جوابی به نقد آقای سید علی آل داود
کینه فقط بارتان را سنگینتر میکند و الهام بخش ناخوشایندی است
چندی قبل آقای اردهالی ناشر کتاب "حماسه ی طغیان - بررسی جنبش نایبیان کاشان بر اساس اسناد"، نقد آقای "سید علی آل داود" که در مجله جهان کتاب- سال شانزده شماره 1- 2 در مورد این کتاب نوشته شده بود برای من ارسال کردند.
حقیقتاً خیال نداشتم به مطالبی که در نقد به آن اشاره رفته بود جوابی بدهم چون قبلاً ایشان و دیگرانی نظیر ایشان مطالب مشابهی در مورد کتاب "حماسه فتح نامه نایبی" که در سال 1368 و کتاب" طغیان نایبیان" که در همان سال به چاپ رسیده بود در بعضی از روز نامهها نوشته بودند. ولی چون ناشر کتاب اصرار نمودند که باید جوابی به نوشته آقای سید آل داود داده شود، لذا سعی کردم به اهم مطالب ایشان توضیحاتی بدهم تا خوانندگان گرامی را از سردرگمی که ممکن است اینگونه انتقادات تحریف شده و یک جانبه ایجاد کند خارج سازم.
آقای سیدعلی آل داود در ابتدا به یادداشتها پدر بزرگوار من آقای مهدی آریانپور در "مجله جهان نو" به مدیریت آقای حجازی در سالهای 1337 اشاره کرده و نوشته است: " حجازی، مدیر مجله به رغم آن که شخص فاضل و دانشمند بود اما ازحوادث تاریخی قرن ایران وقوف درستی نداشت، بنابراین نوشتههای مهدی آریانپور را با همان تفضیل و شاخ و برگی که او میداد عیناً در 12 یا 13 شماره مجله به چاپ رساند."
جواب من - آقای حجازی در آن زمان در سنین بالای زندگی خود بسر میبرد و چون خانواده او نسل اندر نسل اهل کاشان و ایشان بیشتر عمر خود را در کاشان گذرانده بود لذا از آنچه در پایان قرن سیزده هجری شمسی در کاشان رخ داده، واقف و مطلع بوده است.
مجله جهان نو یکی از وزینترین مجلات آن دوران ایران بود و خوانندگان مجله به مطالبی که در آن نشریه درج میگردید اعتماد و اعتقاد داشتند. حال اگر حجازی کاشی که در دوران حیات نایب حسین و فرزند ارشدش یار ماشاءالله در کاشان حضور داشته و بعضی از وقایع گذشته را مشاهده کرده است، برحسب نوشته نقد کننده، اطلاعی از وقوف وقایع نداشته است! پس میتوان نتیجه گرفت که آقای آل داود نیز که دهها سال پس از نابودی نایبیان متولد شده است و ضمناً خود و خانواده اش نه اهل کاشان بوده و نه ساکن کاشان بودهاند، و وجه مشترکی با کاشانیان نداشتهاند! چگونه خود را چنان مطلع قلمداد میکنند که انسان تصور میکند ایشان عمر نوح داشته و ضمناً وقایع نگار تاریخ ایران یکصد سال گذشته بوده و نظراتشان صد در صد همراه با حقیقت و مستند میباشد!؟
نوشتهاند: " . . .وثوقالدوله- رئیس الوزایی که نایب حسین و ماشاءالله خان را دستگیر و به دار آویخت . . . !؟" آقای سید آل داود چرا اشاره نمیکنید که این رئیس الوزرا با امضای قرآن و دادن تأمیننامه جانی به یار ماشاءالله اورا به تهران کشاند و نامردانه، بدون رسیدگی و بررسی جنایات و چپاولهایی که به آنها نسبت داده شده بود و در هیچ زمانی درباره این اتهامات در دادگاهی قانونی نه رسیدگی شد و نه درباره علل و دلایل سرکشی نایبیان بررسی شده بود، این پدر و پسر را دار زدند!؟ وثوقالدوله همان کسی است که کشور ایران را در مقابل دریافت مبلغی به کمک دو تن از یاران نزدیکش نصرتالدوله فیروز و صارمالدوله پسر ظلسلطان جانی و آدمکش، (صارم الدوله کسی است که مادر خود را با گلوله هفت تیر کشته و پدر کهن سالش به قصاوت و آدمکشی معروف و با ریختن دوغ آب گچ بدور مخالفانش آنها را زجر کش و اعدام میکرده است) به بریتانیای کبیر فروخت و در مقابل دریافت این رشوه کلان تصمیم داشت، اداره امور کشور ایران را رسماً در اختیار کشور آنگلیس قرار دهد!؟ چرا به مدارک رسمی دولت انگلیس که ترجمه آن در جای جای کتاب من آورده شده است اشاره نمیکنید؟
برای یادآوری شما اشاره به یکی از نامههای وثوقالدوله بیمناسبت نخواهد بود:
"سند دولتی 313. ص. 265 کتاب نایبیان کاشان (بر اساس اسناد)
دولت علیه ایران، وزارت داخله، تهران به کاشان به تاریخ 8 ولو 1297، 25 ربیع الثانی.
جناب مستطاب اجل اکرم آقای انتظامالدوله حکمران کاشان و نطنز دام اقباله
راجع به رجبعلی به طوری که مطلع هستید، دولت وسایلی برای قلع وقمع مشارالیه و اتباع او تدارک کرده و به آن ترتیب امیدواری کامل به گرفتاری رجبعلی حاصل است. ولی نظر به این که آقای ماشاءالله خان همیشه در طی مراسلات و تلگرافات خود داوطلب انجام این خدمت بوده و تقاضای اجازه میکرده که با قوه شخصی خود رجبعلی را گرفتار نماید، این است که این جانب هم مایل هستم که این خدمت به دستیاری و حسن کفایت ماشالله خان انجام شود تا من هم مواعید خود را موافق انتظارات مشارالیه به موقع ایفا گذاشته و او را مشمول عواطف دولت نمایم. در این موقع که حکومت کاشان و نطنز بر حسب امر و اراده ذات مقدس ملوکانه ارواحنا فداه به جنابعالی محول و مقرر است سریعاً به مقر حکمرانی خودتان حرکت نمایید. مخصوص این شرح را می نویسم، همان طوری که جنابعالی در ضمن مطالب حکومتی خودتان پیشنهاد و درخواست بذل مرحمت در حق ماشاءالله خان کرده بودید پذیرفته اساساً از طرف بندگان اعلی حضرت قوی شوکت اقدس شاهنشاهی ارواحنا فداه و اولیای دولت علیه امر و مقرر شده است لقب امیر محتشم که از مواهب مخصوصه دولت است به ماشاءالله خان داده شود. ولی صدور دستخط و فرمان مبارک موقوف به این است که ماشاءالله خان به طوری که داوطلب بوده و همیشه درخواست اجازه کرده است با قوه شخصی خود رجبعلی را دستگیر و به قوای ژاندارمری دولتی تسلیم نماید. جنابعالی باید مشارالیه را کاملاً به مراحم دولت و مساعدتهای مخصوص اینجانب امیدوار نموده و از هر حیث به او امیدواری و مخصوصاً دولت به جناب عالی اختیار می دهد پس از آن که ماشاءالله خان این خدمت را انجام داد، اعطای لقب مزبور را رسماً اعلان نموده مشارالیه را به همین لقب می خوانید و فوراً تلگراف بکنید تا فرمان مبارک صادر گردد. چنانچه ماشاءالله خان این خدمت را انجام ندهد فقط به حرف بگذراند بروز این مرحمتلاً .ورد تأمل خواهد بود.
{ شماره میکرو فیلم 294-4-11-293}"
در محضر سردار جنگ از راست به چپ ردیف اول:
سید ابراهیم فلاح، یکی از رهبران حزب دموکرات کاشان_ یار ماشاءاالله سردار جنگ، رهبر نایبیان_ ارباب محمد رضا، تاجر بزرگ کاشان
ردیف ایستاده: فدایی سردار جنگ، شاهزادگان علوی
3- آقای سید آل داود در نوشته خود اشاره به تعریف پدر من از رضا شاه کرده است! " سخن را با تمجید از رضا شاه از آن رو که در عصر او فرزندانش و فرزندزادگان نایب حسین به آرامش و رفاه دست یافته بودند به پایان رساند" و در چند خط آنطرفتر اشاره کردهاند که: " در دهههای اخیر، زنده یاد دکتر امیر حسین آریانپور، فرزند مهدی و نواده ماشاءالله خان به فعالیت دامنهداری در این زمینه دست زده، کتابها ومقالاتی نوشت، اما لابد بنا به مصالحی آنها را انتشار نداد. . . به هر حال تا جائی که نویسنده این سطور( منظور سید آل داود است)، خاطرات چاپ نشده مزبور را تورق کرده، مطالب آن بکلی با آنچه در مجله جهان نو منتشر گردیده متفاوت است. در این جا از تعریف و ستایش رضا شاه کمترین اثری دیده نمیشود."
جواب - الف- اگر نوشتههای دکتر امیر حسین بگفته شما چاپ نشده! پس شما چگونه به آنها دسترسی پیدا کردهاید!؟
ب - من درک نمیکنم که آیا تعریف کردن از رضا شاه و یا ستایش نکردن از او، کدام یک از این دو دیدگاه بنظر سیدآل داود درست و کدام نادرست است!؟ در دورانی که پدر من در مجله جهان نو مقالاتی در باره پدرانش مینوشته است توأم بوده است با وقایع بعد از کودتای 28 مرداد و دوران بگیر و ببند ساواک که در رأسش سپهبد تیمور بختیار جانی و سنگدل معروف قرار داشت و بگیر و ببند در حد فراوانی در کشور در جریان بود. بنابراین مدیر مجله جهان نو بنا بر مقتضیات روز مجبور به ملاحظه کاری و حفظ مجله خود بوده است. از جمله تعریف از خانواده سلطنتی پهلوی و شخص رضا شاه. بخاطر داریم که در 25 شهریور 1320 هنگامیکه فرماندهان قوای نظامی انگلیس و روس، به دستور مقامات مسئول کشورشان، تصمیم گرفتند که رضا شاه باید برود، او با اتومبیلش تک و تنها تهران را به مقصد اصفهان ترک نمود، و این در حالی بود که هیچ یک از وزراء، امراء، نخست وزیر منتخب خودش فروغی، وحتی نوکران دربارش او را بدرقه نکردند. و چند روز بعد نمایندگان مجلس شورای ملی و از جمله آقای بهار و انوار که در سال 1304 از مریدان و طرفداران پر و پا قرص سردار سپه و از حامیان طراز اول او بودند و برای رسیدن سردار سپه به سلطنت ایران چه پافشاریها که نکردند، در همان شهریور ماه 1320، در مجلس شورای ملی داد سخن داده و خواستار شدند که قبل از خروج رضا شاه باید چمدانهای او را جستجو نمود، چون امکان دارد جواهرات سلطنتی ایران را با خود به همراه برده باشد! ولی چند سال بعد که جنازه رضا شاه را برای خاکسپاری وارد ایران کردند، همین نمایندگان مجلس چون مشاهده کردند محمد رضا شاه کمی قدرتمندتر شده است فوراً تغییر جهت داده و ، به پدرش لقب" کبیر" اعطاء کردند. چنین بود فرهنگ مردم فرصتطلب و بافرهنگ ما!
پس آیا نمیتوان نتیجه گرفت که تعریف از رضا شاه ربطی به نوشته پدر من نداشته و ممکن است این سیاست و روش مجله جهان نو بوده است!؟
پ- در مورد رفاه و آسایش فرزندان و فرزند زادگانش باید گفت که هیچیک از آنها تا روزی که رضا شاه از کشور تبعید گردید در سن و سالی نبودند که به ثمر رسیده و مشغول کار شده و در نتیجه در رفاه و آرامش بسر برده باشند! ولی با خروج رضا شاه از ایران و پس از آن که کنترل و فشار خشن دوران رضا شاهی تا حد زیادی از روی وابستگان نایبی برداشته شد، اکثر آنها به تدریج توانستند به مشاغل غیردولتی نسبتاً مهمی دست یابند.
4- در چند سطر پائینتر آقای سید آل داود اشاره به من کرده و عنوان دکترا به من مرحمت کردهاند! شاید خواستهاند به خوانندگان نقدشان تفهیم کنند که ایشان منتقد با انصافی بوده، و اختلافی با خانواده آریانپور نداشته و به آنها احترام میگذارند. چنان که در نوشته ایشان بر میخوریم به جملاتی چون: " . . . با آن که افراد شاخص و درس خوانده در میان آنان بسیار وجود داشت . . " و به کار بردن: " کلمه زنده یاد دکتر امیر حسین آریانپور" و مرحمت کردن تیتر دکترای افتخاری به بنده! آقای سید آل داود ادامه داده است:
" . . . مطالب و مندرجات این اثر ( منظور کتاب حماسه ی طغیان است) کاملاً شبیه اندیشه ها و افکار روان شاد دکتر آریانپور است که گویا آن مرحوم در عالم برزخ کتاب برادر را به استادی ویراسته و با انشائی مطلوب و شیوه نگارشی مستحکم عرضه کرده است!؟"
جواب - متاسفانه میتوان برداشت نمود که ایشان نقدی را که بر آن کتاب نوشتهاند بدون خواندن دقیق مطالب کتاب بوده است! اگر خوانده بودند، نمیتوانستند تا این حد در نوشتههای نقد خود به اشتباه رفته باشند! چنان چه در پیشگفتار کتابم ( صفحات 22-28) نوشتهام " . . .از آن تاریخ به بعد در فرصتهای مناسب شروع به ترجمهی اسناد انگلیسی و آمریکایی نمودم. ضمناً یادماندههای دکتر عباس آریانپور عموی بزرگوارم را مطالعه و از مجموع این مدارک و اسناد و کتابهای دیگری از جمله کتاب " طغیان نایبیان" و دیگر کتابها و نوشتهها که در طول زمان جمعآوری کرده بودم، پیشنویسی از وقایع مربوط به طغیان پنجاه سالهی نایبیان تهیه کرده و برای برادرم امیر حسین ارسال نمودم. همراه این پیشنویس یک سری کامل از اسنادی را که از مراکز اسناد در انگلیس و آمریکا استخراج کرده بودم برای برادرم فرستاده و نظر ایشان را در مورد نوشتن کتاب دیگری بر مبنای اسناد خواستار شدم."
بر مبنای این چند جمله، به وضوح مشخص میشود که برخلاف اظهارات آقای سید آل داود برادرم چندین سال قبل از سفر به عالم برزخ، پیشنویس مرا مطالعه و ویراستاری کرده بودند. بنابراین اگر نوشتههای من از دید آقای سید آل داود " با انشائی مطلوب و شیوه نگارشی مستحکم عرضه شده است" من امتیاز آن را با افتخار به برادر زنده یادم میدهم، که در سالهای آخرعمرش و ضمن این که از بیماری پارکینسون زجر میکشید، نسبت به تکمیل واصلاح و ویراستاری کتاب من از هیچ کوششی فروگذاری ننمود (البته ایشان دخالتی در ویراستاری اسناد ترجمه شده نداشته است).
5- در ادامه نقد خود چنین نوشتهاند: " . . در باب واقعه نایب حسین کاشانی، که بیش از 10 سال مناطق مرکزی ایران را تحت استیلای خود در آورده بود و به دزدی و غارت و چپاول اموال مردم این نواحی از تهیدست تا غنی میپرداخت . . "
جواب - چرا حقایق را پنهان میکنید ، نایب حسین و برادرش شیر هاشم در سال 1288 قمری برابر با 1250 شمسی ( 1871م) بر طبق اسناد و مدارک موجود به علت دفاع و جلوگیری از تجاوز به پسر بچه خوش سیمای کاشانی، که قاطرچیان مسعود ظلالسلطان که جهیزیه عروس جدید حرمسرایش را به شیراز میبردند، به زور با خود برده بودند، به خواهش و تمنای بازاریان کاشان با قاطرچیان مست و عربدهجو گلاویز شده و کودک جوان را نجات میدهند. قاطرچیان با تلگراف به دروغ به ظلالسلطان اطلاع میدهند که این دو برادر به کاروان جهیزیه حمله کرده و آن را نابود کردهاند ظلالسلطان بدون بررسی و تحقیق برابر روش همیشگیاش به داروغه کاشان دستور میدهد هر دو برادر را دستگیر و در مقابل این بیاحترامی غیرقابل بخشش به جهیزیه همسر جدیدش بسزای اعمالشان برساند! رئیس طایفه عرب کاشان که موقتاً عهدهدار امور کاشان بود برادر بزرگتر یعنی شیرهاشم را دستگیر و بلافاصله او را با طناب و یا به قولی با تنگ اسب خفه میکند. برادر کوچکتر یا پهلوان حسین با شنیدن این خبر از کاشان خارج شده و به اندرز برخی از رجال کاشان برای دادخواهی به تهران میرود. در تهران به عوض توجه کردن به دادخواهیاش، او را گرفته و به دخمه زندان ارگ سلطانی میاندازند.
در زندان ارگ، مهد علیا مادر ناصرالدین شاه که آوازهی پهلوانی تناور که در زندان با صدای خوش خود نقالی و ترانه خوانی میکند، میشنود. لذا دستور میدهد او را از زندان آزاد کرده و برای خدمت به دستگاه او بفرستند. بعد از چندی او را با دادن لقب نایبی محافظ مخصوص خود میکند. خدمت نایب حسین در دستگاه مهد علیا تا زمان مرگ آن زن دوام میآورد (1290 قمری).
مصطفی قلی سهامالسطنه عامری رئیس طایفه عرب اردستان که مقام قره سورانی همهی راه های ناحیه کویر را بر عهده داشت، به علت شجاعت، لیاقت و مردمداری نایب حسین، قرهسورانی راههای پیرامون کاشان را رسماً به او تفویض میکند. اما نایب حسین به محض رسیدن به کاشان آگاه میشود که طایفه عرب کاشان غلامرضا بیک و دو پسرش از شنیدن خبر بازگشت قریبالوقوع نایب حسین، ناراحت شده و بر خشونت خود نسبت به خانواده بیرانوندی نایب حسین مقیم کاشان افزوده و پسر خردسال شیرهاشم را زنده در کورهی حمام انداخته و سوزانیده و ضمناً با پرتاب کردن همسر نایب حسین به زمین باعث مرگ او شدهاند. و همسر شیرهاشم، پس از شنیدن خبر سوزانده شدن فرزندش در کوره حمام در دم سکته کرده و میمیرد.
خوب آقای سید آل داود شما اگر به جای نایب حسین بودید پس از دیدن این مظالم و سبعیت مسئولین و مقامات ایران و کاشان چگونه عمل میکردید!؟ مگر نگفتهاند : " برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی --- که در طبیعت ما هر ضعیف پایمال است! از آن زمان پهلوان حسین سوگند میخورد که انتقام خون برادر را از خان عرب و دیگر زورگویان ایران بگیرد. پس چنین است که این داستان یاغیگری و جنش نایبی، از سال 1250 شروع و تا سال 1298 شمسی ادامه پیدا می کند یعنی به مدت 47 سال.
حال چگونه است که آقای سید آل داود آن دوران را تبدیل به ده سال کردهاند!؟ در حالی که در نوشتههای آقای حبیب یغمایی و سید آل داود که در اینترنت درج شده ملاحظه میکنیم که در سال 1328 قمری برابر با 1289 شمسی نایب حسین و ماشاءالله خان کاشی پس از حمله به ولایت جندق و بیابانک، ملا منتخب السادات را وادار می کنند مبارزات و جنگهای گذشته ( وبه نوشته خانواده یغمایی!) ماجراهای نایبیان را به صورت فتحنامهای درآورد!؟ آیا همین فتحنامه که در آن زمان سروده شده است، گواه این حقیقت نیست که از سالها قبل از سال 1289 ش. نایبیان مدتها مشغول فعالیت و به قولی یاغیگری و سرکشی بوده و تاریخ شروع سرکشی آنها در کتاب شعری که ملا منتخب السادات سروده است در صفحات مختلف به آن اشاره کرده است. ضمن آنکه پس از سرودن این فتحنامه، نایبیان بالغ بر ده سال دیگر به فعالیتهای خود ادامه دادهاند!؟ ضمناً برمبنای ادعای شما نسخه اصلی دست نوشته فتحنامه نایبی در اختیار شماست! حال چرا با مراجعه به آن مشخص نمیکنید که دوران سرکشی نایبیان دقیقاً رویهم رفته چند سال بوده است؟
6- نقد کننده در مورد رد مدارک ارائه شده در کتاب به شرح زیر اشاراتی کردهاند:
الف- مقایسهی نایب حسین با گل محمد قهرمان داستان کلیدر دولت آبادی!
در جواب باید به ایشان یادآوری کرد: چگونه ممکن است یک عده یاغی چپاولگر، قاتل و ستمگر (البته بنا به برداشت شما و دشمنان قسم خورده آنها و نه مردم مناطق مرکزی ایران) توانسته اند بالغ بر 47 سال به ستمگری و چپاول و تجاوزات خود ادامه داده و باقی بمانند؟ آیا در طول تاریخ پرنشیب و فراز ایران یاغیان و سرکشان دیگری، برای چنین مدت طولانی توانسته بودند به حیات خود ادامه دهند!؟ آیا این گویای این حقیقت نیست که نایبیان هرچه کردند و هرچه چاپیدند و هر خلافی که سید آل داود در فکرش به آنها نسبت میدهد مرتکب شده، و خلافکار بوده اند! ولی نمیتوان منکر آن شد، که آنها با مردم فرودست در ارتباط بوده و آنچه را بدست میآوردهاند با آن مردم تقسیم میکردهاند، لذا به کمک و همیاری و پشتیبانی همان گونه از مردم توانسته بودند برای این مدت طولانی باقی بمانند. در حالی که دیگرانی از نوعشان نتوانستند!
آیا در اسناد دولتی سازمان اسناد ملی ایران (که شما به آن اشاره کرده اید!) در صفحه 6 در تلگرافی که امامقلی نامی (به تاریخ 23 شهر محرم الحرام سنه 1328 که برابر است با 1289 شمسی). برای وزیر داخله ارسال کرده. چنین نوشته است:
". . . حضرات نیاسری که پنج هزار جمعیت دارد نایب حسین را پنهان و نگهداری کرده و از او حمایت دارند. . ."
یعنی پس از گذشت 39 سال از تاریخ شروع یاغیگری نایب حسین و بنا به اظهارات شما و دشمنان قسم خورده او (راهزنی، قتل، آزار و اذیت و ستمگریهای فراوان او و راهزنان گروهش) با وجود این، هنوز هم پنج هزار ساکنان نیاسر، از نایب حسین وتعداد انگشت شماری از یاران همراهش، پشتیبانی میکنند. چرا و چگونه چنین امری از دید شما امکانپذیر است!؟ آیا جز این است که مردم فرودست مناطق مختلف کاشان، نایب حسین و یار ماشاءالله را در کشور بی در و پیکر ایران تنها یار و یاور خود میدانسته و پشتیبانی از آنها را وظیفه خود میدانستهاند؟
ب- آقای آل داوود: در مورد منظومه و یا کتاب " حماسه فتح نامه نایبی" که سراینده آن شخصی بنام "ملا منتخبالسادات جندقی" که ظاهراً فامیل ایشان بوده است به مطالبی اشاره کردهاند:
لذا برای شناخت شاعر و سراینده "فتحنامه نایبی" یعنی ملا منتخبالسادات جندقی اشاراتی به نوشتههایی که در طول زمان افراد خانواده آل داوود که در اینترنت درج کردهاند میکنم:
اقتباس از نوشتههای چندگانهای که در اینترنت توسط افراد خانواده یغمایی، آل داود و غیره از جمله سید علی آل داود درج شده است:
معرفی حاج میرزا اسدالله منتخب السادات خوری
سيد اسدالله منتخب السادات: در سال ۱۲۷۹{قمری} در خور ديده به جهان گشود. تحصيلات خود را در خور و تهران و سمنان گذراند. منتخبالسادات در سال ۱۳۱۰ شمسی و همسرش به سال 1311 در خور درگذشتند.
اسدالله منتخب السادات آل داود (نواده سید میرزا موسوی قاضوی ) بود. پسر ارشد او حبیب الله از سوی مادر با یغمای جندقی نسبت داشت به همین خاطر فامیل یغمایی را برخود نهاد.
{اسدالله} در پنج سالگی پدر را از دست داد و نتوانست همچون برادرش تحصیلات مرتبی نماید. جوانی را به مشاغل متعدد گذراند و مدتی را به کفشدوزی گذراند و چندی را در تهران به معلمی پسران سهامالسلطنه عرب عامری اشتغال داشت. سپس در زادگاه خود توطن جست. آن روزگار که مقارن با نهضت مشروطهخواهی بود اغتشاشات متوالی به ویژه در نواحی مرکزی ایران به وقوع میپیوست و کار بر مردم عادی دشوار شده بود، و منتخب السادات برای حفظ خود و کسانش ناگزیر منشیگری و دبیری حکام منطقه را که اغلب خود مختار بودند میپذیرفت، چنان که مدتی منشی ماشاءالله خان کاشی بود و نیز چندی دبیر مسعود لشگر فرمانروای مطلقالعنان آن حدود بود. با انقراض قاجاریه و روی کار آمدن حکومت جدید و با گسترش مدارس نوین، در خور و بیابانک مدرسه ای بنام فروغی تاسیس شد که بعداً نام "هنر" به خود گرفت و منتخب السادات به "مدیری!"و معلمی آن منصوب شد.
آقای حبیب الله یغمای پسر دوم ایشان درباره پدرشان چنین نوشتهاند:
نام پدرم اسدالله است و معمولاً کلمه میرزا بر آن افزوده میشد. بعداً لقب "منتخب السادات" را به او دادهاند. . . . در زمانی که نام خانوادگی انتخاب میکردند " آل داود" را برگزید. و چون به مکه مشرف شد کلمه حاجی هم در اول اسمش در آمد و با این ترکیب نامی به این عبارت یافت: " حاج میرزا اسدالله آل داود منتخب السادات" اما این اضافات را هیچ کس تلفظ نمیکرد و عموماً او را "حاجی آقا´یا "حاج منتخب" میگفتند.
از پدر بزرگ ما میرزا حبیب، سه پسر به وجود آمده: میرزا اقبال، هدایت الله، و اسدالله که این آخرین پدر من است.
میرزا اقبال پسر بزرگ میرزا حبیب در اصفهان تحصیل کرد، شعر خوب میگفت و خطش بسیار خوب بود. در کودکی میشنیدم که پیرو علی محمد باب و صبح ازل بوده. . . عموی دیگرم میرزا هدایت الله که فرزندانش نام " علوی " را انتخاب کردهاند، مردی ساده و سالم و از فرهنگ و ادب بیبهره بود.
اما پدرم که از دیگر برادران کوچکتر و در کودکی یتیم شده بود از تحصیلات عالی بیبهره ماند. . . پدرم خطش خوب بود، شعرش متوسط بود، اما در بدیههگویی و سرشاری طبع، نظیرش را ندیدهاند. . . .
پدرم با عنوان آقازادگی و اعیانیت محل، تمولی نداشت. در جوانی مدتی در سمنان به کفشدوزی پرداخت و در این صنعت استاد شد و در خور کفش دوزی میکرد . . . او جورابهای عالی میبافت. صحافی میکرد. در بنایی و گچکاری باسلیقه بود، اما برای خودش نه برای دیگران. . . پدرم و مادرم هر دو تعصب مذهبی داشتند. نماز و روزهشان مطلقاً ترک نمیشد و فرزندان خود را نیز به همین خوی و روش برآوردند. پدرم مردی مذهبی بود. نماز شبش ترک نمیشد مکرر به مشاهد متبرکه مشرف شده بود و به زیارت خانه خدا نیز نائل شد.
پدرم قلیان میکشید و به شدت سرفه میکرد. از تریاک هم رویگردان نبود. املاک و علاقه خود را در حیات خود میان فرزندانش تقسیم کرد. . .
پدرم جامه آخوندی یا آقایی میپوشید : عبا و عمامه و قبای بلند و گیوه یا ارسی معمولی.
وقتی که من در شاهرود نخستین بار کت و شلوار پوشیدم و موی سر گذاشتم سخت ناراحت و رنجیده خاطر شد و به همین جهت در هنگام زیارت حج بی آنکه مرا در تهران ملاقات کند از حضرت عبدالعظیم گذشت.
با توجه به نوشتههای خاندان ملا منتخب السادات در باره پدرشان چنین نتیجهگیری میکنم:
الف- پدر ایشان دارای سه پسر بوده است که بزرگترین آنها میرزا اقبال "پیرو علی محمد باب و صبح ازل بوده است"
هیچیک از سه فرزندش نام فامیل پدر را بر روی خود نگذاردهاند!
چه دلیلی را در مورد تغییر نام پدری بوسیله هر سه فرزند ذکور ملا منتخب السادات می توان ارائه نمود! آیا همین تغییر نام فامیل پدری! نمیتواند دلیل اصلی بیاعتقادی و بیاعتمادی فرزندانش نسبت به اصول اخلاقی و طرز تفکر و نحوه دستیابی به مال و منال بهر طریقی حتی ناپسند و غیر مردمی او در زندگی خصوصی و خدمتی و عشقی و علاقه بیش از حد پدرشان به جنس مخالف در دوران زندگی و راه و روش و نحوه ناپسند سازشکاری او با هرکس و ناکسی دانست!؟
ب- در نوشتهها مشخص است که به خدمت نایبیان و دیگر حکام جابر و زورگو در آمدن حاجی منتخب نه تنها به زور و به جبر نبوده! بلکه ایشان از سال 1288 الی 1298 یعنی در سالی که وثوقالدوله، با خدعه و تزویر یار ماشاءالله را به تهران کشانده و باعث نابودی او و پدرش شد، با میل و علاقهمندی فراوان خود را در اختیار نایبیان گذارده بود! و این حقیقت را فرزندانش در نوشتههای خود تائید کردهاند. این در حالی است که شغلی را که ملا منتخب برای خود انتخاب کرده بود یعنی "ملایی خور و بیابانک "، به دلایلی ساکنین این دو دهستان چون از لحاظ امور مرتبط با مذهب اعتقادی به او نداشتهاند از پرداخت خمس و ذکات به ایشان خودداری کرده! و به این علت منتخب السادات مجبور بوده است برای تأمین زندگی خود و خانوادهاش مشاغل دیگری را انتخاب کند! آنچه مسلم شده است آنست که ملا منتخب در هیچ زمانی خدمات مذهبی برای ساکنان خور و بیابانک انجام نداده بود!
پ- در مورد سرودن فتحنامه نایبی و تعداد ابیات مندرج در آن، در این نوشتهها بر میخوریم به اعدادی که از 2000، 3000، چهار هزار و حتی به نوشته استاد حبیب یغمایی ده هزار بیت صحبت شده است !؟
آقای آل داود شما که ادعا می کنید نسخه اصلی دست نوشته حاجی منتخب را در اختیار دارید، پس چرا با کمی زحمت و شمارش صفحات و تعداد ابیات هر صفحه علاقمند نیستید که اقلاً رقم صحیح ابیات، را به اطلاع عموم برسانید!؟
ت- در مورد ورود نایبیان به منطقه خور و بیابانک، در یک جا اظهار کردهای : نایبیان بعلت فرار از جلوی مشروطه خواهان بختیاری، و در جای دیگر نایبیان برای چپاول اموال مردم این دو دهستان به این منطقه حملهور شدند! و در جای سوم ذکر کردهاند که: حسین کاشی و فرزندش ماشاءالله خان نواحی مرکزی ایران از کاشان تا طبس را پایمال تاخت و تاز خود کرده و ولایت جندق و بیابانک را ملاذو ملجائ خود قرار داده بود و اموال همه را غارت کرد و مردم را به خاک سیاه نشاند و گرسنگیها دادند!؟ و به نوشته وفا یغمایی: در سال 1328 قمری نایب حسین کاشی و فرزندش ماشاءالهر خان نواحی مرکزی ایران از کاشان تا طبس را عرصه تاخت و تاز خود و سواران عاصی و شورشی خود که از فرمان دولت وقت سرپیچیده بودند نمودند و در نواحی سخت و غیرقابل دسترس کویر مأمن کردند و به این علت حبیب با علاقه زیادی که به زادگاه خود حس میکرد (و این علاقه را تا پایان عمر حفظ نمود) با پدر راهی نائین شد.
کدام یک از این مطالب همراه با حقیقت است؟ و اگر نایبیان در حال فرار بودند، در آن وضع نابسامان و جنگ گریز، یار ماشاءالله ناگهان به فکر تهیه فتحنامه مبارزات پدرش و خودش افتاده و ملا منتخب را که اموال و داراییهایش را چپاول کرده است! ( کدام اموال؟) ناگهان پی میبرد که او شاعر توانایی است. به این علت او را وادار کرده است همراه خودش به شهر کاشانی که بختیاریهای مشروطهخواه آن را اشغال کرده و قبلاً نایبیان را از آنجا راندهاند، ببرد تا این فتحنامه را بسراید!؟ و اگر منتخبالسادات و پسرش حبیب از خور به نائین رفته بودند! پس چگونه یار ماشاءالله او را دستگیر و برای سرودن فتح نامهاش با خود به کاشانی که در تصرف بختیاریها بوده است، بردهاند!؟
ث- در مورد ملک و املاک ملا منتخب افراد خانواده به مطالب ضد و نقیضی اشاره کردهاند چون:
استاد حبیب یغمایی نوشته است:
در روز چهارشنبه سوم شعبان 1280 شمسی در دهکده مسکین خور، در خانهای محقر و گلین کودکی زاده شد که پدرش حاج اسدالله منتخب السادات او را به نام جدش سید حبیب الله نام نهاد.
در جای دیگر نوشته شده است: من حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بودم بنام " خور " که خیلی به آنجا عشق میورزیدم و در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسهای ساخته و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالیده و زانو زدم! . . .
و در ادامه آن نوشته است:
پدرم با عنوان آقازادگی و اعیانیت محل، تمولی نداشت. در جوانی مدتی در سمنان به کفشدوزی پرداخت و در این صنعت استاد شد و در خور کفش دوزی میکرد . . . او جورابهای عالی میبافت. صحافی می کرد. در بنایی و گچکاری با سلیقه بود. . . و چند سال بعد، استاد حبیب درباره اموال و املاک پدرش نوشته است:
شغل اصلی پدرم کشاورزی بود نه اینکه خودش بیل به دست گیرد و کار کند. برزگرانی داشتیم که به دستور و مواظبت پدرم کار میکردند. در سه فرسنگی خور دهی معتبر بود به نام غفور آباد، سهمی از آن پدرم میراث داشت. از عباس آباد و دهکده نهرود و طاهر آباد و عرب آباد شبانروزی مالک بودیم در خور چند باغ و چند قطعه زمین مزروعی دیگر داشتیم. از این قطعات و املاک پدرم سخت توجه میکرد و وسایل معاش خانواده را فراهم میساخت.
برابر مطالبی که در بالا به آن اشاره رفت! وضع مالی خانواده منتخب السادات چندان رونقی نداشته و آن خاندان درکوره دهی مسکین بنام خور در خانه محقر وگلینی زندگی میکرده است! در جوانی ملا منتخب السادات به مشاغل متعددی میپرداخته، از جمله مدتی را به کفشدوزی گذراند و چندی را در تهران به معلمی پسران سهامالسلطنه عرب عامری اشتغال داشت. چون کار بر مردم عادی دشوار شده بود، و منتخب السادات برای حفظ خود و کسانش ناگزیر منشیگری و دبیری حکام منطقه را که اغلب خود مختار بودند میپذیرفت و . . . . . .!
حال با توجه به وضع مالی فقیرانه این خانواده و نداشتن پول و طلا و جواهر، چگونه پس از هجوم نایبیان به این کوره ده، در خانه محقر و گلین ملا منتخب چه اثاثیه و اموال ارزشمند و به درد خوری موجود بوده است که سواران نایبی خواسته باشند آنرا چپاول کرده و به یغما ببرند!؟
آنچه که مرا به تعجب واداشت، آنست که : استاد حبیب در نوشته خود اشاره کرده است که: شغل اصلی پدرم کشاورزی بود و در چند آبادی و ده صاحب چند ملک و زمینهای مزروعی داشت. و از این قطعات و املاک پدرم سخت توجه میکرد و وسایل معاش خانواده را فراهم میساخت!؟
اگر در دوران کودکی و نو جوانی استاد حبیب، پدرش ملا منتخب السادات هیچ سرمایه و ملک و املاکی نداشت! پس از گذشت چند سال، ناگهان ملا منتخب در چند ده، صاحب چند زمین مزروعی وباغ و پول نقد گردیده، و بر مبنای وانمود کردن به اعتقادش به دین اسلام ، و بهبود وضع زندگیش او را ظاهراً مجبور به مشرف شدن به مکه و دریافت لقب حاجی کرده بود!؟ آیا نمیتوان قبول کرد که پس از پیوستن ملا منتخب به عنوان منشیگری یار ماشاءالله در سال 1328 هجری برابر با 1289 شمسی که برابر مدرک و عکسهای موجود ایشان تا سال 1337 هجری برابر با 1298 شمسی یعنی بالغ بر 9 سال در خدمت نایبیان بوده است. لذا این ثروت باد آورده نیز در همان سالها از طریق نایبیان نصیب ایشان شده و به ایشان امکان میدهد تا " آقازادگی و اعیانیت" خود را به اهالی دهشان نمودار ساخته و استاد حبیب یغمایی نیز از این فرصت پولدار شدن و مالک گردیدن پدرش استفاده کرده و خود را به عنوان یک اعیانزاده و آقازاده به دیگران نمایان سازد!؟
ج- آقای سید علی آل داود در مورد انتقاداتی که مردم پس از وقوع انقلاب اسلامی نسبت به استاد حبیب یغمایی وارد کردهاند، شاکی بوده و جوابهایی ارائه کردهاند. سعی میکنم به خلاصه ای از آن اشاره کنم:
1- یغمایی را یک سلطنت طلب مخالف دین و مذهب خواندند و درنتیجه کمتر کسی حاضر شد به تشییع پیکر او برود. در این مورد، اظهار نظر آقای آل داود چنین است:
"در دفاع از یغمایی باید بگوییم که او سالها در زمان شاهنشاهی زیسته بود و جز این کلمات از قلم او بیرون نمیتراوید. همان گونه که وقتی شاه از ایران بیرون شد تیتر کردند: شاه رفتند به جای شاه رفت." !
آقای سید آل داود بنا به برداشت حکیمانه شما! "ترک عادت موجب مرض است!" ولی شما در نقد پیشین خود اشاره به تعریف پدر من از رضا شاه کردهاید چون: " سخن را با تمجید از رضا شاه از آن رو که در عصر او فرزندانش و فرزندزادگان نایب حسین به آرامش و رفاه دست یافته بودند به پایان رساند" و در چند خط آنطرفتر اشاره کردهاند که: " در دهههای اخیر، زنده یاد دکتر امیر حسین آریانپور، فرزند مهدی و نواده ماشاءالله خان به فعالیت دامنهداری در این زمینه دست زده، کتابها ومقالاتی نوشت، اما لابد بنا به مصالحی آنها را انتشار نداد. . . به هر حال تا جائی که نویسنده این سطور خاطرات چاپ نشده مزبور را تورق کرده، مطالب آن به کلی با آن چه در مجله جهان نو منتشر گردیده متفاوت است. در این جا از تعریف و ستایش رضا شاه کمترین اثری دیده نمیشود."
جواب من: چرا همان جواب تو خالی و مسخره خود را چون: جز این کلمات از قلم او ( منظور استاد حبیب است) بیرون نمیتراوید!" را شامل حال پدر من نمیکنید!؟ "یک بام و دو هوا بودن " یکی از مشخصات تعیین کننده شخصیت بارز خانواده شماست و سعی میکنید همیشه نان را به نرخ روز میل بفرمایید!
2- گفتند که (حبیب) یغمایی، جایی را در بیرون خور بیابانک برای آرامگاهش برگزیده است تا قیمت زمینهای اطراف آن بالا برود.
جواب شما در این مورد چنین بوده است: "روشن است که هرکس دوست دارد آرامگاهش نیز پس از مرگش به حیات فرهنگی ادامه دهد. چه ایرادی دارد که آرامگاه او باعث توجه به زمینهای بایر اطراف شهر بشود؟"
باید آقای سید آل داود توضیح دهند که چگونه ممکن است آرامگاه فردی چون استاد حبیب یغمایی میتواند به حیات فرهنگی خود ادامه دهد!؟ آرامگاه که دست و پا و زبان و غیره ندارد!
3- یکی از نقدهای دیگر بر حبیب یغمایی این است: " که چرا از خیزش مردمی و انقلاب ایران در (روزنامه) یغما سخن نگفت. و تنها در یغما، 11، بهمن 1357 به این مطلب اشاره رفته است:
"یک خبر مهم
مجله یغما از سیاست برکنار مانده ولی از نظر تاریخ یاد میکند:
با مخالفتهای ملی بهراهنمائی آیت الله سید روح الله خمینی دامت برکاته بالاخره اعلی حضرت محمدرضا شاه پهلوی در روز سه شنبه 26 دی ماه 1357 مطابق صفر الخیر 1399 ایران را ترک فرمودند و از کشور مصر به اروپا و آمریکا عزیمت کردند."
جواب آقای آل داود: "در دفاع از یغمایی باید بگوییم که او سال ها در زمان شاهنشاهی زیسته بود و جز این کلمات از قلم او بیرون نمیتراوید. همان گونه که وقتی شاه از ایران بیرون شد تیتر کردند: شاه رفتند به جای شاه رفت."
آیا این جمله شما که " که چون او سال ها در زمان شاهنشاهی زیسته بود و جز این کلمات از قلم او بیرون نمی تراوید. ! برداشت درستی است؟ و شما هم در همان تصور باطل هستید که فکر میکردند: " پوست، گوشت و استخوان 35 میلیون شهروندان ایران همگی از صدقه سر شاهنشاه آریامهر بوجود آمده بود!؟"
4- در دنباله جمله قبلی خود آقای آل داود اضافه کرده اند که:
"سهراب سپهری نیز یک کلمه از سیاست نگفت و برای انقلاب نسرود!"
شما اشاره به سهراب سپهری پسر خاله زنده یاد من کرده و ذکر کردهاید: که چون سهراب در مورد انقلاب اسلامی شعر نسروده است ، بنابر آن اگر استاد حبیب یغمایی نیز در باره پیروزی انقلاب در روزنامهاش چیزی ننوشته است، پس ایشان خطایی مرتکب نشده بودهاند و لذا نباید جنازه استاد حبیب مورد بی احترامی اهالی بیابانک قرار گیرند!؟
آقای آل داود، یک صاحب روزنامه و روزنامه نگار چه وجه مشترکی می تواند با یک شهروند شاعر دارا باشد! صاحب روزنامه وظیفه دارد خط و مشی سیاسی روزنامه خود را به خوانندگان خود اطلاع دهد ولی یک شاعر در هیچ زمانی چنین وظیفه ای را به عهده نداشته است.
5- سید آل داود در باره انتقاد صاحب امتیاز و سردبیر روزنامه یغما در دوران گذشته مطالبی بشرح زیر نوشتهاند: "یغمایی بارها با زبان طنز از حکومت شاه انتقاد کرد و بارها مورد بازجویی ساواک قرار گرفت و اگر به خاطر سابقه دوستی او با بزرگانی همچون فروغی و تقیزاده نبود، لابد به زندان هم میرفت. او جشنهای دو هزار و پانصد ساله را به تمسخر گرفت و زیرکانه از فقر مردم گفت که همچون زمان گذشته هنوز لباس پاره بر تن میکنند!"
در جواب به این ادعا: آقای آل داود برای مبرا کردن آقای حبیب یغمایی از بازداشت و زندانی شدن به توسط ساواک به خاطر انتقاد از شاه، (کدام انتقاد) اشاره به دوستان با نفوذ خود آقایان محمد علی فروغی ( تولد 1254 وفات 1321 شمسی) و سید حسن تقی زاده ( تولد 1257 وفات 1348 شمسی ) کردهاند! در زمانی که استاد حبیب یغمایی بنا به اظهارات شما، به وسیله ساواک تحت نظر قرار گرفته بودند محمد علی فروغی حدود سه دهه قبل از آن فوت کرده بودند و آقای تقی زاده نیز از سال 1346 به علت سالخوردگی و فلج پاهای خود در انزوا به سر میبرد و به دلایلی مورد توجه شاه قرار نداشته است!؟ حال چگونه است که این دو فردی که سالها قبل فوت کرده و در کشور ایران به سر نمیبردند! موفق گردیدند مانع شوند که آقای حبیب یغمایی پس از انتقاد از شاه در سالهای دهه پنجاه از ورود به زندان ساواک در امان بمانند!؟ اولاد حضرت محمد، دروغپردازی و ناآگاهی تا این حد!؟
6- آقای آل داود در باره شایعات بیدینی استاد حبیب یغمایی مطالبی به شرح زیر ذکر کردهاند:
"به جز این اگر یغمایی آدم بیدینی بود هیچ گاه به سفر حج نمیرفت!
سفرنامه حج نمینوشت، قصص الانبیا را به چاپ نمیرساند و پنج سال از عمرش را صرف انتشار تفسیر قرآن طبری نمیکرد."
در جواب ایشان، مگر خود استاد حبیب از کسوت روحانیت خارج نگردیده بود!؟ مگر ایشان اشاره به عموی خود میرزا اقبال و پیروی از علی محمد باب و صبح ازل نکرده است! رفتن به حج و حاجی شدن ایشان را میتوان در حقیقت بحساب "نان را به نرخ روز خوردن" تلقی کرد. علاوه بر آن مگر پیروان علی محمد باب خود را مسلمان و معتقد به مکه به عنوان خانه خدا در آن روزها نمیدانستند! و مگر خود استاد ذکر نکرده است که پدرم هنگام مشرف شدن به مکه حاضر نشد مرا ملاقات کند!؟ آیا همین شواهد دلیل آن نبود که اهالی ناآگاه دهستانهای خور و بیابانک، با پیروی از دستورات آخوندک دهشان نسبت به جنازه استاد حبیب، که در گذشته در دهشان مبادرت به تأسیس یک دبستان و یک درمانگاه و یک گورستان کرده بود، با وجود این خدمات گرانبها، از ارتکاب به بیاحترامی و سنگاندازی بسوی جنازه او دست برنداشتند!؟
ضمناً استاد حبیب در اشعاری که در باره مراسم تشییع جنازه اش قبلاً سروده بود، با توجه به نحوه عملکردش در دوران زندگی طولانیش از جمله : شناساندن خود به عنوان یک آقازاده و یک اعیانزاده تحصیلکرده، و با تغییر لباس دادن و از کسوت روحانیت که شغل منتخب اجدادی ایشان بوده است، و موی سر خود را بلند کردن و کت و شلوار پوشیدن و استفاده از پیپ به جای چپق و قلیان علاقمندی خود را به تمدن غرب نشان دادن، و برای تأمین بودجه مورد نیاز برای ساختن یک مدرسه و درمانگاه در روستایی که زاده شده بود، " در جلوی هر کس و نا کسی زانو زدن"، و برای شناساندن خود به مقامات بالای کشور شاهنشاهی ایران و دست یابی به جاه و مقام بالاتر از جمله دریافت دکترای افتخاری مجبور به همه گونه چاپلوسی و ستایش از شاه بیسواد و دیگر مقامات کشوری، از طریق نوشتهها و سرودههای خود در روزنامه یغما نکرده بودند! به این علت استاد گرامی، به خوبی آگاه بودند که در هنگام تشییع جنازهاش تعداد قابل ملاحظهای شرکت نخواهند نمود! لذا چند بیتی را که در زیر ملاحظه میکنید سرودند که شایع کند خودشان نخواسته است کسی در به خاک سپردنشان شرکت کند:
از دوران پیری و پایان زندگی: به نوشته سید آل داود!
شعر سروده استاد حبیب:
"من نمیخواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران گریان کنند
من نمیخواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدرجان، ای عموجان، ای برادرجان کنند
من نمیخواهم به رسم سوگواری یا خبر
در جراید قصة مرگ مرا اعلان کنند
من نمیخواهم، پی تشییع من، خویشان من
خویش را از کار وادارند و سرگردان کنند
من نمیخواهم ـ وگرچه این خواستن نابجاست
کاین تن فرسودهام را دفن در تهران کنند."
7- آقای سید آل داود تهمت زدن چه آسان ولی، ثابت کردن به بیگناهی چه مشکل!
آیا خود جنابعالی بدون اطلاع از حقیقت اعمال و رفتار و کردار و عملکرد نایبیان و تنها بر مبنای نوشتههای چند روزی نامه خود فروشان و نامهها و تلگرافات دشمنان آنها که به خاطر وجود نایبیان در آن سرزمینی که موی دماغشان شده بودند. برای خلاصی از مزاحمتهای آنها مبادرت به شایعهپراکنی و دروغپردازی و تهمت زدن به نایبیان کرده بودند! و حتی بدون خواندن مطالب کتاب من، شما مبادرت به نوشتن نقدی توهینآمیز و سرا پا همراه با دروغ کرده و در روزی نامهای به چاپ رساندهاید. و شوربختانه به علت نفوذ افرادی چون شما که به دنبال حق و حقیقت نیستید، در آن زمان توانستید مانع درج جواب من در همان روزی نامه گردید. ولی چگونه است که هنگامیکه رفتار بیشرمانه و ابلهانه هم روستائیان خود را نسبت به جنازه استاد حبیب یغمایی مشاهده نمودید، ناراحتی خود را به زبان آوردهاید: چنانچه نوشته اید: " پس از در گذشت استاد حبیب یغماعی و رفتار اسفناک و بیشرمانه اهالی روستای خور نسبت به جنازه آن مرحوم توسط همان کودکانی که در مدرسهی یغمایی درس میخواندند و همان مردمی که در درمانگاهش دردهای خود را درمان کرده بودند، به فتوای آخوندک ابله همان روستا، دامنشان را پر از سنگهای درشتتر از فندق و کوچکتر از گردو کردند تا جنازهی این خدمتگزار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند.
اگر استاد حبیب یغمایی با زانو زدن در جلوی هر کس و ناکسی موفق گردید که زمین بزرگی را از زمینهای خالصه زادگاه خود در اختیار گرفته و دبستان و درمانگاهی در گوشه ای از آن بسازد و صد البته در بالای تپهای از این زمین برای خود آرامگاه نسبتاٌ مجللی را برای دفن جنازه خود در نظر گرفته و برابر وصیتنامهاش ، شرایطی برای فروش زمینهای اطراف آن آرامگاه و دبستان را به بازماندگانش دیکته کند!؟ حال توجه شما را به سالها قبل از آن جلب میکنم. یار ماشاءالله برای اولین بار در تاریخ ایران یعنی درسال 1295 شمسی دستور میدهد دبستان شش کلاسه شبانهروزی تأسیس و کودکان بیبضاعت کاشان را تا تعداد 150 نفر پذیرفته و کلیه هزینههای مربوطه را شخصاً تأمین کند. و در درمانگاهی که در مجاورت آن دبستان بنا نمود، دکتری به نام شاهزاد دکتر نوایی تحصیلکرده اروپا، همه روزه مجاناً به درمان مراجعه کنندگان میپرداخت و ضمناً در دو سال 1296 و 1297 که در ایران به علت خشکسالی و صدور مواد خوراکی و غذایی کشورمان به وسیله نیروهای نظامی دو کشور غاصب یعنی انگلیس و روسیه تزاری به کشورشان، در دوران جنگ اول جهانی مردم با کمبود مواد غذایی و خرابی وضع اقتصاد کشور روبرو شده بودند و روزانه صدها تن از مردم بیپناه و بیپول ، به خاطر گرسنگی و بیغذایی فوت میکردند، تنها گروهی که قدم به جلو گذارده و دستور داد بالغ بر 7 نانوایی همه روزه به مقدار زیادی نان تهیه کرده و مجاناً در اختیار بینوایان قرار دهد، نایبیان بودند. که روزانه بالغ بر یکصد تومان هزینه این نانها را پرداخت میکردند. مدارک زیر در این مورد گواهی گویایی است.
بازدید مسئول معارف کاشان آیت الله شریعتمدار و دیگر مقامات از مدرسه شبانهروزی سرداریه در سال1337 قمری برابر با 1298 شمسی
مدرسه سرداریه - بازدید مسئولان معارف از مدرسه در روز امتحان 120 دانش آموز شبانهروزی شرکت کرده بودند
از: سر كنسول انگليس در اصفهان
به: وزير مختار انگليس در تهران
14 اكتبر، 1917
شماره 255
كاشان
قيمت نان بسيار گران و ضمناً نان ناياب است. جمعيتي حدود 200 نفر زن در حاليكه به داخل تلگرافخانه و اداره پست سنگ پرتاب ميكردند، به چند مغازه نانوائي حمله و آنها را غارت كردند. اقداماتي به عمل آمده است تا در آينده كسي به داخل تلگرافخانه سنگ پرتاب نكند.
از: سر كنسول انگليس در اصفهان
به: وزير مختار انگليس در تهران
21 اكتبر، 1917
شماره 288 كاشان
6 نفر از گرسنگي در اين هفته تلف شدند.
ماشاءالله خان دستور داده است كه روزانه بالغ بر 100 تومان نان تهيه و به طور رايگان در هفت نانوایی ميان مردم بي بضاعت تقسيم شود.
از: سر كنسول انگليس در اصفهان
به: وزير مختار انگليس در تهران
18 نوامبر، 1917 شماره 288
اخبار ناراحت كنندهاي از همه طرف ميرسد. در قم كميتهاي به عنوان كمك و همياري به بينوايان تشكيل شد تا بتوانند براي آنها نان ارزان تهيه كنند و هزينه آن را با دريافت سهميه از متموّلين بگيرند و ولي به علت كثرت مردم گرسنه، اين كميته نتوانست به كار خود ادامه دهد و تعطيل گرديد.
در كاشان ماشاءالله خان مجبور شد دو دكان از هفت دكان نانوائي خود را كه نان رايگان در اختيار بينوايان قرار ميداد به سبب نداشتن آرد تعطيل كند.
حدود 25 تفر از گرسنگي تلف شدهاند و شكايت از وضع نان همگاني شده است و حتي آنهائي كه پول دارند، قادر به خريد نان نيستند.
از: كنسول انگليس در اصفهان
به: وزير مختار انگليس در تهران
2دسامبر1917
شماره300
از همه مناطق گزارش رسيده است كه قحطي و گرسنگي و مرگ از بي غذائي كولاك ميكند. همه شهرها پُر است از گرسنگان و گدايان و با فرا رسيدن زمستان وضع به مراتب بدتر خواهد شد.
از روزنامه ستاره ايران.
مورخ 28 سپتامبر، 1918
در مورد كمبود گندم و جو، تعدادي از نانوائيها در همدان بسته شدهاند و به سختي ميتوان نان به دست آورد. سردار اكرم حدود 5 هزار خروار گندم براي همدان ارسال داشت، ولي در بين راه، افسري روسي با چهارصد نفر از افراد خود جلوي غافله را گرفت و گندمها را براي مصرف قواي روسيه در ايران مصادره نمود. ضمناً سيمهاي تلگراف را قطع نموده و باعث دردسر فراواني گرديد.
با تقديم احترام
وزير مختار آمریکا
جان ل. كالدول
از: سر كنسول انگليس در اصفهان
به: وزير مختار انگليس در تهران
30 دسامبر، 1917
شماره 326
گزارشات فراوان در مورد قحطي و كمبود مواد غذائي از همه طرف ميرسد. در قم تعدادي از نانوائيها به سبب نبودن آرد تعطيل شدهاند و 30 نفر از گرسنگي مردهاند. در اردستان زارعين از بيغذائي در حال تلف شدن هستند. مقدار كمي برف باريد، ولي در كاشان باران شديدي آمد.
8- مطلبی در باره آثار فرهنگی و ادبی منتخب السادات
نایبیان در اردستان
نفر سوم از چپ به راست: یار امیر مسئول ارتباطات، علی محمد محقق الدوله نماینده حلقهی نایبی در تهران، یار حسن منصور لشگر مسئول روابط داخله و خارجه، یار علی شجاع لشگر فرمانده واحدهای نایبی، سالاراسلام، سردار جنگ، منتخب السادات یغمایی شاعر سیلاخوری.
در ردیف دوم سید کوهکن روحانی اردستانی، و یک میر پنج که به اسارت نایبیان در آمده بودپشت سر سالار اسلام دیده می شوند. افسر اسیر دیگری پشت سر محقق الدوله قرار دارد.
با توجه به این عکس که در سال 1289 شمسی گرفته شده مشاهده می کنیم که ملا منتخب یغمایی در ردیف اول در کنار یار ماشاء الله، نایب حسین، شجاع لشگر و سایر پسران نایب حسین با عزت و احترام و با افتخار قرار گرفته و هیچ نشانی از بازداشت و یا زندانی بودن و به اجبار او را وادار به قرار گرفتن در کنار خودشان دیده نمیشود!
در مورد آثار ادبی و فرهنگی برجسته منتخب السادات که باقی مانده است، آقای سید علی آل داود اشاره به هفت اثر کرده که شش اثر بچاپ رسیده و اثر هفتم در نظر است که در آینده بچاپ برسد.
در مورد چهارمین اثر ملا منتخب، بنام" فتح نامه نایب حسین کاشی" آقای سید آل داود اشاره کرده و ضمناً چون گذشته اشاره به نسخه چاپ شده و تحریف آن بوسیله خانواده آریانپور ، بدون آنکه مدرکی را ارائه کند کردهاند. چون شما فتحنامه را در جزو هفت اثر ادبی و تاریخی که از پدر گرامیتان باقی مانده است در ردیف چهارم قرار دادهاید، لذا میتوان تصور کرد که:
الف- اگر از نظر شما از حیث ادبی و هنری واجد ارزش نیست! دلیل آنرا برابر نظر استاد حبیب یغمایی که درباره پدرشان نوشتهاند: ". . پدرم خطش خوب بود، شعرش متوسط بود، اما . . ." میتوان به بیارزش بودن سرودههای ایشان را در فتحنامه ،از لحاظ ادبی و هنری به خاطر، عدم تبحر ملا منتخب در سرودن شعر دانست.
ب- نوشتهاید این مثنوی با تحریفاتی که در آن صورت گرفته و به طور اساسی دگرگون شده، چند سال پیش به کوشش علی دهباشی چاپ شده است. بدیهی است که نیمی از ابیات این چاپ سروده منتخب السادات نیست و کسانی برای تبرئه خاندان نایب حسین آن را به کتاب افزودهاند. ضمناً نسخه خطی آن در کتابخانه حبیب یغمایی در خور بیابانک محفوظ است و نگارنده عکسی از آن را در اختیار دارد.
خوب اگر فرض کنیم که ادعای شما در مورد نیمی از این ابیات که متعلق به ملا منتخب السادات نمیباشد کاملاً صادقانه باشد! چرا شما با ارائه نسخه اصلی این فتحنامه اصالت حرف خود را به اثبات نمیرسانید!؟ و اصل ابیاتی را که شما ادعا میکنید سروده ملا منتخب نسیت، در کنار ابیات تحریف شده به اطلاع مردم نمیرسانید!؟ ضمناً من حاضرم هزینه چاپ یا کپیهبرداری مجدد از نسخه دست نوشته اصلی را تمام و کمال پرداخت کنم. تا شاید این معمایی را که شما آگاهانه به وجود آوردهاید به ثبوت رسانید!؟ و البته تا کور شود هرآنکه نتواند دید!
پ- اگر ادعای شما در باره موجود بودن نسخه دست نوشته شده پدر شما حاجی منتخب السادات همراه با حقیقت است و ضمناً با نام بردن فتحنامه نایبی در جزو کارهای مهم و اساسی ایشان، و شما نیز تأیید کردهاید که این دست نوشته اصیلترین روایت از ماجراهای این آشوبگران به شمار میرود! حال که شما علاقمندید مردم از وقایع درست تاریخی مطلع گردند، چرا کمک نمیکنید که این نوشته چاپ شده و ملت ایران از مطالب (اصیلترین روایت) با اطلاع گردند!؟
ت- آقای سید علی ، در مورد ارتباط خونی خود (DNA) با حضرت امام موسی کاظم، ممکن است شجرهنامه مربوط به 12 قرن ارتباط فامیلی خانواده خود را که به حضرت امام موسی کاظم ختم می شود ارائه کنید! چون ادعای شما و پدرانتان که از نسل امام موسی کاظم هستید، بر مبنای آن شجرهنامه ، تنها هنگامی میتوان ادعا کرد که با حقیقت همراه است که شما نام اجدادتان را که به امام موسی کاظم ختم می شود پشت سر هم با ذکر تاریخ اعلام کنید!؟
ث- آقای آل داود ممکن است برای ثبت در تاریخ خاندان یغمایی و منتخب السادات، علت خروج از کسوت روحانیت آقای حبیب یغمایی را ذکر کنید؟
آیا این خروج از کسوت روحانیت نمیتواند مربوط به عملکرد خلاف اخلاقی و زندگی بیبند و بار و در خدمت هر کس و ناکس ملا منتخب بوده باشد؟
در سال 1331 قمری برابر با 1292 شمس که نایبیان بر بخش عمدهی حاشیه کویر مسلط بودند، شاهزاده شهابالدوله که در آن زمان بر یزد حکومت داشت، ضیافتی به افتخار آنان بر پا کرد. در این تصویر جمعی از مدعوین به شرح زیر دیده میشوند:
ردیف اول از چپ به راست: منتخب السادات یغمایی (شاعرخوری) سیف الله نراقی منشی شجاع لشگر سرکرده محتشم السلطان صالح، شهاب الدوله، ماشاء الله خان سردار جنگ، یار علی شجاع لشگر، مهدی غفاری (مترجم سران نایبی) سید کوهکن (روحانی اردستانی)
پهلوان رضا عصار (آجودان سردار جنگ) پشت سر سردار، و سرکرده ضرغام نظام غفاری بین نراقی و منتخب السادات قرار دارد.
ج- توضیح مختصری در مورد این عکس ضرورت دارد! اگر فقط مدت کوتاهی حدود 40 روز در سال 1289ش. ملا منتخب به اجبار و بر خلاف میلش در بارگاه نایبیان بوده و در این مدت کوتاه چندین هزار بیت را بنام "فتحنامه نایبی" سروده است، حال در سال 1292 یعنی سه سال بعد از دستگیری و زندانیش به دست نایبیان به چه دلیلی هنوز در خدمت نایبیان باقی مانده و در یزد چه میکند؟ این در حالی است که هنوز هم جزو مقربین و نزدیکان نایبیان و در ردیف اول در کنار "شهابالدوله حاکم معزول یزد" نزول اجلال کردهاند!؟
با توجه به آنچه در صفحه 22 مقدمه کتاب که در زمان حیات آقای اسدالله خان منتخب السادات و پس از تصحیح منظومه به وسیله خودش در تاریخ 1336 قمری آمده است:
الف- اگر سراینده تحت فشار و به امید باز پس گرفتن اموالش، در سال 1331 قمری مبادرت به سرودن چنین ابیاتی کرده بود، حال در سال 1336 ق ،پس از گذشت بالع بر 5 سال و رهایی از زندان یار ماشاءالله، و ضمناً باز پس نگرفتن اموال چاپیده شدهاش، چرا مجدداً قبول مسئولیت کرده و به اصلاح ابیات سروده شده قبلی خود پرداخته است! ؟
ب- این ملای جوان چون اهل کاشان نبوده است، با اطمینان میتوان اظهار نمود که او در محدوده کاشان ملک و املاک و مستقلاتی نداشته و خانوادهاش با او نبودهاند که به گفته سید آل داود فراری شده باشند! (چرا فراری!؟). ثروت اشخاص در آن دوران اکثراً محدود میگردید به خانه و مزرعه و مستقلات و کمتر کسی در آن زمان جز نزدیکان شاه ودربار و خانوادههای اشرافی و خانهای محلی که از تجملات و زیورآلات و پول نقد و غیره بهرهور بودند، این ملای جوان و یک لا قبا،ا چه داشته است! که نایبیان و یار ماشاءالله خواسته باشند به خاطر اموالش او را دستگیر و زندانی کرده باشند!؟ و او چه به همراه خود داشته است که افراد نایبی چاپیده باشند!؟
پ- شما که در نوشته خود اینجا و آنجا دائماً اشاره به ارائه مدرک از جانب من، گردآورنده کتاب حماسهی طغیان کردهاید، چه مدرکی ارائه میدهید که ملا اسدالله خان منتخب السادات واقعاً در زندان یار ماشاءالله به سر برده است؟ ضمناً با بکار بردن کلمه " زندان" نشان میدهد که او در کاشان دستگیر شده و چون یار ماشاءالله در نقاط دیگر نه اقامت میکرده است و نه مستقلاتی در اختیار داشته است تا دخمه یکی از این مستقلات را تبدیل به زندان خود کرده باشد. پس دستگیری و چاپیدن اموال این ملا و تقسیم آن بین چپاولگران همراه با حقیقت نبوده و شایعاتی بیش نیست، که در طول زمان و البته پس از نابودی و کشتار نایبیان، شاید به وسیله خود این ملا برای نشان دادن بیگناهی خود از سرودن این ابیات در وصف نایبیان، شایع کرده است و شما پس از گذشت بالغ بر 90 سال آن را تکرار میکنید!؟
ت- اگر اموال سراینده این ابیات را نایبیان چاپیدند و حتی پس از سراییدن ( دو تا ده هزار) بیت در 40 روز به او پس ندادند! پس از اعدام نایبیان و چپاول و غارت و تصرف کلیه اموال، املاک و مستقلات، احشام گنجها و کلیه وسایل و اثاث خانههای بالغ بر چند هزار نایبی توسط دولتیان. و همه این اتفاقات، با فاصله چند سال از هنگام سرودن این ابیات به وقوع پیوسته بود. چگونه اکثر اشراف کاشان برای پس گرفتن املاک و اموالی را که ادعا کردند، نایبیان از آنها به زور ربودهاند، روانه شده و شاید موفق به پس گرفتن مستقلات ادعایی خود شدند! (هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهنده پس دادن این املاک و اموال به صاحبانش باشد!) چرا منتخب السادات شاعر بدنبال اموالش نرفت!؟ آیا فامیل محترم یغمایی میتوانند حتی یک مدرک ارائه کنند که نشان دهد جد بزرگوارشان توسط نایبیان دستگیر و اجباراً هزاران بیت را در مدتی کوتاه سروده و آن هم در حالیکه در دخمهای به سر میبرده است!؟ مگر سرودن شعر خم رنگرزی است که با فرو کردن کلاف پشم در ظرف رنگ، این اشعار از دهان منتخب السادات خود به خود خارج شده و در روی صفحات کاغذ درج گردد؟
ث - چگونه امکانپذیر است پس از دستگیری و زندانی کردن ملا یغمایی، یار ماشاءالله (بی سواد و عامی برابر اظهارات شما و سایر دشمنان!) پیبرده باشد که او طبع شعر داشته، و هر روز او را از زندان خارج و به خانهاش ببرد و سپس داستان فتوحات خود و پدرش را برای ملا یغمایی تعریف کند، و این ملای شاعر مسلک، چون احتمالاً در آن زمان از داشتن ضبط صوت برای ضبط گفتههای عامیانه یار ماشاءالله برخوردار نبوده است! پس مجبور بوده است، اظهارات یار ماشاءالله را یادداشت کند. سپس این اظهارات عامیانه یار ماشاءالله را قبل از تبدیلشان به شعر، اصلاح و دوباره نویسی کرده و همه این کارها را شاعر گرانمایه در عرض آن مدت کوتاه (40 روز) انجام داده باشد!؟
ج - در حالی که شما و دیگرانی چون شما که در نوشتههای خود همه نسل پیشین نایبیان را اشخاصی عامی و بیسواد و بیفرهنگ دانستهاید! چگونه است که شخص باسوادی چون ملا یغمایی که طبع سرودن شعر نیز داشته است، پس از برخورد با یار ماشاءالله ، و شنیدن حرفهای عامیانه او و نحوه صحبتهای او درباره فتوحات نایبیان (ببخشید منظورم ماجراهایش است!) پی نبرد، که گول زدن این شخص بیسواد که قادر به خواندن و نوشتن نیست! کاری است بس آسان و نیازی نیست که با آب و تاب (ماجراهای) نایبیان را تبدیل به منظومه شعری نموده و در نکوهش دولتمردان و مسئولان باوجدان و وطندوست آن زمان ایران [البته از دید سید آل داود] از جمله: وثوقالدوله، سپهدار اعظم تنکابنی، سردار اسعد بختیاری، و صمصامالسلطنه بختیاری، ظلالسلطان، حسین قلی نظامالسلطنه ، عینالدوله و دیگر ابرمردان آن زمان، چنین نامردانه، قلمفرسائی و بیاحترامی کرده باشد!؟
چ - مقدمه این کتاب را ملک المورخین در تاریخ 29 رجب 1336قمری، مطابق 21 ثور 1297 شمسی به رشته تحریر در آورده است. عبدالحسین ملکالمورخین سپهر تولد 1288 وفات 1352 قمری { نواده محمد تقی لسانالملک سپهر، مؤلف معروف دوره تاریخ جهان موسوم به " ناسخ التواریخ" است.}
عبدالحسین ملکالمورخین سپهر. مشوق و راهنمای نایبیان سال 1281 شمسی
نفر اول از راست ملکالمورخین- نفر چهارم مظفرالدین شاه قاجار
ملکالمورخین که در جوانی معلم مظفرالدین شاه قاجار بود، و در جریان قیام مشروطیت با انتشار مقالات موثر و تشکیل انجمنهای مردمی و تشویق نویسندگان و شاعران مبارز، با انقلابیان ایران همکاری کرد و به کفاره این همکاری، هم از دربار قاجار و هم از دربار پهلوی گزند فراوان دید. او "تاریخ بختیاری" را تألیف کرد. ملک المورخین در مقدمه کتاب منظومه، اظهار کرده است: " مسوده این منظومه در سال 1331قمری آماده شد. ولی به علت استناد سراینده آن به تقریرات آقای حسین خان سهام السلطنه که از احوال نایبیان به حد کفایت آگاه و نسبت به ایشان بر سر مهر نبود،مسوده از اشتباهاتی در مورد وقایع و بخصوص رابطه نایبیان با نهضت مشروطیت خالی نماند. علی هذا تنی چند از اهل اطلاع بر آن حاشیه نوشته، ایراد گرفتند. درنتیجه سراینده مجددا بدان پرداخته به مدد اینجانب، با دقت نظر و فحص کامل در آن تجدید نظر کردو از لحاظ لفظ و معنی دست به اصلاح تمامت آن زد و علاوه بر این، در بسط و تنظیم مجدد آن اهتمام ورزید." ( صفحه 17 کتاب)
آثار عبدالحسین ملک المورخین
عبدالحسین ملک المورخین سپهر در دو حیطهی روزنامهنگاری و تألیف کتاب و مقاله یادگارهایی از خود به جا گذاشته است، که به آن پرداخته میشود:
الف- روزنامهنگاری:
ملک المورخین در دورهی مظفری مقالات تندی در روزنامهها مینوشت و خود نیز نشریات شاهنشاهی، وطن، آیینه عیبنما، صفحه روزگار و... را منتشر کرد؛ که از این نظر یکی از بانیان جراید ایران به شمار میرود. هریک از نشریاتی که ملک المورخین مدیریت آن را بر عهده داشته است، به گونهی زیر معرفی شده است:
(1)- هفته نامهی مصّور شاهنشاهی
این نشریه در سال 1323 ه.ق (6-1905 م ) در تهران تأسیس گردید. مدیریت این روزنامه با میرزا عبدالحسین خان ملک المورخین بود و آن را با چاپ سنگی و به صورت هفتگی منتشر مینمود.
روزنامه ی « ادب » در شماره 174 سال چهارم خود که در ذیحجه سال 1323 منتشر گردید، شروع روزنامه « شاهنشاهی» را بدین قسم اطلاع میدهد:
«همین قدر به هموطنان محترم مخصوصاً دانشمندان بشارت میدهم که از یک ماه قبل از این جناب جلالت مآب معظم آقای لسانالدوله ملکالمورخین که سلالهی خاندان علم و اطلاع است برحسب اجازهی امنای دولت و تصویب وزارت جلیلهی انطباعات روزنامه در دارالخلافه باهره تأسیس فرموده موسوم به شاهنشاهی و آن مبارک نامه مشتمل است بر تصویر بزرگان و اشخاص اولیه مملکت و مقالات علمیه و خلاصه تاریخ عالم و نحبهی تصنیفات و تألیفات و نتیجهی زحمات چندین ساله جد و پدر بزرگوار و خود ایشان».
و محمّد صدر هاشمی در تاریخ جراید و مجلّات ایران نوشته است:
«روزنامة مصّور شاهنشاهی در تهران به مدیری میرزا عبد الحسین خان ملقّب به ملک المورّخین به طور هفتگی تأسیس و با چاپ سنگی در سال 1323 قمری منتشر شده است. شمارهی اول این روزنامه در تاریخ 9 شوال سال مذکور انتشار یافته. هر شمارهی روزنامه مشتمل بر چهار صفحه و هر صفحهی آن به قطع 12در 5/6 اینچ و یک صفحه از هر شماره مخصوص چاپ تصاویر اشخاص مهم و بزرگان مملکت است. ...»
(2)- روزنامه وطن
سید محیط طباطبایی در تاریخ تحلیلی مطبوعات میگوید: « ملک المورخین سپهر که قبلاً روزنامهی شاهنشاهی را می نوشت بعد از طلوع کوکب آزادی، امتیاز روزنامه وطن را گرفت و در ذی القعده 1324 انتشار داد و تا سال 1325 به چاپ می رسید.» .
جعفرخمامی زاده در کتاب روزنامههای ایران از آغاز تا سال 1329ق / 1289ش. در چند جا از روزنامه وطن نام برده و در یک مورد آن را این گونه معرفی کرده است:
« این روزنامه در تهران و با چاپ سنگی انتشار مییافت و بعدها با چاپ سربی منتشر گردید. شمارهی دهم آن به تاریخ هفتم ربیع الثانی سال 1325 و شماره 27 آن به تاریخ 14 رجب سال 1325 میباشد.
مقالهای از همین روزنامه ( وطن، ش 22، یک شنبه 12 رمضان 1325 ه.ق، ص 1) نقل میگردد:
« توجه عموم ملت – چون هنوز علم در مملکت ما ناقص است و چشم و گوشمان از اوضاع عالم بیخبر، به محض این که از هرگوشه صدایی بلند شد، عقب آن صدا را میگیریم، هر چند گوینده آن صدا خود شخص جاهل و مغرضی باشد. هیچ تفکر نمیکنیم که مقصود گویندهی سخن چیست و رویش با کیست، خیرخواه است یا بدخواه، دشمن است یا دوست؛ فوراً کلام او را تصدیق بلا تصور میکنیم. با اینکه اولویت اسلام بر ادیان مبرهن است، باز نمیتوانیم فوراً قبول نماییم، زیرا که چون دینِ پدری خواهد بود، باید تعقل و فکر کرد و با متدینین سایر ادیان گفت و گو نمود تا فضیلت دین مقدس اسلام را از روی عقل استدراک نماییم. اگر کسی گفت فلان وزیر خائن یا خادم است با چشم بصیرت، اعمال و افعال آن وزیر را اختیار و امتحان نمایید. مثلاً بعضی از اغتشاشات موجود را نسبت به شخص وزیر داخله مرجوع می دارند. اگر در سر حد ارومیه نه سوار و نه سرباز داریم و عثمانی از حد خود تجاوز میکند، چه ربطی به وزیر داخله است، نباید این اشخاص بزرگ را که شب و روز مشغول خدمت به نوع و مجلس مقدس بودند دلسرد کرد.
فرخ خان غفاری ملقب به امین الدوله
چرا باید آن همه خباثتهای امین الدوله را که از میرآخوری به صدارت رسید، فراموش کنیم؟ آیا از یاد دادهاید که در عهد او کسی خواب راحت نکرد؟ چه بیاحترامیها که به شرع انور و علمای اعلام نمود، وزرا و رجال را خانهنشین کرد و مواجب ها برید و پول ها اندوخته ساخت و در مدت چند سال سی کرور مال ایران را به یغما برد. خداوند او را لعنت کند که پنجاه سال دیگر مردم ایران از تعدیات او کمر راست نمیکنند.»
(3)- روزنامهى آیینهى عیبنما
سید عبدالرحیم کاشانی از سال 1325ق. دوهفته نامهی آیینهى عیبنما را منتشر میکرد و ملک المورخین در سال 1326 ق. روزنامهی آیینهى عیبنما را بیرون آورد که یادآور این مثل مشهور است: آینه چون نقش تو بنمود راست / خود شکن! آیینه شکستن خطاست./ تفاوت نامگذاری دو روزنامه در حرف عین و غین آنهاست.
.
این تصویر لوگوی روزنامه آزاد تبریز است که پیش از آزاد ملک المورخین منتشر شده است.
(4)- روزنامهی آزاد
در تاریخ جراید و مجلات ایران درباره ی این نشریه چنین آمده است:
« روزنامهی آزاد در تهران به طور هفتگی در سال 1327 قمری مطابق 1909 میلادی منتشر شده است؛ این روزنامه به مدیری ملک المورخین مدیر روزنامه های وطن، شاهنشاهی، آیینه ی عیب نما انتشار یافته...
خمامیزاده به عینه همین مطالب را در کتاب روزنامههای ایران از آغاز تا سال 1329ق/1289ش.نقل کرده است.
(5)- روزنامه کاشان
روزنامهای آزاد در کاشان در سال1331 قمری به مدیریت ملک المورخین در کاشان منتشر میگردید.
درباره منظومه "حماسه ی فتحنامه نایبی" علی دهباشی در توضیح خود درباره این کتاب نوشته است: " مرحوم منتخب السادات پیشنویس این منظومه را در سال 1331 قمری فراهم آورد. سپس در 1336 به راهنمایی مرحوم ملک المورخین، آن را بازسازی کرد، منظومه مصحح و منقح در سال 1337 با نفقه سران نایبی در تهران به چاپ رسید. اما بر اثر اعدام نامردانه ایشان، نسخههای منظوم پیش از پخش، به امر وثوق الدوله و به دست ماموران نظمیه تهران جمعآوری و نابود گردید. . . بدیهی است که به علت صبغه ضد سلطنت منظومه، انتشار مجدد آن در سراسر دوره رژیم سلطنتی البته متعذر بود، و حتی ذکر نام آن، کاسه لیسان درباری را به قشقره و قشعریره و رعشه میانداخت. در سال 1357 شمسی که مجله وحید موضوع طغیان نایبیان را به میان نهاد و در ضمن آن، از این منظومه یاد کرد، دماغ یکی دو تن از آن گنده دماغان چنان سوخت که سفیهانه هم منظومه و ناظم و قهرمانان آن و هم مجله وحید را به باد هتاکی و هرزه درایی گرفتند . . " (صفحه 12 کتاب)
9- آقای سید آل داود در ادامه نوشته خود اظهار کردهاند: " و اما مهمترین بخش کتاب حماسه طغیان و جنجالیترین قسمت آن، بخش بررسی منابع است، . . . در صدها کتاب و رساله و مقاله . . . از نقش منفی نایب حسین و ماشاءالله خان سخن رفته است. تقریباً همه نوشتهها در انتقاد از اعمال و کردار آنان است و اگر احیاناً در یکی از اینها جمله یا نکتهای وجود داشته که اندکی به نفع آنان است همین نکات اندک را استخراج و در اطراف آن کلی تبلیغ و قلمفرسائی کرده است. از چند کتاب هم به سختی انتقاد کرده است. اما منبع و ماخذ اصلی کتاب فوق تماماً یادداشتها و خاطرات بازماندگان نایب حسین و طرفداران آنها و مصاحبه با همین افراد یا فرزندان آنان است. این خاطرات و مصاحبه ها هیچ کدام قبلاً به چاپ نرسیده، نسخه آن معرفی نشده و در هیچ کتابخانه عمومی و خصوصی دستنویس آن ها دیده نشده است، حتی نمونه ای از تصاویرنسخه خطی _ آن طور که معمول محققان است- در کتاب درج نگردیده است. . .
در ادامه، سید آل داود نام چند تن از مصاحبه شوندگان را در ج و در باره آنها اظهار نظر کردهاند. مثلاً:
خاطرات و یادداشتهای امیر مهدی آریانپور فرزند ارشد ماشاءالله خان- خاطرات و یادداشتهای خطی امیر عباس آریانپور فرزند ماشاءالله خان – یاداشتهای حسن منصور لشگر، پسر کوچک نایب حسین - مصاحبه با سید اسدالله خرازی . نه شخص او و نه مصاحبه کننده شناخته نیستند، ظاهراً نامبرده در شمار یاران ماشاءالله خان بوده است- مصاحبه با حسین سرخوش (ناشناس) - مصاحبه با امیر جنگ، کوچکترین پسر نایب حسین و و .....
این عکس در حدود یکصد سال قبل گرفته شده و هنگامی است که این دو نو جوان در مدرسه آلیانس در تهران به تحصیل مشغول بوده اند.
عکسی از محمد رضا شاه در حرم یکی از امام زادگان به اتفاق دو فرزندش رضا وعلی رضا در سال 1352 شمسی
جواب - جای بسی تعجب است که آقای سید آل داود چنان از جایگاه بلند و رفیعی صحبت میکنند که خواننده تصور میکند ایشان رابطه مستقیمی با مرکز اطلاعات ایران و جهان و دائرهالمعارف ایرانیکا و بریتانیکا و غیره داشته و لزوماً ایشان از آنچه در ایران و جهان گذشته و میگذرد مطلع و با خبر هستند!؟ هموطن گرامی مگر هرکس خاطراتی را از گذشته زندگی خود به یاد میآورد و در فرصتی برای دیگری بیان میکند، بنا به اظهار شما باید آن اطلاعات را در مرحله یکم به چاپ رسانده و سپس نسخهای از آن را برای ضبط در تاریخ در اختیار کتابخانههای عمومی و خصوصی (از جمله در کتابخانه گورستان استاد حبیب) قرار میداد، و سپس اجازه دارد آن یاد مانده را برای دیگران و خاصه بازماندگان نایبیان بیان کند!؟ برابر اظهارات شما، آیا سراینده منظومه " حماسه ی . . ." خاطرات دستگیری و زندانی شدن و چپاول اموالش و سرودن 2000- 3000- 4000 و ده هزار بیت شعر در مدت 40 روز را به صورت یادداشت و ثبت در تاریخ به رشته تحریر درآورده و یک نسخه به کتابخانه محل اقامت خود داده و سپس آن را برای افراد خانواده خود ذکر کرده و حالا شما آن را در نوشته انتقادی خود ذکر کردهاید! و چون فرضاً چنین بوده است لذا شما انتظار دارید افراد خاندان نایبیان و کسانی که در طول 47 سال به علتی با آنها در تماس بودهاند! چون بایستی به همان روش مورد نظر شما عمل میکردند و چنین نکردهاند! پس نمیبایست ذکری از خاطراتشان به میان آورده میشد! چون مطالب مورد مصاحبه قبلاً در جائی به چاپ نرسیده است!؟ ، بنابراین هیچیک از مطالبی که ممکن است از قول آنها در کتاب من به آن اشاره شده است سندیت ندارد!؟ و این در حالی است که شما و یارانتان در نوشتههای اینترنتی خود توجهی به روش مورد نظر خودتان نکرده و به مطالبی اشاره کردهاید بدون آنکه در جای رسمی دیگری قبلاً درج شده باشد! شما در باره احمد کسروی داد سخن داده و تاریخ مشروطه او را در شمار بهترین آثار در زمینه انقلاب مشروطیت دانسته و خود او را در زمره بزرگترین مورخان معاصر دانسته و ادامه دادهاید که:" او وقایع کاشان را با سنجش منابع گوناگون به شیوهای درست نگاشته و طبعاً از ستمهایی که نایب حسین و پیرامونیان او بر مردم روا داشتهاند انتقاد کرده است. . . " [ و البته از ستمهایی که دولتیان بر نایبیان و فرزندانش وارد کرده و آنها را به مرحله یاغیگری واداشتند، نباید صحبتی به میان میآوردند !]
فراموش نکنید که تاریخ ایران باستان کشور ما را یونانیها و تاریخ چند قرن گذشته ما را انگلیسیها نوشتهاند. ما در هیچ زمانی تاریخ نویس واقعی نداشتهایم و هرچه تاریخ نویسان ایرانی در گذشته نوشتهاند بر اساس اسناد خارجی است. هرچند اجداد مادری من چون لسان الملک سپهر، گردآورنده کتاب ناسخ التواریخ و ملک المورخین پدر بزرگ مادریم نویسنده تاریخ بختیاری، آنچه را که در کتاب خود ذکر کرده است اظهارات و گفتهها و داستانهایی است که افراد بختیاری به او به گونه شفاهی دیکته کرده بودند. خود او در هیچ زمانی، برای مدت طولانی در منطقه استقرار بختیاریها اقامت نکرده بود که بتواند در همه وقایع حضوراٌ شرکت داشته باشد! و سالها بعد آن وقایعی را که در طول چند قرن شخصاً مشاهده کرده بود، به رشته تحریر درآورده باشد! ولی در حال حاضر اگر به مطالعه مطالب درون کتاب ناسخ التواریخ بپردازید سریعاً پی خواهید برد که نمیتوان به آن مطالب اعتقاد چندانی داشت. به همین گونه به مطالبی که در کتاب آقای کسروی " تاریخ مشروطه ایران" در مورد نایبیان نوشته شده است، که در حقیقت جمعآوری نوشتههایی است که در روزنامهها و روزی نامههای آن زمان ایران درباره آنها درج شده و اکثر آنها متکی به گزارشات و مطالب دروغین و ساختگی است که در تلگرافهای دولتیان و اشراف علیه نایبیان گزارش کرده بودند! چون وجود نایبیان در آن مناطق، مانع شده بود که چون گذشته این دولتیان و اشراف جاه طلب و زورگو موفق گردند مطابق روش معمول، اموال ناچیز شهروندان فرودست منطقه خود را چپاول کنند. لذا همان چپاولگران قبلی به خاطرحفظ منافع غیرقانونی گذشته خود مبادرت به نوشتن شکایتنامههای بی پایه و اساسی کرده و با ذکر "نام اول" اشخاصی که وجود خارجی نداشتند و مهر انگشت همان اشخاص بی نام و نشان مدعی میشدند که نایبیان چنین و چنان کردهاند! آیا در یکی از اینگونه شکایات که در کتاب نایبیان کاشان (بر اساس اسناد) بگونه فراوان ذکر شده است، حتی بعنوان نمونه یکی از آن هزاران اشخاص شاکی (البته بجز همان چند نفر معلوم الحال مقامات دولتی کاشان چون فتح الله بختیاری، عزیز الله بختیاری، لطفعلی بختیاری، خسرو خان سردار ظفر بختیاری، محمد نراقی، ابوالقاسم ضرغام السلطنه، محمدرضا سردار فاتح، معاون الممالک نراقی، امیر مفخم، معاضد السلطنه، ابراهیم نوری، حسن نراقی و غیره) میتوان یکی از این اشخاص را شناسایی نمود!؟
ضمناً آقای کسروی در هیچ زمانی نه امکان تماس با این طبقه زحمت کش که اکثریت مردم ایران را شامل میگردید داشته و نه حتی به مناطق مرکزی و کویری ایران سفر کرده بودند! لذا بدون تردید، آنچه آقای کسروی از چند جزوه ای که اشخاصی چون حسن اعظام قدسی و به قول سید آل داود ( مورخ معاصر و نویسنده خاطرات من یا تاریخ یکصد ساله ایران) و دیگر کتابهای مشابه آن که بوسیله دشمنان نایبیان نوشته شده است، برای تشریح وقایع مربوط به نایبیان استفاده کرده است. و اکثر این مطالب بر مبنای اصولی که آقای سید آل داود در مورد نحوه نوشتن وقایع تاریخی ابدائی که ایشان وضع کردهاند، نمیتواند سندیت داشته باشد. چنانچه حسن نراقی در کتاب خود به نام " تاریخ اجتماعی کاشان، تهران، 1335، صفحه 309 نوشته است: " از مرکز یک اردوی سیصد نفری قزاق که فرمانده آتشبار آن رضا خان میر پنج ( اعلیحضرت رضا شاه پهلوی) بود، به کاشان اعزام گردید و پس از چند ساعت زد و خورد، نایب حسین شهر را تخلیه کرده و به سوی اردستان فرار کرد." در حالیکه همین شخص (حسن نراقی) ده سال بعد در سال 1345، در کتاب دیگر خود بنام: "کاشان در جنبش مشروطه ایران در صفحه 107 در باره همان واقعه،" بدون احساس مسئولیت، برای احترام و تعظیم به رضا پهلوی و تحقیر نایبیان فرمانده اردو را که در آن زمان درجه سلطانی یعنی( سروانی) داشت، بازهم میر پنج یعنی (سرهنگ) خوانده و نوشته است: " اردوی سیصد نفری قزاق به فرماندهی رضا خان میر پنج ( اعلیحضرت کبیر رضا شاه پهلوی) در بیستم شوال به کاشان رسیدند. پس از چند ساعت زد و خورد، نایب و اتباعش که یک ماه بود مردم کاشان را به روز سیاه نشانده بودند، با بینظمی از شهر بیرون رفته به کوهستانهای غربی فرار کردند."
آقای سید آل داود کمی با دقت بیشتری نوشته حسن نراقی را مورد تفحص قرار دهید ( در یکجا نوشته است : الف - اردوی سیصد نفری به فرماندهی آتشبار آن رضا خان میر پنج و در کتاب دیگرش مینویسد فرمانده اردو میر پنج رضا خان! [کدام درست است فرمانده آتشبار و یا فرمانده اردو!؟] ب- نایب حسین شهر را تخلیه کرده و بسوی اردستان فرار کرد و ده سال بعد در همان مورد نوشته است: با بینظمی از شهر بیرون رفته به کوهستانهای غربی فرار کردند! اگر شهر در محاصره سلطان رضا خان بود چگونه نایبیان توانستند شهر را تخلیه کرده و بسوی اردستان فرار کنند!؟ پس قوای دولتی مجهز به توپ و مسلسل سنگین که جلوی دروازههای شهر کاشان را بسته بودند چگونه اجازه دادند که نایبیان آن هم به گونه بینظمی از دروازهها خارج شده و قوای قزاق با همه تجهیزاتش، مانع خروج این بینظمان، از شهر نگردید!؟ پ - اصلاً برای چه منظوری این اردو به کاشان اعزام شده بود؟ هدف دستگیری و نابودی نایبیان بوده است. ولی وقتی که آنها از شهر خارج میشوند و قوای اعزامی از رفتنشان جلوگیری نمیکند! پس این چه امتیازی است که حسن نراقی به اعلیحضرت کبیر رضا شاه پهلوی مرحمت کرده است!؟
البته در اینجا صحبت از نوشته آقای کسروی در مورد تاریخ مشروطیت نیست، بلکه صحبت در مورد حقایقی است که در دوران 47 ساله ماجرای نایبیان و نابودی نامردانه آنها بوقوع پیوسته است. در مورد کشته شدن کسروی به دست مزدوران فدائیان اسلام یکی از وزیران آن دوران نوشته است:
" . . . در كابينه ائتلافي قوامالسلطنه كه ما شركت داشتيم قبلاً قاتل كسروي را گرفته بودند. امامي توقيف بود و شبي در جلسه هيئت وزيران، قوامالسلطنه به عادت مالوف كاغذي درآورد و نشان داد كه آقايان علماء نوشته و حاكي از آن بود كه تقاضا كردهاند امامي را كه در توقيف ميباشد مرخص نمايند. لذا عقيده آقايان وزراء را ميپرسيد. هژير بلافاصله گفت به عقيده من صحيح است و بايد موافقت نمود كه اين فرد از زندان آزاد شود. من اجازه صحبت خواستم و گفتم در روز روشن و در دادگاه و با حضور قاضي و ديگران، يك آدمي را زده و با كارد شكمش را پاره كرده و كشتهاند. حالا حكم توقيف اين فرد را دادستان و قاضي دادهاند و من نميفهمم ما در هيئت وزيران چگونه ميتوانيم در اين مسئله دخالت كنيم. وقتي كسي يك همچو جرمي را مرتكب شده، موضوع به دادگاه احاله ميشود و در آنجا رسيدگي و محاكمه ميشود كه يا قرار منع تعقيب صادر ميشود و يا اينكه تبرئه ميگردد و بكلي از زندان آزاد ميگردد. بعد هم اللهيار صالح وزير دادگستري را مخاطب قرار داده پرسيدم مگر شما حق داريد قرار مستنطق و يا تصميم قاضي را كه حكم توقيف كسي را صادر كرده است لغو نمائيد و رأساً اجازه بدهيد كه او را از زندان مرخص كنند؟ وزير دادگستري جواب داد نخير، من همچو حقي را ندارم. گفتم بنابراين معلوم نيست چرا يك چنين مطلبي در هيئت وزيران بايد مطرح بشود؟ هژير اظهار داشت كه نخير آقا، بنده عقيده دارم كه اين آدم مهدورالدم بوده و اگر هم او را كشتهاند كار صحيحي بوده (يك همچو عبارتي). من اوقاتم تلخ شد. گفتم يعني چه آقا؟ مهدورالدم يعني چه؟ و تازه تشخيص آن با چه كسي است؟ هژير جواب داد با خود شخص! گفتم اگر اينجوره بنده هم تشخيص ميدهم كه شما مهدورالدم هستيد و همين الان اگر اجازه بدهيد شكم شما را سفره بكنم چون به قول شما تشخيص آ ن با خود من است. قوامالسلطنه محكم زد زير خنده. گفتم اينكه قانون نشد، مذهب نشد. شما يك فرد تحصيلكردهاي هستيد و از شما بعيد است كه در قرن بيستم يك همچو حرفهايي ميزنيد. مهدورالدم يعني چه؟ ما قانون جزا، قانون مجازات داريم و تمام اصول محاكماتي را معين كردهاند براي اينكه ما ديگر از اين حرفها نزنيم.
{نوشته کوتاهی که در بالا به آن اشاره کردم، به وضوح بیانگر آن است که حتی در همان سالهای اول سلطنت ظاهراً مشروطه محمد رضا شاه و پس از دوران سیاه وتاریک و پلیسی رضا شاه، نه تنها در ایران عدالت خانهای به معنای واقعی وجود نداشته است، بلکه وزیر دادگستری آن زمان، شخصیت وارسته و عدالت خواه و بینظیری چون الهیار صالح نیز از بی عدالتی زجر میکشیده است! حال چگونه آقای سید آل داود فکر میکنند که یارماشاءالله و پدر 98 سالهاش، باید بدون محاکمه و شنیدن حرفها و درد دلهایشان و بررسی گناهانی که به آنها نسبت داده شده بود، تحویل طناب دار گردند! و فرزند جوان نایب حسین که گلوله به شکمش خورده و به سختی مجروح شده بود به مدت 20 روز بدون کمترین درمانی در روی زمین زندان رها گردد و بالاخره از شدت درد و خونریزی، زجرکش گردد. اسم این را شما عدالت میگذارید و انتظار دارید بازماندگان نایبی آن را به فراموشی سپرده و دست از روشنگری حقایق بردارند؟}
آقای سیدآل داود شما که خود را مسلمان و فرزند پیغمبر اکرم میدانید و کلمه " سید" را در جلوی اسم خود قراردادهاید، آیا آنچه بر سر، سران نایبی رفت و رفتاری که با بازماندگان آنها از طرف دولتیان و دشمنان اشرافیشان بعمل آمد، از دید شما عادلانه بوده است؟ و تصور نمیکنید که اعتراض شما نسبت به دفاع من و سایر بازماندگان نایبی، از اجدادمان، آن هم با ارائه این تعداد اسناد ایرانی و خارجی، که نشان میدهد، سران نایبی و اطرافیانشان نیز تافته جدا بافتهای از سایرین نبوده، بلکه افرادی از آن جامعه عقب نگهداشته شده بوده و چون سایر مردم آن روز جامعه ایران، همگی سر و پا از یک کرباس بودهاند. بنابراین شما و چند نفری دیگر چون شما، با این ایرادات مضحک و کودکانه خود، جز نشان دادن کینه بدون دلیلتان چیز دیگری به جامعه روشنفکر و آگاه امروزی ایران ارائه نمیکنید.
حال به جواب خود آقای کسروی در مورد علت نوشتن کتاب تاریخ مشروطه توجه کنید:
" آنچه مرا به نوشتن اين کتاب واداشت اين بود که ديدم در سی سال کسی به نوشتن تاريخ مشروطه برنخاست و اگر کسانی چيزهايی نوشتند بسيار نارسا بود. پاره ای نيز راستی را فدای خشنودی اين و آن کردند و کسانی را که در جنبش آزاديخواهی در رده ی دشمنان توده بودند به مشروطه خواهی ستودند و جانبازيهای مردان غيرتمند را گذارده به رويه کارهای اين و آن پرداختند. چاپلوسی و پستی نگذاشت تاريخ درستی از آب در آورند. کسی که خويشتن آلوده پستی هاست در پستی های ديگران با نگاه ساده نگرد و آنها را عيب نشمارد. بلکه اگر کسی به آنها خرده گرفت او را تند رو بشناسد وتاريخنگاری که جزخوشی و آسايش خويش در بند چيز ديگری نيست و نيک و بد را جز در ترازوی خوشی های خود نمیسنجد. در زندگی بيش از اين نشناخته که سری توی سرها در آورد و با چاپلوسی و شيرين زبانیها و نکته سنجیهای ادبی راه به انجمن توانگران و زورمندان پيدا کند و تاريخ را نيز از بهر آن مینويسد که از اين توانا و از آن توانگر ستايشهای چاپلوسانه کند و هواداری ايشان را از برای خود ذخيره نمايد؛ چنين کسی چگونه تواند پستیهای ديگران را دريابد و در تاريخ خود بنگارد؟!
با توجه به نوشته آقای کسروی و بیان حسن نیتش در مورد ذکر حقایق تاریخی; دشمنان نایبیان، به بهترین طریقهای جواب دندان شکن خود را از کسروی دریافت نمودند. ولی متاسفانه آنچه آقای کسروی در مورد نایبیان نوشته است جزخلاصه ای از چند کتاب و تکرار مطالبی، که در روزی نامههای آن روز کشور توسط دشمنان و اشراف کاشان، یزد، کرمان و اصفهان نوشته شده، و اکثر آن نوشتهها که ظاهراً دادنامههایی بیاسم و رسم بیش نبوده، و آقای کسروی حتی در موقع جمعآوری مدارک علیه نایبیان به خود زحمت نداده است که به کاشان رفته و با مردم ساکن دهستانهای اطراف کاشان که در طول 47 سال فعالیت نایبیان با سران و افراد آنان یرخورد داشته و ضمناً در سالهای دهه دوم قرن چهاردهم شمسی در قید حیات بوده اند، مذاکره کرده و نظرشان را در مورد نایبیان سئوال کند!؟ آخر پر واضح است که اکثریت این دهنشینان امکان خواندن و نوشتن و خاطرهنویسی را حداقل تا سالهای آخر سلطنت رضا شاه نداشته و بنابراین نمیتوانستهاند به علت بیسوادی خاطرات خود را یادداشت کرده و نسخهای از آن را به کتابخانههای عمومی وخصوصی بدهند! (لابد در سطح کشور ایران از بدو تاریخ، کتابخانههای عمومی در همه جا، خاصه شهرهای حاشیه کویر و خور و بیابانک وجود داشته است)، ضمناً این دهنشینان بی بضاعت و تحت ستم مالکان سود جو و طماع ، در سرتاسر ایران اطلاعی از نوشتن و ارسال دادنامه و استفاده از تلگراف خانه ها برای ارسال آن، چون طبقات اشراف مقیم شهر ها نداشته اند. پس می توان نتیجه گرفت که برداشتهای آقای کسروی حداقل درباره نایبیان فقط و فقط متکی به نوشته روزینامهها و دادنامههای دشمنان نایبیان استوار شده است و بررسی نمونهای از این گونه نامهها، روشن میکند اکثر آنها را همان چند دشمن قسم خورده نایبیان نوشتهاند!
اگر آقای سید آل داود فرصت کرده و به کتاب " نایبیان کاشان بر اساس اسناد" که توسط سازمان اسناد ملی ایران، پژوهشکده اسناد، در سال 1379 در تهران به چاپ رسیده است مراجعه نمایند، با دقت خاصی که ایشان از آن برخوردارند! به آسانی پی خواهند برد که انشاء اکثر این گونه نامهها که علیه نایبیان نوشته شده مشابه یکدیگر بوده و توسط چند شخص معلومالحال و دشمن نایبیان نوشته شده است!
10- در مورد صدها کتاب و رساله و مقاله که در مورد نایبیان به چاپ رسیده و سید آل داود به آنها اشاره کرده است: " آن طور که معمول محققان است- در کتاب درج نگردیده است. . . !"
در جواب ایشان :خود شما که با نوشتن این جمله خود را محقق میدانید پس چرا نام این کتابها، رسالهها و مقالاتی را که به آن اشاره کردهاید فهرستوار همراه با نام نویسنده هر نوشته برای اطلاع خوانندگان از جمله نایبیان بازمانده ذکر نکردهاید!؟ ضمناً من در کجای کتابم خود را محقق دانسته و به آن تکیه کردهام. من یک فرد ایرانی هستم که تخصصم در امور مهندسی و کشتیسازی بوده و پایهگذار صنعت کشتیسازی در دهه 40 ایران بوده و کوشش کردهام با نوشته ساده خود حقایقی را در باره وقایع تاریخی بیان کنم.
11- در مورد دکتر احسان نراقی، شخص محققی چون شما به آسانی می تواند سوابق ایشان را از طریق " گوگل" جستجو کند. ضمناً هیچ یک از نایبیان باز مانده با ایشان اختلافی و ارتباطی ندارد. بلکه ایشان هستند، که هرچند وقت به یاد صحرای کربلا افتاده و برای رقابت با زندهیاد دکتر امیر حسین آریانپور که سالها قبل درگذشته است مطالبی را بر نفی دانش آن شادروان در جامعهشناسی و امور فرهنگی کشورمان به میان آورده و سپس سعی نموده است او را به نام نبیره نایب حسین راهزن و چپاولگر، قاتل و ستمگر زمان به ملت ایران خاصه به جوانان مبارز وطنمان معرفی کند. غافل از آنکه:
الف- کسانی که امیر حسین آریانپور را میشناسند نه بخاطر این است که پدرانش چه کسانی بوده و چه کردهاند! بلکه او را بخاطر مطالب جالب و آموزندهای که در کتابها ونوشتههایش ملاحظه کرده و میکنند و آنچه برای تربیت جوانان کشور در چند دهه بعنوان استاد مسلم جامعه شناسی، انجام داده است میشناسند.
ب- برای یادآوری شما و دکتر احسان نراقی: (گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟) اصیل زادگانی از نوع احسان نراقی از دید جامعه فرهنگ دوست ایران در کجا قرار گرفته و بی اصل و نسبهایی از نوع زنده یاد امیر حسین آریانپور و سایر بازماندگان نایبی در کجا!؟
پ - فقط کافی است نگاهی به لیست نسل دومی و سومی و چهارمیهای خاندان نایب حسین و یار ماشاءالله انداخته تا به وضوح پی ببرید از این افراد "یاغی، راهزن، بیسواد و ستمگر" چه فرزندان برومندی تحویل جامعه فرهنگی ایران شده است؟
12- آقای سید آل داود بر مبنای دیگر اظهاراتتان و اشاراتی که در نوشته خود کردهاید به جوابهای مختصر من توجه کنید:
اول- انتظار دارند که هیچکس نباید با فامیل خود در باره وقایع فامیلی مصاحبه کرده و به خاطرات آنها در نوشته های خود اشاره نماید، چون احساسات فامیلی انسان را وادار میکند که حقایق را جور دیگری به بینند! بنابراین مطالبی که فرزندان و یا فامیل نزدیک نایب حسین و یار ماشاءالله درباره رفتار و کردار و اعمال آنها بیان کردهاند همراه با حقیقت نیست! ولی اظهارات دشمنانشان حتی بدون ارائه سند یا مدرکی، همگی درست و همراه با حقیقت محض است!؟
دوم- مصاحبه با طرفداران و نزدیکان نایبیان نیز قابل قبول نیست چون بر مبنای طرز تفکر پیشنهادی شما طرفدار فقط طرفداری و ذکری از خطاکاریهای آنها نمیکند! خوب به همین دلیل پس دشمنان نیز چون دشمن هستند به کارهای مفید و خوبی که نایبیان ممکن است در طول 47 سال فعالیتشان انجام دادهاند توجهی نمیکنند و فقط به ذکر کارهاس خلاف میپردازند!؟
سوم - مصاحبه با اشخاصی چون سید اسدالله خرازی و سرخوش نیز چون سیدآل داود آنها را نمیشناسد مردود است.
چهارم - شخصیتی چون عبدالحسین ملک المورخین، که سالها بعد از نابودی نایبیان، دختر عزیز دردانه خود را به ازدواج پدر من، مهدی آریانپور 20 ساله درآورده است، به این علت نظرات او در سالها قبل از نابودی نایبیان نیز مردود است!
حقیقت آنست که در آن هنگام پدر من که فقط 16 سال بیشتر نداشت همراه با نابودی پدر و پدر بزرگش او را حدود دو سال در زندان نگه داشتند! چرا و به چه علتی وثوقالدوله دستور زندانی کردن این پسر نوجوان را که از 11 سالگی به اتفاق برادر کوچکترش در تهران مشغول تحصیل بوده و ضمناً به گونهای چون گروگان، تحت نظر دایم ماموران دولتی بودو به این علت این کودک نمیتوانسته است درخلافکاریهای پدرش دخالتی داشته باشد. پس زندانی کردن او چه دلیلی میتواند داشته باشد!؟ پر واضح است که علت اساسی نگرانی وثوقالدوله از این بود که اگر این پسر نوجوان را آزاد کنند او به کاشان رفته و غائله پدرانش را از سر به پا خواهد نمود! آیا همین ممانعت از رفتن این جوان به کاشان نمیتواند نشان دهنده این حقیقت باشد که در کاشان و مناطق اطراف آن حتی پس از نابودی سران نایبی، شاید بازماندگان نایبی هنور از محبوبیت زیادی برخوردار بودهاند؟
حتی پس از استقرار حکومت سردار سپه و آزادی پدرم از زندان، به او به مدت ده سال اجازه داده نشد به حوالی کاشان پای نهد. ضمناً طبق دستور دولت هیچکس اجازه استخدام هیچ فردی از افراد خاندان نایبیی را نداشت. و این جوان 18 ساله پس از خروج از زندان، که مسئولیت تأمین زندگی سه برادر و یک خواهر نیمه نابینا و مادر و مادر بزرگ خود را به عهده داشت، چون در دوران حیات پدرش کارشناسان آلمانی که برای آموزش نایبیان در امور رزمی به کاشان آمده بودند، به این پسر خردسال، اصول و فنون عکاسی و ظاهر کردن و چاپ عکس را یاد داده بودند، لذا پس از آزادی از زندان، برای تأمین زندگی خانوادهاش با چاپ و تکثیر عکس بزرگان آن دوران و فروش آن به مردم از طریق برادر 12 سالهاش، این وظیفه سنگین را به عهده گرفت. حال چگونه است که ملک المورخین، چند سال بعد رضایت داد که دختر ناز پرورده خود را به ازدواج پسر فردی بد نام در آورد! آن هم پسر جوانی که پدرش را به نام قتل و غارت و چپاول اموال دیگران، به دار آویخته و ضمناً این پسر جوان نه تنها از مال دنیا آه در بساط نداشت، بلکه قادر به ادامه تحصیلات خود نیز نبوده است؟! این تصمیم ملک المورخین، تنها و تنها به این خاطر بود: که او از دوران جوانی در کاشان با نایبیان از نزدیک در تماس بود و به خوبی آگاه شده بود که عکسالعمل خشن نایب حسن و اطرافیانش نسبت به دولتیان، بخاطر ظلم و ستم و بی عدالتی که در طول زمان در حقشان اعمال شده، بوده است.
ملک المورخین کسی است که پسرش محمد امین سپهری را در سال 1910 برابر با 1289 شمسی به خرج خود برای تحصیلات عالی کشاورزی به آمریکا اعزام نمود و دو سال بعد دخترش خانم مهین بانو سپهری ملقب به بهجت السلطنه که در حقیقت اولین زن ایرانی بود که برای ادامه تحصیلات عالی که در آن روزگاران نه تنها برای دختران بلکه برای پسران، در ایران میسر نبود به آمریکا بفرستد. چرا باید ملک المورخین فردی فرهیخته، دانشمند، فاضل و گرم و سرد زندگی را چشیده به طرفداری از نایبیانی که از دید شما و دیگرانی که بر اثر تبلیغات نامردانه دشمنانی چون شما، قاتل، چپاولگر، ستمگر قلمداد شدهاند، بپا خیزد و چرا در سال 1297 شمسی که دخترش ( مادر بعدی ما) 7 ساله بود و تصمیمی در مورد ازدواج این دختر بچه با پسر بچه یارماشاء الله نگرفته بود، مبادرت به اصلاح منظومه حماسهی فتحنامه نایبی و نوشتن مقدمه آن کتاب گرفت؟ برای اطلاع شما و دیگران لازم به ذکر است: در آن زمان مجللالدوله حاکم کاشان دخترش را نامزد پدر من کرده بود. ( این دختر سالها بعد همسر چهارم رضا شاه گردید و پنج فرزند برای شوهرش آورد) لذا ملک المورخین با آگاهی از نامزدی امیر مهدی با دختر مجللالدوله، فکر اینکه یکی از دخترانش را برای نزدیک شدن بیشتر با نایبیان، نامزد پسر یار ماشاءالله کرده باشد، در هیچ زمانی در سر نپرورانیده بود!
پنجم – نوشتهاید : هرگز به لقب لسان الملک، ملک المورخین اشارهای نکردهام!
سید آل داود گرامی، مگر ملک المورخین که لقب رسمی ایشان است چه چیزی از لقب لسان الملک کم دارد؟ چون او یک مورخ بود لذا بکار بردن لقب ملک المورخین برای معرفی شخصیت او از هر جهت مناسبتر است. ضمناً استفاده از القاب و تیترهایی چون سلطنه، جناب اشرف، دوله، حضرت والا، و غیره که در دوران شاهان قاجار با پرداخت پیشکشیهای کلان در حقیقت خریداری میگردید و هر چه ارزش پیشکشی بیشتر بود حروف تشکیل دهنده لقب بزرگتر میگردید، این القاب چه ارزشی برای شخصیتهای با اصل و نسب چون ملک المورخین در بر داشت ؟ چون این گونه القاب محتوای درونی اشخاص را تغییر نمیداد، بلکه فقط در برابر سادهلوحان و ابلهان ممکن بود ظاهراً مهم جلوه نماید.
ششم- هموطن من آقای سید آل داود، در مورد کتاب نایبیان کاشان بر اساس اسناد نوشته است: " . . اما آقای مهدی صدر پژوهشگر کاشانی که مطلبی در تائید همشهریان نایبی نوشته همواره با عناوین " آقای صدری از مردم کاشانی، از سلاله سادات حسینی کاشی و از اعقاب ملا محسن فیض" خوانده شده است.
جواب- واقعاً، متاسفم که ایشان تحت تأثیر کینه شتری خود چنان چشمهای خود را برای دیدن حقایق بستهاند که قدرت فکر کردن را از خودسلب کردهاند! ایشان حتی در موقع خواندن کتاب مورد نقدشان دقت نکردهاند که آنچه در باره آقای مهدی صدر نوشته شده عیناً همان کلماتی است که درصفحات نهم الی سی ام، مقدمهای که بر کتاب نایبیان کاشان آقای عبدالحسین نوائی نوشتهاند اقتباس شده است! و من نویسنده نه تنها در این کلمات، بلکه در کلیه اسنادی که به دست آوردهام کوچکترین تغییری در نحوه نوشتن و جابجایی و اضافه کردن کلمات و یا جملات آنها ندادهام.
هفتم - در مورد بیمهری نویسنده ( منظورشان من) نسبت به خوانین ایل بختیاری سید آل داود ناراحت شده و نوشته است:
" بختیاری ها همراه با انقلاب مشروطه و در همان گام نخست به مردم پیوستند و فداکاریهای زیاد از خودنشان دادند . . . "
جواب - در این مورد من در فصل دهم کتابم به گونه مفصل به ترجمه اسناد و مدارکی که مقامات خارجی مقیم ایران در باره خانهای بختیاری و سایر دولتمردان ایرانی نوشته اند اشاره کردهام. در اکثر این گزارشات مقامات خارجی در باره فساد و سوء استفاده از موقعیت شغلی ایرانیها اشاراتی کردهاند. به طور نمونه به ذکر چند مورد میپردازم:
در صفحه 386 کتاب " حماسهی طغیان، کنسول آمریکا در بغداد در تاریخ 3 سپتامبر 1918 به وزارت خارجه آمریکا گزارش داده است: " یک سیاستمدار ایرانی کسی است که فقط برای پر کردن جیب خود و دوستان نزدیکش شغل سیاسی را در ایران بر میگزیند. در بین سیاستمداران حرفهای که در رأس مقامات دولتی قرار دارند، ممکن است فقط چند نفر وجود داشته باشد که واقعاً وطنپرست و درستکار باشند." و در دنباله آن : " . . . در هرکابینه ای معمولاً یکی از بختیاریها شرکت داشته است. مثلاً قبل از وثوق الدوله، صمصام السلطنه بختیاری که یکی از خانهای بختیاری است نخست وزیر بود." . . . " بختیاریها هم مثل سایر قبایل ایرانی، معروفاند که زندگی خود را از طریق دستبرد به کاروانها و اموال مردم تأمین کرده، و پس از آن که بر کرسی قدرت نشستند، تغییر روش داده و دست از چپاول مردم عادی برداشته و شروع به چپاول خزانه دولت کردهاند. . ."
آیا دهها گزارش خارجی نظیر این که در بخش دهم کتاب من به آن اشاره رفته است و با مطالعه نوشته خیلی از نویسندگان ایرانی، از جمله آقای کسروی، اکثر دولتمردان ایرانی نه تنها وطندوست نبوده و تجربه و تخصص کافی و لازم برای اداره امور کشور نداشتند که در نتیجه این ضعف کلی و اساسی اغلب اقداماتشان به ضرر کشور ایران و از دست رفتن سرزمینهای متعدد و حاصلخیز کشورمان گردید، بلکه بنا بر گزارش شارژدافر آمریکا به وزارت خارجه آمریکا در تاریخ10 ژانویه 1919 ، (صفحه395 کتاب حماسه ی طغیان) " . . . انقلاب 1906 ایران، قدرت مطلقهی شاه ایران را از جا کند ولی موفق نشد قدرت دیگری را جایگزین قدرت شاه کند.. . گماردن یک خان بختیاری به عنوان نخست وزیر یا وزیر جنگ یا وزیر داخله و از او انتظار داشتن که علیه افراد قبیلهی خود و یا منافع شخصیاش قدمی بردارد مسخره و خندهآور است. تا هنگامیکه در کشور ایران مقام مسئول و دلسوزی در راس کارها قرار نگیرد، خان ها و قبایل به رشد خود ادامه داده و از روش ناپسند راهزنی و چپاول اموال دیگران دست بر نخواهند داشت . . "
خوب با این گونه طرز تفکر خانهای بختیاری، چگونه مردم میتوانستند به یک حکومت مشروطه واقعی دست یابند و در نتیجه همه خونهایی که در انقلاب مشروطه ریخته شد در اثر ناواردی و طماعی و قلدری خان بختیاری که عهدهدار نخست وزیری کشور گردید، به این علت بود که تعداد تفنگچیانش بیشتر از سایر خانهای شرکت کننده در انقلاب مشروطیت بود، به هدر رفت. در حال حاضر مردم ایران پس از گذشت 108 سال از آن تاریخ، هنوز به دنبال سراب مشروطیت میدوند، و آیا مثال معروف: خشت اول گر نهد معمار کج تا قیامت میرود دیوار کج در مورد بختیاریها و روند مشروطیت ایران صادق نیست!؟ { حال نگاهی به انقلاب 1786 آمریکا و انقلاب دو دهه گذشته آفریقای جنوبی بیاندازید تا صحت گفته من در مورد "خشت اول " برایتان گویاتر شود.}
مطلب دیگری در مورد خدمات بخیاریها!
در مورد اعمال وحشیانه و کشتار تعداد کثیری از نظامیانی که سردار سپه ماموریت داده بود برای کنترل امور خوزستان یا " عربستان" که در آن زمان انگلیسیها به آن ایالت اتلاق میکردند از طریق بختیاری روانه گردند. شخص ایلخان بختیاری سردار ظفر بختیاری در خصوص واقعه شلیل و قتل عام نامردانه بالغ بر 300 نظامی اعزامی سردار سپه برای عبور از خاک بختیاری، و رفتن به خوزستان ، با افتخار چنین اظهار کرده است:
"رضا خان سردار سپه وزیر جنگ در تاریخ 23 مرداد 1301سیصد نفر نظامی برای خوزستان که از راه بختیاری بروند خوزستان برای حفاظت از خطوط لولههای نفتی شرکت نفت انگلیس و ایران، نظامیان آمدند دهکرد... علی الجمله نظامیان از شلمزار گذشتند بی اینکه کسی را نزد خوانین بفرستند و خبر کنند که در خاک شما آمدهایم و میخواهیم برویم خوزستان، خوانین را خون ایلیت به جوش آمد ... مشورت کردند و گفتند: چون نظامیان بیاعتنایی و اهانت به ما کردند، نباید بگذاریم سالم از خاک بختیاری بگذرند، یکی از جمله خوانین هم من بودم که رأی دادیم که بفرستند سر راه بر آنها بگیرند و تمام آنها را خلع سلاح کنند ولی کسی را از نظامیان نکشند
البته چنین نشد بلکه هر 300 افسر، درجهدار و سرباز را قتل عام کردند
هشتم- [ جهت اطلاع سید آل داود که ایراد گرفتهاند چرا این اسناد قبلاً در جای دیگر چاپ نشده و مشخص نیست که نسخه رسمی این اسناد در کجا نگهداری میشوند؟ و مهمترین ایرادشان این است که چرا انشاء این اسناد که به فارسی ترجمه شده است با انشاء بقیه کتاب اختلاف دارد!؟]
( الف) - همانطور که در پیشگفتار کتاب نوشته شده است این اسناد را آقای علی رضوی و شخص من از مرکز اسناد انگلیس در کیو گاردن نزدیک لندن جستجو و استخراج کردهایم. هر فردی به آسانی میتواند به این مرکز اسناد مراجعه و به میلیونها سند از جمله اسناد مربوط به دورانهای گذشته ایران دسترسی پیدا کرده و حتی با پرداخت مبلغی از آنها کپیبرداری کند.
در مورد اسناد آمریکایی میتوان به مرکز اسناد آمریکا در ابالت مریلند مراجعه و به اسناد مورد نظر دست یافت. در هنگامی که تصمیم گرفته شد که این کتاب توسط ناشر به چاپ برسد، نظر شخص من این بود که فتو کپی همه این اسناد ضمیمه کتاب شود، تا اشخاصی که به زبان انگلیسی و یا آلمانی آشنایی دارند سند اصلی را با ترجمه آن مقایسه کنند. ولی ناشر کتاب به علت، آنکه تعداد صفحات کتاب خیلی زیاد میگردید از چاپ آنها در کتاب صرفنظر کرد. ولی یک نسخه از همه این اسناد در اختیار زنده یاد برادرم امیر حسین آریانپور از سالها قبل قرار گرفته بود.
در مورد اسناد آلمانی، با تماس با ایمیل آن مرکز در آلمان می توانید از آدرس و تلفن آن مطلع شوید: koblenz@bundesarschiv.de
( ب) - سید آل داود در مورد ارائه اسناد مطالبی را تذکر دادهاند: " شیوه مرسوم این است که نویسنده اولاً باید جای دقیق نگهداری اسناد را نشان دهد و ثانیاً نشانی دقیق هر سند در مکان نگهداری برای خوانندگان ارائه گردد تا محققی که به این اسناد احتیاج دارد یا قصد بررسی و سنجش آنها را دارد بتواند به آن رجوع کند. وانگهی از میان انبوه اسناد موجود، آن مدرکی گزینش شدهاند که احیاناً مطلبی به نفع نایب حسین گزارش داده اند. . !؟"
جواب - آقای سید آل داود، برای اطلاع من و دیگرانی که ممکن است نقد شما را مطالعه کرده باشند لطفاً این شیوه مرسومی را که مطرح کردهاید، آیا ممکن است فقط یک نمونه از آن را که دیگر نویسندگان برای ارائه اسنادشان از روش ابتکاری شما پیروی کردهاند برای اطلاع من ارائه فرمایید. ضمناً این گونه طرز تفکر شما در قرن بیست و یکم! مرا سخت به فکر انداخت. به نظر میرسد تا این تاریخ حتی در ایران، شما به هیچیک از مراکز اسناد داخلی و خارجی پای ننهادهاید! ضمناً با وجود استفاده میلیونها مردم کشورمان از کامپیوتر، شما آگاه نیستید که در قرن اینترنتی نه تنها نوشتهها ، مقالات و رسالهها چون گذشته در پروندهای نگهداری نمیشوند بلکه همه کتابهایی که در چند دهه گذشته ارائه شده و میشوند در حافظه کامپیوتری ضبط شده و هر هنگام متقاضی خواستار کتابی است، ناشر آن کتاب، با فشار یک کلید، کتاب را چاپ کرده و در اختیار مشتری خود قرار میدهد! هموطن من در مورد اسناد قدیمی خارجی همانگونه که در بالا به آن اشاره رفت شما به مراکز اسناد این چند کشور که آدرس دقیق آن مراکز در کتاب راهنمای تلفنی شهرها، همراه با شماره تلفن آن درج شده است. پس از ورود به محل مورد نظر کافی است از طریق کامپیوتری که مجاناً در اختیارتان گذارده میشود، با تایپ کردن نام نویسنده و یا کتاب و حتی موضوعی که به دنبالش هستید، در مدتی بسیار کوتاه آنچه را که به دنبالش هستید در صفحه نمایش جلوی رویتان ملاحظه کنید. البته این کار وقتی عملی است که جنابعالی قادر به کار کردن با کامپیوتر باشید. وگرنه به همان گونه که ملت ایران 108 سال است بدنبال سراب یک حکومت مردمی میدود جنالعالی نیز سردر گم شده و به نتیجه مطلوب نخواهید رسید. البته طریقه سادهتری نیز وجود دارد که شما به عنوان یک محقق به عضویت رسمی یکی از این مراکز در بیایید، در آن حالت ممکن است کد مخصوص ورود به "کامپیوتر مادر" را در اختیارتان قرار دهند. با در اختیار داشتن این کد مخصوص دیگر لازم نیست که جنابعالی زحمت سفر و هزینه گزاف مربوط به خرید بلیط و هتل و غیره را متحمل شوید، و از همان محل اقامتتان در حاشیه کویر اطلاعات لازم را از طریق کامپیوترتان به دست خواهید آورد. ضمناً از حدود شش دهه قبل اکثر اسناد و حتی کتابهای خارجی موجود در کتابخانههای دنیا، برای اینکه اسناد و کتابهای قدیمی به علت استفاده متقاضیان بیشمار، و دست به دست گشتن نابود و پاره پاره نشوند، آنها را بصورت میکرو فیلم و یا میکرو فیش در آورده اند. در این صورت شماره صفحهای که شما در تصورتان به آن اشاره کردهاید، دیگر وجود ندارد.
( پ) - در مورد انشاء اسناد ترجمه شده و اختلاف آن با بقیه نوشته های کتاب! جواب آن بسیار سهل و آسان است! خوب آیا به نظر شما قابل تصور نیست که ممکن است برای ترجمه اسناد فوق، من از فرد دیگری استفاده کرده باشم!؟
( ت) - در مورد اموال فراوان نایبیان اشاره کرده اید! از مطالب نوشته شده شما در نقد کتاب، خواننده میتواند چنین برداشت کند که شما به کلیه برگهای پرونده نایبیان و کتابها و نوشتهها و رسالههایی که درباره آنها نوشته شده است، دسترسی داشته و به این علت با اطمینان خاطر در مورد درستی و واقعیت کلمه به کلمه مطالبی که در نقدتان به آنها اشاره کردهاید اعتماد دارید. بنابراین اعلام فرمایید آن گنجها، غنایم، زیورآلات، اشرفیها، وسایل و تجهیزات و و و که پس از کشتار سران نایبی بدست دولتیان افتاد کجا رفتند و لیست آنها کجاست!؟ اگر در اختیار دولت قرار گرفتند پس بایستی در جایی ثبت شده باشد! اگر این اموال به صاحبانشان پس داده شدهاند، گزارشات ادعایی این اشخاص همراه با نام و نشانشان کجاست؟ اگر به کشاورزان و برزگران پس داده شده است، اسامی آنها و رسید دریافتیشان کجاست، واگر همه آنها تحویل وثوق الدوله و دیگر دولتمردان ایران شدهاند بدون آنکه آثاری از دست به دست گشتن آنها باقی مانده باشد! در این صورت میتوان اظهار نمود که: آنچه را دزدان کوچکتر چون افراد نایبی چاپیده و دزدیده بودند تحویل دزدان بزرگتر دادهاند. یعنی در حقیقت " دزد به دزد زده است" اگر چنین بوده است، پس چیزی تحویل مردم ستمدیده که اموالشان بنا به نقد شما چاپیده شده بود، نگردیده است. پس ناراحتی شما و سایر دشمنان نایبیان مربوط به چیست!؟ در کشوری که از کوچک و بزرگ دزد هستند دیگر چرا بعضی اشخاص به خود اجازه میدهند از چپاول دزدان بزرگ چون دارای زور و زر و قدرت بیشتری هستند، صحبتی بمیان نیاورند، ولی گناه این چپاول را به گردن دزدان کوچکتر بیاندازند، چون زورشان کمتر است و یا به دست دزدان بزرگتر نابود شدهاند!
قدر مسلم آن است که بازماندگان نایبی پس از کشتار سرانشان آه در بساط نداشتند وطبق اسناد دولتی " کتاب نایبیان کاشان بر اساس اسناد" که شما کوچکترین اشارهای به این اسناد که مشخص کننده فقر و ناداری آنها است نکردهاید! حال با توجه به مطالبی که ذکر شد، اگر چنین اموال گرانبهایی، که مورد ادعای شما و سایر دشمنان نایبیان است، پس از نابودی نایبیان، نه توسط دولتیان و نه توسط شاکیان فرصت طلب چاپیده نشده است!؟ آیا نمیتوان نتیجه گرفت که از روز اول اموال قیمتی و گنجینههایی در کار نبوده و فقط شایعهای بوده است که به وسیله دشمنان رواج پیدا کرده است!؟
استاد حبیب یغمایی درباره اموال پدرش که قبل از تماس با نایبیان آه در بساط نداشت اشاره به اموال او در سالهای بعد که شامل: " . . . در سه فرسنگی خور دهی معتبر بود به نام غفور آباد که سهمی از آن پدرم میراث داشت!. از عباس آباد و دهکده نهرود و طاهر آباد و عرب آباد شبانروزی مالک بودیم. در خور چند باغ و چند قطعه زمین مزروعی داشتیم . . " خوب به من بگویید ملای بیکار که فقط شغل معلمی با حقوق بسیار ناچیز داشت از کجا این املاک را ابتیاع کرده بود!؟
ث- سید علی آل داود نوشتهاند: "یکی از روحانیون مشروطه در تاریخ اشرار کاشان به تعریض ذکر شده که ماشاءالله خان تریاکی و زن طلب است. نویسنده به جای پاسخ، ماشالله خان را با مستوفی الممالک مقایسه کرده و میپرسد چگونه است که مستوفی در سن یازده سالگی توانسته به مقام مستوفی گری دست یابد، اما ماشاءالله خان نمیتواند به هر کاری دست بزند"
آقای سید آل داود در اینجا شما کاملاً دستتان را رو کردهاید، که ماموریتتان تحریف کامل کتاب من است. متاسفم به شما بگویم که سخت در اشتباهید و اتفاقاً نقد شما و جواب من به این نقد باعث شده است که تعداد زیادی برای خواندن این کتاب به ناشر مراجعه کنند. به این علت من از شما صمیمانه تشکر میکنم.
در مورد این مطلب شما دو کلمه " لا اله" را ذکر کرده و بقیهاش "الا الله " را عمداً از قلم انداختهاید! شما اولاد پیغمبر، اگر به صفحات 143- 146 کتاب من توجه بیشتری مبذول داشته و مطالب آن را به دقت بخوانید پی خواهید برد که ملا رسول در کتاب خود چنین نوشته است و نه آنچه شما ادعا میکنید او نوشته است!: "عقل متحیر است! کسی که نسب عالی نداشته، بی سواد باشد، اهل سواد اعظم هم نباشد! و تریاکی، با این ذکاوت و زیرکی و جلادت و تزویر و چابکی و چالاکی و استعداد باشد! در هنگامی که گلوله توپ و تفنگ به طرفشان مانند تگرگ میبارید، زن میگرفت و عروسی می کرد و پول و جنس میبرد و نقب میساخت و ذخیره مینهاد و ترتیب اردو و نظم امور داخله و حکومت و رفاقت و خصومت میکرد! "
{ در مورد نوشته ملا رسول و اشاره او به تریاکی بودن یار ماشاء الله ! مگر استاد حبیب درباره پدرش نیز ننوشته است: " پدرم جامه آخوندی یا آقایی می پوشید، عبا و عمامه و قبای بلند و گیوه یا ارسی معمولی، قلیان میکشید و از تریاک هم روی گردان نبود، و در جوانی عاشق بیقرار دختران بوده است . . .}
اگر ملا رسول نه به عنوان یک دشمن، بلکه به عنوان یک دوست خیال داشت خصوصیات یار ماشاءالله را بنویسد از این بهتر نمیتوانست بیان کرده باشد. ولی اشتباه او در این بود که مثل خیلی دیگر از مردم ایران تصور میکرده است که باید رابطه مستقیمی در مورد نسب عالی و محل زیست و هوش و ذکاوت اشخاص موجود باشد. درحالی که نسب عالی در ایران عقب افتاده آن زمان بستگی به میزان قدرت، زور و زر و رابطهاش با دربار و درباریان و مبلغ پیشکشی که اشخاص فرصت طلب برای خرید القاب به شاه شاهان پرداخت میکردند تا عالی نسب گردند، داشته است و در همین دوران نیز ناظر این چنین اشخاص با اصل و نسبی که چون قارچ هر روز در سرزمین ما روئیده میشوند هستیم! در حالیکه هوش و ذکاوت و مدیریت خدادادی است و از بدو تولد با طفل نوزاد همراه است، و ربطی به محل سکونت و اصل و نسب او ندارد.
به این علت در باره طفل یازده سالهای که به علت مرگ پدرش در آن سن و سال ناگهان به لقب "مستوفی الممالک" مفتخر شده و مسئولیت بسیار خطیر امور مالی کشور را به عهده این کودک بیسواد و نابالغ و بیتجربه واگذار شده بود، اشاره کردهام . که تعجب ملا رسول به چه دلیلی بوده است!؟ در کشوری که هر کس و ناکسی به صدر اعظمی، وزارت، والیگری و و و میرسیده است آیا یارماشاءالله نباید مقام قره سورانی راههای مناطق کویری را در دست بگیرد! و آیا همه مسئولین کشور ایران، وطن دوست، درستکار، عادل، باتجربه در اداره امور دولتی، ایثارگر، قانوندان و تابع قانون و پیروی از اصولی که با حق و حقیقت سر و کار داشته بودهاند و تنها یار ماشاءالله در میان همه این دولتمردان، بگونه عوضی خود را جا زده بوده است! پس باید به هر طریقی که ممکن است او را کوبید و با دروغ او را خاطی معرفی نمود!
در مورد زن طلبی یار ماشاء الله، این روش از بدو شروع اسلام مرسوم بوده و ادامه داشته است. آیا جز این است که حضرت محمد برابر دستورات خداوند داشتن چهار زن را برای هر مرد معمول داشته و سالها بعد در مذهب تشیع داشتن کنیز و صیغه موقت و دایم جزو رسوم کشورمان شده و حتی امروز هم مرسوم است. ضمنآ طبق رسومی که در کشورمان برای قرنهای طولانی جاری بود، مالکان و خانهای محلی حق خود میدانستند که هر یک از دختران رعیتهای منطقه تحت مالکیت خود را قبل از ازدواج یکشب در اختیار داشته باشند!؟ آیا در همان دورانی که نایبیان در کاشان قد علم کرده بودند شاهان کشور ایران: ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه ، محمد علی شاه و حتی احمد شاه خردسال دارای حرمسرا نبودند!؟ آیا کلیه خوانین ریز و درشت از این خان نعمتی که دین اسلام تجویز کرده بود بهرهمند نمیشدند!؟ همین مستوفی الممالک کسی است که رضا شاهی را که دارای هزار عیب بود ولی فقط تنها به همسرش قناعت میکرد و در آن زمان یک زنه بود، تشویق ننمود که همسر دوم و سوم چون سایر دولتمردان کشورمان برای خود اختیار کند!؟
ج - سید اولاد پیغمبر، اشاره به فصل دهم کتاب تحت عنوان " اوضاع و شرایط آن زمان ایران" کرده و نوشتهاند" . . مولف برای بزرگنمائی نیاکان خود، تاریخ خانواده را با تاریخ ایران و احوال سیاستمداران و جنگ روس و انگلیس در ایران و کودتای 1299 همه را با هم گره زده است . . . " در جواب باید به ایشان گفت اولاً هر اتفاقی هر چند ناچیز که در یک دوران 47 ساله در گذشته ایران رخ داده است مربوط به تاریخ ایران است. ثانیاً قضاوت درباره رفتار و کردار خوب و بد افراد یک جامعهای در گذشتهی بالغ بر یک قرن، هنگامی میتواند بدون حب و بغض و دشمنی و کینهتوزی بررسی گردد و عادلانه و بینظرانه و خارج از احساسات شخصی صورت گیرد، که شرایط، امکانات و فرهنگ مرسوم آن زمان را در نظر گرفته و سپس درباره آنها قضاوت کنیم. غرض از ذکر اوضاع آن زمان فقط و فقط برای این منظور و ذکر حقایقی که در آن دوران در کشورمان در جریان داشته، بوده است.
ثانیاً هنگامی که اکثر دولتمردان، نخست وزیران، وزراء، استانداران، فرمانداران، خوانین و روسای قبائل، مالکان و غیره برابر نوشته این اسناد خارجی و نوشته اکثر دولتمردان ایرانی همان دوران، ناپاک، چپاولگر، ستمگر، زورگو، مزدور خارجی، فرصت طلب و خود فروش بودهاند! چگونه انتظار دارند که نایبیان ستمدیده و زجر کشیده که برای احقاق حق و ستمی که برآنها وارد شده بود گردن کشیدند، از آن گونه دولتمردان چپاولگر پیروی نکرده و انسانهای سر به زیر و تو سری خور باقی مانده واز چپاول و غارت، ستمگری دوری نمایند!؟
ثالثاً برخلاف اظهارات شما، نایب حسین و یار ماشاءالله افرادی سرشناس و موثر و مورد بحث در وقایع آن دوران بوده و برای سران سه کشور انگلیس، روسیه وآلمان افرادی شناخته شده بودهاند، چنانچه در تاریخ 22 سپتامبر 1914، سفیر انگلیس در روسیه به وزیر خارجه انگلیس تلگراف شماره F.O 1737602- 137 را به شرح زیر ارسال کرده است:
"با ملاقاتی که با وزیر خارجه پترو گراد داشتم، ایشان اعلام میکند که دولت روسیه تا این تاریخ درمورد پشتیبانی و تحت حمایت قرار دادن تایب حسین تصمیمی نگرفته است. نایب حسین که قبلاً فعالیتهای یاغیگری داشته، در دو سال گذشته نه تنها عمل خلافی انجام نداده است بلکه با کمک فرزندش ماشاءالله خان خدمات مهمی در مورد نگهداری و تأمین راههای تهران - اصفهان انجام داده است و دولت شاهنشاهی ایران هیچ گونه نشانهای که حاکی از تمایل نایب حسین به فعالیتهای مجدد یاغیگرانه باشد در دست ندارد."
آیا این سند نشانگر آن نیست که نایبیان برای دو کشور روسیه و انگلیس اشخاص ناشناس سیاسی نبودهاند!؟
در سند دیگری در تاریخ 10 ژوئیهی 1919 ارتش هندوستان طی تلگراف رمز شماره 1013/24 علیه نایبیان اعلان جنگ میدهد. و صدراعظم آلمان نیز در شروع جنگ بینالمللی اول نمایندگان خود را همراه با چند هدیه برای ملاقات با نایبیان و دعوت آنها به شرکت در جنگ علیه دولتهای روس و انگلیس اعزام میدارد. در این مورد کنسول انگلیس در اصفهان، طی تلگراف شماره 196 در تاریخ 6 ژوئن 1915 به وزیر مختار انگلیس در تهران اطلاع می دهد: " . . . کنسول آلمان با ماشاءالله خان ملاقات و به او هدایای زیادی داد. دونفری به طور خصوصی مذاکره کردند. . ."
به این ترتیب مشاهده میشود که سران نایبیان برای مقامات آلمانی نیز ناشناخته نبودهاند!
و علاوه بر اینها در زمان حمله قوای نظامی عثمانی، روسیه و انگلیس به ایران در تاریخ 2 مه 1915 طی شماره 151 کنسول انگلیس به وزیر مختار خو در تهران تگراف کرده است:
" در قم و کاشان نزدیک شدن و پیشروی قوای عثمانی به کرمانشاه، باعث شور و شعف فراوان مردم شده است. در کاشان ماشاءالله خان به دولت مرکزی تهران پیشنهاد کرده است که خود و 3 هزار نفر از افراد مسلحش در اختیار دولت قرار داده، تا علیه هر دشمن خارجی که مورد نظر دولت است از آنها استفاده شود."
آیا این چنین پیشنهادی، گویای خلوص نیت نایبیان نسبت به دفاع از کشور ایران نیست؟ متاسفانه به این سند مهم، هیچ یک از دشمنان نایبیان در کتابها و نوشتههای خود اشاره نکردهاند و حتی شما سید اولاد پیغمبر در نقد خود ذکری از آن به میان نیاوردهاید ! ولی تاکید کردهاید که چرا در این کتاب کلماتی چون: زوار بجای زواره، شهرآب به جای شهراب، خافر به جای خفر، آبیان به جای ابیانه، ورزانه به جای ورزنه، چرمینی به جای چرمهینی و و نوشته شده است. سید گرامی این نقص مربوط به زبان انگلیسی و مترجم این اسناد در هنگام ترجمه آنها بوده است و متاسفانه من از وجود محققین و دانشمندان تاریخ و جغرافیا شناسی چون شما در آن زمان مطلع نبودم که برای رفع مشکلات ادبی و انشائی و فرهنگی این کتاب از شما یاری بطلبم!
( برای چهار حرف: ذ، ز، ض، ظ ، در زبان انگلیسی فقط حرف " Z "وجود دارد!) ضمناً چون در نوشتن نام بعضی از دهات کوچک اطراف کویر اشتباهاتی رخ داده است، پس بایست که خط بطلان روی همه مطالب کتاب کشید!؟ )
چ- در خاتمه نقد خود آقای آل داود با ناراحتی نوشتهاند: " تا بحال در تاریخ معاصر ایران از دوره قاجار به این سو دیده نشده بود که خانوادهای تا این حد با سماجت و پیگیری در پی تبرئه نیاکان خود برآیند. اما جای بسی تاسف است که بازماندگان نایب همین که افراد فرهیخته و دانشمند در میان آنان کم نیستند این گونه و به گونهای نادرست در پی تحریف حقایق تاریخی برآیند."
بر مبنای مطالبی که شما در نفی این کتاب و بد نام کردن بیشتر نایبیان و تحریف حقایق در نقد خود نمودهاید، هر خواننده صاحب فهم وشعور درک می کند که شما درحالی که به سختی ناراحتید که چرا زنده یاد دکتر امیر حسن آریانپور ، حتی پس از درگذشتش اطرافیان و مریدانی دارد که چنان به خواستههای او تعلق خاطر داشته و به آنها انگیزه دفاع از نیاکان نایبی را تلقین کرده است !؟
ولی چرا بخود و طرز تفکر یکسو نگرانه و کینه بی دلیل خود نگاهی نمی اندازید! شمائی که هیچ گونه نقشی در دوران زندگی نایبیان نداشتهاید و اعمال وکردار آنها ضرر و زیانی به شما وارد نکرده است چرا کاسهای از آش داغتر شده و در دفاع از دشمنان قسم خورده آنها که در حال حاضر بازماندگان آن دشمنان ، چون اجدادشان، با اعمال و کردارشان، در طول زمان چنان به بدنامی شهرت یافتهاند، که دیگر حتی یک کلمه از نوشتهها و اظهاراتشان در مورد موضوعات مختلف به هیچ وجه مورد قبول دیگران قرار نمیگیرد. لذا از شما، خواستهاند این ماموریت حمله به نایبیان را عهدهدار شوید. که متاسفانه با تحریف حقایق تاریخی و چشم پوشی بر روی اسنادی که در مسیر فکری شما قرار نمیگرفتند و اطلاعات محدودتان در نحوه جمعآوری اسناد به نتیجه مورد نظری که کارفرمایانتان از شما خواسته بودند دست نیافته و مردود شدهاید.
آقای سید آل داود به من بگویید شما را باید از کدام گروه دانست؟
میگویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران میگوید:
« کتابهایشان را بسوزان، بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند »
اما یکی دیگر از مشاوران پاسخ میدهد:
نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین ، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار، و آنها را که میفهمند و با سوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار.
بیسوادها و نفهمها ، همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیدهها و با سوادها، یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند، و یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشهای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.
بالغ بر یک هزار و چهارصد سال است که یک اقلیت مسلمان شیعه مذهب (در حال حاضر بالغ بر یکصد بیست میلیون) همه ساله در ماه های عزاداری بخاطر شهادت امام سوم شیعیان که در 1400 سال قبل، او و پبروانش توسط یزید و همراهانش قتل عام شدند عزاداری کرده، و ضمن مجروح کردن خود با قمه، زنجیر و وارد کردن ضربه بر بدن خود، به یزید و معاویه و شمر ودیگران لعن و نفرین میفرستند. این در حالی است که یک اکثریت عظیم سنی مذهب ( بالغ بر یک میلیارد و دویست میلیون در سطح جهان) منکر آن بوده و خیلی از آنها حتی اطلاعی از یزید و شمر و حضرت امام حسین نداشته و نمیدانند چرا شیعیان جهان به این گونه با تمام وجود عزاداری میکنند؟ آیا به من مسلمان شیعه که معتقد به این حقیقت انکارناپذیر هستم، که معاویه و پسرش یزید، چنین ظلمی را نسبت به نوه حضرت محمد روا داشته است ، میتوان گفت که چون اکثریت مسلمانان سنی مذهب منکر چنین ظلمی بوده و هستند، پس شیعیان جهان نباید همه ساله به عزاداری بنشینند!؟ به همان گونه و با وجود آنکه بازماندگان نایبی از هیچ لحاظ در آن حد و سطحی نیستند که خود را با اولاد حصرت محمد قابل مقایسه بدانند، ولی به هر حال باید به آنها حق داد، که از ظلمی که به ناحق به اجدادشان وارد شده است صحبت کرده و با ارائه اسناد و مدارک به دفاع از آنها بپردازند. چنانچه شما از رفتاری که نسبت به جنازه استاد حبیب یغمایی روا داشتهاند چنان ناراحت شدهاید که در صفحه کامپیوتری خود به دفاع پرداختهاید، آن هم با آن دلایل بچگانه خودتان!؟
ح- نوشتهاید: " از نویسنده این کتاب، تاکنون کتاب و مقالهای دیده نشده . . ."
چون شما اطلاعی ندارید و یا دسترسی به نوشتههای من نداشتهاید ، دلیل نمیشود که شما با اطمینان ادعا کنید " مقاله و کتابی از ایشان دیده نشده" این ناآگاهی شما را میرساند. اگر شما با کامپیوتر سر وکار دارید و قادر به استفاده از آن هستید! می توانید نام " هوشنگ آریانپور" را در "گوگل " جستجو کنید صدها مقاله، نوشته، گردآوری سخنرانی زیر نام آریانپور مشاهده خواهد شد، که خیلی از آنها مربوط به من است. ولی توجه کنید که من در هیچ زمانی خود را به عنوان یک نویسنده باتجربه و بانثر روان و شیوا و جذاب بحساب نیاوردهام و نخواهم آورد. چون تخصص من مهندسی و کشتیسازی است و نه نویسندگی.
خ – نوشتهاند: "مولف کتاب در صفحه 439 فصلی به عنوان " در دوره محمد رضا شاه پهلوی دشمنی نسبت به بازماندگان نایبیان ادامه دارد" نگاشته، اما خود وی چنان که از زندگی نامهاش که در پشت کتاب آمده بر میآید در دوره محمد رضا شاه در نیروی دریایی استخدام شده، سپس برای ادامه تحصیل به هزینه دولت به انگلیس و آمریکا اعزام شده و پس از بازگشت به کشور، تا درجه سرلشگری پیش رفته و به معاونت نیروی دریایی رسیده و پس از بازنشستگی کارخانه کشتیسازی دایر کرده است. انصاف باید داد، نویسنده دیگر طالب چه مقامات و مناصب و موقعیتهایی بود که با مانع مواجه شده و به آنها دست نیافته است؟"
جواب- باز هم سید علی آل داود " لا اله" را گفته و " الا الله" را فراموش کردهاند!
(1)- من در سال 1328 یعنی زمانی که نسیم دموکراسی و آزادیخواهی و برخورداری از عدالت اجتماعی از هر سو وزیدن گرفته بود و برای اولین بار در تاریخ انتخابات مجلس شورای ملی افرادی چون دکترمحمد مصدق، الهیار صالح و دیگرانی نظیر آنها راه به مجلس یافته بودند و شاه جوان نیز تا آن زمان دخالتی در امور کشوری و لشگری نکرده بود و ظاهراً نخست وزیران عهدهدار امور بودند، در آن جو و اوضاع وارد خدمت نیروی دریایی گردیدم. ضمن اینکه من اولین و بلکه آخرین فرد خاندان نایبی بودم که به ارتش پای نهادم.
(2)- اول- درحقیقت دولت انگلیس بود که هزینه تحصیلی و خورد و خوراک و مسکن تعدادی از دانشجویان نیروی دریایی را متعهد شده و پرداخت نمود. این تعهد در مقابل آن تعداد از افسران و درجهداران نیروی در یایی ایران، که در سوم شهریور ماه 1320 با شبیخون ناوهای جنگی انگلیس کشته شدند، بوده است. دوم- شما انتظار دارید که دانشجویانی که وارد خدمت ارتش میشوند به هزینه شخصی خود به تحصیل ادامه دهند!؟ در کجای دنیا چنین رسمی مرسوم است!؟
سوم - اگر من در دوران خدمتم ترقی کرده و به درجه دریاداری نایل گردیدم و قرار بود 9 روز بعد از تاریخی که خود را بازنشسته کردم به درجه دریابانی ارتقاء یابم. نباید به حساب محبت محمد رضا شاه پهلوی نسبت به من گذاشت، بلکه در نتیجه لیاقت و کاردانی، علاقه به وطنم و خدماتی که به نیروی دریایی کرده بودم، بوده است. در درجات پائین و مشاغل رده پائین، فرد نمیتواند به آنچه در کشور رخ میدهد پی ببرد. ولی در درجات بالا و خاصه داشتن مسئولیتهای کلیدی و از آن مهمتر در ارتباط قرار گرفتن با سایر مقامات کشوری و دولتی، انسان بیشتر به ناهماهنگیها، فسادها، حیف و میلها، خاصه خرجیها و بیتفاوتیها و فرصت طلبیهای مقامات و مسئولین کشور پی میبرد. و البته اگر خود شخص در همان مسیری که دیگران قدم برمیدارند نباشد، از مشاهده آن نقاط ضعف ناراحت و بالاخره نا امید میشود. در آن هنگام است که دیگر نمیتواند به خدمتش ادامه دهد، چون با تصفیه یک سطل آب، نمیتوان آب گل آلود رودخانه کارون را تصفیه نمود، مگر این سطلها تبدیل به چند میلیون گردد! به این علت من در بحبوحه قدرت شاه در آبان ماه 1353 از نیروی دریایی خود را خلاص کردم. ضمن اینکه پس از بازنشستگی، آرام ننشسته و با ارائه مدارک و اسناد سوء استفاده کنندگان به مقامات بالای کشور، بالاخره موفق گردیدم که کوس رسوائی دزدانی که در راس نیروی دریایی قرار گرفته به گوش ملت ایران برسانم. ( 15 دی ماه 1354) در نتیجه فرمانده نیروی دریایی رمزی عطائی به اتقاق سه امیر دیگر و 37 افسر ارشد نیروی دریایی تحویل دادگاه شده و سپس زندانی گردیدند. وقوع این اتفاق اولین ضربهای بود که به رژیم شاهنشاهی ایران به وسیله من وارد گردید.
حال شما به من بگوئید که اگر من طالب مقام و منصب بالاتری بودم، چرا از خیر 26 سال خدمت در نیروی دریایی، ارتقاء به درجه دریابانی و حفظ مقام معاونت و سایر مزایا و امتیازات فراوانی که شامل حال امرای ارتش میگردید صرفنظر کرده و برای جلوگیری از انواع فساد در کشورم، یک تنه به جنگ فاسدان و خیانتکاران پرداخته و گذشته و آینده خود را فدا ی مبارزه با فساد نمایم!؟
برای شناخت بیشتر من، به دو سند پیوست و رونوشت یک سند دیگر نگاه کنید:
شماره 5840/4 تاریخ 22/10/1343
تیمسار ریاست ستاد بزرگ
درباره: حوض شناور/5000تنی شرکت ملی نفت
بقسمی که استحضار دارند شرکت ملی نفت در نظر دارد حوض مذکور را به رایگان در اختیار نیروی دریایی شاهنشاهی قرار دهند. ضمن بررسیهائی که در مورد تعمیرات و نحوه استفاده از حوض در چند ماه گذشته به عمل آمد این نیرو در نظر داشت با انجام تعمیراتی در ساختمان آن در محل مناسب که میبایستی آماده گردد انبارهای حوض را پر نموده و آن را به گل بنشاند تا به صورت حوض ثابت تعمیرات مورد استفاده قرار گیرد. این طرح به علت هزینه فوقالعاده ای که برای آماده نمودن محل به گل نشاندن داشت مردود شناخته شد. اکنون یکی از افسران ارزنده این نیرو ناخدا سوم مهندس هوشنگ آریانپور پیشنهاد نموده که با هزینهای در حدود پنج میلیون ریال حوض را به ترتیبی تعمیر نماید که به صورت فعلی قابل استفاده باشد. علیهذا یک برگ رونوشت گزارش نامبرده جهت استحضار به پیوست تقدیم میگردد. ضمناً اینجانب اطمینان کامل دارم این افسر با کارهای مثبتی که تاکنون در نیروی دریایی شاهنشاهی انجام داده قادر است تعمیرات حوض را به نحو مطلوب انجام دهد.
بطور خلاصه بعرض میرساند در زمانی که فرمانده مناطق دریایی جنوب را عهدهدار بودم در مورد تعمیرات زیر آبی واحد های شناور کوچک مشکلاتی موجود بود. به دستور اینجانب افسر نامبرده اقدام به ساختن یک حوض تعمیراتی 120 تنی نمود که هنوز مورد استفاده مناطق دریایی جنوب میباشد و علاوه بر رفع احتیاجات مناطق ظرف چند سال گذشته کلیه واحدهای شناور ژاندارمری - گمرک- و سازمانهای دیگر در آن تعمیر میشده و درآمدهای حاصله به نفع ارتش ذخیره گردیده است. این افسر پس از طی دوره عالی به شمال اعزام و در رأس کادر فنی مناطق، ناو سلطنتی شهسوار را که تاکنون با حضور متخصصین خارجی روی سرسره اداره بندر برده میشد، با ابتکارات جالبی به روی سرسره هدایت و تعمیرات مورد لزوم به نحو مطلوب انجام گردید. سپس حوض شناور شتر را که سالها روی گل بوده و به طور کلی غیر قابل استفاده شده بود و در روی سرسره با تعمیرات و نوسازی که انجام گرفت اکنون آماده بهرهبرداری میباشد به طوریکه تعمیرات زیرآبی کلیه واحدهای شناور در آن انجام و حتی ساختمان ناوچههای صد تنی در آن امکانپذیر و جزو برنامههای این نیرو میباشد.
یکی دیگر از کارهای مثبتی که انجام داده ساختن یک اسکله مجهز در پشت آموزشگاه مهناوی میباشد که در نظر است در سال آینده نیز توسعه داده شده و آماده برای پهلو گرفتن ناوچه های صد تنی گردد. با توجه به کلیه اقدامات مثبت فنی، به نظر اینجانب افسر مزبور قادر است اینکار را انجام دهد و نیروی دریایی شاهنشاهی در اجرای اوامر اعلیحضرت همایون شاهنشاه بزرگ ارتشتاران که به کرات فرمودهاند صرفهجوئی شده و از اتلاف وجوه دولت جلوگیری نمود. از این طرح پشتیبانی نموده و با نهایت قدرت عوامل فنی خود را در اختیار این افسر در آبادان خواهد گذارد تا حوض شناوری را که شرکت نفت مجاناً به این نیرو واگذار کرده است قابلیت کار را داشته باشد. { این جملات عیناً در سند پیوست آمده است و ربطی به من ندارد!}
درمورد تأمین اعتبار مورد لزوم نیز این نیرو پیشنهاد مینماید از اعتبار - /108000 دلار که برای تکمیل وسائل و تغییرات ناوهای شاهنشاهی بایندر و نقدی تخصیص داده شده بود تأمین گردد. این اعتبار به علت اینکه به موقع حواله نگردید با اقداماتی که از طرف این نیرو به عمل آمد اکثر نواقص ناوهای فوق توسط کارگاه نیروی دریایی آمریکا برطرف گردید و تغییرات دیگر چنانچه ضروری تشخیص داده شوند توسط کارگاههای مناطق دریایی جنوب و افسران فنی این نیرو انجام خواهد شد. با عرض مراتب فوق اطمینان دارد تعمیرات اساسی حوض مذکور توسط ناخدا سوم مهندس آریانپور و کادر فنی که در اختیار خواهد داشت امکانپذیر و چنانچه اجازه فرمایند از هم ارز ریالی مبلغ فوق استفاده نماید. حوض مزبور ظرف چندین ماه آماده برای بهرهبرداری خواهد بود، بدین ترتیب نیروی دریایی شاهنشاهی تا آماده شدن حوض تعمیرات ثابت در بندرعباس به حوض شناور / 3500 تنی نیروی دریایی آمریکا احتیاجی نخواهد داشت و در نتیجه مبلغ یکصد میلیون ریال که برای تعمیرات و یدک کردن حوض فوق از آمریکا تا خرمشهر پیشنهاد شده بود به نفع ارتش شاهنشاهی صرفهجوئی خواهد شد. علیهذا استدعا دارد مراتب استفاده از اعتبار / 108000 دلار و انجام تعمیرات حوض اهدائی شرکت نفت را به این نیرو ابلاغ تا سریعاً کارهای تعمیراتی شروع و حوض را آماده برای بهرهبرداری نماید.
فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی- دریاسالار رسائی
چهارم - لازم به یاد آوری مجدد است که در مورد سایر افراد خاندان نایبیان کسی به دنبال شغل دولتی نرفت، چون در دوران حکومت و سلطنت رضا شاه، نایبیان باز مانده را از ورود به ادارات دولتی منع کرده بودند. تنها پس از خروج رضا شاه از ایران و استقرار یک رژیم نزدیک به مشروطه واقعی، پدر من آقای امیر مهدی آریانپور که قبل از آن به علت لیاقت، کاردانی ، پاکی و درستیاش، مدتی مدیر فنی کارخانه پارچه بافی شاهرضا در اصفهان بود. در شهریور 1320 به سمت مدیر عامل کارخانه نخریسی و برق خسروی مشهد انتخاب گردید. او در سال 1325 به استخدام شرکت نفت که حوزه استخراجش در حوالی قم بود درآمد و پس از ملی شدن صنایع نفت، شرکت نفت قم نیز به تابعیت شرکت ملی نفت ایران درآمد. ایشان تا زمان بازنشسته شدن یکی از کارمندان عالیرتبه شرکت نفت بودند.
سایر افراد نایبی چون دکتر عباس آریانپور، دکتر امیر حسین آریانپور، دکتر امیر اشرف آریانپور استاد نمونه در رشتههای موزیکولوژی و تاریخ هنر، دکتر منوچهر آریانپور، پروفسور دکتر پرویز نیلوفری، دکتر قدسی نیلوفری، دکتر ایرج آریانپور، دکتر مهرداد مشایخی، پویا آریانپور، دکتر جان آریانپور ، دکتر دیوید آریان پورو .... بیشترشان در مشاغل فرهنگی، پزشکی، هنری و غیر وابسته به دولت و بخش خصوصی به کار مشغول و اکثر آنها به خاطر لیاقتشان در کار موفق بوده و توانستند خدمات گرانبهایی به فرهنگ و اجتماع کشور ارائه کنند که هنوز هم ادامه دارد. کافی است، نگاهی به یکی از کاملترین فرهنگهای دو زبانه انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی (توسط مرحوم دکتر عباس آریانپور و دکتر منوچهر آریانپور) و همچنین فرهنگ آلمانی به فارسی و فارسی به آلمانی (نوشته دکتر امیر اشرف آریانپور) انداخته تا به این حقیقت پی ببرید.
البته شخص علی آل داوود بهتر از هرکسی مطلع است که چه بلاهائی، افرادی چون دکتر بینا و دیگران به دستور ساواک در طول خدمت فرهنگی، بر سر زنده یاد دکتر امیر حسین آریانپور استاد ممتاز دانشگاه و جامعهشناس، وارد ساختند.
مجله ره آورد: ( آمریکا) شماره 57، تابستان 1380 درباره امیر حسین آریانپور میگوید:
" در میان اندیشمندان و روشنفکران ایران کمترکسی است که برای افزایش دانش اجتماعی، فلسفی و هنری خود ازخواندن آثار آریانپور بی نیاز بوده است و دست کم یک اثر از وی را نخوانده باشد. آثار وی حتی در میان جوامع مذهبی به ویژه شماری از دست اندرکاران کنونی جمهوری اسلامی نیز علاقهمندانی داشت."
مجله میراث ایران: شماره 23، سال ششم، پائیز 1380 نوشته است:
"دکتر آریانپور به خاطر افکار ترقی خواهانه خود همواره از سوی رژیم پهلوی تحت فشار بود. وی به مدت چند دهه متمادی با نظام مستبد پهلوی عناد داشت، به طوری که بارها از موقعیتهای آموزشی و اداری اخراج شد. در سال 1344 از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران اخراج شد. در سال 1335 از موسسه علوم اداری دانشگاه تهران اخراج شد. در سال 1347 از موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران اخراج شد. در سال 1355 از دانشکده الهیات و معارف اسلامی اخراج شد.
در باره دکتر امیر اشرف آریانپور "ماهنامه گزارش موسیقی" در شماره 73 سال هشتم چنین نوشته است:
مروری بر کتاب" موسیقی ایران، از انقلاب مشروطیت تا انقلاب جمهوری اسلامی ایران
به تازگی کتابی با عنوان " موسقی ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب جمهوری اسلامی ایران" به کوشش دکتر امیر اشرف آریانپور توسط نشر فرهنگستان هنر منتشر گردیده که در گونههای تاریخ نگاری محسوب میشود.
نام دکتر امیر اشرف آریانپور برای اهالی فرهنگ و هنر کشورمان نامی آشنا است و فعالیتهای گسترده موثرش در زمینههای مختلف آموزشی، نگارشی و مدیریتی، از او انسانی چند بعدی ساخته است که به هیچ وجه نمیتوان نقش مهم او را در تاریخ هنر و موسیقی کشورمان دست کم گرفته و نادیده بیانگاریم.
او سابقه بیش از 60 سال تدریس در رشتههایی چون ادبیات فارسی، موسقی شناسی سلفژ، تاریخ هنر، زبان آلمانی، در دانشگاههای مختلف ایران و آلمان دارد و شاگردان فراوانی را در این عرصهها تربیت نموده است. در زمینه نوشتاری هم، او از قدیمیترین و نویسندگان و مترجمان عرصه تاریخ هنر و موسیقی در ایران محسوب میشود که از ابتدای دهه 30 تاکنون به صورت مستمر به امر نگارش اشتغال داشته است و نوشتههای گوناگون وی را در این زمینهها میتوان در مجلاتی چون، موسیقی، موزیک ایران، رودکی، هنر و مردم، کاوه، هنر موسیقی، ماهور و . . . جستجو کرد. در زمینه ترجمه نیز آریانپور، نخستین کسی است که در ایران مطالبی در باره قواعد هارمونی به چاپ رسانید.
سخن کوتاه کنم.
ارادتمند
امیر هوشنگ آریانپور
22 آذر ماه 1394
No comments:
Post a Comment