مقدمه
تراژدي طغيان: از نايب حسين تا
گلمحمد
با همهي
خردههايي كه از داستان پرشور «كليدر»، و ايرادهايي
كه از نويسندهي تواناي آن آقاي محمود دولتآبادي گرفتهاند،
اين داستان ده جلدي كه نوشتن آن در بحبوحهي
اقتدار سلطنتي آغاز شد، چندان پرمايه است كه ميتوان
در ستايش آن و نويسندهاش سخنهاي بسيار راند. كتاب داراي عوامل مثبت فراوان است،
ولي انبوهي از ياران من در همان حال كه از عوامل مثبت فراوان كتاب غافل نيستند،
يكي از آن عوامل را مورد تأكيد قرار ميدهند، و اين عامل،
گستردگي داستان يا تنوع شخصيتهاي آن يا رسايي قلم
نويسنده نيست. اين عامل صرفآ موضوع داستان است، و موضوع داستان، زندگي تراژيك و در
عين حال، حماسي گروهي است كه در نظام ديكتاتوري سلطنتي ايران با عنوان تحقيرآميز
«ياغي» شناخته شده بودند: ياغيان خراسان به رهبري گلمحمد.
در نظامهاي
اجتماعي غيرمردمي طرح موضوع ياغيگري يا هرگونه طغيان، چون متضمن افشاي ستمگريهاي حكومت و فرادستان جامعه و ستمكشيهاي مردم است، ممنوع و مردود و سزاوار مجازات به شمار
ميرود. از ديدگاه حكومت و فرادستان جامعه، براي
برانداختن طغيان و حتي زدودن فكر طغيان، بايد هرگونه طغيان ــ از بلوا و آشوب و
تروريسم و تمرد و ياغيگري تا شورش و كودتا و قيام رهايش و جنگ داخلي و انقلاب ــ
را با قهر بياغماض فرو نشاند و پس از نابود كردن طغيانگران،
آنان و حتي اخلاف آنان را بيدريغ، تحقير و تخطئه و
تمسخر و بدنام كرد. متأسفانه بر اثر تبليغات موذيانهاي
كه به ميانجي نويسندگان و گويندگان سخنفروش و تاريخنويسان چاپلوس يا بهتر بگوييم، تاريخسازان گداصفت صورت ميگيرد،
بخشي از مردم متعارف هم (مخصوصآ آنها كه در گير و دار طغيانها آسيب ديدهاند)
ندانسته و برخلاف مصالح خود، با حكومت و فرادستان جامعه همداستان ميشوند و با بدبيني و بيگانگي به طغيانگران و طغيان مينگرند.
طغيانها
اكثرآ به انهدام طغيانگران ميانجامند. از اين رو ميتوان طغيان را «تراژدي طغيان» دانست. ولي كمتر طغياني
هست كه بر بيداري و دليري مردمي كه شريك يا شاهد آناند،
دامن نزند. از اين رو، رواست كه طغيانها را با وجود پايان
تراژيك اكثر آنها، «حماسهي طغيان» بخوانيم.
در اوضاعي اينگونه،
آقاي دولتآبادي با انتخاب موضوع ياغيگري، خدمت بزرگي به
داستاننويسي و بالاتر از آن، به بيداري اجتماعي كرده
است. اما بديهي است كه خدمت به فرودستان، معمولا، مطلوب فرادستان نيست. پرداختن به
موضوع طغيان، آن هم با همدردي و جانبداري از طغيانگران، كاري
تهورآميز و مخاطرهانگيز است و در همان حال كه بسا مردم را خوش ميآيد، با دشمني «بزرگان» و كوچك ابدالهاي ايشان روبهرو
ميشود. از اينجاست راز محبوبيت عام طغياننامهي آقاي دولتآبادي و همچنين راز خصومت برخي كسان با آن.
در جامعههاي
منقسم كنوني معمولا همهي طغياننامهها در معرض همين خصومت
اشرافي و همان محبوبيت مردمي قرار دارند. آخرين نمونهها،
چنانكه مردم كتابخوان ما ميدانند،
دو كتاب است به نامهاي «حماسهي فتحنامهي نايبي» و «طغيان نايبيان در جريان انقلاب مشروطيت
ايران.» اين دو كتاب از سويي مورد استقبال بسياري از كتابخوانهاي ما واقع شدهاند، و از سوي ديگر بيزاري كينهتوزانهي برخي از محافل متنفذ و تني چند از اهل قلم را
برانگيختهاند.
در اين مقام كه سخن از طغياننامهي پرشور آقاي دولتآبادي ميرود، رواست كه قصهي اين
طغياننامهها را هم اجمالا به ميان
گذاريم. قصهي پرغصهاي است.
يكي از اين دو طغياننامه،
منظومهاي است تقريبآ سه هزار بيتي، و ديگري تحقيقي است
پانصد و پنجاه صفحهاي، و هر دو دربارهي طغيان پنجاه سالهي طايفهي
نايبي و طرفداران آن. اين طغيان در عهد ناصرالدين شاه قاجار (در سال 1288 قمري) به رهبري نايب حسين سالار اسلام در كاشان آغاز
شد و بهوسيلهي
فرزند مدبرش، يارماشاءالله، سردار جنگ، ادامه يافت. سپس در عصرهاي مظفرالدين شاه و
محمدعليشاه و احمد شاه قاجار، عليرغم اردوكشيهاي
حكومت و اشراف و مهاجمان انگليسي و روسي، از كاشان به كثيري از نواحي كويري ديگر
مانند قم و سمنان و دامغان و خوار و اردستان و طبس و نايين و يزد كشيده شد و پس از
آن در جريان انقلاب مشروطيت و مهاجرت ملي، رنگي سياسي به خود گرفت، بر اثر توطئهي مشترك
كابينهي وثوقالدوله
و مقامات انگليسي درهم شكست. (سال 1337 قمري).
نايبيان در طي جنگ و گريزها، كرارآ در شهرها و
روستاهاي كويري، تردد و توقف كردند و با مردم محلي دمخور شدند، چنانكه در ناحيهي خور با شماري از خانوادههاي منسوب به يغماي جندقي، شاعر نامدار (كه چندگاهي
در كاشان به سر برد و مورد توجه كاشانيان بود) الفت گرفتند، و يكي از خويشاوندان
شريف و فاضل يغماي جندقي، فقيد، سيّد اسدالله منتخبالسادات
كه به قول خود، در ابتدا به نايبيان خوشبين
نبود، در سال 1331 قمري به انگيزهي دوستي يا (به ادعاي خانهاي محلي) از سر بيم، سرگذشت نايبيان را به نظم كشيد
و بعدآ در سال 1337 قمري، منظومه را با همكاري اديب و مورخ آزاديخواه، فقيد، عبدالحسين ملكالمورخين سپهر تصحيح يا بازسازي كرد.
منظومه در تهران به چاپخانه رفت. اما متعاقب
توطئهي وثوقالدوله و همدستانش و نابودي دستگاه نايبي،
دولتيان اوراق منظومه را همانند بسياري ديگر از اسناد نايبيان، به غارت بردند. با
اين وصف يك نسخه از آن اوراق كه نزد ملكالمورخين
فقيد بود، پس از مرگ او در 1313 شمسي، بهوسيلهي فرزند غيورش، آقاي محبعلي
دبير سپهري در اختيار نايبيان قرار گرفت. ظاهرآ نسخهاي
هم در دست منتخبالسادات فقيد يا كسانش باقي ماند (و اين نسخه
احتمالا همان است كه بعدآ بهوسيلهي فقيد حبيب يغمايي، شاعر و نويسندهي معروف و فرزند منتخبالسادات
به يكي از نايبيان، فقيد دكتر اميرعباس آريانپور
اهدا شد.)
پس از سقوط دستگاه نايبي، حكومت مركزي نه تنها
اموال نايبيان را ضبط كرد، بلكه نايبياني را كه از كشتار وثوقالدوله در تهران و كاشان و برخي ديگر از نواحي كويري،
جان به در برده بودند، زير نظر و فشار پليس قرار داد و سالها از حق خدمت در مؤسسات دولتي و مسافرت و همچنين از
حق شركت در سازمانهاي سياسي و طرح مسائل و شكايات خود در جرايد
محروم گردانيد. اين وضع در دورهي ديكتاتوري رضا (شاه) پهلوي وخامتي بيشتر يافت. از
اين رو در طي ساليان متمادي هيچ جريده يا كتاب نام از نايبيان نبرد، مگر با تحقير
و توهين و براي تحسين سياست سركوبي حكومت، و هر زمان كه نايبيان به فكر چاپ مطلبي
دربارهي خود افتادند يا قصد مقابله با نوشتههاي
نادرست توهينآميز كردند، با خشونت حكومت مواجه شدند. درنتيجه
به مرور زمان بسياري از خاطرهنامهها و يادبودهاي نايبيان از ميان رفتند و فقط بخشي از
نوشتهها و ترانهها
و سرودهاي نايبيان و از آن جمله منظومهي منتخبالسادات
كه سالها در خلوت بهوسيلهي جوانان نايبي خوانده و احيانآ رونويسي ميشد، دوام آورد.
در سال 1310 شمسي دو تن از استادان برجستهي
تآتر، فقيد، حسين خيرخواه و آقاي معزالدين فكري درصدد تهيهي نمايش بر اساس سرگذشت
نايبيان برآمدند. اما خود و نايبياني كه با ايشان همكاري كردند، به ضرب و شتم
سرتيپ حسن آيرم، رئيس شهرباني دچار شدند.
با خروج رضا شاه از ايران در شهريور 1320 شمسي،
فشار حكومت بر نايبيان با آن كه پايان نيافت، رو به كاهش رفت. در نخستين ماههاي سلطنت
محمد رضا شاه پهلوي، فقيد، باقر عاملي، روزنامهنويس تندرو شهر مشهد آثار باقيماندهي برخي از شاعران نايبي و از آن جمله، حماسهي
فتحنامهي نايبي را از پدر فقيد
من، اميرمهدي آريانپور (كه بعد از كشته شدن سران نايبي، به عنوان
فرزند ارشد يارماشاءالله سردار جنگ، رهبر طايفه به شمار ميرفت) به امانت گرفت تا قطعاتي از آنها بهوسيلهي برادر او، آقاي ناصر
عاملي كه شاعري پُردانش و مبارز بود، انتخاب و در روزنامه منتشر گردد. ولي همين
كار ساده، خشم علي منصور، استاندار خراسان، را برانگيخت و سرانجام منجر به كنارهگيري پدرم از شغل خود در مشهد شد.
در سالهاي
بعد، پدرم به اصرار برخي از جرايد، بخشي از يادداشتهاي
خود را براي انتشار در اختيار آنها گذاشت و به مصاحبه هم تن در داد. ولي نوشتهها و گفتههاي او از طرفي با تصرف
و تحريف به چاپ رسيدند و او را رنجيده كردند، و از طرف ديگر مايه ي اعتراض و حملهي
دشمنان ديرينهي نايبيان شدند، چنانكه در اواخر 1329 شمسي كه ثريا اسفندياري
بختياري، ملكهي ايران گرديده بود، رئيس دربار به مناسبت مقالاتي كه مجله ي
تهرانشهر دربارهي نايبيان انتشار داده بود و در ضمن استناد به پدرم، از يورشها و چپاولهاي
ايل بختياري ياد كرده بود، نويسندهي مقالات و مدير مجله و
پدرم را مورد تهديد قرار داد.
از آن پس پدرم نشر مطالب مربوط به طغيان طايفهاش را به آينده موكول كرد. درنتيجه، از مساعدت كساني
مانند فقيد، علي جواهر كلام و آقاي اسماعيل يگانگي كه قصد نوشتن سرگذشت نايبيان را
داشتند، طفره رفت. فقط الهيار صالح فقيد مستثني بود. به خواهش فقيد صالح كه از
خردسالي با پدرم دوستي داشت و در مرحلهي اخير عمر خود، براي تدارك تاريخ سنجيدهاي دربارهي كاشان، مجاهدت ميورزيد، مقداري از اسناد پدرم، همراه با نسخهاي از منظومه ي منتخبالسادات
در اختيار او قرار گرفتند (متأسفانه بعد از مرگ پدرم و درگذشت صالح، با وجود تجسس
آقاي ايرج افشار كه در گردآوري نوشتههاي او بذل مجاهدت ميكرد، به دست نيامدند).
در نخستين سالهاي
7ـ1356 شمسي نسخهاي (نه چندان معتبر) از خاطرات يارماشاءالله
سردار جنگ در مجلهي وحيد به چاپ رسيد. متعاقب آن بحثي دربارهي نايبيان در آن مجله
در گرفت و سخن به منظومه ي منتخبالسادات كشيد. پس
مخالفان ديرين نايبيان و كهنهرقيبان منتخبالسادات و خانوادهاش
به جوش و خروش افتادند. در جريان اين مباحثات يا بلكه مشاجرات، معلوم شد كه حتي
بعد از گذشت هفتاد سال، نه كينههاي شتري ضد نايبي فرو
نشسته و نه رقابتها يا حسادتهاي
محلي از ميان رفته است. در آن ميانه كساني انتساب منظومه را به منتخبالسادات فقيد انكار كردند، و كساني ديگر اين انتساب
را درست دانستند ولي در مورد هويت مصحح منظومه ترديد نشان دادند.
انقلاب بهمن ماه 1357 ايران با سركوبي سلطنتطلبان و كارگزاران خارجيان، مجالي فراهم آورد تا
موضوعات فراموش شدهاي مانند موضوع طغيان نايبيان به ياد ما آيند.
از يكسو برخي از اهل ادب و هنر براي تهيه ي نمايشنامه يا فيلمنامه
يا داستان، به خانوادهي من رجوع كردند، و از
سوي ديگر چهار محقق جوان ايراني كه در خارج ايران دانشجوي دورهي دكتري بودند، هر
يك وجهي از طغيان نايبيان را موضوع پاياننامهي دكتري خود قرار دادند و به قصد استفاده از اطلاعات
و اسناد طايفه ي نايبي و مخصوصآ كتابي كه پدرم نوشته بود، با ما تماس گرفتند.
در همان اوان حبيب يغمايي فقيد بهوسيلهي يكي از نايبيان، آقاي
دكتر پرويز نيلوفري، خواستار شد كه نايبيان يا نسخهي
اهدايي او را منتشر كنند، يا آن را به او مسترد دارند. پاسخ داديم كه اميرعباس
آريانپور از ايران خارج شده است و ما را به آن نسخه
دسترسي نيست، ولي موضوع نشر منظومه را مورد توجه قرار ميدهيم. پس يكي از محققان چهارگانه، آقاي غلامعلي لاجورديان كه در شاعري هم دست داشت، منظومه را از
روي دو رونويس فرسوده كه در ميان اسناد پدرم به دست آمدند، به دقت بررسي كرد و آن
را اثري پرارزش و حربهاي مؤثر در جهت انگيختن
شور انقلابي مردم دانست.
در 1368 شمسي براي نشر منظومه، يكي از دو رونويس
كه سالمتر بود، به عنوان مأخذ اختيار شد و با رعايت
پارهاي اصلاحات كه در رونويس ديگر صورت گرفته بود
(مانند تغيير معدودي از كلمات و تقديم و تأخير برخي از ابيات) پاكنويس شد و به همت
نويسندهي هوشمند خودساخته، آقاي علي دهباشي به چاپ
رسيد.
پيش از چاپ منظومه، مقتضي دانستيم كه به احترام
شاعر و مصحح منظومه، بازماندگان ايشان را از نشر قريبالوقوع
منظومه آگاه كنيم. چون حبيب يغمايي درگذشته بود، با برادرزاده خردمند شاعر، آقاي
علي اديب آلداود تماس گرفتيم، همچنان كه با آقاي دبير سپهري
(كه نسخهي منظومه را در اختيار نايبيان گذارده بود)
ملاقات كرديم. هردو شادمان شدند، و آقاي آلداود
درباره نامهاي اشخاص و امكنه، اطلاعات دقيقي كه بهوسيلهي آقاي دهباشي، در ذيل
صفحات منظومه به چاپ رسيده است، به ما ارزاني داشت.
با شروع چاپ كتاب، كساني با نامه و تلفن،
مسئولان نشر منظومه و نيز مرا، به اين عذر كه گراميداشت
طغيان و طغيانگران مالا موجب خوارداشت «رجال مملكتي» و حتي «مقدسات ملي» است، از
انتشار منظومه بر حذر داشتند. بعد از پخش منظومه، در همان حال كه بسياري از افراد و
گروهها و جرايد از آن استقبال كردند، باندهايي از
دربار زدگان و اشراف پوسيده و كارگزاران بيگانگان (كه نامها و نشانيهاي
بسياري از آنان مشخص شدهاند)، از چند جانب عليه
آن و مسئولان نشر آن و همچنين من قد علم كردند. بهوسيلهي برخي از دوستان نويسندهي
خود، آگاهي يافتيم كه مخالفان با نشر مقالاتي در برخي از جرايد و پخش شايعات شفاهي
از چند مركز، قصد جنجالآفريني دارند.
باندها كه نميتوانستند
منظومه را با صورت ساده و محتواي شورانگيزش، علنآ مورد اعتراض قرار دهند، مسئولان
نشر منظومه و نايبيان مرده و زنده را به باد حمله گرفتند و حتي از زبان آقاي اقبال
يغمايي (كه يكي از فرزندان منتخبالسادات فقيد است و خود
اهل ادب به شمار ميرود) سخنان درشت گفتند و نوشتند. و نيز آقاي آلداود را متهم كردند كه به دلايل خصوصي، ما را از تماس
گرفتن با ساير افراد خانوادهي منتخبالسادات و مخصوصآ بهره جستن از راهنمايي آقاي اقبال
يغمايي باز داشته است. مدعي شدند كه تعدادي از واژههاي
منظومه (مانند «طغيان» و «خلق» و «يارمندي» و «رژيم») متعلق به دورهي منتخبالسادات و ملكالمورخين نيستند، و از اين ادعا نتيجه گرفتند كه
بازسازي منظومه بهوسيلهي
آن دو فقيد صورت نگرفته است، و نايبيان (مثلا فقيد اميرعباس آريانپور يا من) اگر شخصآ در منظومه تصرف نكرده باشند،
شاعري را كه از ايشان حقالزحمه گرفته يا انگيزهاي سياسي داشته است، بدان كار گماردهاند. چون با وجود اين جنجالآفرينيها، كمتر نويسندهي آزادهاي براي همكاري با
باندها و تخطئهي نايبيان تمايل نشان داد، شايع كردند كه
نايبيان با دادن رشوه، برخي از نويسندگان جرايد را به ستايش منظومه وا داشتهاند.
من و يارانم ميخواستيم
به شيوهي ديرين خود، در برابر تخطئهها سكوت پيش گيريم. اما جمعي از نايبيان كه مخالفتهاي باندها را محصول «سوءتفاهم» (و نه سوءنيت) تلقي
ميكردند، ما را بر آن داشتند كه براي «رفع
سوءتفاهم» با مراكز شايعهپراكني و جرايد وابستهي آنها تماس گيريم.
پس در پاسخ نقدها يا بهراستي، بهانهگيريها و ناسزاگوييها،
مطالب مستدل نوشتيم و با دستاندركاران آن مراكز و
جرايد روبهرو شديم. نشان داديم كه برخلاف ادعاي آنها، همهي واژههاي منظومه در دورهي انقلاب مشروطيت و حتي پيش از آن متداول بودهاند و نه نايبيان و نه كسان ديگر، در آن دست نبردهاند. گفتيم: اولا شاعري توانا كه بتواند چنان منظومهاي را انشا يا اصلاح كند، در ميان نايبيان وجود
ندارد. ثانيآ اگر فرضآ شاعري اينچنين در ميان يا در خدمت
نايبيان باشد، از عقل به دور است كه اثر خود را به نام منتخبالسادات فقيد انتشار دهد. ثالثآ اگر بگوييم كه
نايبيان فرضآ براي ستايش كسان خود، شاعري را به اصلاح پيشنويس منظومه گماردهاند،
بايد به ياد آوريم كه پيشنويس منظومه، همانند
نسخهي تصحيح شده، سر به سر آكنده از ستايش نايبيان
است و از اين حيث، تغيير آن لزومي ندارد.
به مناسبت علاقهاي
كه از دير باز به خانوادهي منتخبالسادات فقيد داشتيم، سخنان درشتي را كه آقاي اقبال
يغمايي ( احتمالا به القاي باندها) رانده بود، ناشنيده گرفتيم و به ميانجي برخي از
دستاندركاران مجلهاي
كه محمل چاپ درشتگوييها شده بود، به ايشان
پيغام فرستاديم كه ما به خواهش حبيب يغمايي فقيد و با اين انديشه كه خدمتي در حق
مردم ميكنيم، درصدد انتشار منظومه برآمديم و آن را از
روي نسخهاي كه از اسلاف خود دريافت داشته بوديم، بدون
كاست و فزود، به چاپ رسانديم و چون آقاي آلداود
را در دسترس داشتيم، آقاي اقبال يغمايي و ساير بازماندگان منتخبالسادات را با مراجعهي
خود، به زحمت نينداختيم، و در هر حال، اگر ناخواسته مايهي ناخوشنودي ايشان شدهايم،
متأسفايم.
با آن كه اين توضيح و ساير توضيحات ما موجب
روشني كسان بسيار شد، باندهاي مخالف از خر شيطان پايين نيامدند، و جرايد تابع
آنها، برخلاف قانون مطبوعات و وجدان حرفهاي
اهل قلم، پاسخهاي تخطئهها
را منتشر نكردند. بدين ترتيب معلوم شد كه «سوءتفاهم» يا اشتباه غير عمدي در ميان
نيست، و آنچه هست، سوءنيت و خلط مبحث يا مغالطهي
عمدي است. كاملا معلوم شد كه مسئلهي مخالفان، مسئلهي انتقاد منظومه نيست، مسئلهي تخطئهي منظومه است، صرفآ به
قصد تخطئهي نايبيان و طغيان نايبي و ذات طغيان.
چندي پس از پخش حماسهي فتحنامه نايبي، آقاي رضا
خسروي (يكي از چهار محققي كه دربارهي نايبيان پژوهش ميكرد) قسمتي از تحقيق خود را تحت عنوان «طغيان نايبيان
در جريان انقلاب مشروطيت ايران» انتشار داد. كتاب آقاي خسروي كه در مواردي به ياري
آقاي لاجورديان و بر اساس مدارك فراوان و از آن جمله، اسناد خانوادگي من تنظيم شده
بود، پيش از چاپ به من عرضه شد. گزارش حوادث و نتيجهگيريهاي كلي كتاب را در قياس با حقايقي كه ميدانستم و حتي نسبت به حقايقي كه در كتابهاي رسمي آمدهاند،
سنجيدم و خالي از انحراف و اشتباه عمده ديدم. با اين وصف، به حكم وظيفهي معلمي، هم از لحاظ صوري و هم از لحاظ معنوي، در
تصحيح آن كوشيدم و حذف يا تعديل برخي از نكات تند يا جانبگيرانه را (كه لابد به عنوان واكنش در برابر پرخاشگريها و افترا زنيهاي مخالفان ديرينهي
نايبيان به ميان آمده بودند) خواستار شدم.
اين كتاب نيز به سرنوشت منظومه دچار آمد. در
مقابل تأييد و تحسين بسياري از جرايد و افراد گروههاي
تاريخدوست، باندهاي مخالف آغاز مخالفخواني كردند و تلاش ورزيدند تا با كشاندن برخي از
نويسندگان نيكنام به سوي خود، بر غرضورزي علني خود، رنگ بيغرضي
زنند. درنتيجهي اين تلاش، سه ـ چهار مقاله به عنوان نقد، در
تخطئهي كتاب، به حليهي
طبع آراسته شدند. اما تخطئهي كتاب بهسادگي امكان نداشت. زيرا اولا مطالب آن به حد وسواس،
مستند بودند، و ثانيآ نتيجهگيري نويسنده از اسناد
به وجهي منطقي صورت گرفته بود. به ناگزير، تخطئهگران
به سفسطههاي آشكار كشيده شدند. اعلام داشتند كه طغيان
نايبيان، مانند هر طغيان ديگر، موجب جنگ و خونريزي و تاراجگري شده و به امنيت و
استقلال و وحدت كشور لطمه زده است، حال آن كه به گواهي تاريخ، هرگونه طغيان مردمي
با همهي عوارضي كه دارد، واكنش يا پادزهر مظالم حكومتهاي نامردمي است. نويسندهي
كتاب را به كيفر گناهاني كه اصلا مرتكب نشده است، مورد حملات گوناگون قراردادند.
مثلا او را متهم كردند كه طغيان نايبيان را انقلاب اجتماعي و زمينهي انقلاب مشروطيت و حتي مقدمهي سوسياليزم دانسته است، در صورتي كه نويسنده با آن
كه مراحل سير طغيان نايبيان را برشمرده است، به هيچ روي چنان ادعاهايي نكرده است.
بر همين شيوه، يكي مدعي شد كه كتاب بياعتبار است، زيرا شماري
از اسناد آن بر گفتهها و نوشتههاي
مردم بيغل و غش متعارف استوارند (و نه بر دروغپردازيها و گزافهگوييهاي مغرضانهي فلانالدولهها و فلانالسلطنهها). ديگري بانگ برداشت كه كتاب را، ناخوانده، محكوم
ميكند، زيرا بوي راديكاليسم (تندروي) ميدهد! كساني ديگر كه گويا پايگاه نقادي را با دستگاه
سانسور و پليس برابر ميگرفتند، بيمحابا نويسندهي
كتاب و نايبيان را به جنبشهاي چپ بستند تا مگر به
خيال خود، سرود ياد سرودخوان دهند!
بدسگاليهاي
باندهاي مخالف از نظر اصحاب كتاب پوشيده نماند. جامعهي
كتابخوان با استقبال از هر دو اثر، جوابي دندانشكن به گانگستريسم دربارزدهها و اشراف پوسيده و كارگزاران بيگانگان داد. بسياري
از اهل تأليف و نشر، به سائقهي احساس بيعدالتي، كتبآ و شفاهآ از دو اثر حمايت كردند. برخي از
جرايد داوطلبِ مصاحبه با من و نويسندهي كتاب شدند و صفحات خود
را براي درج پاسخها و اعتراضنامههايي كه بهوسيلهي ما و ساير مردم عليه تخطئهها نوشته شده بودند، در اختيار ما گذاشتند.
هنوز باندهاي مخالف فعالاند، در جنب و جوشاند
تا همچنان با شايعات ناروا، نايبيان را تخطئه و تحقير و محكوم كنند و همچنان از
نشر پاسخها و اعتراضنامهها جلو گيرند. قطعآ به لجن كشيدن طغيان و طغيانگران و
اخلاف و طرفداران آنان در آينده هم ادامه خواهد داشت، و اين است عقوبت اجتنابناپذير طغيان و طغيانآفرين
و طغيانگراي و طغيان پژوه و طغيان نامهنويس!
با اين همه، باندها نميتوانند نسل همهي
طغيانگران را براندازند. نايب حسينها و گل محمد ها از ميان ميروند، ولي راه باز است و رهروان در راه.
در سال 1328 قمري، كابينه به اصطلاح مشروطهخواه سپهدار تنكابني نقشهاي
كشيد تا غافلگيرانه با واحدهاي مسلح دولتي و دستهي خانهاي بزرگ طبس و بيرجند،
نايبيان را از پاي درآورد. پس حسن انتظامالملك
را كه ظاهرآ بر حكومت شوريده بود، نزد آنان به جنوب دشت كوير فرستاد، و نايبيان كه
از لحاظ آذوقه و اسلحه در مضيقه بودند، به اغواي او درصدد برآمدند كه به شهر
بيرجند، مقر ابراهيم شوكتالملك، امير قاينات و
سيستان و كارگزار بزرگ انگليس در شرق ايران شبيخون زنند. سران نايبي براي غافلگير كردن شوكتالملك،
چنين شهرت دادند كه به قصد ديدن خويشاوند خود، ابولقاسم عمادالملك، حاكم طبس،
روانهي آن شهرند. اما چون به طبس رسيدند، مطابق نقشهي حكومت مركزي، مورد حملهي
ناگهاني واحدهاي عمادالملك و شوكتالملك و دستههاي خانهاي آن سامان قرار
گرفتند، و عدهاي از آنان از جمله يار اكبر كه يكي از فرزندان
نايب حسين و ملقب به اكبرشاه بود، به هلاكت رسيدند و عدهي بيشتري زخمي شدند. پس نايبيان به عنوان تلافي، (پس
از اشغال شهر) ساختمانهاي دولتي و سراهاي خانهاي طبس را به آتش كشيدند، ولي از حمله به بيرجند
انصراف جستند.
قطعهي طنزآميزي كه به مناسبت
جنگ طبس، بهوسيلهي
نايب حسين سروده شده است (و اميدوارم براي بازماندگان فقيد انتظامالملك و فقيد عمادالملك و فقيد شوكتالملك قابل اغماض باشد) ميتواند وصف حال نايبيان كنوني در برابر باندهاي كذايي
شمرده شود:
خدعه كردند،
خدعهاي خونين غاصبان مقام و مكنت و ملك
خائنانه
دسيسهاي چيدند
تاز مردان تهي شود اين ملك
زين سبب بردمان به سوي طبس خائن اول، انتظام الملك
كرد مهمان
كشي به مهماني خائن دومين، عماد الملك
از كمين گاه حمله
ور گرديد خائن سومينه، شوكت ملك
شد فدا گردها چو اكبرشاه
در ره عدهاي فلان الملك
ره به جايي نبرد با
اين حال نه سگالملك
و نه شغالالملك
عاقبت ميكنيم با
اشراف آنچه صباح با نظام الملك
گفتم اين قطعه را من درويش يار مردم، حسين خصم الملك
ا.ح. آريانپور
تهران، تير 1369
No comments:
Post a Comment