سه سال سه مقابل اين مبلغ اگر به آنها كمك بشود، شايد وفا به
معاش آنها نكند. لهذا مصلحت چنان ديده شد كه املاك بلامعارض آنها به خودشان رد شود
كه هم چندين اصل قانون اساسي محترم شده و هم معاش جماعتي از عايدات املاك خودشان تا
مين شده باشد كه دولت از مسئوليت نگاهداري آنها مستخلص شود، و ضمنآ از نگاهداري املاك
مزبوره و تا مين معاش آن اشخاص، ضرري متوجهي خزانه دولت نگردد.»8
با آن كه تصويبنامهي مستوفيالممالك هيچگاه قانونآ لغو نشد،
رضاشاه همچون شاهان قاجار، دست تعدي به اموال مردم دراز كرده و خود آغاز ملكداري كرده
بود، بيشتر املاك وقفي و غيروقفي نايبيان را از چنگ دولتيان و اشراف كاشان درآورد و
در مقابلِ املاكِ ملاكاني كه در شمال ايران ضبط كرده بود، به آن ملاكان واگذاشت، چنانكه
مزرعهي دوك را در اختيار خانوادهي مازندراني درويش، و مزرعهي فرحآباد ( اين مزرعه
در مالكيت خانم فرح دخت فرزند نيمهنابيناي يارماشاءالله بوده است) را در اختيار خانوادهي
خلعتبري نهاد.9 مطالب فوق و سخنان مستوفيالممالك ثابت ميكند كه نايبيان به حق مالك مقداري
از املاك خود بوده و قانونآ دولت حق مصادره آن را نداشته است، و درنتيجه دشمني و سعايت
عدهاي از دشمنان نايبيان از جمله وثوقالدوله و بعضي از اشراف كاشان و وكيلِ بيموكلِ
كاشان نراقي و ديگراني از نوع او، مانع شدند كه خانوادهي نايبيان از حق مسلم خود برخوردار
شوند. لازم به تذكر است كه اكثر مالكان زمين در ايران از جمله رضاشاه كه در مدتي كمتر
از 16 سال مالك 5500 قطعه آبادي گرديد. (پس از اخراج رضاشاه از ايران در شهريور ماه
1320، دولت لايحهي قانوني براي استرداد املاك مغضوبه از طرف شاه سابق به مجلس تقديم
كرد)10. و يا عبدالحسين فرمانفرما كه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب در هر گوشهاي
از خاك ايران صاحب املاك بيشماري بود و ظلالسلطان والي سابق شيراز و اصفهان و كرمان،
كه ميتوان به جرات ادعا نمود كه بيشتر آباديهاي اطراف اصفهان و كرمان و شيراز در
تصرف او و خانوادهاش بود، و يا ابراهيم علم (شوكتالملك) و خانهاي قبايل مختلف در
ايران، چون بختياريها، قشقاييها، بوير احمديها و غيره و ديگر ملاكين مشابه آنها،
اكثر اين املاك را يا با زور و تهديد به تصرف خود درآورده و يا با پرداخت مبالغ بسيار
ناچيزي مالك آنها شده بودند. حال چگونه است كه وثوقالدوله و دولتهاي بعديِ دستنشاندهي
انگليس دست روي املاك ناچيز هزاران نايبي گذارده و آنان را مستحق مصادرهي املاكشان
كه در طول سالهاي مديد با كوشش و زحمت فراوان خريداري كرده بودند، دانستهاند؟!
4ـ گناه تخريب
شهرها و روستاها
دشمنان نايبيان گفتهاند كه نايبيان در جريان ستيز و گريزها،
به آباداني شهرها و روستاهاي كويري لطمه زدهاند و مخصوصآ كاشان را به راه انحطاط انداختهاند!
حقيقت اين است كه در اواخر عصر قاجار همهي كشور ايران به سرعت در راه انحطاط سير ميكرد.
آن انحطاط به ناحيهي كاشان اختصاص نداشت، بلكه حلقهاي بود از حلقهي زنجيرهي انحطاط
عمومي كشور كه بر اثر فساد دولت قاجار و گرگ تازي امپرياليسم پديد آمده بود. علاوه
بر اين، حملههاي دولتيان به كاشان خاصه آتشبازي توپخانه به هنگام ايلغار بزرگ بختياريان
در 1328 قمري و هجوم اردوي رضا سوادكوهي در 1329 قمري و يورش مشترك ژاندارمري و سردار
صولت بختياري در 1333 قمري، به عمارت باغشاه فين و شهر كاشان آسيب رسانيد. (به سند
دولتي زير توجه شود).
سند شمارهي الف ـ دال 22
وزارت داخله، سواد تلگراف حكومت كاشان، مورخهي 1 سرطان، نمرهي
2232
مقام منيع وزارت جليلهي داخله دامت شوكته
دو روز قبل براي ملاقات نايب حسين خان و ماشاءاللهخان به باغ
فين رفتم. حقيقتاً از ترتيب خرابي باغ و كلاهفرنگي خيلي اسباب دلتنگي شد. زيرا تمام
عمارت آن خراب و اگر فوري دو سه هزار تومان خرج تعميرات آن نشود وسايل بهكلي ويران
و به واسطهي خرابي ديوارههاي آن ديگر درختي در باغ باقي نخواهد ماند. چنانچه را
ي مبارك علاقهاي بگيرد به اطلاع پيشكار ماليه و رياست تلگراف اجازه داده شود كه فوري
دو سه هزار تومان خرج تعميرات آنجا بشود. هرگاه اين اجازه داده نشود به دو سه بارندگي
بهكلي از ميان ميرود و اگر دولت اجازه براي تعمير آن ندهد باغ را به بنده به مالكيت
واگذار فرمايند. بنده هم هزار تومان نقدآ به دولت تقديم ميكنم و مبلغي هم خرج تعميرات
آنجا ميكنم كه در موقع لزوم براي پذيرايي ما مورين دولت هم يك جايي آماده باشد.
فتحالله بختياري
سند شمارهي 2500 11919170 الف اب الف ا
( اين سند گوياي خرابي بيش از حد فين از سالها قبل ميباشد،
و ربطي به نايبيان نداشته است!)
در نيمهي دوم قرن نوزدهم و دودههي اول قرن بيستم، در سرتاسر
كشور ايران چه كار نوسازي انجام شد، كه دشمنان نايبيان و اشراف كاشان، گناه انجام نشدن
آن را در كاشان به گردن سران نايبي گذاردهاند؟!
سران نايبي به آباداني شهر خود شوق وافر داشتند و به شهادت
سالخوردگان كاشان11، خود، چند بار به نوسازي بناهاي تاريخي كاشان و باغشاه پرداختند. در مورد علاقمندي
نايبيان به نوسازي شهر كاشان به سندي از مركز اسناد انگليس مراجعه ميكنيم:
مدرك 1732067 F.O.
شمارهي 256
18 ژوييهي 1915
از: كنسول انگليس در اصفهان
به: وزيرمختار انگليس در تهران
به دستور نايب حسين، صاحبان اماكن و مغازههاي بازار مشغول
تعمير و سفيد كردن همهي ساختمانها شدهاند و ساختمانهاي قديمي مخروب را، ويران ميكنند
و به جايشان نو ميسازند. خود نايب حسين مشغول تعمير آبانبارها و مساجد شهر شده است.
علاقهي نايبيان به توسعه و آبادي كاشان در حدي بود كه علاوه
بر ساختن و بازسازي بالغ بر 150 برج مراقبت براي اسكان نفرات قرهسوران در راههاي
كويري كاشان، در شهر كاشان ايجاد باغ سرداريه و مدرسهي شبانهروزي سرداريه و در مجاورت
آن ايجاد درمانگاهي براي درمان بيماران بهطور رايگان، و تعمير و مرمت چند قلعهي قديمي،
چون قلعهي كهرشاهي و نظامآباد و توسعهي مزارعي چون فرحآباد و دوك و قنات و آسياب
و راه و سد و ترعه و آب انبار و حمام و كاروانسرا و زورخانه و مسجد و زيارتگاه سعي
بليغ نمودند. يارماشاءالله حتي از رئيس مدرسهي آمريكايي در تهران «دكتر ساموئيل مارتين
جردن» دعوت كرد كه به كاشان سفر كند. و از او خواهش نمود كه به خرج يارماشاءالله مدرسهاي
در كاشان تا سيس كند. يارماشاءالله به قصد تا سيس يك مريضخانهي مجهز و يك كارخانهي
برق و يك كارخانهي ريسمانبافي با آلمانيان وارد مذاكره شده بود.
از اشراف پرمدعاي كاشان، بايد سوآل نمود، كه خود آنها در آن
سالها براي جامعهي كاشان چه كار مفيدي انجام دادند؟ كدام مدرسه يا درمانگاه يا مسجد
يا مزرعهاي را ساخته و يا حتي نوسازي نمودند؟»
5ـ گناه سوءاستفاده
از قيام رهايي
گروهي از وقايعنگاران پرمدعاي ايران از سر تنگنظري، نوشتهاند
كه قيام رهايي ايران يا «مهاجرت» كه در سال 1334 قمري در گرفت و نشانهي يگانگي و از
خودگذشتگي و نخستين قيام همگاني ملت و مقدمهي همهي جنبشهاي سالهاي آخر عصر قاجار
به شمار ميرود، رويدادي ابلهانه و بينتيجه بوده و صرفآ به تحريك آلمانيان يا به اميد
بهرهوري از پول آلمان صورت گرفت است. بر همين سياق شركت نايبيان در قيام رهايي ملي
كه به دعوت كميتهي دفاع ملي و به توصيهي نورالله ثقهالاسلام و سيّد حسن مدرس تحقق
يافت، مورد حملهي اينگونه وقايعنگاران واقع شده است. يكي از آنان احمد كسروي نوشته
است كه نايبيان چون در جنگ با نيروهاي دولت، خود را در آستانهي شكست ديدند، به زعماي
كميتهي دفاع ملي رشوه دادند تا با دعوت خود، آنان را از ادامهي جنگ و تحمل شكست برهاند!12 همين وقايعنويس
مدعي شده است كه نايبيان به اميد بهرهوري از پول آلمانيان، به قيام رهايي ملي پيوستند13، و سپس همانند
ساير دستههاي ياغي، در برابر سپاه روسيه، كاري از پيش نبردند و به بهانهي زيارت اماكن
مقدس بينالنهرين، ميدان جنگ را ترك گفتند.14
اما به اعتبار مدارك و اسناد فراوان، ميدانيم كه مطلقآ چنين
نيست. به بعضي از اين اسناد مراجعه ميكنيم:
رابطهي نايبيان با مقامات آلماني از مدتها قبل از قيام رهايي
ملي شروع گرديده بود. عينآ به همان صورتي كه مقامات انگليسي و روسي، سعي در كشاندن
نايبيان به سمت خود داشتهاند!
سند اول:
مدرك F.O.1737602
شمارهي 137
22 سپتامبر 1914
از :سر بيو كانان (سفير انگليس در روسيه در پتروگراد)
به: سر ادوارد گري (وزير خارجهي انگليس)
محرمانه. تلگرافِ رمز
با ملاقاتي كه با وزير خارجهي روسيه در پتروگراد داشتم، ايشان
اعلام ميكند كه دولت روسيه تا اين تاريخ در مورد پشتيباني و تحت حمايت قرار دادن نايب
حسين تصميمي نگرفته است. نايب حسين كه قبلا فعاليتهاي ياغيگري داشته، در دوسال گذشته
نه تنها عمل خلافي انجام نداده است بلكه با كمك فرزندش ماشاءاللهخان خدمات مهمي در
مورد نگهداري و تا مين امنيت راههاي تهران ـ اصفهان انجام داده است و دولت شاهنشاهي
ايران هيچگونه نشانهاي كه حاكي از تمايل نايب حسين به فعاليتهاي مجدد ياغيگرانه
باشد، ندارد.
اين تلگراف حاوي مطالب بسيار جالبي است:
1ـ نايب حسين و ماشاءاللهخان چهرههاي ناشناختهاي براي مقامات
بسيار بالاي روسيه و انگليس نيستند!
2ـ فعاليتهاي اين پدر و پسر از چشم تيزبين مقامات انگليسي
و روسي دقيقآ مورد بررسي قرار ميگرفته است.
3ـ وزير خارجهي انگليس با شنيدن شايعهي نزديكي روسها به
نايبيان شديدآ نگران شده و به سفير انگليس در روسيه دستور ميدهد در مورد نزديكي نايب
حسين با روسها از وزير خارجهي روسيه تحقيق كند!
4ـ وزير خارجهي روسيه و سفير انگليس، هردو تصديق كردهاند
كه در دوسال گذشته نه تنها عمل خلافي از نايبيان مشاهده نكردهاند، بلكه آنها خدمات
مهمي نيز در مورد تا مين امنيت در جادهها انجام دادهاند.
5ـ هر دو كشور از نزديك شدن نايبيان به كشور ديگری نگران هستند!
سند دوم:
شمارهي 26، 24 ژانويهي 1915
از: كنسول انگليس در اصفهان
به: وزيرمختار انگليس در تهران
... دكتر پوچين (كنسول آلمان در اصفهان) اين هفته از تهران
وارد كاشان شد و مورد پذيرايي نايبيان قرار گرفت. ماشاءاللهخان با او ملاقات كرد.
دكتر پوچين سيّد محمدتقي كاشاني را به عنوان كنسول تركيه در
كاشان برگمارد و پرچم تركيه را بر فراز محل اقامت ماشاءاللهخان و نايبعلي برافراشته
است. وي وانمود كرده است كه اين منزل متعلق به ملاّ رافائل يهودي، تبعهي تركيه ميباشد! كليّهي دارايي
ماشاءاللهخان و نايبعلي در اختيار ملاّ رافائل
گذارده شد، تا او بتواند از پشتيباني دولت تركيه برخوردار شود. ديروز دكتر پوچين كاشان
را به قصد اصفهان ترك كرد.
سند سوم:
شماره ي 3
28 آوريل 1915
از: كنسول انگليس در اصفهان
به: وزيرمختار انگليس در تهران
كاشان:
يك افسر اطريشي وارد كاشان شده و پس از ملاقات با نايب حسين
و گرفتن عكس از ماشاءاللهخان و سوارانش قول همه گونه همكاري را به آنها داده و آنها
را اميدوار كرده است كه مشكلاتشان را حل كند. ضمنآ به نايب حسين و ماشاءاللهخان پيشنهاد
داده است كه در صورت رفتن به جبههي جنگ در بينالنهرين، آلمانها به آنها اسلحه و
مهمات خواهند داد.
سند چهارم:
شمارهي 215
13 ژوئن 1915
كنسول آلمان در اصفهان هيئت مخصوصي را براي ملاقات و مذاكره
با ماشاءاللهخان به كاشان اعزام و از او درخواست كرده است كه 20 نفر از سواران مسلح
خود را براي حفاظت كنسولگري آلمان در اصفهان اعزام دارد.
اسبها و تجهيزات گروه فوق بهوسيلهي نايب حسين تهيه و تا
مين شده بود.
طبق گزارش دريافت شده بيسيم آلمانها شروع به كار كرده است،
ولي تا ييد آن بسيار مشكل است چون نزديك شدن به محل اقامت آنها به علت محافظت شديد
ممكن نيست.
سند پنجم:
شمارهي 217
20 ژوئن 1915
از: سركنسول انگليس، گراهام
موضوع: جابهجايي دشمن
در تاريخ 20 ژوئن، هيئتي به شرح زير از تهران و از طريق كاشان
وارد اصفهان شد:
دو افسر آلماني، 12 سرباز آلماني و اطريشي، 43 افسر و سرباز
ترك و قفقازي، 16 سوار و 2 افسر متعلق به نايب حسين. هر يك از افراد فوق مسلح به تفنگ
و هفتتير بودند. 8 قاطرِ حاملِ مسلسل ماكسيم. 22 قاطرِ حاملِ مهمات و تفنگ. 28 قاطر
حامل ساير وسايل و تجهيزات.
بيشتر اسبها و تجهيزات گروه فوق بهوسيلهي نايب حسين تهيه
و تا مين شده است. طبق گزارش دريافتشده، بيسيم آلمانها شروع به كار كرده ولي تا
ييد آن بسيار مشكل است چون نزديك شدن به محل اقامت آنها به علت محافظت شديد ممكن نيست.
سند ششم:
مدرك F.O 8011/842
14 ژوييهي 1915
1 افسر آلماني و 7 سرباز اطريشي در تاريخ 12 ژوييه وارد كاشان
شدند و ديشب به طرف اصفهان رفتند. همهي اين افراد كاملا مجهز به سلاح و سوار اسب بودند.
تعدادي قاطر محمولههاي آنها را حمل ميكرد. به نظر ميرسيد كه بار قاطرها مهمات باشد.
ماشاءاللهخان ديروز آنها را به نهار دعوت كرد.
سند هفتم:
شمارهي 143
2 مه 1915
در قم و كاشان فعاليتهايي به نفع عثمانيها در جريان است.
به علت پيشرفت قواي عثماني به سوي كرمانشاه مردم در شور و شعف فراوان به سر ميبرند.
در كاشان ماشاءاللهخان طي نامهاي به دولت مركزي تهران پيشنهاد
كرده است كه خود و 3000 نفر از افراد مسلحش در اختيار دولت قرار داده تا عليه هر دشمن
خارجي كه مورد نظر دولت است به كار برده شوند!
اسناد فوق گوياي اين مطالب است كه:
1ـ نايبيان مورد نظر مقامات آلماني بوده و چون آلمانها به
تجربيات جنگي آنها معتقد بودند لذا از آنان درخواست شركت در جنگ عليه قواي روس و انگليس
را ميكنند.
2ـ نايبيان نيز به علت دشمني با انگليس و روسيه، احساس نزديكي
و حتي دوستي نسبت به آلمانها ميكردهاند.
3ـ كنسول آلمان حتي براي حفاظت خود و ساير كاركنان كنسولگري
آلمان در اصفهان، از نايبيان سوارِ مسلح طلب كرده بود.
4ـ در حالي كه قواي عثماني وارد خاك ايران شده و به طرف كرمانشاه
در حال پيشرفتاند، در همان زمان قواي نظامي روسيه نيز به مرزهاي شمالي ايران تجاوز
كرده و در حال پيشرفت به سمت تهران است. متا سفانه چون دولت ايران نيز ارتشي در اختيار
ندرد كه جلوِ اين تجاوزات را بگيرد؛ لذا در اين حالت بحراني، سران نايبي روي عِرق وطندوستي
و وظيفهي ملي خود، با وجود دشمنياي كه دولت مركزي نسبت به آنها هميشه ابراز كرده
بود، آنها طي نامهاي آمادگي خود را براي شركت در جنگ عليه متجاوزين خارجي به ايران
بدون هرگونه قيد و شرطي به دولت اعلام ميكنند. ولي دولت ايراني دستنشاندهي امپرياليسم
انگليس و روس، توجهي به پيشنهاد نايبيان نميكند.
روي اين اصل، هنگامي كه نايبيان در حال جنگ با قواي دولتي و
مزدوران بختياري بودند، نمايندگان كميتهي دفاع ملي، در ميدان جنگ حضور بههم رسانده
و به نزد نايبيان رفته و از آنان دعوت ميكنند كه به مليّون پيوسته و عليه قواي اشغالگر
انگليس و روسيه بجنگند. نايبيان اين دعوت را ميپذيرند و همراه ساير وطندوستانِ ايران
براي مبارزه با مهاجمان جنگكنان به سوي مرزهاي غربي ايران ميروند و پس از دليريهاي
بسيار، به اتفاق ديگر مبارزان نخستين «حكومت بيشاه» ايران را تشكيل ميدهند. آنگاه
در خاك عثماني استقرار يافته و با وجود مشكلات فراوان، حكومت ملي را تا مدتي طولاني
پشتيباني و حفظ نمودند. در جريان اين تكاپو، نايبيان نقش جنگيِ مؤثري داشتند. ولي مانند
بسياري ديگر از مبارزان و از آن جمله، ياران مدرس، باند رضاقلي نظامالسلطنه مافي كه
دستگاه رهبري قيام را قبضه كرده و در اختيار خود داشتند؛ با محافظهكاري و بيتدبيري
خود در امور نظامي، مانع مبارزه و مقاومت ساير قيامگران در برابر هجوم سپاهيان روس
و مزدوران اشراف محلي و حكومت تهران شدند. به اين دليل نايبيان به دستههاي تندروي
كه ميخواستند انقلابيِ معروف، حيدر عمواوغلي را به جاي نظامالسلطنه بنشانند، پيوستند
و به صلاحديد آنها، براي آوردن عمواوغلي از بغداد به قصر شيرين روانهي بينالنهرين
شدند. اما در غياب آنان جاسوسان ماجرا را به نظامالسلطنه اطلاع دادند، و بر اثر آن،
نقشهي انقلابيون يا به قول مخالفان، «توطئهي كودتا» عقيم ماند و گروهي از عاملان
آن دستگير يا فراري شدند.
6ـ گناه ارتباط
يا اتحاد با دستههاي نافرمان ديگر
از ديرباز دولت و حاميان داخلي و خارجي آن، نايبيان را به گناه
ارتباط و اتحاد با دستههاي ياغي و نافرمان ديگر، مسئول همهي اعمال آن دستهها دانستهاند.
در اين مورد بايد پذيرفت كه بسياري از دستههاي نافرمان و ياغيان ايران با نايبيان
ارتباط داشته و برخي از آنها عملا به عنوان پناهنده يا متحد، به نايبيان ميپيوستند،
چندان كه مردم، دستگاه نايبي را قبلهي نافرمانان ميانگاشتند و مانند منتخبالسادات
يغمايي ميگفتند:
همه خلق ايران يلِ نايبي است
همه جاي ايران دژِ نايبي است15
بيگمان نايبيان به منظور بسط قدرت خود در برابر دولت ايران،
از پذيرفتن دستههاي ياغي، ناخرسند نبودند. ولي آنها را فقط به شرط رعايت نظام مطلوب
نايبيان ميپذيرفتند. با اين وصف برخي از دستهها يا حداقل، برخي از افراد آن دستهها
گاهي مقررات نايبيان را ناديده ميگرفتند و مزاحم مردم ميشدند. سران نايبي در برابر
اينگونه تخلفات، پس از تذكر، فرد يا دستهي خطاكار را از خود ميراند، يا بيدريغ
به كيفرهايي كه شامل اعدام نيز ميشد، محكوم ميكردند. از اين گذشته، براي مجازات دستههايي
كه به خطهي آنان ميتاختند و به مردم آسيب ميرساندند، به جان ميزدند. در مورد دستهها
يا گروههايي كه برخلاف نظام نايبيان عمل ميكردند، به چند سند رجوع ميشود:
سند اول:
مدرك، F.O 0701/842
5 آوريل 1913
تلگراف از اردستان به سفارت انگليس در تهران
به علت پخش شايعهاي مبني بر حملهي احتمالي سواران قرهسوران
نايب حسين به اردستان، نمايندهي ادارهي ماليه و بعضي از سيّدهاي معروف شهر در تلگرافخانه
متحصن شده و تلگرافي براي ماشاءاللهخان به كاشان فرستادند. روز بعد ماشاءاللهخان
به تلگراف آنها پاسخ داد. طبق متن اين تلگراف ماشاءاللهخان به افراد خود دستور داده
است كه از تكرار اينگونه اعمال خلاف و ناپسند بر حذر باشند و رفتار معقولي پيش گيرند.
پس از دريافت اين دستور اكثريت سواران نايب حسين دست از مردمآزاري برداشته و فقط تعداد
معدودي از اين سواران، به بعضي از منازل در دهكدهي كاچو دستبرد زدهاند.
سند دوم:
شمارهي 236
4 ژوييهي 1915
از: كنسول انگليس
به: وزيرمختار انگليس
ماشاءاللهخان دستور داده است كه دو نفر از سواران برادرش يار
امير را كه مرتكب عمل خلاف شدهاند، شلاق بزنند. در دنبالهي همان گزارش، كنسول انگليس
ذكر كرده است كه :ماشاءاللهخان دستور داده است، اموال منقول و غيرمنقول سهامالسلطنه
را در كاشان مصادره كنند. اين عمل به تلافي رفتار خلاف چراغعلي خان سردار صولت بختياري
داماد سهامالسلطنه انجام شد كه چندي قبل مبادرت به غارت اموال سواران نايب حسين در
اردستان كرده بود.
سند سوم:
شمارهي 196
6 ژوئن 1915
محمدخان ساوه (يكي از ياغيان) با 40 سوار مسلح به نايبيان پيوست.
سند چهارم: شمارهي 1919
ماشاءاللهخان 22 نفر افراد رجبعلي را كه به نزد او پناهنده
شده بودند، تسليم ژاندارمري قم كرده است.
7ـ گناه وابستگي
سران نايبي به كشورهاي خارجي از جمله انگليس، روسيه، عثماني و آلمان
وابستگان ايراني امپرياليسم براي دور داشتن مردم از نايبيان،
به تواتر شهرت دادهاند كه سران نايبي وابستهي انگليس يا روسيهاند و تابعيت آلماني
دارند. به زعم اينان، انگليس و روسيه و آلمان براي استفاده از نيروي نايبي در برابر
دولت ايران، با نايبيان در ارتباط بودند و نمايندگان خود را با هداياي مكرر نزد آنان
ميفرستادند، و نايبيان هم براي هراساندن دولت ايران، به آن دولتها روي خوش نشان ميدادند
و از آنها حمايتنامه و تا ميننامه ميگرفتند. پشتيباني انگليسها تنها منحصر به نايبيان
نبود، بلكه آنها براي حفظ منافع خود در ايران با اغلب خوانين از جمله بختياريها، قشقاييها
و سايرين و گروههاي سركش و متمرد چون جنگليها كه در را س آن «ميرزاكوچكخان جنگلي»
قرار داشت، هر موقع ضروري بود پيمان دوستي و آتشبس برقرار كرده و از آنها استفاده
بردهاند و پس از بهرهبرداري و بينيازي از طرف، تيشه به ريشهي آنها زدهاند! به
عنوان مثال به چند مورد اشاره ميشود.
مورد اول:
پس از آن كه اولين چاه نفت در مسجدسليمان حفاري و نفت از آن
به خارج فرو پاشيد، شركت نفت انگليس و ايران، براي ايجاد پالايشگاه و اسكلههاي پهلوگيري
كشتيهاي نفتكش با شيخ خزعل فرمانرواي قسمتي از خوزستان و جزيرهي آبادان، وارد مذاكره
شده و بالغ بر 1200 هكتار از زمينهاي آبادان را در اجارهي خود درآورد. مبلغ اجاره
تا زماني كه شيخ خزعل در سال 1304 از فرمانروايي خوزستان بركنار و به دستور سردار سپه
به تهران تبعيد شد، به وي پرداخت ميگرديد.16
پس از اينكه فعاليتهاي نفتي انگليسها در ايران شروع شد، مسئولين
شركت نفت ايران و انگليس براي حفظ لولههاي نفت از مسجدسليمان به آبادان، با شيخ خزعل
و سران ايل بختياري وارد مذاكره شده و درنتيجه قراردادهايي را به امضا رساندند. بر
مبناي اين قراردادها شركت نفت به شيخ خزعل و سران ايل بختياري علاوه بر پرداخت مبالغي
در هر ماه، مقداري از سهام شركت نفت را واگذار نمود.17
مورد دوم:
سندي از مركز اسناد آمريكا
شمارهي 4
7 ژوييهي 1919
از: وزيرمختار آمريكا در تهران
به: وزير خارجهي آمريكا در واشنگتن
اطلاعات سياسي ايران مربوط به سه ماههي دوم سال 1919 «...
جنگليها تحت رهبري ميرزاكوچكخان از حدود 18 ماه قبل عليه دولت مركزي ايران قيام كرده
و سر به شورش گذاردهاند. گفته ميشود كه ميرزاكوچكخان عضو حزب دموكرات است و بسيار
وطندوست و علاقمند به آب و خاك ايران. او يك ايدهآليست است كه تحت تا ثير احساسات
خود قرار ميگيرد.»
او نسبت به انگليسيها دشمني خاصي دارد، ولي هنگامي كه انگليسيها
در سال قبل پس از انقلاب روسيه به شمال ايران راه يافتند، ميرزاكوچكخان پي برد كه
قواي آنها، هم از لحاظ تعدادِ نفر و هم تجهيزات بهمراتب برتر از قواي چريكي خودش است،
و قادر نيست در مقابل آنها عرض اندام كند. لذا نتيجه گرفت كه بايستي با انگليسيها
به توافق رسيده و قراردادي را با آنها به امضا رساند. در اين قرارداد افراد جنگلي موافقت
كردند كه از آن تاريخ ديگر مزاحم كاروانهاي نظامي انگليس در جادههاي قزوين ـ رشت
نشده و افسران و افراد آلماني و اطريشي و ترك را از ميان خود خارج كرده و خط تلگراف
و تلفن بينالنهرين شمال ايران را قطع نكنند. در مقابل انگليسيها تعهد كردهاند كه
خواربار مورد نياز خود را از آنها خريداري كنند و ضمنآ اجازه ندهند كه به جز قواي نظامي
انگليسي، افراد نظامي ديگري از جادهي قزوين ـ رشت (منظور قواي دولتي ايران است) استفاده
كند.
اين قرارداد هنگامي منعقد گرديد كه صمصامالسلطنه بختياري نخستوزير
ايران بود و نسبت به انگليسيها نظر موافقي نداشت. ضمنآ انگليسيها اجبار داشتند كه
قواي نظامي خود را هرچه زودتر به باكو گسيل دارند، و نميخواستند مورد تهاجم نيروهاي
چريكي كوچكخان واقع شوند. اين قرارداد صد در صد به ضرر دولت ايران و برايشان نامطلوب
بود، چون ديگر نميتوانستند از انگليسيها براي دفع شر جنگليها كمك بخواهند. بدون
كمك نظامي از انگلستان دولت ايران قادر نبود حتي قدم كوچكي عليه جنگليها بردارد.
بعد از استقرار وثوقالدوله در را س دولت ايران، انگليسيها
كه هدفشان پشتيباني از وثوقالدوله و ايجاد يك حكومت پرقدرت در ايران بود. براي پشتيباني
از وثوقالدوله در ماه مارس 1919، به جنگليها اطلاع دادند كه چون آنها مفاد قرارداد
فيمابين را زير پا گذارده و به حريم جادهي رشت ـ قزوين تجاوز كردهاند، لذا اين قرارداد
از آن تاريخ فسخ ميشود...
بايستي توجه نمود كه مقامات انگليسي نه تنها با ميرزاكوچكخان
قرارداد ترك مخاصمه بستند، بلكه با خريد خواربار مورد نياز خود او را از لحاظ مالي
نيز تقويت نموده بودند! چون جنگليها، نه تاجر بودند و نه مالك و زميندار. بنابراين
فاقد مواد خوراكي براي فروش به انگليسيها! پس ناچار موادي را كه به انگليسيها براي
فروش عرضه ميكردند، به زور از تجار و مالكين بدون پرداخت ديناري به دست آورده بودند.
مورد سوم:
همانطور كه همگان ميدانند، طراح و به وجود آورندهي پيمان
تحتالحمايگي 1919 سه دولتمرد ايرانيِ وطنفروش، يعني وثوقالدوله، نصرتالدوله و صارمالدوله
بودند. دولت انگليس علاوه بر مبالغي پول نقد كه به هر سه نفر آنها پرداخت كرد، تعهد
كرده بود كه براي مادامالعمر، جان و مال اين سه دولتمرد وطنفروش از جانب دولت انگليس
به عنوان شهروندان بريتانياي كبير حفظ شود، و نگذارند هيچگاه مويي از سر آنها كم شود.
در سوم اسفند 1299 پس از كودتاي سيّد ضياالدين طباطبايي رضاخان
ميرپنج، به دستور سيّد ضيا، تعداد زيادي از دولتمردان و سياستمداران از جمله شاهزاده
عبدالحسين فرمانفرما، نصرتالدوله فيروز و صارمالدوله، توسط رضاخان ميرپنج، بازداشت
و تحويل زندان گرديدند. نصرتالدوله از داخل زندان نامهاي براي وزيرمختار انگليس در
تهران، «سر پرسي كاكس» نوشت و درخواست نمود كه پا در مياني كرده و برابر قول و قراري
كه قبلا با هم گذارده بودند، آن سه نفر را هر چه زودتر از زندان آزاد كند. وزيرمختار
انگليس به اين نامه حتي جوابي نداد...18
سند اول:
شمارهي 196
6 ژوئن 1915
گزارش از كاشان:
كنسول آلمان در سر راه اصفهان از كاشان گذشت و قول داده است
كه پرچم آلمان را در كاشان به اهتزاز درآورد.
كنسول آلمان با ماشاءاللهخان ملاقات و به او هداياي زيادي
داد. دو نفري براي مدتي بهطور خصوصي مذاكره كردند و طبق اطلاع، كنسول آلمان قول داده
است كه پرچم آلمان را از اصفهان بفرستد.
سند دوم:
مدرك F.O.5021/482
شمارهي 64
23 آوريل 1918
از: اصفهان سركنسول انگليس
به: وزيرمختار انگليس در تهران
گزارش رمز
ماشاءاللهخان كاشي محرمانه نمايندهاي نزد من فرستاد، او از
قبول پيشنهاد ما براي خدمت به بريتانياي كبير سر باز زده است. ولي اطمينان داده است
كه با برقراري يك نوع تفاهم و دوستي بين خود و سفارت انگليس مخالفتي ندارد. همانطور
كه ميدانيد، او گذشتهي خوبي ندارد، و در حقيقت پيرو و طرفدار پرو پا قرص آلمانها
بوده است. ولي مدتياست كه به اشتباه خود پيبرده و در رفتار و كردارش تغييرات عمدهاي
داده است و به نحو درست و قابل قبولي در ايجاد امنيت جادهها قدم برداشته است. فكر
ميكنم كه چون موقعيت او خوب است، ديگر به دوران ياغيگري خود بر نخواهد گشت و ميتوان
به او اعتماد كرد و صلاح است كه با ارسال يك پيام دوستانه با او از در دوستي درآييم.
او مردي است پرانرژي و ميتواند مورد استتفاده قرار گيرد. او با بختياريها مخالفت
و ضديت دارد. او اظهار كرده است كه حقوقي كه دولت بابت حفاظت جادهها به وي پرداخت
ميكند، براي تعداد سواراني كه در جادهها گمارده است، كافي نيست. البته من گمان نميكنم
كه او از ما انتظار دارد كه در مورد اضافه كردن حقوق پرداختي به او توسط دولت به او
كمك كنيم.
(در زير تلگراف با دستخط مطالب زير نوشته شده است.)
«يك دوست ايراني ما در دولت تهران، ديروز از من پرسيد كه آيا
حقيقت دارد كه ماشاءاللهخان به پليس جنوب پيوسته است؟» امضا Harry
«اين فكر بسيار خوبي است و ارزش دارد كه ما آن
را مورد نظر قرار دهيم. براي ما سودآور خواهد بود كه از لحاظ مالي ماشاءاللهخان را
تا حدودي تقويت كنيم تا قادر شود حوزهي ما موريت و حفاظت از جادههاي تحت كنترل خود
را گسترش دهد.» امضا EGC.
سند سوم:
تلگراف شمارهي 4، 5 آوريل 1918
از: وزيرمختار انگليس
به: سركنسول انگليس در اصفهان
بازگشت به تلگراف شمارهي 64 شما.
اگر بتوانيم ماشاءاللهخان را در اختيار خود داشته باشيم، مطمئناً
براي ما بسيار ارزشمند خواهد بود. ولي البته اگر در آينده حوزهي ما موريت پليس جنوب
به دورتر از اصفهان گسترش يابد، (منظور تهران و همهي شهرهاي شمالي ايران است. برنامهي
تحتالحمايگي ايران از همان زمان بهوسيلهي وزيرمختار انگليس و وثوقالدوله و نصرتالدوله
و صارمالدوله در حال طرحريزي بوده است، يكي از هدفهاي اين تحتالحمايگي، توسعهي
پليس جنوب و تبديل آن به ارتش يكپارچه بود.) در آن صورت براي ما خجالتآور خواهد بود!
آيا ميتوانيد با ماشاءاللهخان مذاكره كنيد و بفهميد كه دقيقآ چه انتظاري از ما دارد؟
امضا وزيرمختار
سند چهارم:
شمارهي 10413
مه 1918
از: سركنسول
به: وزيرمختار
من به نمايندهي ماشاءاللهخان پيشنهاد كردم كه چون ممكن است،
حوزهي ما موريت پليس جنوب تا اصفهان و بالاتر از آن توسعه پيدا كند، لذا آيا ماشاءاللهخان
حاضر است كه به پليس جنوب بپيوندد؟ جواب نمايندهي ماشاءاللهخان اين بود كه: «او حاضر
است با پليس جنوب همكاري كند، ولي مايل نيست به آنها بپيوندد. تنها انتظاري كه از انگليسها
دارد، بيطرفي و عدم دشمني آنها نسبت به نايبيان است.» نظر من اين است كه ماشاءاللهخان
نگران است كه در آينده ممكن است عشاير بختياري با هم همگام شده و عليه او بهپاخيزند.
لذا با اظهاراتي كه در مورد همكاري با پليس جنوب كرده است، بجاست كه ما چنين اطميناني
را به او بدهيم. البته اگر در آينده ماشاءاللهخان عليه پليس جنوب قدمي برداشت، ماهم
ميتوانيم تعهدي را كه به او دادهايم باطل كنيم.
امضا هيگ
(در زير تلگراف با دستخط نوشته شده است.)
ما مطمئنآ ميتوانيم چنين اطميناني را در مورد دوستيمان به
او بدهيم. مشروط بر اينكه بفهمد كه هرگونه رابطهاي بين ما مانع روابط بسيار دوستانهي
ما با بختياريها نخواهد شد.
آقاي ماكلين
بررسي كنيد كه نيازمنديهاي مالي ماشاءاللهخان چه مقدار است؟
امضا CMM.
در اين مورد با وزيرمختار صحبت كردم، تصويب كرد كه جواب دوستانهاي
بدون دادن قولي از جهت كمك مالي به ماشاءاللهخان داده شود.
امضا Harry
سند پنجم:
تلگراف شمارهي 20
19 مه 1918
از: وزيرمختار
به: سركنسول انگليس در اصفهان
بازگشت به تلگراف شمارهي 104 شما
خواهشمندم يك اطمينان دوستانه با در نظر گرفتن شرايط خوب و
مناسب به ماشاءاللهخان بدهيد. ولي بايد بداند كه هرگونه رابطهي دوستانه كه ما با
او برقرار كنيم، بههيچوجه مانع ادامهي رابطهي دوستانهي ما با بختياريها نميباشد.
برداشت من از تلگراف شمارهي 84 شما اين است كه فعلا ماشاءاللهخان نيازي به كمك مالي
ما ندارد. آيا ميتوانيد از ماشاءاللهخان بخواهيد كه به هر طريقي كه براي او امكانپذير
است، در باز كردن و تا مين امنيت راههايي كه به بختياري ميرود اقدام كند، تا موقعيت
بغرنج فعلي اصفهان از شدتش كاسته شود؟
امضا CMM
سند ششم:
شمارهي 22
16 ژانويهي 1919
از: اصفهان هيگ
تلگراف رمز
به من اطلاع داده شده است كه دولت از سهميهي ماهيانهي ماشاءاللهخان
مبلغ 5000 تومان كسر و آن را به سهميهي استاندار اصفهان اضافه كردهاست. درست است
كه استاندار اصفهان بايد سهميهي كافي در اختيار داشته باشد، ولي ما مجبوريم براي امنيت
جادهي تهران به ماشاءاللهخان تكيه كنيم. مگر آن كه دولت ايران برنامهي ديگري براي
او در پيش گرفته باشد. ماشاءاللهخان ميتواند به سردار جنگ استاندار اصفهان عليه راهزنان
كمك و ضمنآ براي انتخاب نمايندگان مجلس همكاري كند، لذا درست نيست كه ما با كم كردن
مستمري او را از خود برنجانيم.
امضا هيگ
(در زير نامه با دستخط نوشته شده است)
آقاي اورارد
با اعتلاالدوله (وزير كشور) تماس گرفته و اظهار كنيد كه نظرات
كلنل هيگ در اين مورد كاملا درست است.
امضا E G C
توجه شود كه برابر مفاد سند فوق، مقامات انگليسي تصميم به پشتيباني
از يارماشاءالله را گرفتهاند، و خيال دارند به هر ترتيبي كه ممكن است او را به طرف
خود بكشانند! ضمنآ چون براي تصويب پيمان تحتالحمايگيِ در شرف تصويب، نياز به انتخاب
نمايندگاني در مجلس دارند كه به نفع آنها را ي بدهند، لذا با برقراري دوستي بين خود
و نايبيان، در نظر دارند از نفوذ نايبيان در كاشان استفاده كرده و نمايندگاني را به
مجلس اعزام كنند كه مورد تا ييد سفارت انگليس باشد!
سند هفتم:
شمارهي 60
12 مارچ 1919
تلگراف رمز
دولت تهران به ماشاءاللهخان پيشنهاد كرده است كه به اتفاق
افراد مسلح خود به ژاندارمري بپيوندد. ولي به علت عدم اعتماد او به دولت تهران، حاضر
به اجراي اين دستور نشده است. ماشاءاللهخان آماده است سواران خود را از امور مربوط
به حفاظت جادهها بازداشته و مرخص كند، ولي چون اعتمادي به كابينهي فعلي ندارد و آنها
را دشمن خود ميداند، لذا گفتهها و قول و قرارهايشان را نميپذيرد. وي همچنين اعتقادي
به وعدههايي كه ما ( انگليسيها) به او دادهايم، ندارد. در حال حاضر او داراي
400 سوار و 200 تفنگچي پياده است. كليّهي اسبها و تجهيزات و مهمات افرادش متعلق به
او و جزو اموال شخصياش ميباشد. اگر به خدمت اين اشخاص خاتمه بدهد، اكثر آنها به راهزنان
خواهند پيوست. درنتيجه، بهتر است كه همهي آنها را وارد خدمت دولت مركزي كرد. ولي ماشاءاللهخان
انتظار دارد كه دولت قيمت اين اسبها و تجهيزات را به او بپردازد.
نكات بسيار حساس و مهمي كه ميتوان از اين اسناد كسب نمود،
عبارتاند از:
1ـ تا آن زمان هيچگاه يارماشاءالله و ديگر سران نايبي از انگليسها
تقاضاي كمك مالي نكرده بودند.
2ـ او چون در آن زمان احساس خطر از طرف دولت ايران كرده است.
خواسته است انگليسيها موقتآ دست از دشمني با او بردارند.
3ـ او از سران بختياري دلِ خوشي ندارد، لذا فكر كرده بود اگر
از دشمني با انگليسيها دست بردارد، شايد در آينده ديگر از سوي سواران بختياري مورد
حمله قرار نگيرد.
4ـ پيوستن يارماشاءالله به پليس جنوب، لابد مورد نظر مقامات
انگليسي بوده است كه آن را مطرح كردهاند؟
5 ـ با وجود اينكه انگليسيها مايل بودند يارماشاءالله به طريقي
به آنها خدمت كند، ولي او تا آن زمان بههيچوجه مايل به همكاري با انگليسيها و يا
الحاق افراد خود به پليس جنوب نبود.
6ـ بسياري از دستههاي نافرمان از جمله نايبيان كه با گذشت
زمان به تجربيات گرانبهايي دست يافته و به اصطلاح بيدار شده، و نقش امپرياليسم را در
تباهي وطن خود تا حدي تشخيص داده بودند، نه تنها حاضر به قبول حمايت انگليس و روسيه
نبودند، بلكه با تصاحب كاروانهاي تجاري آنها و همكاري با آلمان و عثماني، منافع امپرياليسم
انگليسي و روسي را به خطر ميانداختند.
8ـ نايبيان را
افرادي زبون، ستمگر، بزهكار، بيلياقت، نادان و بيسواد خواندهاند
دشمنان نايبيان براي تخطئهي آنان فقط به زشتنمايي بسنده نكردهاند،
بلكه از شيوهي زبوننمايي نيز بهره جستهاند. از اين رو نايبيان نه تنها به صورت مردمي
ستمگر و بزهكار، به عنوان افرادي نادان و بزدل و بيلياقت نيز معرفي شدهاند. از ديدگاه
طبقات مردمستيزِ بالا، همهي ياغيان و از آن جمله، نايبيان ميبايست نادان و كوتهبين
و موهومپرست باشند. پس براي توصيف آنان، كلمهي مبهم «بيسواد» را هم در معني اصلي
آن يعني ناتوان از خواندن و نوشتن، و هم در معني فرعي به معني «نافرهيخته» به كار بردهاند.
اولا در اعصار گذشته، بيسوادي به معني محروميت از خواندن و نوشتن، مستلزم بيفرهنگي
نبوده است، و ثانيآ نميتوان كلمهي «بيسواد» را در هيچيك از دو معني آن در مورد
سران نايبي و بسياري ديگر از نافرمانان برجستهي پيشين استعمال كرد. نايب حسين، فارسيخواني
و عربيخواني ميدانست و به بركت سلوك عارفانه و آزمايشهاي زندگي پرحادثهي خود، دانا
و روشنبين بود... محفوظاتي وسيع داشت و نه تنها ترانهسازي و ترانهخواني ميكرد،
بلكه با تخلص «درويش حسين» يا «نايب حسين» رباعي و مثنوي و غزل ميساخت. فرزندان او
هم عمومآ در طفوليت به مكتب رفته و خواندن آموختند، و برخي از آنان مانند يارماشاءالله
به حكم ضرورت، نوشتن را نيز فرا گرفتند. علاوه برآن، هر يك به رسم عياران، در فن يا
هنري مهارت داشتند.
دشمنان نايبيان جنگاوريها و پيروزيهاي جنگي و فرمانروايي
مردمي نايبيان را ناديده گرفتهاند. شيوهي معروف جنگ و گريز را فرار از ميدان جنگ
شمردهاند، و از رهايي قهرماني يارماشاءالله از زندان در تهران و جنگ و گريز نايب حسين
در كوهستانها و مرگهاي دلاورانهي سران نايبي به تحقير ياد كردهاند. كوشيدهاند
كه سراسر حوادث پنجاه سال طغيان نايبيان را به زشتي و زبوني بيآلايند و براي آن و نيز
ساير طغيانهاي مردمي عصر انقلاب مشروطيت و حتي جنبش عصرهاي پيشين، هيچ نتيجهي مثبتي
متصور ندانند. غافل از آن كه اينگونه جنبشها كه در عرفِ طبقات بالا بهسادگي «راهزني»
خوانده شدهاند، در موارد بسيار به نفي اشغال بيگانه و تا مين استقلال ايرانيان انجاميدهاند.
در مقابل حكومت و اشراف و امپرياليسم كه نافرمانان را خوار
داشته و به تحقير «ياغي» خوانده و با راهزن و دزد و آدمكش برابر گرفتهاند، انبوه مردم
ساده و قليلي از افراد مردمگراي طبقات ديگر، جنبشها و كردارهاي سران آنها را ستايشانگيز
يافتهاند. از ديدگاه مردمي، نافرمانان جامعه حتي اگر راهزن باشند، بر دربارهاي خائن
و دولتهاي استعمارگر و اشراف دزد شرف دارند. به علاوه، از اين ديدگاه، نافرمانان به
هيچ روي راهزن نيستند، و ادعاي حكومتها و اشراف مبني بر تعرض دستههاي نافرمان به
مردمِ ساده و اموال آنان افتراي محض است. دستههاي نافرمان بهندرت مزاحم مردمِ ساده
ميشوند، زيرا خود از مردم ساده و با مردم سادهاند و هيچ انگيزهاي براي تعرض به مردمي
كه از قدرت و ثروت عاري هستند و از آنها حمايت ميكنند، ندارند. كساني كه خود و اموالشان
مورد تعرض نافرمانان قرار ميگيرند، دولتيان و اشرافاند، و اين تعرض از ديدگاه مردمي،
بيدادگري و غارتگري به شمار نميرود و قابل دفاع است. زيرا آنچه حكومتها و اشراف
در اختيار دارند، در حقيقت با تهديد و زور از مردم ساده و زحمتكش جامعه گرفته شده است،
لذا بايستي از آنان پس گرفته شود. مردم مظلوم اكثرآ بر آناند كه هر دستهي نافرمان
به حكم طغيان عليه حكومت به اصطلاح «قانوني» به منزلهي حكومتي مردمي است و از اين
رو حق دارد كه از صاحبان امتيازات اجتماعي ماليات بگيرد، مخالفان خود را كه همانا دولت
مردان و اشراف مقتدرند، به كيفر برساند، و اموال آنان را مصادره كند كارهايي كه حكومتهاي
به اصطلاح «قانوني» حق خود ميدانند و در مورد مردم ساده روا ميدارند. همچنان كه طبقات
بالا به نام دولت، از مردم فرمانبرداري ميخواهند، نافرمانان به نام مردم ساده، ختم
فرمانفرمايي طبقات بالا را خواهاناند و با آنچه از چنگ حكومت يا اشراف بيرون ميآورند،
خود را ميسازند و تودهها را تقويت ميكنند. از اينجاست كه مورد محبت و حمايت عميق
تودهها قرار ميگيرند و در دل عوام و در فرهنگ عوام (فولكلور) راه مييابند. چنانچه
نافرمانان نايبي توانستند با پشتيباني و حمايت تودهها حدود پنجاه سال روي پاي خود
ايستاده و با حكومتها و اشراف فاسد وطنفروش مبارزه كنند.
از ديرباز ميان نايبيان و مردمِ ساده پيوند رفاقت برقرار بوده
است. مردم ساده برخلاف طبقات بالا، چشم ديدن نايبيان را داشته و بدون رشك و نفرت، دربارهي
شخصيتها و جنگاوري و فرمانروايي آنان داوري كردهاند. در نظر مردم ساده، نايب حسين
با قد رسا و عمر دراز و پهلواني و ترانهسازي و شعرگويي و آوازخواني و نينوازي خود،
انساني استثنايي بود. مردم ميدانستند كه زندگي او به زندگي مرتاضان هندي ميمانست.
در يك حجرهي كوچك كه هم محل استراحت و هم محل پذيرايي او بود، ميزيست. در فنون عياري
و جنگي سرآمد همگان بود و گذشته از حرفهي اصلي خود يعني رنگرزي و نقاشي قالي، با كارهاي
گوناگون مانند طبابت و فلاحت آشنا بود. داروهاي گياهي و جغرافياي كوير را بهخوبي ميشناخت.
حافظهي نيرومند و سرشار از اطلاعات تاريخي و داستاني و امثال و حكم داشت و از خواندن
يا شنيدن مثنوي مولوي و شاهنامهي فردوسي و منظومههاي نظامي سخت لذت ميبرد. مرد كردار
بود، و كردار خود را بر دورانديشي و ديرباوري استوار ميكرد. پرخاشگري را خوش نداشت
و تا مجبور نميشد، به زد و خورد دست نميزد. فقط نسبت به دشمناني كه از طريق جوانمردي
انحراف ميجستند يا دوستاني كه تن به خيانت ميدادند، نفرت و كينه ميورزيد. در گراميداشت
ورزشكاران و عياران و درويشان و شاعران و خونياگران و نقالان ميكوشيد. به مردم ساده
مخصوصآ زندانيان و تبعيديان مهر ميورزيد و نسبت به حيوانات، حساس و دلسوز بود. چنانكه
مردم گفتهاند، همهي پسران نهگانهي نايب حسين مانند پدر، دلير و خشن و سختسر و
خستگيناپذير و بيتشريفات بودند. يارماشاءالله كه از ديگران برجستهتر بود و پس از
دورهي قيام رهاييِ ملي عهدهدار ادارهي دستگاه نايبي شد، عياري پرشور و پرنيرو ولي
خوددار و خردمند بود. به نقاشي و گلپروري ميپرداخت. به اهل علم و هنر ارج بسيار مينهاد
و از اين رو وصيت كرد كه فرزندانش را براي تحصيل علم به آلمان يا روسيه بفرستند. (كه
نفرستادند!)
سلوك اجتماعي نايبيان براي مردم ساده جاذبهي بسيار داشت. مطابق
رسوم كهن ايلي و آيين عياري، اموال غير منقول طايفهي بيرانوند كاشان در اختيار و
به نام سه تن از سران يعني نايب حسين و يارماشاءالله و يارعلي شجاع لشگر بود. اما همهي
افراد طايفه برابر يا به اصطلاح نايبيان «همكاسه» به شمار ميرفتند و هر جا بودند،
بر اساس مشورت، عمل ميكردند و بر سفره مشترك غذا ميخوردند. بهرغم رسم كهن لران،
به تبار اهميت نميدادند و از وصلت با بيگانه روگردان نبودند. عمومآ به پيروي از نايب
حسين، به مسكرات لب نميزدند و اسير مخدرات نميشدند.
افراد نايبي، در آغاز از راه دكانداري و كشاورزي و قاليبافي
امرار معاش ميكردند. ولي به مرور زمان كثيري از آنان به سبب اشتغالات خود در سازمان
نايبي، حرفههاي خود را ترك گفتند. با اين وصف در مواردي كه جنگي عمده در پيش نبود،
بسياري از نايبيان به حرفههاي اصلي خود باز ميگشتند. سازمان نايبي در هر زمان كه
با دولت بر سر صلح بود، براي تا مين هزينههاي خود، به حقوق قرهسوراني و مشاغل دولتي
ديگر و مختصر عوايد دكانها و مزارع مردان نايبي و درآمدِ زنان از راه قاليبافي بسنده
ميكرد. ولي در مواردي كه دولت به جنگ نايبيان برميخاست و حقوق و مشاغل دولتي آنان
قطع ميشد، سازمان نايبي مبالغي را كه به عنوان حق راه از كاروانها و مسافران توانگر
ميگرفت و قاعدتآ ميبايست به خزانهي دولت تحويل دهد، به خود اختصاص ميداد و نيز
به وصول ماليات از توانگران و ضبط اموال دولتي و محمولات كاروانهاي متعلق به دولت
يا حاميان داخلي و خارجي آن و تصاحب اسبها و اسلحهي اشراف مخالف خود ميپرداخت و
به قول دولتيان، «باجگيري» و «راهزني» ميكرد.19
دولت «قانوني» تهران گاهي براي پايان دادن به حكومت خودمختار
نايبيان، عليه آن به لشگركشي ميپرداخت. ولي معمولا چون خود را قادر به جنگ با نايبيان
نميديد، از روي مصلحت بيني، بر سلطهي آنان صحه مينهاد. درنتيجه نايبيان سالهاي
سال در خطهي گستردهي خود از حاشيهي غربي و بخشي از حاشيهي شمالي و حاشيهي جنوبي
دشت كوير كه در مواردي از حوالي دامغان و سمنان و خوار تا قم و كاشان و اردستان و طبس
و اصفهان و نايين و اردكان و يزد و حتي مرز فارس و كرمان امتداد مييافت، حكومتي خودمختار
برقرار كرده بودند.20 چندان كه دولتيان در آنجا جرئت جولان نداشتند، حتي احمدشاه براي مسافرت به قم
از مزاحمت نايبيان بيمناك بود.21
بدين سبب است كه جنبش نايبي را يكي از طغيانهاي بزرگ عياري
ايران خوانده و كرارآ نايب حسين را در شمار يعقوب ليث كه از عياري به سلطنت رسيد، نهادهاند.22
نايب حسين با صراحتي قاطع، و يارماشاءالله با ظرافتي مدبرانه
حكومت ميكرد، و رهنمود اجتماعي آنان تقريبآ همواره همان طرحي بود كه در دورهي محمدعليشاه
بهوسيلهي نايب حسين تنظيم شده بود. نايبيان بر اساس آن طرح، در هر زماني كه بر ناحيهي
كاشان نفوذ بلامعارض داشتند، در جهت مصالح تنگدستان جامعه، در برقراري نظم و برگزاري
عدالت و وصول ماليات و مجازات متخلفان اهتمام ميورزيدند. نايب حسين و اطرافيانش خود
را نماينده و مدافع مردم ميدانستند. يكي از دولتيان از زبان نايب حسين چنين نوشته
است: «چندين سال حكام دزد و دغل به اينجا فرستاده شده، ده خانه را محتاج به يك ديگ
مسي كردهاند، تا عاقبت من مجبور شدم كه بيايم مردم را از دست آنها خلاص كنم.»23
در مواردي كه در بالا به آن اشاره شد به مداركي از مركز اسناد
انگليس توجه ميكنيم:
مدرك F.O.2242/173
شمارهي 45
25 فوريهي 1917
كاشان. در كاشان مشكلات فراوان است و در را س اين مشكلات، بالا
رفتن ميزان ماليات دريافتي از مردم، كمبود مواد غذايي و بالا رفتن قيمت گندم و جو است.
ماشاءاللهخان به تجار و كسبهاي كه گندم و جو را احتكار كرده و گرانتر از قيمت عادي
آن ميفروشند اخطار كرده است كه اگر گندم و جو خود را گرانتر از نرخ عادلانه بفروشند،
دستور خواهد داد كه گندم و جو آنها مصادره شده و بين مردم نيازمند تقسيم شود.
شمارهي 236
4 ژوييهي 1915
كاشان:
نايبيان دستور دادهاند كه از ميزان ماليات ساليانهاي كه از
مردم عادي كاشان و نطنز اخذ ميشده است، در سال جاري كسر شده و در مقابل هر يك تومان
سال قبل، فقط 6 قران بپردازند.
در مورد حكام دزد اعزامي از تهران به يك مورد آن اشاره ميشود:
شمارهي 101
20 آوريل 1913
يزد:
استاندار يزد محمدرضاخان سردار فاتح بختياري، به اخذ ماليات
از طريق اعمال فشار و خشونت ادامه ميدهد. مردم از بودن او در مقام استانداري ناراضي
و نگران هستند و با وزير كشور در اين مورد تماس گرفتهاند.
1ـ علياصغر شميم همداني: ايران در دورهي سلطنت قاجار، ص
.471
2ـ يار حسن منصور لشگر: تقريرات پهلوان حسين سالار اسلام، ص.51
3ـ «يادماندهها» دكتر عباس آريانپور كاشاني، ص، 25 و .26
4ـ طغيان نايبيان، در آخر كتاب مدارك پيوست.
5ـ ايران، 30 ذيالقعدهي 1337 ق، ص .2
6ـ مكي: تاريخ بيست ساله ايران، جلد 4، ص .242
7ـ مكي: جلد 4، ص 2ـ.251
8ـ اميرمهدي آريانپور: پيشين، ص 216
9ـ «روزشمار تاريخ ايران» جلد اول، ص .339
10ـ حسين معروفي: مصاحبه، دي 1359 ش.
11ـ كسروي: پيشين: جلد 2، ص .802
12ـ همان، جلد 2، ص .640
13ـ همان، جلد 2، ص .600
14ـ اسدالله منتخبالسادات يغمايي: حماسهي فتحنامهي نايبي،
ص .174
15ـ منوچهر فرمانفرماييان: خون و نفت، ص .91
16ـ همان، «خون و نفت»، ص .93
17ـ همان، «خون و نفت» ص 96
18ـ محمدرضا خسروي: طغيان نايبيان، ص .455
19ـ همان، ص .455
20ـ همان، ص .455
21ـ دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي: خاتون هفت قلعه، ص
.151
22ـ عبدالله بهرامي: خاطرات عبدالله بهرامي، ص 45ـ .35
23- عبدالله بهرامی: خاطرات عبدالله بهرامی، ص5-354
No comments:
Post a Comment