Monday, April 4, 2016

فصل چهاردهم- نقد منابع



فصل چهاردهم

نقد منابع

با وجود عدم اعتناي وقايعنگاران و مورخان به وقايع سياسي و كمبود اطلاعات مربوط به مردم و مخصوصآ  گردنكشان، در مورد حوادث تاريخ معاصر، ميتوان اين نقايص را با استفاده از خاطرات كساني كه شخصآ شاهد آن حوادث بودهاند، جبران كرد. اينگونه خاطرات اگر با نقادي دقيق؛ مورد توجه محقق قرار گيرند، ميتواند چشماندازهاي نسبتآ دقيقي از رويدادهاي گذشته ي نسبتآ نزديك، به محقق بدهند، بهخصوص اگر آن خاطرات به صورت اسناد و مدارك باشند.
جنبش نايبيان نمونهاي از حركتهاي سركشانه وتحولات اجتماعي عصر مشروطيت است، و بايد از خلال اطلاعات شاهدان عيني و ناقلان بعدي حوادث آن عصر شناخته شود و اين هم كاري دشوار است. زيرا گزارشهاي شاهدان و ناقلان از دستياز تمايلات و تعصبات و بهطوركلي، ايدئولوژي آنها مصون نيستند. به همين سبب، آنچه در بررسي مدارك راجع به جنبش نايبيان بهفراواني به چشم ميخورد، تناقضات فراوان است.
مخالفان يعني افراد و گروههايي كه از جانب نايبيان تحت فشار قرار گرفتند و در را س آنها دولت قرار داشت، مطالبي گفته و نوشتهاند كه با ديد گروهها و افراد مورد حمايت نايبيان ناسازگار است. بهطوركلي هر گروهي از موضع طبقاتي و خانوادگي و شخصي به موضوع نگريسته است.

بهطوركلي منابع موجود را به چهار دسته اصلي ميتوان تقسيم نمود:
1. منابع مخالفان.
2. منابع موافقان يا احيانآ بيطرفان.
3. نوشتههاي مقامات دولتي و روزنامهها كه عمومآ وابسته يا زير نفوذ دولت بودند.
4. تحقيقات جديد و دستيابي به اسناد و مدارك خارجی که تا حدی بيطرف بوده اند.
در را س منابع مخالف، جزوه ي آشفتهاي است به قلم ملاّ  عبدالرسول مدني، يكي از معاصرين نايبيان و جزو شاهدان عيني حوادث آن ايام. جزوه در زمستان 1370 به اهتمام حسنعلي پور مدني در 120 صفحه چاپ شده است.(1) اما نسخه ي خطي آن تحت عنوان «تاريخچه ي ياغيگري نايب حسين كاشي» يا «يادداشتهاي ملاّ  عبدالرسول مدني» قبلا توسط كساني چون حسن نراقي و محمدرضا خسروي مورد استفاده قرار گرفته است. تاريخ تا ليف آن 1328 قمري است. بخش كوچكي از آن را نويسنده در زمان قدرت نايبيان در كاشان تحرير كرد، و بقيه را پس از دستگيري و اعدام سران نايبي نگارش يافت. نويسنده پس از انهدام نايبيان يعني در سال 1339 ق. فصلي بر يادداشتهاي خود افزود. اين فصل اختصاص دارد به شرح حال 38 تن كه به زعم نويسنده، به دست نايبيان در غير زمان جنگ كشته شدهاند و بعضآ از سران شهرها و سركردگان خود آنها بودهاند.( 2) از آنجا كه مؤلف قسمت اعظم جزوه را پس از پايان ماجراي نايبيان و بر اساس ذهنيات خود نوشته است، فصول و مطالب آن از انسجام لازم و توالي زماني و وضوح برخوردار نيست، نويسنده خود نيز به اين نقص واقف است، ولي تا كيد ميكند كه در صحت آنچه از حافظه نوشته است، هيچگونه ترديدي روا نيست.(3)
وي ماجراي قدرتگيري نايبيان و اعمال آنان و سپس سقوط آنان را بهطور مختصر نگاشته و در فصلي كه به معرفي سركشان سابق كاشان پرداخته، اطلاعاتي كه در جاهاي ديگر ذكر شده، به دست داده است. بر همين سياق فهرست افرادي كه به زعم او، خانههايشان به دستور نايب حسين چپاول گرديده است، ضميمهي جزوه گشته است.(4)
نگرش مؤلف نسبت به قضيهي نايبيان كاملا منفي و بدبينانه است. نويسنده ميخواهد كه از جادهي انصاف منحرف نشود و حتي از كارهاي نيك و اخلاق پسنديدهي يارماشاءالله ياد ميكند.(5 ) ولي در جاي جاي كتاب اعمال آنان را تقبيح و آنان را به چپاول، راهزني، هتك عفت عمومي و... متهم كرده است.
براي ريشهيابي داوريهاي وي بايستي به زندگي و شخصيت سياسي و اجتماعي خود او توجه نمود.
ملاّ  عبدالرسول مدني در 27 رجب 1280 ق در كاشان متولد و در هشتم صفر 1366 ق وفات يافت و در بقعه ي هارون بن موسي (پنجه شاه) مدفون شد. وي به عنوان يكي از روحانيون هوادار مشروطه شناخته شده است و تا ليفات متعددي كه شامل نوزده جزوه ميباشد به وي منتسب است. از جمله تا ليفات او «رد بابيه و بهاييه»، «تفكيك عالم حقيقت از طبيعت»، «شرح صحيفه ي سجاديه»، «رسالهاي در جبر و تفويض و تناسخ» و تا ليف مشهور او «رسالهي انصافيه» در مورد مباني حكومت مشروطه و تا ييد و تطبيق آن با اصول اسلام است. وي در مورد خطمشي فكري خود پس از برقراري حكومت مشروطه در ايران اطلاعاتي به دست نميدهد. اما از لابهلاي سطور او چنين بر ميآيد كه عليرغم ميل باطني او با نهضت مشروطه و تدوين رسالهاي مؤثر در اين باب، مشروطيت را در عمل به گونهاي ديگر مييابد و از اينرو پيوسته به تقبيح رجال ايران پرداخته و ضعف دولت مشروطه و طمع و رشوهگيري اولياي امور را علت اصلي شورش نايب حسين ذكر ميكند. وي در اينباره چنين مينگارد: «بالجمله شركت بزرگ خوبي و روابط تجارت مرغوبي داشتند حضرات از رعايا براي طهران و آنها از دولت فقير بيچاره براي كاشان، تجارتخانه ي بزرگ مبسوطي در بين داشتند كه معروف شده بود، نايبيها درخت جواهر اوليايند.»(6)
اوضاع نابسامان ايران در دورهي مشروطه، بينظمي و ركودي كه در سراسر كشور جريان داشت و اعمال فرصتطلبانه ي دولتمردان مشروطه، وي را از اعتقاد راسخي كه به جنبش مشروطه داشت، منصرف گردانيد. از اين رو پس از نوشتن رساله ي انصافيه، يعني چند سال پس از استقرار حكومت مشروطه در ايران، وي معتقد شد كه سلطنت مطلقه ي سابق بيش از حكومت كنوني ضامن استقلال و امنيت ايران است. در اين مورد چنين نگاشته است: «بعد از رحلت ناصرالدينشاه كه ابهت و عظمت سلطنت، خاصه مقام سلطنت ايران خفتي پيدا كرد و به واسطه ي اختلافي كه در مصادر امور در ابقاي بعضي از شبهات خفيه پيدا شد و ظهور بعضي انقلابات كه معلوم نبود از كجا و كيست، براي مقاصد عاليه كه منظور داشتند ميكردند تا بالا خره نتيجه بردند و به اين ترتيب لطمه ي بزرگي بر جلالت سلطنتزده، سلطنت و استقلال ايران را سخت متزلزل نمودند.»(7)
از اينرو نبايد دشمني و مخالفت او با نايبيان نشانهي استبداد نايبيان و مشروطهخواهي ملاّ  عبدالرسول دانست. دليل اصلي مخالفت او بر ما روشن نيست، زيرا او در حوادث اجتماعي نقشي منفعل داشته يا لااقل در جريان سرگذشت نايبيان از حضور و دخالت علني خود سخني به ميان نياورده است. اما تلاش دارد كه دانشمند و سرشناس كاشان به نام ملاّ  حبيبالله شريف را كه يكي از حاميان نايبيان در كاشان بود، از اتهام پشتيباني از نايبيان مبرا شمارد و نيز توطئههاي مختلفي را كه از طرف خانها و دولتيان براي هتك حيثيت ملاّ  حبيبالله انجام ميگرفت و او را مخالف مشروطيت جلوه ميداد، بر ملا سازد. شايد دليل ابرام ملاّ  عبدالرسول بر عدم دخالت ملاّ  حبيبالله در ماجراهاي سياسي كاشان و پشتيباني او از نايبيان، اين بود كه ملاّ  عبدالرسول، از حمايت شريف بهره ميجست، و به تقاضاي او بود كه شريف مقدمهاي بر رساله ي انصافيه نوشت.
به هر صورت جزوهي ملاّ  عبدالرسول با وجود آشفتگي و لحن تخطئهآميز خود، يكي از منابع مورد استفادهي اين پژوهش است و از لابهلاي جملات آن برخي از حقايق مكشوف ميگردد.
مؤلف دو كتاب «تاريخ اجتماعي كاشان» و «كاشان در جنبش مشروطه ي ايران» حسن نراقي نيز به نوبهي خود يكي از مخالفان سر سخت نايبيان است. وي سه برادر داشت. از ميان سه برادر وي، يكي احمد مدير نراقي است كه چند دوره نماينده ي كاشان در مجلس شوراي ملي بود و قبل از آن روزنامهي «شهاب ثاقب» را در تهران انتشار ميداد. برادر ديگر او، ابوالقاسم، از افراد صاحبنظر و فاضل و ساكن تهران بود. سومين برادر علي نراقي، پيشنماز مسجد آقا بزرگ در كاشان بود. شخص اخير به دليل خيانت و اقدام عليه نايبيان در محكمهي نايبيان محكوم شناخته شده و به قتل رسيد. با تحقيقاتي كه به عمل آمده است به اين نتيجه رسيدهايم كه اكثر نامههايي كه در سالهاي گذشته به نام مردم كاشان و مهاجران كاشاني و غيره عليه نايبيان و اعمال آنها نوشته شده، توسط يكي از برادران نراقي به رشتهي تحرير درآمده بود. از اين رو مؤلف فوق از ضديت با نايبيان بركنار نمانده و فرزندان آنها بعد از گذشت بيش از هشتاد و هفت سال كه از مرگ سران نايبي ميگذرد هنوز اين عقده به صورت گلولههايي در گلوي بازماندگان خانوادهي نراقي باقي مانده و در هر فرصتي كه به دست ميآورند چند عدد از اين گلولهها را به طرف بازماندگان نايبيان پرتاب ميكنند. در اينجا لازم است فقط به يك مورد آن اشاره كرده و قضاوت را به عهده ي خوانندگان اين كتاب واگذارم.
روزنامهي نيمروز مورخه ي دسامبر 2002 ميلادي، چاپ لندن.
در گفت و گويي با سيّد ابراهيم نبوي، روزنامهنگار و طنزنويس، احسان نراقي از روشنفكراني كه بر نسل جوان ايران تا ثير گذاشته اند، (نقل به مضمون) سخن ميگويد. اين بار نوبت اميرحسين آريانپور است.
نبوي: «يكي ديگر از كساني كه در دانشكدهي علوم اجتماعي بود و رهبر علمي جريان چپ در دانشگاه بود، دكتر اميرحسين آريانپور بود. نظرتان راجع به او چيست؟»
احسان نراقي: «آريانپور يك كتاب جامعهشناسي آمريكايي ترجمه كرد و در آن نويسنده را چپتر از آن كرد، كه بود( !) به هر حال ترجمه كرده است.»
نبوي: «آريانپور مدت طولاني چهرهي شاخص دانشكدهي علوم اجتماعي بود، بچههاي چپ او را تبليغ ميكردند. آيا واقعآ صلاحيت علمي داشت؟ آنچه تحت عنوان جامعهشناسي با هر نگاهي ارائه ميكرد به حدي جدي بود كه بچهها ترجمهي «زمينهي جامعهشناسي» او را ميخواندند. مثل اينكه خود او آن را نوشته و به عنوان يك منبع چپ از ديدگاه جامعهشناسي آن را ميخواندند.»
احسان نراقي: «ما يك سابقه ي خانوادگي با هم داريم. ايشان نواده ي نايب حسين كاشي است كه ميدانيد از راهزنهاي معروف بود كه 65 هزار سارق مسلح دورش جمع بودند و چندين سال جنوب ايران را در دست داشت و دولت ضعيف قاجار از عهدهاش بر نميآمد؛ ماشاءالله خان پسر بزرگش سكه ضرب كرد ولي عموي بزرگ من يك آخوند دموكرات و مشروطهخواه بود و طرفدار سيّد جمالالدين اسدآبادي در اوايل مشروطه كه در كاشان انجمن دموكرات درست كرده بود و از تجاوزات نايب حسين به تهران شكايت ميبرد و با مدرس هم مربوط بود. آمد به تهران مدرس او را برد پيش عينالدوله كه وزير داخله بود. عموي من هم از جنايات و دزديهاي نايب حسين گفت و عينالدوله قول داد كه جلوِ او را بگيرد و گفت ما دولت ضعيفي هستيم، شما برويد با اينها مماشات كنيد و آنان را آرام كنيد تا ما بهموقع حسابشان را برسيم. عموي من آمد كاشان بعد از يكي دو ماه، ماجرا خاتمه پيدا نكرد. نامه نوشت به مرحوم مدرس كه دو ماهي مماشات كرديم اما او به كارهايش ادامه ميدهد. مدرس هم با عصبانيت رفت و ماجرا را شرح داد. كسي در دم در دستگاه عينالدوله بود كه از جاسوسان نايب حسين بود. نامه را برد به كاشان و تحويل نايب حسين داد. بعد از دو روز پسر نايب حسين عموي مرا دعوت كرد به نهار در منزلش و به او گفت اينجا گرم است به زير زمين برويم. در زيرزمين نامه را به عموي من نشان داد و گفت اين را تو نوشتي، اونم گفت بله. گفت چرا؟ عموي من هم گفت چون اين كارها را كردهايد. پسر نايب حسين گفت ما هم تصميم داريم تو را به قتل برسانيم، بين استركنين و گلوله يكي را انتخاب كن. گويا هم استركنين و هم گلوله را به كار بردند. مادر بزرگ من عمهي آيتالله كاشاني و خواهر آقاسيّد مصطفي كاشاني بود، زن لجوج و وقيحي بود. با پدرم كه كوچكترين پسرش بود، به تهران آمدند و چند سال براي قلع و قمع نايب حسين تلاش كردند، تا بالا خره او و دار و دستهاش را از بين بردند.
پدر من در تاريخ مشروطه در كاشان (در فصلي كه مربوط به نايب حسين است) گفته: «ماشاءاللهخان كار خوبي كه كرد فرستادن پدر آريانپور و پسر ديگرش براي تحصيل به تهران بود تا از دزدي و جنايت دورشان كند. آنها در شبانهروزي مدرسه ي آمريكايي تهران درس خواندند و آدمهاي فرهيخته و منزهي شدند. يكي از آنان بهترين فرهنگ زبان انگليسي را نوشت. خوشبختانه آدمهاي معقولي از آب درآمدند. ولي اميرحسين هم مثل پدر و عموهايش تحصيلات خوبي كرده و زحمت كشيد، تنها كسي است كه از نايب حسين دستبردار نيست. بهطوري كه چند سال پيش كسي را وادار كرد تا كتابي تحت عنوان «طغيان نايبيان» كه حدود 400 صفحه بود نوشت و آقاي غفاري كه پدرش يكي از كاشيهاي دموكرات بود به من تلفن كرد كه به اين آقا جوابي بدهيد. بسياري از مورخان اين داستان را ميدانند كه نايب حسين كه بوده. اما در اين كتاب شده است «چه گوارا». من متأسفم كه بعضي افراد چنين ميكنند و متأسفم كه چرا آقاي آريانپور نميتواند اين خاطره را از خودش دور كند.
نبوي: «آريانپور بهعنوان يك محقق جامعهشناس كار ميكرد؟»
احسان نراقي: «خير او ليسانسيه ادبيات داشت آمد پيش من و گفت من ميخواهم در دانشكدهي علوم اجتماعي كار كنم. نميخواهم در معقول و منقول باشم. گفتم بيا اصطلاحات علوم اجتماعي را به انگليسي بگو. آمد در مؤسسه و مشغول شد. يك ترم گذشت كه دكتر صديقي آمد اتاق من ــ كمتر چنين كاري ميكرد ــ گفت آقا جان! دكتر جانم! ميداني كه آقاي آريانپور چه ميكند؟  گفت سر كلاس ميرود و ميگويد همهي استادان اينجا جاهل و بيسوادند و شما از آنان بيشتر سواد داريد و به همهي آنها آخر ترم نمرهي 20 داده است. عادت داشت به دانشجوپروري، از لحاظ حرفهاي، خلاف قاعدهي استاد و دانشجو رفتار ميكرد. تملق آنان را ميگفت و در نمره دادن هم دست و دلباز بود، هميشه ميگفت دانشجويان من، دانشجويان من. دنبال مريد ميگشت.
از بعضي از اشكالات او بگذريم، آدم بااستعداد، پركار و پرمايهاي بود. انگليسي را خوب ميدانست، مترجم خوبي بود. مطلب را روشن به دانشجو منتقل ميكرد.»

در اظهارات آقاي دكتر احسان نراقي به مطالب بسيار جالبي بر ميخوريم كه اشاره به آنها خالي از تفريح نيست:
اول آقاي دكتر احسان نراقي، از دادن جواب به سوآل نبوي در مورد محقق بودن دكتر اميرحسين آريانپور در جامعهشناسي، طفره رفته و به مطلبي اشاره كرده است، كه كوچكترين ربطي به سوآل نبوي ندارد!او ميگويد: «خير او ليسانسيه ادبيات داشت!» آيا اين گفته بدان معني نيست كه دكتر آريانپور نه تحصيلاتي در سطح دكترا و نه حتي فوق ليسانس داشته است!؟
دوم ميگويد: «ايشان نواده ي نايب حسين كاشي است كه ميدانيد از راهزنان معروف بود كه 6 - 5 هزار سارق...»
در جواب ايشان ميتوان گفت برابر اسناد موجود در آن زمان كل جمعيت كاشان و حومه، كمتر سی هزار نفر بوده است. با توجه به اينكه راهزنان و مردان جنگجو اغلب بين سنين 20 الي 40 بودند و ضمنآ نصف جمعيت را زنان تشكيل ميدادند، لذا كل مردان كاشاني در اين محدوده ي سني نميتوانسته است بيش از 6 هزار نفر بوده باشد. و با توجه به گفته ي آقاي نراقي، پس همهي مردان كاشان در محدوده ي آن سن و سال جزو راهزنان نايب حسين و از جمله پدر و عموهاي ايشان بودهاند. البته اين مطلب كاملا حقيقت دارد، چون سيفالله نراقي و ملاّ  علي نراقي، همانگونه كه در جاي جاي اين كتاب و در تصاوير داخل كتاب به آن اشاره رفته است، هردو جزو همين سارقين مسلح بودهاند!
در مورد تعداد افراد مسلح نايبان، برابر سند پيوست شمارهي 24، در تاريخ 2 مه 1915 م، يارماشاءالله طي تلگرافي به دولت مركزي پيشنهاد كرده بود كه خود و 3000 افراد مسلحش را براي جنگ عليه خارجيان متجاوز در اختيار دولت قرار دهد. بنابراين با وجود آن كه آقاي نراقي در مورد تعداد افراد مسلح نايبيان زياد اغراق نگفتهاند، ولي در تاريخ چند هزار ساله ي ايران، كدام يك از راهزنان شناختهشده، داراي 6 - 5 هزار سارق مسلح بوده است!؟
سوم در مورد سكه ضرب كردن يارماشاءالله، اين مطلب نيز حقيقت دارد با اين اختلاف كه تجار و بزرگان كاشان به نام سران نايبي سكه ضرب كرده و در سكهها چنين حكاكي شده بود:
سكه بر زر زند بهآساني         شاه سلطان حسين كاشاني
آقاي دكتر نراقي، براي كدام يك از راهزنان و سارقان مسلح تجار و بزرگان يك شهر تا به حال چنين كاري را انجام دادهاند؟
چهارم آقاي دكتر نراقي گفتهاند كه: «آريانپور يك كتاب جامعهشناسي آمريكايي ترجمه كرد..!» در حالي كه از زندهياد دكتر اميرحسين آريانپور دهها كتاب و صدها مقاله به چاپ رسيده است. بعضي از آن كتابها بيش از پنجاه بار تجديد چاپ شدهاند. اگر آقاي دكتر نراقي چنان شخصيت والايي بودند كه طبق اظهار خودشان دكتر صديقي به اطاق ايشان ميآمده است؛ پس چگونه چنين مقام برجستهاي نتوانسته است مانع شود دكتر آريانپور كه فقط داراي يك مدرك ليسانس بود، به او اجازه داده شود به عنوان استاد در دانشكده ها به تدريس پرداخته و در روي كتابها و نوشتههايش از عنوان «دكترا»  كه به گفته ي آقاي دكتر نراقي فاقد آن بوده است استفاده كند؟!
پنجم در مورد مادر بزرگ لجوج و وقيح آقاي دكتر نراقي!
ذكر كلمه ي وقيح از دهان آقاي نراقي لزومي نداشت! چون از سوابق خانوادگي نراقيها اين وقاحت به حد زياد  در طول  يكصد سال گذشته به وضوح  نمودار  بوده و متا - سفانه نمودار است. نمونه ي زندهاش شخص آقاي دكتر احسان نراقي، كه در بين طبقه ي تحصيلكرده و روشنفكر ايران از ايشان با نام «هرجايي سياسي» نام برده ميشود. نراقي ديگر احمد مدير نراقي وكيل بيموكل كاشان در دورهري سلطنت شاهان پهلوي است. سومين نمونه عموي ديگر آقاي نراقي به نام ملاّ  علي نراقي پيشنماز سابق مسجد آقا بزرگ كاشان كه ضمنآ منشي يارعلي ملقب به شجاع لشگر، فرزند دوم نايب حسين نيز بود. وي با آن كه به يارعلي دست دوستي داده و به قيد سوگند، ملزم به خودداري از هر عمل دشمنانه شده بود، براي نابودي سران نايبي، در دو نوبت محرمانه از طريق مكاتبه با دولتيان و سرانجام با عينالدوله رئيسالوزراي مستبد تماس گرفته و او را براي حمله به كاشان هدايت كرد. شوراي نايبي آن خيانت را مستوجب اعدام دانست.
همانگونه كه با ارائه ي دهها سند به گونهاي بسيار روشن و خارج از هرگونه ابهام در اين كتاب به ثبوت رساندهايم؛ مقامات انگليسي به همراهي وثوقالدوله نخست وزير و چند نفر از وزراي دستنشاندهي خود، پس از ماهها برنامهريزي، نامردانه ترتيب كشتار و قتل عام نايبيان را فراهم كردند. حال چگونه است كه آقاي دكتر احسان نراقي، قلع و قمع آنان را نتيجه ي تلاش مادر بزرگ «وقيح» و پدر خود ميداند!؟ متا سفانه ايشان طبق روش ماكياولي خود سعي ميكند از هر آب گلآلودي براي نفع شخصي خود ماهي بگيرد؛ آن هم دربارهي موضوعي كه بيش از هشتاد و هفت سال از آن گذشته است!؟
ششم آقاي نراقي اضافه كرده است: «اميرحسين تنها كسي است كه از نايب حسين دستبردار نيست...»
براي اطلاع آقاي نراقي لازم است ذكر شود، ايشان طبق معمول در اشتباه اند، دكتر اميرحسين آريانپور آخرين نايبي نبود كه از اجداد خود دست برنداشت. من نيز كه برادر كوچكتر ايشان هستم، وظيفه دارم كه موضوع نايبيان را دوباره با نشر اين كتاب و ایجاد این " بلوگ" مطرح كرده و حقايق را آنچنان كه بود به اطلاع مردم ايران برسانم؛ نه آنگونه كه حسن نراقي با تحريف حقايق سعي كرده است آنچه را كه دولتيان از او خواسته بودند نپخته و كوركورانه به خورد مردم ايران دهد!

كتاب ديگري از اينگونه «خاطرات من يا روشن شدن تاريخ صد ساله» نام دارد. نويسندهي آن، اعظامالوزاره قدسي، در بعضي از حوادث از جمله در سفر مهاجرت شاهد عيني بوده و در زمان كابينهي دوم وثوقالدوله و اوج قدرت نايبيان، به حكومت نطنز انتخاب گرديده است. وي از آنجا كه اختيارات او به عنوان حاكم نطنز از طرف يارماشاءالله مورد تهديد قرار گرفت، وقايع را با بينظري تحرير نكرده است، خاصه كه به اعتراف خود، بيماري رواني نيز داشته است.
در كتب مدون مربوط به انقلاب مشروطيت و نتايج آن، اطلاعات جسته و گريخته ي مخالفتآميزي درباره ي موضوع نايبيان به چشم ميخورد. اين كتابها با آن كه شاهد بسياري از وقايع جنبش مشروطيت بودهاند و در همان زمان يا با فاصله ي كوتاهي پس از آن كتابنويسي كردهاند، درباره ي نايبيان اطلاعات دقيقي به دست نميدهند. كتاب «واقعات اتفاقيه در روزگار» تا ليف محمد مهدي شريف كاشاني و «حيات يحيي» يا «تاريخ معاصر ايران» نوشته ي ميرزا يحيي دولت آبادي از اين جملهاند و در پژوهش ما مورد استفاده قرار گرفتهاند. نويسندگان اين دو اثر در زمره ي مشروطهخواهان وخود در متن بسياري از ماجراهاي جنبش مشروطه بودهاند. استفاده ي ما از اين كتب بر مبناي شيوه ي انتقادي و مقايسه ي آنها با ما خذ ديگر صورت پذيرفته است.
در ميان آثار مربوط به دوران مشروطيت به تا ليفاتي كما بيش مخالفتآميز كه پس از انقراض قاجاريه و با استفاده از مدارك و خاطرات نسل حاضر در جنبش مشروطه و گزارشهاي كتبي باقي مانده نگاشته شدهاند بر ميخوريم. از ميان اين كتب «تاريخ هيجدهساله ي آذربايجان» اثر احمد كسروي درخور ذكر است. نويسنده بيشترين توجه را به آذربايجان (كه خود از نزديك برخي از حوادث آن را شناخته بود) مبذول داشته است و سپس براي تكميل كتاب خود به وقايع ساير نقاط پرداخته است. ولي به دليل عدم اطلاع مستقيم از وقايع ساير نقاط كشور، گزارشهاي خود را با مراجعه به روزنامهها و انتشارات دولتي تكميل كرده است. مثلا  كسروي درباره ي «سفر مهاجرت» كه نايبيان هم در آن شركت كردند، به تصريح خود، اطلاع جامع و كاملي نداشته است.(8 ) بنابراين تاريخ او به دليل ناآشنايي با اوضاع نايبيان، عليرغم جنبه ي تحليلي خود، چندان دقيق و مطابق با واقعيات نيست، و مبناي استفاده ي ما از اين اثر نيز همان شيوهي تحقيق انتقادي و مطالعه ي تطبيقي است.
معمولا مخالفان به تحليل دقيق و ريشهيابي نپرداختهاند، و اصولا ديدگاههاي ناموافق آنان مانع برداشتي روشن از حوادث بوده است. با اين وصف برخي از آثار آنها قابل استفادهاند، مانند «شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره ي قاجاريه» اثر عبدالله مستوفي، «گزارش ايران» و «خاطرات و خطرات»، اثر مخبرالسلطنه هدايت، «سفرنامهي سر پرسي سايكس»، و «تاريخ ايران» اثر پرسي سايكس.
نويسندگاني كه با بيطرفي نسبي يا احيانآ با موافقت به موضوع پرداختهاند، فراوان نيستند. برخي از آنها را ياد ميكنيم:
«درباره ي اوضاع دودمان قاجار و تبار نايبيان» عبدالرزاق مفتون دنبلي، مؤلف «ماثرالسطانيه»، و محمدتقي لسانالملك سپهر، مؤلف «ناسخالتواريخ»، و محمد اعتمادالسلطنه، مؤلف «مراهالبلدان»، و عبدالرحيم كلانتر ضرابي، مؤلف «مراهالقاسان».(9)
درباره ي وقايع بعد از مشروطيت: يحيي دولت آبادي، مؤلف، تاريخ معاصر يا حيات يحيي و «امانالله اردلان»، مؤلف «خاطرههاي من در ايام مهاجرت جنگ بينالمللي اول» و محمدتقي ملكالشعراي بهار، مؤلف «تاريخ مختصر احزاب سياسي» و هنر يغمايي، مؤلف «جندق و قومس در اواخر دوره ي قاجاريه.»
دربارهي نايبيان و سازمان آنها :فون نيدر ماير، مؤلف آلماني «زير آفتاب سوزان ايران» و كركه، مؤلف آلماني «ايران در سياست شرقي آلمان در جنگ جهاني اول» و فون ميكوس، مؤلف آلماني «واسموس يا لارنس آلماني» و نيستروم، مؤلف سوئدي «پنج سال در ايران به عنوان افسر ژاندارم».
در ميان ترانهها و اشعاري كه درباره ي نايبيان سروده شده است، منظومهاي سه هزار بيتي تحت عنوان «حماسه ي فتحنامهي نايبي» اهميت بيشتري دارد و سراينده ي اين منظومه يكي از بستگان شاعر معروف، يغمايجندقي است كه در كاشان به نام سيّد اسدالله منتخب يغمايي، و در خور و بيابانك به نام سيّد اسدالله خوري آلداود شناخته شده است. منظومه ي او مشعر است بر شرح زندگاني طايفه ي بيرانوندي و حلقه ي نايبي و مدح نايبيان و ذم شاهان و خانها و دستگاه استعمار انگليس و روسيه. ظاهرآ منتخبالسادات منظومه را در سال 1331 ق تنظيم كرد و در سال 1337 به ياري عبدالحسين ملكالمورخين سپهر، مورخ و اديب برجسته، مورد تنقيح قرار داد. منظومه در همين سال همراه «مقدمه»ي ملكالمورخين به چاپ رسيد. اما چاپ آن با سقوط دستگاه نايبيان همزمان شد، از اين رو به دستور دولت وثوقالدوله از پخش آن جلوگيري به عمل آمد.(10)
قريب هفتاد سال بعد يعني در سال 1368 ش منظومه به اهتمام و با توضيحات علي دهباشي انتشار يافت.
از آنجا كه شناخت تاريخ به شيوه ي علمي و مبتني بر روش تحقيق انتقادي و مطالعه ي تطبيقي نياز به گردآوري مدارك فراوان متنوع دارد، در اين تحقيق سعي بسيار مبذول شده است كه از اسناد دولتي به جا مانده از آن دوران نيز بهرهبرداري شود.
اسناد مورد استفاده در اين تحقيق كه از چند منبع مختلف جمعآوري گرديده است، نمايانگر ديدگاههاي متفاوتي ميباشد. دستهاي از اين اسناد كه در «سازمان اسناد ملي ايران» نگهداري ميشود شامل قريب ششصد برگ و مربوط است به مكاتبات و تلگرافات مبادلهشده ميان وزارت داخله ايران و حكومتهاي كاشان و مناطق اطراف. از خلال اين اسناد گوشههايي از فعاليتهاي نايبيان ( البته از ديد دولتيان) آشكار ميشود و سياست كابينههاي وقت در قبال جنبش نايبيان روشن ميگردد. اين اسناد وقايع دوره ي ميان سالهاي 1328 ق و 1338 را دربر ميگيرند و بنابراين جريان قدرتيابي و بعد از آن را ارائه ميكنند. در استفاده از اين اسناد كمال دقت به كار رفته و الزامات روش تطبيقي مراعات گرديده است.
دسته ي ديگري از اسناد دولتي مربوط است به تلگرافات حكومت كاشان راجع به برخي از فعاليتهاي اجتماعي و سياسي و مالي كاشان در اوايل مشروطيت. اين اسناد كه مكمل دسته ي اول ميباشند، در «مركز نسخههاي خطي كتابخانه ي مركزي دانشگاه تهران» نگهداري ميشوند. معدودي سند نيز كه نمودار مصادرهي اموال نايبيان و استرداد برخياز املاك آنها است، در «آرشيو پژوهش و تحقيقات فرهنگي» موجود است.
ميتوان در اين مقام از اسناد دولت انگليس و دولت آمريكا نيز نام برد. دولت انگليس نه تنها اسناد مربوط به ايران معاصر را در هشت مجلد تحت عنوان «كتاب آبي» منتشر كرده است، انبوهي از اسناد را در «اداره ي اسناد عمومي» لندن در معرض استفاده ي عموم قرار داده است. در مورد تحقيق حاضر، براي شناخت اوضاع ايران و شخصيت دولتمردان و مسئولين ريز و درشت كشور و مخصوصآ احمدشاه قاجار، و نخست وزيران بعد از جنبش مشروطه، از اسناد استخراج شده از اين مراكز خارجي استفاده شده است. لازم به ذكر است، چون در آن دوران كشور آمريكا منافعي چون انگليس و روسيه و حتي آلمان در ايران نداشت، و ظاهرآ به دنبال منافعي نيز نميگشت؛ لذا ميتوان با اطمينان بيشتري به اسناد آمريكايي توجه نمود.
علاوه بر اين اسناد، يادداشتها و اسناد خانوادگي نايبيان كه نزد بازماندگان آنها نگهداري ميگردد در دست است. از آن جمله است يادداشتهاي اميرمهدي آريانپور، فرزند ارشد يارماشاءالله و پدر گردآورنده ي اين كتاب. و نيز خاطرات يار حسن منصور لشگرفرزند نايب حسين و اشعار و شرح تقريرات پهلوان حسين و... كه در كتابخانهي موزهي فين كاشان نگهداري ميگردد. از خلال اين نوشتهها زندگي خصوصي نايبيان مخصوصآ در مراحل اوليه (كه در كمتر منبعي درج شده است) روشن ميگردد. براي استفاده از اين اسناد و اشعار كمال احتياط و ملاحظات تحقيقي رعايت گرديدهاند.
شايد بتوان روزنامهها را نيز در شمار اسناد محسوب داشت. زيرا روزنامهها با آن كه از نفوذ دولت و اعيان و اغراض سودجويانه خالي نيستند، تا حدي حوادث نايبيان و واكنشهاي دولتيان و خانها را در برابر آنها آشكار ميسازند. برخي مطالب مربوط به نايبيان از ميان روزنامههاي مختلف آن دوره همچون «عصر جديد» و «ايران» و «كوكب ايران» و «ارشاد» و «ثريا» و «رعد» و «ستاره ايران» و «شوروي» و «شهاب ثاقب» و «نوبهار» و «روزنامه مجلس» استخراج شدهاند.

1ـ مدني، ملاّ  عبدالرسول: تاريخ اشرار كاشان، به اهتمام حسينعليپور مدني، چاپ اول، زمستان 1370، انتشارات مرسل كاشان.
2ـ ملاّ  عبدالرسول، همان، ص 102 تا .111
3ـ همان، ص3332
4ـ همان، ص .101
5ـ همان، ص 93 و 94 و 74 و .78
6ـ همان، ص .19
7ـ همان، ص .27
8ـ كسروي، احمد: تاريخ هيجدهساله ي آذربايجان، ص .659
9ـ علايي، ابوالحسن: «معماي فتحنامهي نايبي»، نشر دانش، شمارهي بهمن و اسفند 1368، ص .3223
10ـ يغمايي، اقبال: «كه زنگي به شستن نگردد سپيد»، نشر دانش، شماره ي فروردين و ارديبهشت 1369، ص .9694
*                                                                      * *



نقدي بر كتاب "نايبيان كاشان بر اساس اسناد".
نوشته ي دكتر عبدالحسين نوايي»

پس از تكميل فصول كتاب حاضر، دكتر منوچهر آريانپور پسرعموي بسيار عزيز و دانشمند من كه اخيراً به ايران مسافرت كرده بود، پس از مراجعت تلفني با من تماس گرفته و اطلاع داد: «در سفر اخير يكي از دوستان كتابي تحت نام نايبيان كاشان براساس اسناد به من هديه كرد. اين كتاب به كوشش آقاي دكتر عبدالحسين نوايي و آقاي محمد بقايي شيرهجيني در سال 1379 توسط سازمان اسناد ملي ايران تهيه و منتشر شده است.» از او خواهش كردم كه در اولين فرصت كتاب مزبور را براي من ارسال دارد. چند روز بعد اين كتاب به دست من رسيد. با مطالعه ي آن به اين نتيجه رسيدم كه هرچند تهيهكنندگان آن در پيشگفتار دو صفحهاي و مقدمه ي خود در سي صفحه سعي نمودهاند خلاصهاي در مورد «نايبيان كاشان» ارائه كرده باشند، ولي متا سفانه از ذكر علل اصلي كه باعث طغيان و سركشي محمدحسين بيرانوندي و نزديكان او گرديد، خودداري شده است! چرا و به چه علت؟ آيا تصور كردهاند كه چون نسل جوان ايران و حتي نسلهاي پيش از آن اطلاع دقيقي از نايبيان و اعمال و فعاليتها و جنگهاي و درگيريهاي آنها با دولتهاي ايران و ساير دشمنان خود دارند، لذا ديگر نيازي به ذكر آن نيست؟ متا سفانه اينگونه برداشت آقاي دكتر عبدالحسين نوايي نميتواند مورد قبول محققان و پژوهشگران و مردم علاقمند به تاريخ گذشتهي ايران باشد.
در مقدمهاي كه آقاي دكتر نوايي نوشتهاند مطالب ضد و نقيض فراواني مشاهده ميشود كه ذكر بعضي از آنها كاملاً ضروري است. لذا سعي شده است به مهمترين آنها بپردازيم:
در مقدمه ي كتاب نوشتهاند:
«كتاب حاضر مجموعهاي است از اسناد رسمي دربارهي نايب حسين كاشي ملقب به سالار اسلام و فرزند رشيدش ماشاءاللهخان، ملقب به سردار جنگ (كاشان).
... داستان نايب حسين، مطلب ابهامانگيز و اسرار گونهاي نيست كه كسي از آن بياطلاع باشد. خاصه آن كه چندان كهنه و كهن نيست كه دست روزگار بر آن راه يافته و فصلي از آن را محو يا مغشوش كرده و برگي يا برگهايي از آن را برباد داده باشد. همه ميدانند كه تبار نايب حسين از طايفه ي لُر بيرانوند است كه بر اثر بازي روزگار جمعي از آنان در كاشان مقيم شدهاند و از ميان آنان مردي دلير و بزن بهادر و نترس و نستوه، با استفاده از ضعف دولت قاجاري، در كاشان سواري چند فراهم آورده و به كمك آنان و احياناً ياري چند تن از امثال خود، قدرتي يافته و خود را از تحكم و تشدد عمال دولتي رها كرده و بهتدريج جانشين آنان گرديده و از مردم ابتدا مطالبه ي ماليات كرده و سپس خواهان نفد و جنس شده، حتي به پست دولتي هم دست تجاوز دراز كرده و به مرور زمان نفوذ خود را تا يزد و خور و بيابانك توسعه بخشيده تا جايي كه دولت از روي ضعف، قرهسوراني قم تا يزد را به پسرش ماشاءالله خان سپرده و حوادث روزگار آنان را به سياست كشانده و در چهارچوب قضيه مهاجرت، به جلاي وطن و سفر به غرب ايران واداشته و پس از پايان جنگ بينالمللي اول، باز به خاستگاه خود كاشان رفته و سرانجام رئيسالوزرايي به نام ميرزا حسن خان وثوقالدوله نخست، ماشاءالله خان را به تمهيد و تزوير و قسم و وعده و وعيد به تهران فراخوانده و به نيرنگ بر او دست يافته و اول او و سپس پدرش نايب، را از پاي درآورده و به يكهتازي آنان خاتمه داده است...»
در مورد جابهجايي طايفه ي بيرانوند به كاشان بر اثر بازي روزگار! منظور از اين جمله چيست؟
حقيقت آن است كه در سال 1152 قمري در دوران سلطنت نادرشاه افشار، هاشمبيك رئيس بخشي از ايل بيرانوند لرستان به علت اختلافي كه با ديگر رؤساي بيرانوند كه موافق مصالح حاكم بودند، پيدا كرد، به دستور حاكم مقتدر لرستان، با اتباع خود به شهر كاشان تبعيد گرديد. و اين طايفه كه در تمام دوران زندگاني خود به شباني، اسبتازي، تيراندازي، شكار و جنگ پرداخته و پرورش يافته بودند، اجباراً به منظور امرار معاش به كارهاي گوناگون تن در دادند. اين اولين ضربهي جانانهاي بود كه حكام مقتدر و زورگو و ستمگر آن زمان بر پيكر اين طايفه ي زحمتكش وارد كردند. بنابراين آيا بجا نبود كه به جاي جمله ي «بر اثر بازي روزگار» جملهي «ظلم حاكم جبار» را به كار ميبردند؟
در مورد سپردن قرهسوراني راهها به ماشاءالله خان به علت ضعف دولت! اين مطلب نيز حقيقت ندارد. در اين مورد توضيحات و مداركي در صفحات بعدي ارائه خواهد شد كه رد ادعاي مقدمهنويس خواهد بود.
در دنباله ي مقدمه چنين ادامه داده شده است:
«آنچه مرا از نوشتن مقدمه مانع آمد، وجود همين جو سنگين و فضاي جنجال بود. زيرا ممكن بود كه ديگران مرا نيز موافق يا مخالف تشخيص دهند، در صورتي كه من به اين قضيهي تاريخي مثل دهها قضيه ي ديگر تاريخي مينگرم و آن را جزء كوچكي از ماجراها و حوادثي ميشمرم كه براي ايران و ايراني رخ داده و آرزوي من روشن شدن مطلب است نه اثبات حقانيت عمرو يا زيد. من در اين بحث نه ناقهاي دارم نه جملي، نه قصد انتقامجويي دارم نه نظر به تكاثر و تفاخر خانوادگي. بدين جهت بود كه خواستم در اين زد و خوردها و صفآراييها و جوسازيها فقط به بيان حقيقت پردازم و چه حقيقتي بالاتر از اسناد رسمي كه فارغ از مناقستها و مناقشههاي امروزين، سالها پيش نوشته شده و امروز شاهد عادلي است بر كنه وقايع و حقايق تاريخي و حتي مسائل پشت پرده كه دور از دسترس همگاني بوده و هست. انگيزهي من در جمع اين اسناد، آن بوده كه نسل امروزه را كه در اين جنجال و هياهوي بسيار براي هيچ مبهوت و سرگردان شدهاند و در تشخيص درست از نادرست و حق و ناحق حيران ماندهاند، از طريق اسناد رسمي معتبر آگاه كنم و آنان را متوجه اهميت اسناد سازم تا بدانند كه ممكن است در كتابها دروغ و جعل و تزوير، براي ارضاي تمايلات زود گذر اين و آن وجود داشته باشد ولي در اسناد رسمي كه هر ورق آن به دست كسي و در زمان خاص، آن هم براي رفع مشكل يا گردش كاري نوشته شده است، احتمال شك و ترديد و تزوير بسيار بعيد و نادر است.»
پژوهشگر گرامي اشاره به بيان حقيقت و اسناد رسمي كردهاند! لازم است از ايشان سوآل شود كدام اسناد رسمي؟ آيا منظور ايشان ورق پارههايي است كه در دوران طولاني (بالغ بر 48 سال) طغيان يا سركشينايبيان توسط حاكمان و دولتمردان، و اشخاص ثروتمند و مالكين عمده و سايريني كه در دستگاه دولتهاي جبار آن زمان صاحب مقام و منزلت و قدرت بودند، عليه نايبيان نوشته شده است؟ جاي بسي تا سف است كه آقاي دكتر نوايي آنها را اسناد معتبر خواندهاند و تصور نمودهاند چون بالغ از يكصد سال از تاريخ نوشتن آنها گذشته است پس گذشت زمان باعث تطهير اين كاغذ پارهها كه مطالب اكثر آنها در اصل بر پايه و اساس درستي تهيه نشده، و فقط به خاطر منافع شخصي و منحرف كردن اذهان مردم و مسئولان دولت مركزي از قبول حقايق، نوشته شده است، اسناد معتبري ميباشند كه به گفته ي ايشان «براي رفع مشكل يا گردش كاري نوشته شده است!»

براي بهتر روشن نمودن اين مطلب لازم به توضيحاتي است:
1ـ كليّه ي مراكز تلگرافي آن زمان ايران برابر پيماني كه با دولت فخيمه ي انگلستان منعقد شده بود، در اختيار آن دولت قرار داشت.
2ـ مسئولين اين تلگرافخانهها اغلب تبعه ي انگلستان و يا كارمند رسمي آن كشور محسوب ميشدند.
3ـ پرچم انگليس در بالاي اين تلگرافخانهها در اهتزاز بوده است.
4ـ زمين و تا سيسات اين تلگرافخانهها متعلق به امپراطوري انگليس بوده و مردم براي رفع مشكلات خود و دادخواهي! در محوطهي اين تلگرافخانهها متحصن ميشدهاند.
5 ـ اولاً در آن دوران به جز طبقه حاكمه و بعضي از ملاكين و صاحبان نفوذ، تعداد انگشتشماري از مردم عادي و آخوندها كوره سوادي داشتند. اغلب مردم بيسواد و از خواندن و نوشتن محروم بودند. لذا اگر مردم عادي و روستاييان ميخواستند عرضحالي در له يا عليه مقامي يا فردي به تهران يا مراكز والينشين ارسال كنند، ناچاراً براي نوشتن آن به با سوادان انگشتشمار مراجعه مينمودند. متا سفانه اين باسوادان آنچه را كه خود صلاح ميدانستند نوشته و وانمود ميكردند مطالبي را كه درخواستكننده ي نامه خواسته است در نامه گنجانيدهاند. ثانياً مسئول تلگرافخانهها نيز برابر دستور مقامات انگليسي كه در حقيقت برنامهريزان سياستهاي داخلي و خارجي كشور ايران بودند، فقط مبادرت به مخابرهي تلگرافاتي كه در مسير مورد نظرشان بود كرده و از مخابرهي تلگرافاتي كه به نفع مخالفين دولت انگليس و پشتيبانان آنان بود خودداري مينمودند.
6ـ طبقه ي فرودست و زحمتكش آن زمان (حتي در زمان حاضر) امكان پرداخت مخارج مخابرهي يك تلگراف و يا ارسال يك نامه را نداشتند.
7ـ علاوه بر موارد فوق مقامات مسئول دولت مركزي، نامهها و تلگرافاتي را كه بر له ياغيان و سركشان از جمله نايبيان دريافت ميكردند، بدون ثبت در دفاتر مربوطه پاره كرده و به دور ميانداختند. براي ثبوت اين مطلب توجه پژوهشگران را به اسنادي كه در مراكز اسناد انگلستان، آمريكا و ساير كشورهاي اروپايي از آن دوران باقي مانده است، جلب مينمايم. در بين اسناد كشورهاي خارجي دهها مدرك ديده ميشود كه از كارهاي خوب و اعمال مردمي نايبيان حكايت ميكند. متا سفانه در بين اسناد ايراني كه در اين جمعآوري آورده شده است هيچ يك از آنها مشاهده نميشود.
آقاي دكتر نوايي در ادامه ي مقدمه ي خود ذكر فرمودهاند:
«... در ادامه ي سخن بر خود فرض ميدانم كه از همهي عزيزاني كه ما را در اين كار به قلمي يا قدمي ياري بخشيدهاند سپاسگزاري كنم كه اداي سپاس خلق، عرض سپاس به پيشگاه حق و حقيقت است... و همهي كساني كه اين بار سنگين تهيه ي اسناد را كلاً يا جزئاً بر دوش داشتهاند و من بنابر ضعف پيري و ناسازگاري حافظه، نام آنان را به خاطر نميآورم، در تهيه ي اين مجموعه به من كمك كردهاند و من از همهي آنان صميمانه تشكر ميكنم و اميدوارم كه در اين كار خطير فرهنگي كه بر عهده گرفتهاند هر روز موفقيت بيشتر و پيشرفت گستردهتري داشته باشند...»
در مورد ضعف پيري و ناسازگاري حافظه كه پژوهشگر گرامي به آن اشاره فرمودهاند، در چند سطر پايينتر اشاره خواهم كرد...
در آخر صفحهي پانزدهم مقدمهنويس نوشتهاند:
«... از اين روي بر آن شدم كه شرحي دربارهي مردم كاشان در روزگار نايبيان بر اين اوراق بيافزايم و نظرات مردم فرهيخته ي اين خطه ي هنر پرور را دربارهي نايب حسين و فرزندانش بيان دارم. از اين روي از دوست عزيز خود جناب مهدي صدري كه از مردم كاشان و از سلالهي سادات حسيني كاشي و از اعقاب ملاّ  محسن فيض هستند... خواهش كردم كه آنچه از اجداد و آباء خود در اين مورد شنيدهاند، مرقوم فرمايند...»
البته آقاي مهدي صدري خواهش دكتر نوايي را فوراً پذيرفته و تحت عنوان «نايب حسين كاشي از ديد يكي از معمرين كاشان» مطالبي را به رشتهي تحرير درآوردند، كه قسمتي از مطالب ايشان چنين است:
«شرح گفتوگوي حسين كاشي با خان (سهامالسلطنه ي عرب عامري) حاكم كاشان كه مرحوم آقا ميرزا وليالله فيضي شاهد به وجود آمدن نايب حسين كاشي شد، شنيدني است كه نگارنده (مهدي صدر) عين اين گفتوگو را بارها از زبان آن مرحوم شنيده بودم به نقل ميآورم:
از چه زماني حسين كاشي، صاحب عنوان نايب حكومت شد و به نايب حسين معروف شد؟ اين مطلب مهم تاريخي است كه كسي در اين باب تحقيقي نكرده و تاكنون در اين زمينه چيزي نگفته يا ننوشته است. نقل اين موضوع را بارها از زبان مرحوم آقا ميرزا وليالله فيضي، كه از احفاد ملا محسن فيض كاشاني است و به 83 سالگي رسيده بود، شنيدهام. مرحوم مشاراليه به سال 1259 شمسي در كاشان متولد گرديد و به سال 1342 شمسي در كاشان درگذشت. روزي از اين روزها در منزل سهامالسلطنه بودم كه حسين كاشي وارد شد.
در آن زمان حكومت قاجار از قدرت و اقتدار لازم در انجام امور مملكتي برخوردار نبود. سهامالسلطنه حاكم كاشان در آن زمان اضافه بر مسئوليتهايي كه داشت مسئوليت چاپار يا به اصطلاح امروزي ادارهي پست و مراسلات دولتي از كاشان تا شهر يزد نيز بر عهدهي وي بود. در اين ايام مرتباً مراسلات و مجمولات پستي در منطقهاي در نزديكي نطنز كه كوهستاني است، بهوسيلهي دزدان چپاول ميشد و به غارت ميرفت و حاكم در مهار اين امر نتوانست كاري از پيش ببرد.
از آنجا كه اين امر به دفعات و مكرر پيش آمده بود، سهامالسلطنه از طرف حكومت مركزي سخت تحت فشار قرار گرفت تا بلكه سر و ساماني به اين آشفتگي و ناامني دهد. ولي با اينكه خان حاكم، نيرو و قواي مسلحي هم براي برقراري امنيت در اختيار داشت هرگز نتوانست امنيتي را كه مورد نظر بود برقرار كند... برايم معلوم شد كه خان كسي را به دنبال حسين كاشي فرستاده و او را طلبيده است. خان ظاهراً پس از چندين و چند روز تفكر و انديشيدن به اين نتيجه رسيده بود كه اگر بتواند با حسين كاشي در انجام ما موريت كه ارتباط مستقيم با حيثيت و آبرو و بقاي خان داشت كنار بيايد و به تفاهم برسند، تا شايد بتواند كاري از پيش ببرد و از عهده ي وعدههايي كه به حكومت مركزي در اين باب داده است سربلند بيرون آيد. حسين كاشي به واسطه ي شجاعت و دليري و نداشتن ترس و هراس از نزاع و درگيري و بهويژه تيراندازي او كه در عصر خود بديل نداشت، در بين مردم از شهرت خاصي برخوردار بود. همين ويژگيهاي شخصي كه خود نيز آنها را باور داشت، سبب گرديد كه در مقابل طرح خواستهي خان امتيازاتي بگيرد و از آنجا كه خان در قبال تعهداتش به حكومت مركزي مستا صل بود، حسين كاشي خواستههاي خود را با چانه زدن و در نهايت قبولاندن به خان به كرسي نشاند...
خان در آن روز صحبت را آغاز كرد و شرح ماجراي ناامني و راهزني راه كاشان تا به يزد را براي حسين كاشي گفت و مانند يك مشاور عالي حكومتي و همچنين نظامي از حسين كاشي چاره و انديشه ي معضل به وجود آمده را جستوجو ميكرد. خان گفت به نظر شما چه بايد كرد؟ چقدر نيروي تفنگدار ميخواهد؟ و چقدر زمان ميخواهد؟ و چقدر هزينهي اين كار خواهد بود؟ و چه كسي ميتواند اين امنيت را به منطقه بازگرداند؟ حسين كاشي لب به سخن گشود و اظهار كرد: «اين كار، كار مهمي نيست و خيلي راحت و آسان ميتوان راه كاشان يزد را امن كرد.» خان گفت كه من ميتوانم دويست نفر تفنگدار زبده در اختيار هر كس كه مصلحت بداني قرار دهم و جيره و مواجبي هم براي شما مقرر ميدارم كه فرماندهي عمليّات را با تفنگداران من كه در اختيار شما قرار ميگيرند، بر عهدهگيري و نظم و امنيت راه مذكور را برقرار كني. حسين كاشي گفت، من به تفنگداران شما نياز ندارم و خودم يكتنه ميتوانم از عهده برآيم. ولي انجام اين مسئله مشروط به شرايطي است كه اگر به توافق برسيم من تمام تضمينهايي كه شما لازم داشته باشيد ميدهم تا خاطرتان جمع باشد و هيچگونه نگراني نداشته باشيد.
خان گفت شرايط شما براي انجام اين امر چيست؟ حسين كاشي گفت شرايط من اين است، كه اولاً بايد حكم و فرمان نايبي حكومت كاشان را به خط و مهر خودتان به نام من صادر فرماييد. ثانياً بايد در طرف راست خان بر روي همان تشك بنشينم و همان ظرفها و قاشق و چنگالها و ديگر لوازم مربوط به پذيرايي و انجام تشريفات كه براي خان منظور ميدارند، براي من هم به همان شكل عمل كنند. خان در جواب ابراز كرد كه اين خواستهها خيلي اسباب كسر خان و خانوادهي اوست و يكباره نميتوانم همهي اين امتيازات را يكجا به شما واگذار كنم. حسين كاشي گفت اگر اين خواستهها عملي شد من هم حرفهايي را كه در مورد خواستههاي شما گفتهام عملي ميكنم و آن وقت خواهيد ديد كه چقدر وجهه و حيثيت و آبرو و اقتدار شما در حكومت مركزي افزايش خواهد يافت... خان بالا خره براي رهايي از مشكلات موجود ناامني به خواستههاي حسين كاشي تن در داد و از اين زمان به بعد براساس فرمان صادره از سوي خان، حسين كاشي به سمت نيابت حكومت منصوب گرديد و از آن به بعد به نايب حسين كاشي مشهور و به همين نام ناميده ميشد.»
در دنباله ي اين داستان آقاي مهدي صدر ادامه دادهاند: «... نايب حسين اصرار داشت كه خان بايد در عمليّاتي كه او براي قلع و قمع اشرار و دزدان سرگردنه و دستگير كردن آنها انجام خواهد داد شركت داشته باشد، تا شجاعتها و لياقتهاي او را در اين كار زار از نزديك ببيند... نايب حسين در وقت موعودي كه خود براي جنگ با اشرار معلوم كرده بود، يعني حوالي نيمهشب پانزده سوار خود را نيز براي حفاظت دويست نفر تفنگداران خان گماشت و برخلاف باور خان كه اين نظاميان را وفادار به خود ميدانست، چنين باوري نداشت و به همين دليل كه ميدانست اينها كاري نميتوانند از پيش ببرند حتي سواران خود را نيز براي حفاظت آنها گمارد. نايب حسين بر اسب خود سوار شد و چند حلقه طناب و تفنگ را نيز همراه برداشت و وارد كارزار شد.
نايب به تاخت و تاز در اطراف محل استقرار راهزنان پرداخت تا آنها را متوجه حضور كارواني بكند كه در حال عبور از اين راه هستند. ابتدا تيري شليك كرد شيوهي جنگ و گريز نايب به شكلي بود كه در زير (شكم) اسب ميخوابيد و از بين دو دست اسب تيراندازي ميكرد و اينكه اسب بدون سوار مينمود مهاجمين را گمراه ميكرد، به همين شيوه تك تك راهزنان را اسير كرد و هر يك از آنان را كه اسير مينمود با حلقههاي طنابي كه همراه داشت كت و دست و پاي دستگير شده را ميبست تا آن كه پس از حدود دوساعت جنگ و گريز تعداد شانزده نفر راهزنان را بدون اينكه به خود نايب آسيبي برسد همه را كت كشيده و دست و پا بسته، اسير كرده و به سرعت به سراغ افراد خودش آمد و پانزده نفر افراد تحت امر خود را دستور داد تا به مكان دستگير شدگان بروند و آنها را با اسبان و وسايلشان بياورند. جالب توجه اينكه در اين وقت دويست تفنگدار خان و همچنين خود خان و چند نفر همراهانش همه در خواب ناز بودند. نايب از لابهلاي محافظين به خواب رفته به جلو در چادر خان رفت و خان را صدا كرد تا از خواب بيدار شد... . خان از ديدن شانزده نفر راهزن كت كشيده هم خوشحال شد و هم متحير كه چنين فردي با اين لياقت و شجاعت چنين كار بزرگي را يكتنه انجام داده و اين همه افراد نظامي تحت امرش هيچ نقش و عملي در اين كارزار نداشتهاند... نايب شرح جنگ و گريزش را با اين اشرار براي خان تعريف كرد و اعجاب خان را برانگيخت چنانكه خان نبوغ و جنگآوري نايب حسين را تحسين كرد.
از آن زمان تا حدود دوسال نايب حسين كاشي، نايب حكومت كاشان بود و در اين ايام مردم شهر و راهها از امنيت برخوردار شدند و هيچكس چه در محدودهي حكومت كاشان و چه خارج از اين محدوده جرات اينكه ناامني در كاشان و اطراف آن ايجاد كند پيدا نكرد.
اين مدت دوساله نيابت حكومت نايب حسين در كاشان، هم كسب اعتباري براي سهامالسلطنه كرد و هم نايب حسين خود را در متن حكومت كاشان به كوچك و بزرگ منطقه ي كاشان شناساند، و به موازات آن حكومت مركزي نيز از شايستگيها و لياقتهاي او آگاه شد. پس از دوسال كه گردش كار و نبض حكومت كاشان در دستش بود كمكم افراد و تفنگداراني را استخدام كرد و تحت فرمان خود گرفت. چنانكه مرحوم آقا ميرزا وليالله نقل ميكرد در اين زمان از خان تقاضاي وظيفه و مواجب بيشتري كرد كه با توجه به وضعيت مالي ضعيف حكومت مركزي، حاكم كاشان نميتوانست خواستهي نايب را برآورده كند؛ ضمن اينكه خود نيز در باطن موافق با اين عمل نبود زيرا خان احساس ميكرد كه اگر نايب از جهت مالي تقويت شود، كمكم خود او نيز در زير دست نايب قرار خواهد گرفت و به اصطلاح امروز سايهاش در حكومت كمرنگ بلكه بيرنگ خواهد شد. از اين زمان بود كه نايب حسين از حقوقبگيري دولت و معاونت حاكم كاشان كنارهگيري كرد و از اين زمان بود كه به فكر افتاد دار و دستهاش را جمع و جور كند و از آنجا كه حكومت مركزي نيز ضعيف بود، خود را به صورتي خودخوانده حاكم كاشان بداند.»
در مطالبي كه در بالا به آن اشاره رفت و به گونهي مفصلتري در صفحات شانزده الي بيست و شش كتاب «نايبيان كاشان بر اساس اسناد» به رشته ي تحرير درآمده است. متا سفانه به اشتباهات چندي بر ميخوريم كه نياز به توضيحاتي دارد. به اين شرح:
1ـ برابر مدارك فراوان پس از آن كه پهلوان محمدحسين و برادر بزرگترش پهلوان محمدهاشم به خواهش بازاريان كاشان با قاطرچيان ظلالسلطان درگير شده و پسر جواني را از چنگال آنها نجات دادند، به دستور ظلالسلطان، رئيس طايفه ي عرب كاشان كه موقتاً در غياب حاكم كاشان عهدهدار امور بود، محمدهاشم را دستگير و با طناب خفه كرد. و چون خان عرب در تعقيب پهلوان محمدحسين بود، پس از مدتي سرگرداني در كوه و كمر، محمدحسين به اندرز بعضي از رجال كاشان براي دادخواهي به تهران ميرود. در تهران او را دستگير و به زندان ارگ سلطاني مياندازند. پهلوان محمدحسين دربارهي قتل برادر و زنداني شدن خود در چند بيت شعري كه در همان زمان سروده و موجود است زمان وقوع آن اتفاقات را ذكر كرده است:
به فرمان مطاع ظل السلطان         كه اسمش يادم آرد ظلمالسلطان
برادر كشته شد كاشانه ويران         ز كاشانم براند آن تخم شيطان
محمد  هاشم  گرد      دلاور             مرا هم اوستاد و هم برادر
به تيغ ظلم سر بر باد داده             همه دلها فسرده ديدهها تر
هزار دوصد هشتاد و هشت است     همه جا قحطي و سلطان بهگشت است
به خونخواهي آن يكتا برادر          شدم ياغي و جايم كوه و دشت است

پس از چندي اقامت در زندان، به دستور «مهدعليا» مادر ناصرالدينشاه از زندان آزاد و ما مور خدمت در دستگاه آن زن ميشود، و سپس درجهي نايبي ميگيرد.
همهي اين اتفاقات در حدود سال 1288 قمري كه برابر ميشود با 1871 ميلادي و 1250 شمسي رخ داده است. در حالي كه آقاي مهدي صدري تاريخ تولد «مرحوم آقا ميرزا وليالله فيضي» را 1259 شمسي ذكر فرمودهاند. يعني چندين سال بعد از آن كه نايب حسين لقب «نايبي» را دريافت كرده است، آن مرحوم متولد شدهاند!
در مورد «سهامالسلطنه عرب عامري حاكم كاشان» كه نويسندهي گرامي به آن اشاره فرمودهاند. نام ايشان «مصطفي قلي سهامالسلطنه عامري» رئيس طايفه ي عرب اردستان و در آن تاريخ (1352 شمسي) مقام قرهسوراني همهي راههاي ناحيهي كوير را بر عهده داشت، ولي حاكم كاشان نبوده است. اين شخص در آن سال رسماً قرهسوراني راههاي پيرامون كاشان را به نايب حسين واگذار نمود. در حقيقت 25 سال بعد پس از مرگ ناصرالدينشاه در سال 1275 شمسي و هنگامي كه عبدالكريم حسام لشگر به حكومت كاشان رسيد، به علت ضعف دولت مظفرالدينشاه، حاكم كاشان چارهاي جز تفويض امور كاشان به نايبيان نيافت. پس براي فرزندان نايب حسين درجات نظامي گرفت، يكي را سرهنگ و ديگري را نايب و كلانتر شهر و ادارهي ماليات شهرستان را بر عهده ي آنها گذارد.
با توجه به اينكه تاريخ فوت مرحوم آقا ميرزا وليالله فيضي در سال 1342 ذكر شده است و مصاحبه ي آقاي دكتر عبدالحسين نوايي با آقاي مهدي صدري در حدود سال 1379 يعني پس از 37 سال كه از تاريخ فوت آن مرحوم گذشته انجام گرفته است، بنابراين ميتوان فرض نمود كه اين خاطرات را شايد شخص ديگري و در زمان ديگري شاهد بوده و براي ديگران بيان كرده است و مرحوم آقاي فيضي آن را شنيده و سپس تكرار كرده است! شايد هم خود آقاي صدري به علت گذشت آن مدت طولاني مطالبي را كه در گذشته ي دور شنيدهاند، همانطور كه خود آقاي دكتر نوايي ذكر كردهاند: «بنابر ضعف پيري و ناسازگاري حافظه» مواردي از آن را از ياد بردهاند؟
در صفحه ي 27 مقدمه آقاي دكتر به نقل از خاطراتي از مادربزرگ خود «مرحومه فاطمه فيضي» كه در سال 1259 شمسي متولد و در سال 1345 شمسي در كاشان درگذشتهاند، مطالبي را ذكر كردهاند كه بخشي از آن را در اينجا ذكر ميكنم:
«... در ضمن نقل اين خاطرات گاهي هم خاطراتي از اوضاع ناامن زمان نايب حسين را نقل ميكرد. نگارنده در زمان كودكي به همراه بقيه ي اعضاي خانواده نزد همين مادربزرگ در منزلش كه در محلهي «سلطان اميراحمد» بود زندگي ميكرديم... اين مرحومه ميگفت: هر وقت دارودسته نايبيها در محلات شهر ميآمدند همسايهها به سرعت به يكديگر خبر ميدادند كه همين الاَن ممكن است نايبيها به خانهي شما بريزند و مثلاً نيمساعت پيش منزل فلاني رفتهاند. دار و دستهي نايبي هميشه ابتدا تقاضاي جواهرآلات و بعد ظروف مسي و احياناً شيئي قيمتي ديگري كه به درد آنها بخورد داشتند و اگر دختري كه به سن بلوغ رسيده بود و بر و رويي هم داشت بدون جلب رضايت خانواده به زور ميبردند و ميگفتند ما او را عقد ميكنيم اما براي چه كسي، معلوم نبود. براي مصون ماندن از مال و ناموس، هر خانواده تدابيري از پيش انديشيده و به حالت آمادهباش بودند...»
نگارنده محترم بخشي از شنيدههاي خود را از زبان مادربزرگشان در دوران كودكي به رشته ي تحرير درآوردهاند. حال چگونه حافظهي ايشان اجازه نميدهد كه نام دوستاني را كه در همين سالهاي اخير در تهيه ي كتاب «نايبيان كاشان» به ايشان كمك كردهاند به ياد بياورند، ولي آنچه را كه در بيش از نيم قرن گذشته شنيدهاند با اين دقت به ياد ميآورند؟ براي اطلاع ايشان لازم است اشاره شود كه نايبيان كاشان بالغ بر 48 سال در پشت مشهد كاشان زندگي كرده داراي خانه، مغازه، ملك و املاك بودند. بنابراين آنها در بيشتر اين زمان طولاني در داخل كاشان اقامت داشتند. باغ سرداريه ي ماشاءاللهخان معروف بود، مدرسهي شبانهروزي كه بالغ بر 150 نفر كودك بيبضاعت بهطور شبانهروزي و رايگان در آن نگهداري شده و به تحصيل پرداخته بودند و درمانگاهي كه به مداواي بيماران محتاج ميپرداخت، و شخص نايب حسين هرروز در آنجا حضور بههم رسانيده و در كار درمانگاه سرپرستي مينمود. در دوران قحطي نايبيان براي جلوگيري از تلف شدن گرسنگان كاشان و حومهي آن طبق مدارك انگليسي كه در اختيار دارم هفت دكان نانوايي به راه انداخته بود و روزانه بالغ بر يكصد تومان (به پول آن روز) نان مجاني در اختيار نيازمندان قرار ميدادند.
لطفاً به برخي از اين اسناد در فصول مختلف كتاب «جنبش نايبي» مراجعه كنيد ميتوان قبول نمود كه اغلب آن شايعاتي كه در مورد نايبيان در طول زمانهاي گذشته به دست دولتيان و يا جيرهخواران آنها و دشمنان نايبيان منتشر شده است، همراه با حقيقت نبوده است. ضمن اينكه بيگمان نايبيان بيعيب نبودند و ميان آنان، زورگو و سودجو نيز وجود داشت و مطمناً مرتكب اعمال خلافي نيز شده بودند.
اما چگونه ممكن است بتوان تصور نمود كه در آن 48 سالي كه نايبيان (برابر اظهارات مرحومه خانم فاطمه فيضي) دائماً به منازل مردم دستبرد زده و اشياي قيمتي مردم كاشان را به سرقت برده و دخترانشان را بهزور ببرند! ولي صداي مردم كاشان در نيايد؟ آيا اگر اين موضوع صحت داشت، نميتواند نشان دهد كه مردان كاشاني كه دخترانشان را در اين مدت طولاني بهزور بردهاند تا چه حد بيغيرت بودهاند؟! لابد اين دختراني كه مادربزرگ مرحومه ي نگارندهي محترم به آنها اشاره كردهاند نام و نشاني داشتهاند، پدر و مادر و برادر و عمو و دايي و غيره داشتهاند، پس چرا يكي از اين مردان مانع اين بيناموسيها و دختررباييهاي «دار و دسته ي نايبي» نشده بودند. آيا نگارندهي محترم و همكاران گراميشان در سازمان اسناد ملي ايران قادرند مدركي ارائه كنند، كه يك شهروند كاشاني براي جلوگيري از بيناموسي دختر يا خواهرش با يكي از «دار و دسته نايبيان» درگير شده باشد؟
حتي پس از قلع و قمع و كشتار نايبيان و آزاد شدن زنان بهزور برده شده توسط «دارو دسته ي نايبيان» كسي در كاشان و حومه ادعا نكرد كه به دختر يا خواهر من تجاوز شده است! به اين علت من از نگارنده ي محترم و پژوهشگر بينظر كه در مقدمه ي خود ذكر كردهاند: «آرزوي من روشن شدن مطلب است نه اثبات حقانيت عمرو يا زيد» ... فقط به بيان حقيقت پردازم... «خالصانه و مخلصانه سوآل ميكنم آيا داستاني را كه مادربزرگ مرحومه ي شما در پنجاه شصت سال قبل براي شما گفته است (با توجه به اين امر كه در يكصد سال قبل خانمها از منازل خود خارج نميشدند و فقط شايعات يك كلاغ چهل كلاغ را از دهان آبحوضكشها، نمك فروشها، پنبهزنها و كلفتهاي خانهها ميشنيدند! خود شما در صفحه ي 27 مقدمه براي تشريح اوضاع آن زمان و خانهاي كه در آن زندگي ميكرديد نوشتهايد:
«... در وسط چهار طرف بنا يك آبنما وجود داشت. همهي افراد منزل از اين آبنما براي شست و شوي دست و صورت، وضو گرفتن، شستن لباس و ظروف (و پر كردن آفتابه) استفاده ميكردند و آب جاري دايم از يك طرف آبنما وارد ميشد و از طرف ديگر آن خارج و به منزلي ديگر جريان داشت...» نگارندهي عزيز همانگونه كه خود نوشتهايد و عيناً حقيقت محض است، كثافات منزل شما كه وارد آب روان ميگرديد منتقل به منزل همسايهي شما شده و پس از دريافت كثافات همسايه ي شما مجموع كثافات هردو منزل به منزل همسايه ي بعدي منتقل ميگرديد و قس عليهذا. به همين ترتيب شايعاتي كه در ابتدا نيز پايه و اساسي نداشتند دهان به دهان با اضافات و كسريهايي كه بستگي به فهم و شعور و دوستي و دشمني و معرفت و بيمعرفتي را وي داشته است به شخص بعدي منتقل شدهاند. وظيفه ي يك پژوهشگر واقعي آن نيست كه با ذكر داستاني كه مادربزرگ مرحومش شصت سال قبل شفاهاً براي كودك خردسالي بيان كرده است و يا داستان ديگري كه فرد ديگري در شش يا هفت دهه قبل از زبان پدربزرگش شنيده است، نايبيان را محكوم قلمداد نموده و يا مورد تا ييد قرار دهد! ضمن اينكه نگارندهي عزيز سعي كردهاند خود را وارد «اين زد و خوردها و صفآراييها و جوسازيها» نكنند. ولي در مقدمهي خود در جاي جاي آن نايبيان را محكوم قلمداد كردهاند، حتي قبل از آن كه به خواننده فرصت مطالعهي اسناد را بدهند تا خود در مورد آنها قضاوت كند! اجازه بدهيد به چند مورد آن اشاره كنم:
«... فيالمثل حسن اعظام قدسي در كتاب خود به نام (خاطرات من) و ميرزا حسن نراقي در كتاب (تاريخ اجتماعي كاشان) و يكي از روحانيون محترم كاشان به نام ملاّ  عبدالرسول مدني، كتاب تاريخ اشرار كاشان را نوشته كه در اين كتابها و مقالات از عملكرد نايبيان به بدي ياد شده و اين مؤلفين كم و بيش نايبيان را شرور و غارتگر و آدمكش و سنگدل شمردهاند.»
هنگامي كه ايشان بدون شناخت ملاّ  عبدالرسول مدني و سوابقش، او را «از روحانيون محترم» ميشمارند! و يا بدون شناخت آن وكيل بيموكل كاشان كه در دوران آريا مهري وكيل مجلس فرمايشي شد و يكي از فرزندانش به "هر جايي سياسي" معروف است، و يا حسن اعظام قدسي كه ضمن اينكه مبتلا به بيماري رواني بود و در هنگام مهاجرت مليّون به كرمانشاه خود را به كرمانشاه رسانيد تا براي مقامات انگليسي جاسوسي كند، و چندي بعد به خدمت وثوقالدولهي خائن و وطنفروش درآمد و به دستور او جزوهي مغشوش و سراپا دروغ خود را منتشر كرد. و در دنباله ي تعريف از اين كتابها نگارنده اضافه فرمودهاند:
«... در سال 1368 دو كتاب عرضه شد. نخست كتابي منظوم به نام (حماسه ي فتحنامهي نايبي) ... و ديگر كتابي ظاهراً تحقيقي به نام (طغيان نايبيان) ... برخلاف كتب قبلي، نايبيان را از زمره ي عياران شمرده و نايب حسين و سردار جنگ را به عرش رسانده بودند. امري كه بيش از همه باعث تا سف علاقمندان به تاريخ ايران بود، اين بود كه هم در مقدمه ي حماسه ي فتحنامه و هم در مقدمه ي طغيان نايبيان همهي كساني را كه نايب حسين و فرزندانش را در چنين پايگاه رفيعي نديده و او را آنطور كه اينان ميخواستند ترسيم نكرده بودند، مورد توهين و تحقير قرار داده بودند كه من از تكرار آن شرم دارم...»
پژوهشگر گرامي، آنچه را كه در كتاب ملاّ  رسول و جزوه ي بيسر و ته حسن اعظام قدسي و يا در كتاب (تاريخ اجتماعي كاشان) به قلم حسن نراقي آورده شده است و هزار نسبت نامربوط و دور از حقيقت را بدون آن كه متكي به اسنادي باشد به سران نايبي دادهاند، شما توهين و تحقير و افترا و دشنام خطاب نميكنيد! ولي حقايقي كه در كتاب «طغيان نايبيان» ذكر شده است با ذكر كلمه ي «ظاهراً تحقيقي» خنثي كردهايد. چرا؟ آيا كار يك نفر پژوهشگر گمراه كردن خوانندگان يك كتاب است، يا آن كه تشويق آنان به مطالعه ي دقيق كتاب و نتيجهگيري از مطالب ذكر شده در كتاب؟ متا سفم كه شما به جاي يك پژوهشگر بيطرف، رل يك منتقد بدبين را به عهده گرفتهايد و براي گمراه كردن خوانندگان مطالب كاملاً ضد و نقيضي را در «مقدمه»ي خود ارائه نمودهايد!
در جاي ديگر اضافه كردهايد:
«آنچه در پايان اين مقال ذكرش لازم به نظر ميرسد اينكه تنها نايب حسين و ماشاءاللهخان و ديگر فرزندان وي متجاوز و غاصب و تاراجگر نبودهاند... بلكه همهي كساني كه بهنحوي در اين اسناد نامشان آمده هر يك در حد قدرت و مقام و موقعيت خود، در اين كشتار و تاراج شركت داشتهاند چه از سران بختياري... چه ما مورين ماليه... چه ژاندارمهايي كه به عنوان حفظ مال و جان مردم...، حتي همان «ليوتنانت كلنل» فضلاللهخان رئيس ژاندارمري اصفهان كه كالسكه ي نايب را هم به غارت برد همه از يك قماش بودند و همه سودجو و و دزد و تاراجگر و نادرست و سر و ته يك كرباس... و نكته ي ديگر آن كه مسلماً نايب و فرزندانش به اتكاي بعضي از رجال اين مملكت... سالهاي سال به ارعاب و تخويف و بالنتيجه دوشيدن مردم ميپرداختند. ورنه چگونه فردي ميتوانست با اين همه شاكي و متظلم و عارض، چندين سال آنچه ميخواهد و ميتواند بر سر مردم بياورد و كسي دم برنياورد.
اول نايب حسين در تمام دوران عمر طولاني خود، هميشه به زندگي بسيار ساده و حقيرانهاي رضايت داد. از همهي تجملات پرهيز كرد. خوراكش اكثراً محدود به نان و ماست و يا پنير بود. هيچگاه لباس فاخر نپوشيد، و عكسهاي فراواني كه از او باقي مانده است گواه اين ادعا است. دوم هيچگاه صاحب كالسكهاي نبود كه فرماندهي ژاندارمري آن را به غارت ببرد!
سوم با جملاتي كه نگارنده ي محترم در سطور بالا نوشتهاند، باز هم به وضوح ديده ميشود كه ايشان برخلاف ادعاي جهت نگرفتن خود، شديداً جهتگيري كرده و نايبيان را متجاوز و غاصب و تاراجگر دانستهاند. يعني حضرت ايشان يكجا هم رل ما مور جلب و هم رل بازپرس و هم رل ژوري و هم رل قاضي و هم رل ميرغضب را بهتنهايي و متا - سفانه ناشيانه انجام دادهاند!
نگارنده تا كيد كردهاند كه نايبيان به اتكاي رجال اين مملكت توانسته بودند چندين سال به اعمال خلاف خود ادامه دهند! آيا ايشان ميتوانند يك سند قابل اعتماد ارائه دهند كه سران نايبي با رجال مملكت روابط آن چناني داشتهاند؟ ولي اگر حقيقت را به دنبالش هستند، نيازي نيست كه به راه دوري بروند. در همان كتاب اسناد خودشان در صفحات 4 و 6 شماره  ي ميكروفيلم 293114376 و 293114288 جواب خود را دريافت ميدارند! به اين شرح:
ادارهي تلگرافي دولت عليهي ايران
از كاشان به تهران تاريخ 23 شهر محرمالحرام سنهي 1328
مقام منيع وزير داخله روحيفداه
از غره محرم حضرات نياسري كه پنج هزار جمعيت دارد نايب حسين را پنهان و نگاهداري كرده و حمايت از او دارند. شبانه سوار شده دور اردو را گرفتم تمام نياسري كمك به او ميدهند دو روز و دو شب است مشغول جنگ هستم تا مرز نياسر را سنگر كرده دو نفر از ما، يك عموزاده قربانخان و يك نفر هم از نوكرها كشته و دو نفر از آدمهاي نايب حسين كشته شده و يك نفر تير خورده است. مشغول جنگ هستيم، هر چه شد عرض خواهد شد. هرگاه حكم سخت درباره نياسريها نشود كار پيشرفت ندارد. امامقلي
(حاشيه:) خيلي فوري
تلگراف فوري در جواب امامقليخان و حكومت مبني بر تهديد هر كس كه به نايب حسين راه و پناه بدهد، هركس آذوقه و كمك به او برساند و با امامقليخان همراهي نكند مقصر دولت است، كشته ميشود.

وزارت داخله تلگراف از تهران به كاشان تاريخ 21 محرم 1328
از قرار معلوم ابراهيم نام و ساير ريشسفيدان نياسر كه از نايب حسين كاشي حمايت و در خانه ي آقا ميرزا حسن منزل كرده و از طرف آقا ميرزا حسن حمايت از آنها ميشود. اين مسئله خيلي اسباب تعجب شد كه چگونه با چنين مقصر دولت همراهي كرده ملاحظه مسئوليت آن را قبول كند. اولاً معلوم داريد آقا ميرزا حسن چه سمت دارد ثانياً او را ملتفت نموده جدا از حمايت ممنوع داشته ابراهيم و غيره هم در صورتي كه با نايب حسين بودهاند حتماً از او خواسته نتيجه اطلاع دهيد، شكوهالملك.
اين دو مدرك (و دهها مدرك ديگر) به وضوح نشاندهنده ي پشتيباني بيدريغ مردم عادي روستاهاي اطراف كاشان و حاشيه ي كوير از نايبيان است. در آن زمان بنا به نوشته ي مطالب تلگراف (نايبيان در نياسر پناهنده شده و قواي دولتي و سواران بختياري و مزدوران نايب حسين نراقي دور تا دور آنها را محاصره كرده بودند. بنابراين در آن هنگام نايبيان در موقعيتي نبودهاند كه بتوانند پنجهزار جمعيت نياسر را تهديد كنند كه از آنها حمايت كنند) حتي با تهديدي كه دولت تهران نسبت به اهالي روستاها كرده (هر كس كه به نايب حسين راه و پناه بدهد، هركس آذوقه و كمك به او برساند و با امامقليخان همراهي نكند مقصر دولت است، كشته ميشود.) ديديم كه مردم دست از پشتيباني آنها بر نداشتند. كمااينكه نه تنها در آن جنگ شكست نخوردند و بر امامقليخان بختياري و نايب حسين نراقي كه با قواي دولتي به مقابله با نايبيان رفته بود پيروز شدند، بلكه فرماندهي ژاندارمري و نايب حسين نراقي هردو كشته شدند و سوارانشان پا به فرار گذاردند.
بنابراين با وجود داشتن پشتيباني بيدريغ مردم در بيشتر 48 سالي كه نايبيان به قيام و سركشي عليه دولتهاي وقت و به قول دشمنان و مخالفان به ياغيگري و راهزني روي آورده بودند، پشتيباني مردمان طبقه ي تهيدست و مظلوم جامعه بود كه ضمن حمايت بيدريغ، مشوق آنها در مبارزه عليه ظلم و ستم دولت مركزي و دستنشاندگان دولتي و مالكان و زمينداران عمده در حاشيه ي كوير بودند.
در دنباله ي اين نقد لازم است به مطلب ديگري كه نگارندهي محترم در مقدمه ي كتاب به آن اشاره فرمودهاند، بپردازم. در صفحهي 27 مقدمه نوشتهاند:
«... ناگفته نماند كه والده ي اين مرحومه (منظور خانم فاطمه فيضي است) خانم سلطان تنها همشيره ي برادران معروف حبلالمتين كاشاني بود... وي گاه و بيگاه به مناسبتي خاطراتي از دايياش مرحوم سيّد جلالالدين حسيني كاشاني ملقب به مؤيدالاسلام و مشهور به حبلالمتين كه روزنامهي حبلالمتين را در كلكته منتشر مينمود نقل ميكرد...»
براي شناخت «مرحوم سيّد جلالالدين حسيني ملقب به مؤيدالاسلام» لطفاً به دو سند انگليسي كه اصل انگليسي آن در اختيار من است توجه فرماييد.
3 مه 1915 شماره 3348
تلگراف از وزير داخله به نايبالسلطنه ي انگليس در هندوستان
لطفاً به نامهي پيوست كاكس (سفير انگليس در تهران) كه در تاريخ 26 مارس ارسال شده توجه كنيد.
«آيا مطمئن ميباشيد كه سردبير روزنامهي حبلالمتين مطالبي را كه در مورد برادرش كه براي آلمانها جاسوسي ميكند اظهار كرده است همراه با حقيقت است؟»

5 مه 1915 شمارهي 2427/371
تلگراف از نايبالسلطنه ي انگليس در هندوستان
در جواب به تلگراف سوم مه شما
سردبير روزنامهي حبلالمتين، بههيچوجه با برادرش همدردي نداشته و همهي سعي و كوشش خود را به كار برده است تا او را به هندوستان باز گرداند. ما به اظهارات او در اين مورد اعتقاد داريم.
آقاي دكتر نوايي پژوهشگر گرامي، توجه فرماييد كه دو نفري را كه از بستگان نزديك خود از آنها نام بردهايد (برادران معروف حبلالمتين كاشاني) يكي براي آلمانيها جاسوسي می كرد و ديگري براي انگليسيها! ضمناً يكي از برادران با منكر شدن به همدردي با برادرش خواسته است حسننيّت خود را به اربابان انگليسي خود بيشتر از گذشته نشان دهد وگرنه چه دليلي داشت كه نايبالسلطنه انگليس در تلگراف خود جمله ي «ما به اظهارات او در اين مورد اعتقاد داريم» را به كار برد؟
يادداشت: چند سند انگليسي را كه در نوشته ي خود استفاده كردهام ميتوان در مركز اسناد انگليس در كيو گاردن نزديك لندن، در بايگاني به شمارهي F.O. 0701/842 جستوجو نمود.
آخرين مطلبي كه لازم است به آن اشاره كنم، مربوط به عكسهايي است كه در پايان كتاب به چاپ رسيده است. نگارندهي گرامي در صفحهي 519 نوشتهاند:
«كليّه ي عكسها جز دو عكس اولي از مجموعه ي عكسهاي اهدايي آريانپور استفاده شده است.» اول كدام آريانپور اين عكسها را به شما هديه كرده است؟ آيا براي شناخت هديهكنندهي عكس نبايستي اسم كوچك او در كتاب ذكر ميشد؟ دوم سه عكسي كه در صفحات 524 و 525 و 526 ديده ميشود مطمئناً نميتوانسته است هديه ي «آريانپور» باشد! سوم، چاپ عكس سيّد جلال حسيني كاشاني معروف به مؤيدالاسلام و حبلالمتين كلكته چه ربطي به نايبيان و اسناد مربوطه دارد؟
                                               اميرهوشنگ آريانپور

                                                        مهرماه 1383    

No comments:

Post a Comment