کتاب حماسه ی طغیان
فصل نخست
خلاصهاي از سوابق نايبيان
1ـ لران تبعيدي در كاشان
سرزمين كوهستاني گستردهاي كه
بخش عمدهي ايران باختري را فرا گرفته
است، از ديرباز به مناسبت درههاي
فراوان خود، «لرستان» يعني سرزمين «لرها» يا «درهها» خوانده شده است. ساكنان اين سرزمين تيرههايي از كُردان آريايياند
كه در طي هزارهها آرام آرام در درههاي پهناور آن سامان مستقر شدند و به نام بوم طبيعي خود
«لر» نام گرفتند. لران پيكرهايي تناور و نيرومند و خوشنما دارند و به لهجههاي
گوناگون زبان لري، كه يكي از زبانهاي
ايراني است، سخن ميگويند.
در سدههاي اخير لرستان را سه بخش
دانستهاند: لرستان بزرگ شامل
كهكيلويه و بختياري، شولستان يا مَمسني، و لرستان كوچك در شمال آن دو. لرستان
«كوچك» يا «خاص» منطقهاي است كوهستاني و پوشيده از
مرتع و جنگل، ميان بختياري و خوزستان و بينالنهرين.
لرستان با آن كه داراي خاك حاصلخيز و معدنهاي گوناگون و از آن جمله، معدن نفت است، فلاحت و صناعت و تجارت پررونقي
ندارد، و مردم كه به واحدهاي ايلي منقسم شدهاند، اساسآ به دامپروري اشتغال ميورزند.
شهرستانهاي لرستان از قبيل خرمآباد و بروجرد و اليگودرز و گلپايگان كوچكاند و به روستا ميمانند.
ايلهاي لر چون ايل بيرانوند و ايل سگوند و
ايل كاكاوند و ايل حسنوند و ايل يار احمد و ايل پاپي
به شيوهي ايلهاي سراسر ايران، به موسم كوچي ميپردازند،
يعني در هر دورهاي از سال براي چراندن دامهاي خود به ناحيهاي
مساعد كوچ ميكنند. «در زمستان به عربستان
(خوزستان) رفته و در تابستان به اين صفحات و كوهها تا نزديك بروجرد و ملاير ميآيند.(1)
تا قرن گذشته معمولا ايلها در ضمن موسم كوچي با يكديگر
برخورد ميكردند و دست به جنگ و غارت ميزدند. راه بر بيگانگان بستن و كالا ربودن و باج گرفتن از
كارهاي متعارف آنان به شمار ميآيند.
لران مردمي بيآلايش و پُرشورند و به ترانهسازي و ترانهخواني
و رقص رغبت دارند. سران ايلها
خود را برتر از ايلوندان ساده ميدانند و بر تبار خود اعتبار بسيار مينهند. همواره ميكوشند كه با قرابت سببي بر
قدرت خود بيفزايند. از اين رو چند زنگيري
در ميان آنان رايج است.
مردان بيرانوندي چارشانه و بلندپا هستند و
مويي به رنگ سياه يا قهوهاي
تيره و رويي سفيد و چشمان با فاصله و بيني عقابي نوك ساييده دارند. خوراكهاي ساده مخصوصآ لبنيات ميخورند و از بادهنوشي و ترياككشي ميپرهيزند.
بسيار دلير و ستيزهجو و كينه توزند. در مهماننوازي اصرار ميورزند.
سخت خويشتن دارند. در ميدان جنگ يا در بحبوحه ي مخاطرات
ديگر، مرگ را خوار ميدارند
و سوگواري بر مرگ عزيزان خود را به زمان صلح و فراغت موكول ميكنند.
ايلهاي لر مخصوصآ دو ايل بزرگ
بختياري و بيرانوند با وجود اختلافاتي كه با
يكديگر داشتند، همواره در برابر بيداد دولت سر به طغيان برميداشتند و معمولا پس از مدت كوتاهي خودمختاري سركوب ميشدند. از اين رو تاريخ لرستان عمدتآ تاريخ تناوب طغيان ايلها و استيلاي دولت است.
در ميان سده ي دوازدهم در يكي از شاخههاي اصلي ايل بيرانوند
ــ شاخه ي بانو ــ بر سر رياست ستيزهاي درگرفت كه در سده ي بعد ايران مركزي را
عرصه ي كشاكشي بزرگ گردانيد ــ
كشاكشي پنجاه ساله كه گرچه با شوريدگيهاي
قدر اول آن قرن برابري نميكند،
باز هم هيچگاه از حافظهي تاريخ ايران بيرون نميرود.
دستيابي بر مقام رهبري كه در
اجتماعات ايران يكي از عوامل عمده ي تفرقهافكني است، دو پسرعمو را كه هر يك رياست را خواستار بود و بخشي از ايل را در
پي داشت، در مقابل يكديگر قرار داد. چون آتش ستيزه بالا گرفت و دو نيرو به جان يكديگر افتادند، نيروي
ثالث، يعني حكومت مقتدر لرستان با سلطهي
نادري خود، منازعه را به سود يك طرف ــ البته آن كه مكنت و شوكت وافرتر داشت ــ
خاتمه داد و موافق مصالح دولت، طرف ديگر را كه هاشم بيگ نام داشت، با اتباع او به شهر كاشان واقع در چند صد كيلومتري لرستان
تبعيد كرد.(2)
در اواخر سال 1152 قمري، هاشم بيگ و طايفه ي او با مختصر توشهاي كه
از چپاول حكومت لرستان مصون مانده بود، به شهر كاشان پا نهادند. كارگزاران نادرشاه
افشار، طايفه ي هاشم بيگ بيرانوند را در خارج حصار كاشان، در
محله ي پشت مشهد، نزديك زيارتگاه
حبيب ابن موسي ساكن گردانيدند. چون در كاشان براي اين طايفه ي لر ادامه ي زندگي شباني ميسر نبود، مردان طايفه به منظور
امرار معاش به كارهاي گوناگون تن دردادند. هاشم بيگ، رئيس طايفه، پيشه ي رنگرزي قالي را در پيش گرفت و در بازار مسگران
كاشان كارگاهي برپا كرد. با اين وصف، دير زماني مردم شهر با چشم بيگانگي به آنان
مينگريستند، و مخصوصآ طايفهي عرب كه قبلا به كاشان كوچيده و در محله ي خود در نزديكي محله ي پشت مشهد ساكن
بودند، آنان را خوش نداشتند و در هر مورد با آنان رقابت دشمنانه ميكردند.(3)
هاشم بيگ چون طايفه ي خود را از اسب تازي و تيراندازي و شكار و جنگ محروم ديد،
براي حفظ سلامت و تقويت روحيه ي مردان طايفه، آنان را به ورزش خواند و به زورخانه
كشانيد... معمولا به اقتضاي اختلافاتي كه ميان ساكنان محلات وجود داشت، جوانان هر
محله فقط در زورخانه ي
محله ي خود ورزش ميكردند.
از اين رو هاشم بيگ و يارانش به زورخانه ي محلهي پشت مشهد تعلق يافتند و با پهلوانان و عياران يا لوطيان
آشنا شدند و رفتهرفته بر اثر زورمندي و سادگي و
مهرباني خود، از سرشناسان محل گرديدند و كم و بيش در دل مردم پشت مشهد رخنه كردند.
هاشم بيگ چون مختصر رفاهي يافت،
پسران خود، محمد قاسم و محمد ابراهيم را به مكتب فرستاد تا خط خواني و حساب و
قرائت قرآن بياموزند. محمد قاسم شوقي وافر به مكتب داشت. از اين رو پس از آموختن
مقدمات، چندي از محضر مجتهد معروف، ملاّ
احمد نراقي استفاده كرد و سپس خانه ي پدر و شهر كاشان را ترك گفت و در قم و مشهد و عتبات
عاليات در سلك طلاب معارف ديني درآمد و هنگامي كه به كاشان بازگشت، مردي عرفان
پيشه و دنيا ديده و آگاه بر فنون غريب بود و بهزودي توانست با قيافه و سخنان گيرا و اطلاعات فراوان خود، مريداني يابد و در
حوادث سياسي نقشي مؤثر ايفا كند. اما محمد ابراهيم شغل پدر ــ رنگرزي ــ را دنبال
كرد و رفتهرفته به نقاشي قالي نيز
گراييد. همچنين به همت پدر، در ورزش، پرورش ديد و در ميان جوانان پشت مشهد گل كرد.
بعد از چند سال، به مقام پهلواني رسيد و به بركت دوستي با پهلوانان شهر كه عمومآ
از عياران بودند، به پاتوقها يا
لنگرهاي عياران راه يافت. به موازات پيشرفت محمد ابراهيم در كار ورزش، وضع بيرانونديان ديگر هم در اجتماع كاشان بهتر شد. مردم شهر بيگانگي
آنان را فراموش كردند و به آنان مجال دادند كه با كاشانيان اصيل جوش بخورند و لهجه
و رسوم آنان را بپذيرند.
هاشم بيگ در دهه ي هشتم عمر درگذشت و چون فرزند بزرگش، محمد قاسم، سرگرم
امور ديني و عرفاني بود، فرزند كوچك او، محمد ابراهيم، رئيس طايفه گرديد. در مدت
كوتاهي محمد قاسم بلندپرواز نه تنها آرامش خانواده و طايفهي خود را متزلزل كرد، بلكه سراسر كاشان و بسياري از نواحي ديگر را مغشوش
گردانيد. توضيح اينكه در سال 1212فتحعليشاه قاجار پس از نشستن بر تخت سلطنت آغا محمدخان، برادر
كوچكتر خود، شاهزاده حسينقلي را فرمانفرماي فارس كرد.(4 ) اما حسينقلي به ادعاي سلطنت سر به شورش برداشت.(5) فتحعليشاه به سفارش مادر خود، حكومت كرمان را هم علاوه بر حكومت
فارس بدو داد، ولي حسينقلي چون مانند بعضي شاهزادگان
قاجار از عقل سليم بهرهاي ناچيز داشت، حكومت نيمي از
كشور را خواست. پس فتحعليشاه
به جنگ برادر برخاست و طغيان او را فرو نشانيد. سپس او را به عنوان حاكم كاشان، به
آن شهر تبعيد كرد.(6 )
حسينقلي بهزودي آوازهي ملاّ محمدقاسم بيرانوندي، برادر بزرگ محمد ابراهيم، كلانتر طايفه ي بيرانوندي را شنيد. به او گفتند كه محمدقاسم داراي شخصيتي مرموز
است و در علوم غريبه دست دارد و به اتفاق يك سيّد روحاني، مردم را براي جهاد در
ركاب مهدي معهود، كه بهزودي خواهد آمد، تعليم ميدهد. بيدرنگ
آن دو را به حضور خود طلبيد و مريد آنان گرديد( 7) جنگافزارهايي براي استفادهي
مهدي موعود فراهم كرد و در خزانهي
مزار حضرت معصومه در قم به امانت گذاشت، كه «اكنون هم موجود است.»(8 )
در آن ميانه محمد قاسم كه بنابر سنت ايل و طايفهي خود، شاه و دولت را دشمن ميداشت،
به ياري سيّد روحاني از جاهطلبي
حسينقلي بهره جست و او را عليه
فتحعليشاه وسوسه كرد. آنگاه ايل
بيرانوند را به حمايت شاهزاده
برانگيخت و به شاهزاده القا كرد كه ميتواند
با پايمرديِ او و ايل بيرانوند
كودتا كند و سلطنت را از فتحعليشاه
بگيرد. حسينقلي در سال 1216 به كمك بيرانوندي كاشان و ايل بيرانوند و دستههايي از جنگجويان مزدور، از
كاشان تا اصفهان و سيلاخور و كمره را گرفت و با ضرب سكه به نام خود، سلطنت خويش را
اعلام داشت و محمد قاسم را وزير خود گردانيد. بديهي است كه بر اثر اين حادثه شاه
برآشفت و آهنگ اصفهان كرد. پس شاهزاده به قم گريخت و سرانجام تسليم برادر شد.
فتحعليشاه پس از غلبه بر حسينقلي، فرمان مجازات اطرافيان او مخصوصآ محمدقاسم را صادر
كرد. درنتيجه جمعي كثير و از آن جمله بسياري از سواران بيران به قتل رسيدند. اما
دست شاه به محمد قاسم نرسيد و زيركانه خود را فرار داد، و از آن پس توانست تحت
حمايت ايل بيرانوند در كوهستانها به زندگي ادامه دهد.( 9) از آن پس بارها دستههاي مسلح دولتي به بهانهي يافتن حسينقلي به ايل بيرانوند لرستان و طايفهي
بيرانوند در كاشان شبيخون زدند و به
زدن و كشتن و تاراج كردن پرداختند. بهطوركلي
بيرانونديان در سراسر عصر فتحعليشاه مطرود و محدود بودند، و فرزندان محمد قاسم از ترس آزار
ديوانيان، در گمنامي زيستند، و خاندانهاي
اشرافي كاشان حتي آنها كه در گذشته از خدمات طايفهي بيرانوندي بهره جسته بودند، بيرانونديان را از خود راندند و منكر هرگونه آشنايي شدند.(10)
در حدود سال 1235 قمري محمدعلي پس از مرگ پدرش، پهلوان محمد ابراهيم، بار
معاش خانواده و مسئوليت رهبري طايفهي
بيرانوندي را بر دوش گرفت، و چون
ساليان چند گذشت همانند پدر خود، مقام پهلواني يافت و افزون بر آن به خواست
بازاريان، در شمار كلوها يعني بزرگان بازار درآمد و توانست در زندگي شهر مؤثر
افتد.
پهلوان محمدعلي برخلاف پدرش، دختري از كاشانيان اصيل (و نه از بيرانونديان) را به همسري برگزيد و پس از يافتن دو دختر، در سال
1238 داراي يك پسر و در سال بعد داراي پسري ديگر شد. اولي را به ياد نياي خود،
محمدهاشم و دومي را كه قلبش در طرف راست سينهاش قرار داشت محمدحسين ناميد و آنان را از كودكي به سختيكشي و تنورزي
و خويشتنداري خو داد.(11)
از زماني كه سران طايفهي
تبعيدي بيرانوندي به زورخانهها و لنگرهاي عياري راه يافتند و در بازار صاحب نفوذ شدند،
خاندانهاي اشرافي شهر براي استفاده
از اعتبار اجتماعي و قدرت جنگاوري آنان با يكديگر به رقابت پرداختند. درنتيجه
طايفهي بيرانوندي دانسته يا ندانسته پا به ميدان حوادث اجتماعي ـ سياسي نهاد و عهدهدار نقشهاي
عمده شد.
پس از مرگ فتحعليشاه برخي از پسران شصتگانه و نزديكان او براي ربودن تاج و تخت بر وليعهد،
شاهزاده محمد كه در تبريز به سر ميبرد،
شوريدند. يكي از اينان شاهزاده علي حاكم يزد بود كه خود را «عادلشاه» ناميد و محمدجعفر كاشي را صدر اعظم خود گردانيد و دست
به اردوكشي زد. در طي مبارزهي
عادلشاه با شاهزاده محمد، بسياري
از اشراف در شهرهاي ايران به جانبداري و صفآرايي
برخاستند. در كاشان حاكم شهر، اسماعيل كاشي به ياري برخي از خاندانها، جانب عادلشاه
را گرفت و برخي ديگر از خاندانها
مانند خاندان ضرابي و مخصوصآ خاندان سپهر كه در آن شهرستان نفوذي ژرف داشت، از
وليعهد جانبداري كردند. لسانالملك،
كه فرزند علامه محمدعلي سپهر بود و در ادب و تاريخ يدي طولاني داشت و بعدآ با
نگارش يك دوره تاريخ جهان به نام «ناسخالتواريخ»
خدمت بزرگي به ايران كرد، رهبري طرفداران كاشاني وليعهد را بر عهده گرفت و براي
برابري با نيروي مخالف، پهلوان محمدعلي پسر محمد ابراهيم و بزرگ طايفهي بيرانوندي
را به سوي خود خواند، در حالي كه هواداران عادلشاه طايفهي عرب را به كمك خواستند.
بر اثر زد و خوردهايي كه روي داد، طرفداران محمد ميرزا مخالفان را از شهر
بيرون راندند. ولي با حملهي سيفالدوله پسر عادلشاه
به كاشان، طرفداران محمد ميرزا متواري يا مخفي شدند. در همان حين سپاه وليعهد،
سپاه عادلشاه را درهم شكست، و مجالي
فراهم آورد تا بيرانونديان و دستههاي ديگر كاشان به دستور لسانالملك، به نيروي حاكم بتازند و كاشان را بگيرند.(12)
لسانالملك سپهر در ازاي خدمات
طايفهي بيرانوندي به هنگام جنگ محمد شاه و عادلشاه،
آن طايفه را مورد حمايت خود قرارداد. درنتيجه طايفهي بيرانوندي از پشت پردهي مطروديتي كه بر اثر كودتاي حسينقلي بر روي آن افتاده بود، بيرون آمد و رئيس طايفه، پهلوان محمدعلي، پايگاهي
ممتاز يافت و نه تنها سرهنگ عياران كاشان گرديد، بلكه به رياست اصناف شهر رسيد.
اما بهزودي جنجالي كه در پي شورش
عياران اصفهان در كاشان برخاست، او را با وضعي دشوار مواجه ساخت.(13)
عياران اصفهان مقارن مرگ فتحعليشاه
به پيروي از مجتهد سيّد محمد باقر شفتي و امام جمعه مير محمد مهدي، با سلطنت
وليعهد مخالفت ورزيدند و سر به طغيان برداشتند.(14)
عياران كاشان كه البته از دولتيان آزرده بودند، به شنيدن خبرهاي طغيان
عياران اصفهان، به فكر سركشي افتادند. ولي حاكم شهر، مصطفي قلي سهامالسلطنه عامري كه رئيس طايفهي عرب اردستان و يكي از رجال دربار قاجار بود، با دادن امتيازاتي به عياران
و قبول برخي از تقاضاهاي آنان براي بهبود وضع شهر، توانست رضايت پهلوان محمدعلي،
سرهنگ عياران را جلب كند و مانع جنگ عياران و ديوانيان شود. با اين وصف هفتهاي نبود كه عياران با مأموران ديوان و مخصوصآ زمينداران بزرگ در نيفتند.
دولت براي فرو نشاندن طغيانگران اصفهان و سركشان كاشان چند بار دستههايي از سربازان خود را به آن دو شهرستان گسيل داشت. ولي
كاري از پيش نبرد. در سال 1255 محمدشاه كه به هراس افتاده بود، شاهزاده فتحالله شعاعالسلطنه
را به حكومت كاشان و منوچهر معتمدالدوله را به حكومت اصفهان فرستاد. آنگاه خود با
لشكري قهار آهنگ اصفهان كرد و در راه اصفهان، عنان به جانب كاشان كشيد. با آن كه
پيش از ورود محمدشاه به كاشان، جمعي از عياران كاشان گريختند، محمد شاه كثيري از
آنان را به زندان انداخت و قليلي را تبعيد كرد. به منظور قدرتنمايي محمدشاه سرهاي برخي از شورشيان شرق كشور را به كاشان
فرستاد و به نمايش گذارد.(15) در زمان اقامت محمد شاه در كاشان، مخالفان خاندانهاي سپهر و ضرابي كه از بستگي طايفهي بيرانوندي به آنها خشمگين بودند، به
گوش محمدشاه رساندند كه پهلوان محمدعلي، سرهنگ عياران كاشان بيگناه نيست. ولي رجال آن دو خاندان با ذكر خدمات طايفهي بيرانوندي
به هنگام طغيان عادلشاه، محمدعلي و ساير بيرانونديها را
از قهر ايمن داشتند.(16)
در سال 1264، در فاصلهي مرگ
محمدشاه و جلوس ناصرالدينشاه،
اختلافات خاندانهاي اشرافي كاشان با شدت تظاهر
كرد. اين بار اكثر خاندانها با
خاندان پرنفوذ غفاري كه حكومت را در دست داشت، درافتادند. در جريان اين مناقشات يك
بار ديگر طايفه ي بيرانوندي در برابر عرب قرار گرفت.
يادداشتها
1. محمدعلي سياح: خاطرات حاج علي سياح، ص .234
2. حسين حجازي، در مقدمهي «نايب حسين كاشي» نوشتهي ايرج افشار، مجلهي جهان نو، نيمهي دوم ارديبهشت 1327 ش، ص .72
3. طغيان نايبيان، ص .86
4. محمدهاشم رستمالتواريخ، ص .461
5. محمدتقي لسانالملك سپهر: ناسخالتواريخ: سلاطين قاجار، جزء 1، ص .96
6. مهدي بامداد: تاريخ رجال ايران، جلد اول، ص 444ـ .5
7. حامد الگار: نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ص .73
8. بامداد: پيشين، ص .445
9. سپهر: پيشين، جزء اول ص115ـ17
10. عبدالرحيم كلانتر ضرابي: تاريخ كاشان.
11. گوهر آغا بيگم عجمي: مصاحبه با اميرحسين آريانپور، آبان 1320 ش.
12. سپهر: پيشين، جزء دوم، ص 193ـ.4
13. كلانتر ضرابي: پيشين.
14. الگار: پيشين، ص .158
15. سپهر: پيشين، جزء چهارم، 341ـ.2
16. كلانتر ضرابي: پيشين.
No comments:
Post a Comment