Thursday, February 25, 2016

بخش سوم- طغیان پهلوان حسین در کاشان

3ـ طغيان پهلوان حسين در كاشان
مقارن جلوس ناصرالدينشاه، محمدهاشم و محمدحسين ــ پسران محمدعلي ــ به سن نوجواني رسيدند و براي مدتي كوتاه به مكتب رفتند و خواندن فارسي و عربيآموختند.
محمدهاشم قامتي بلند و تناور داشت، و محمد حسين از او بلندتر و تناورتر بود. به بركت تنومندي و زورمندي و شيوهگري استثنايي خود، در زورآزمايي و خطرورزي از هماوردان خود پيش افتادند و بهسادگي سمت برتري و رهبري يافتند. اين دو برادر پس از آن كه از پدر خود شيوههاي پهلواني و عياري را آموختند، چند صباحي در زورخانه نزد دو كشتيگير برجستهي آن زمان ــ پهلوان شير اوژن و پهلوان ميرآقا كاشي ــ شاگردي كردند. از اين رو بهزودي به اصطلاح اهل زورخانه «رو آمدند» و در شمار پهلوانان شهر قرار گرفتند. پس از مرگ پدر در حدود 1285، مشتركآ ادارهي كارگاه پدر را عهدهدار شدند.
مردم دو برادر تهمتن را بهسادگي «شيرهاشم» و «پهلوان حسين» ميناميدند و گرامي ميداشتند. اما همين علاقهي بيغل و غش مردم، برخي از عياران و پهلوانان را به رشگ آورد و به دشمني برانگيخت. همچنين بستگيهايي كه طايفهي آنان با بعضي از خاندانهاي مهم كاشان داشتند سبب شد كه برخي ديگر از خاندانها با آنان دشمني ورزند. پس گاه بهگاه ميان آنان و مخالفان و ميان وابستگان دو طرف زد و خوردهايي درميگرفت و اين زد و خوردها كه معمولا به پيروزي دو برادر ميانجاميد، مايهي نگراني مقامات ديواني و گروهي از متنفذان محلي ميگرديدند. حكومت و اشراف كاشان «دو برادر رشيد اما شرور و سركش» را كه از «لوطيان و قداره بندان شهر كاشان بودند» زير نظر گرفتند و به اميد يافتن مجال مناسب، صبر پيشه كردند.(35)
شيرهاشم در عنفوان جواني همسري برگزيد و همسرش دختر و پسري آورد. پسر را محمد حمزه نام نهاد.
پهلوان حسين در سي سالگي به عشق دختر بيرانوندي زيبايي به نام تاج گرفتار آمد و او را به همسري گرفت. اما زن جوان به هنگام زادن، با نوزاد خود درگذشت. درنتيجهي اين فاجعه پهلوان حسين از كار و ورزش و عياري و شهر و شهريان دل بركند و در كوهستانها آواره شد. پهلوان همراه قلندري به نام درويش مهديقلي قوچاني به سمنان و دامغان و شاهرود و سبزوار و قوچان رفت و از آنجا به باجگيران و عشقآباد پا نهاد و بخشي از روسيه و افغانستان و هندوستان را ديد و سالها بعد به ايران بازگشت.
پهلوان حسين در طي سياحت خود، انبوهي از مردمان مختلفالحال را شناخت، با فقر و سلوك صوفيانه دمساز شد و با حافظهي تواناي خود گنجينهاي از كلمات قصار و امثال و اشعار نغز را فراگرفت. در خلوت ني مينواخت و با صداي خوش خودآواز ميخواند و گاهي شعر ميساخت.
مردم با شگفتي به پهلوان حسين مينگريستند و باور داشتند كه در هند در خدمت مرتاضان، رياضت كشيده و صاحب كرامت يا دستكم، قدرت ساحري شده است. ميگفتند در هر شبانه روز «هفتاد ركعت نماز ميخواند ــ مثل يعقوب ليث.(36)
در سال 1285 قمري پيش از مرگ پدرش پهلوان حسين همسر ديگري گرفت و صاحب دو فرزند شد، اولي را يارمهدي و دومي را يارمصطفي ناميد.
در اوايل سال 1288 قمري مسعود ظلالسلطان فرزند ارشد ناصرالدينشاه، كه والي فارس بود، زني از اشرفزادگان تهراني را بر حرمسراي خود افزود. قاطرچياني كه جهيزيهي عروس را به شيراز ميبردند، در كاشان بناي بدمستي و عربدهجويي را نهاده و پسر خوشسيمايي را به زور با خود بردند.
بازاريان كاشان براي رهايي پسر به دو برادر پهلوان «شيرهاشم و پهلوان حسين» متوسل شدند. دو پهلوان به كمك مردم بر سر قاطرچيان ريختند و پسر را نجات دادند(37 ) ولي قاطرچيان كتكخورده با تلگراف بهدروغ به ظلالسلطان اطلاع دادند كه كاشانيان به تحريك دو رنگرز، به كاروان جهيزيه حمله آورده و آن را نابود كردهاند. البته معلوم است كه در چنان روزگار حرف، حرف قاطرچيهاي پسر شاه است كه به كرسي مينشيند، نه يك رنگرز كه براي دفاع از نوجواني كارش بالأخره به آنجا ميكشد كه بر ضد دولت برخيزد و جان هم ببازد.(38) ظلالسلطان بيدرنگ اعدام دو برادر را از حاكم كاشان خواست. چون حاكم شهر به تهران رفته بود، رئيس طايفه ي عرب كه موقتآ عهدهدار حكومت بود، درصدد مجازات محمدهاشم برآمد. محمدهاشم احساس خطر كرد و در خانهي خود سنگر گرفت. اما مرحوم محمدحسن امينالتجار نزد او رفت و سوگند خورد كه دولتيان را با او كاري نيست. پس محمدهاشم خانهي خود را ترك گفت، اما مأموران حاكم او را هنگامي كه در بازار مشغول گفتوگو با يك سراج بود گرفتند و به ديوانخانه بردند و او را با طناب و يا به قولي با تنگ اسب خفه كردند.(39)
پهلوان حسين پس از شنيدن خبر مرگ فجيع برادرش شيرهاشم، به ياري مردم از شهر گريخت و به دستهي شاهميرزا، ياغي كهنهكار پيوست و سوگند خورد كه انتقام خون برادر را از خان عرب بگيرد. پهلوان حسين بهزودي از ياغيان جدا شد و به اندرز برخي از رجال كاشان براي دادخواهي به تهران رفت.(40)
در تهران با اشارهي يكي از اشراف كاشان او را گرفتند و به دخمهي زندان ارگ سلطاني انداختند.
پهلوان حسين در زندان ارگ باقي ماند و براي سبك كردن فشار زندان، به ورزش و ترانهسازي و ترانهخواني و نقالي پرداخت.(41)
ديري نپاييد كه آوازهي پهلواني تناور كه با عمال ظلالسلطان درافتاده و زندان را به بازي گرفته است و با صداي خوش خود، نقالي و ترانهخواني ميكند، نه تنها در عدالتخانه بلكه در سراسر ارگ سلطاني پيچيد، و بانوان تفننطلب حرمسراي شاه و از آن جمله، مهدعليا، مادر شاه، به تماشاي پهلوان اظهار تمايل كردند. مهدعليا پس از ديدن پهلوان حسين از پشت پرده زنبوري، خواستار شد كه زنداني را از زندان بيرون آورند و براي خدمت، به دستگاه او بفرستند.
پهلوان حسين از دستگاه مهدعليا و زندگي درباري گريزان و مشتاق بازگشت به كاشان بود. ولي چارهاي جز قبول زندگي جديد نداشت. بهزودي در دستگاه مهدعليا چنان نفوذ كرد كه مهدعليا براي او درجه ي نايبي گرفت و او را كشيكچي باشي يعني رئيس قراولان خود گردانيد. (42) و حتي به قولي، مخفيانه با عقد موقت، متعه يعني همسر موقت او شد.
خدمت نايب حسين در دستگاه مهدعليا تا زمان مرگ آن زن پرمدعاي عياش در ربيعالثاني 1290 دوام آورد.
پس از مرگ مهدعليا در ربيعالثاني سال 1290 قمري، دوستان نايب حسين از دربار براي او اجازه ي بازگشت به كاشان را گرفتند، و مصطفيقلي سهامالسلطنه عامري، رئيس طايفه ي عرب اردستان كه مقام قره سوراني همه ي راههاي ناحيه كوير را بر عهده داشت، قره سوراني راههاي پيرامون كاشان را رسماً به او تفويض كرد. نايب حسين به محض رسيدن به كاشان آگاه گرديد كه طايفه ي عرب كاشان، از شنيدن خبر بازگشت او ناراحت شده و بر خشونت نسبت به بيران ونديان مقيم كاشان افزوده و دو پسر غلامرضا بيگ عرب، در ضمن تهديد و تعقيب محمد حمزه، پسر خردسال شيرهاشم به خانه مشترك پهلوان حسين و خانوادهي برادرش ريخته و با پرتاب كردن همسر نايب حسين به زمين، باعث مرگ او شدهاند، سپس محمد حمزه را در روستاي نشلج يافته و زنده در كوره ي حمام انداخته و سوزانيدهاند. در پي اين حادثه، مادر حمزه از شنيدن خبر سوختن فرزندش در دم جان داده است.(43)
پس از مرگ همسرش و همسر برادرش و سوزاندن پسر شيرهاشم در كوره ي حمام، نايب حسين قصاص قاتلين يعني غلام رضا بيگ عرب و پسرانش را به تعويق انداخته ولي بار ديگر سوگند ميخورد آنها را به كيفر اعمالشان برساند. و به شغل ديواني خود ميپردازد. مردم روستاي نشلج كه خود را در قتل محمد حمزه مسئول ميدانستند، نزد او رفته و طلب بخشش كردند و به نشانه ي دوستي، دختر كلانتر نشلج را به همسري او درآوردند. همسر نشلجي براي او دو دختر و چهار پسر آورد، به نامهاي تاج دخت، كشور دخت، يارماشاءالله، يارعلي، يار اكبر و يارمحمد.
سالها بعد همسر نشلجي او درگذشت و نايب حسين براي نگهداري فرزندان خود زني تهراني اختيار كرد و از او نيز صاحب يك دختر به نام مهري و سه پسر به نامهاي يار حسن، يار رضا و يار امير گرديد.
ايرج افشار در مورد 9 فرزند پسر نايب حسين چنين نوشته است: «از اين نُه نره شير هركدام، به محض اينكه پا به سن رشد ميگذارند، تفنگ به دوش گرفته و با پدر خويش همكاري ميكردند.»(44 )
از ساير خانوادههاي طايفهي بيرانوندي كاشان نيز جوانان خانواده و طايفهي او و عياران و ورزشكاران وابسته به او و همچنين كساني كه از شهرستان كاشان يا جاهاي ديگر به خدمت دستگاه قره سوراني او در ميآمدند يا به او پناه ميبردند، به يكديگر پيوند خوردند و به رغم گوناگوني خود، كمابيش يگانگي يافتند و سازماني كه در ابتدا نيمه مخفي بود و بعدآ علني شد، پديد آوردند. اين سازمان كه «نايب حسينيان» يا «نايبيان» يا «حلقهي نايبي» نام گرفته است، در عين سادگي، براي خود سلسلهمراتب و مقرراتي داشت. اعضاي آن كه شامل يك اكثريت از پيشهوران و كارگزاران شهرنشين و يك اقليت از كشاورزان و دامداران روستانشين و ايلنشين بودند، در آغاز عضويت خود، عهد ميبستند كه نسبت به حلقه وفادار باشند و يكديگر را برادر بدانند، ولي در عين برادري، سلسلهمراتب را رعايت و دربارهي حلقه سخني به اغيار نگويند. نايب حسين در نظر آنان تنها به منزله ي رأس هرم سلسلهمراتب و رهبر اداري يا نظامي سازمان نبود، بلكه واجد حرمتي معنوي نيز بود و قطب يا مرشد يا پير حلقه به شمار ميرفت. اكثر كارها را با بحث و رأيگيري يا به اصطلاح خودشان، با «انجمن كردن» صورت ميدادند. اعضا بيچون و چرا از نايب حسين و كساني كه براي ادارهي دستهها ميگمارد، فرمان ميبردند. سردستهها يا بهاصطلاحِ نايبيان «سركردهها» از ميان پهلوانان و عياران برجسته و از جمله فرزندان نايب حسين برگزيده ميشدند.(45) بيشتر اعضاي فرقه صرفآ از حقوقي كه دولت بابت قرهسوراني ميپرداخت، ارتزاق ميكردند. ولي قليلي همچنان مشاغل ديرين خود را حفظ كرده بودند.
نايبيان، پرورش روحي را همانند پرورش جسمي مورد تأكيد قرار ميدادند و با برنامهي سنجيده بدان ميپرداختند. اين برنامه بر آيين فتوت و مسلك تصوف مخصوصآ تصوف حروفي تكيه داشت. هدف برنامه تبديل فرد نامهذب به فرد مهذب بود.(46)
نايبيان به الهام تعاليم سيّد جمالالدين اسدآبادي، در پشت پردهي پهلواني و عياري، با شعار «بعد از خدا، خلق خدا» و «خلق خدا بهر خدا» و نيز «مالِ دارا مال ما، مال ما مال ندار» عملا در برابر اشراف كاشان و دولتيان كه مدتها براي آنان اهميتي بيش از اهميت دستههاي سادهي لوطي قايل نبودند، جبهه ميگرفتند و هر چه را كه از راه قره سوراني در ميآوردند، بيدريغ با مردم ميخوردند و در موارد بسيار، به شيوهي قديم عياران، ميكوشيدند به جاي دستگاه عدالت، اختلافات مردم را با كدخدامنشي حل كنند و حتي در صورت امكان از منافع مردم در مقابل اشراف دفاع كنند.
مردم، فرقهي نايبي را از آن خود ميدانستند و در هر مورد از جمله در مورد تأمين امنيت راهها، با آنان همكاري ميكردند. از اين رو راهها و روستاهاي ناحيهي كاشان از امنيتي بيسابقه برخوردار شد. بديهي است كه حلقه رفتهرفته وسعت گرفت. دو مزرعه ي كوچك به نام دوك و فرحآباد كه متعلق به خانوادهي نايب حسين بود، پايگاه آنان گرديد. به پيشنهاد يارماشاءالله و با اعانت عموم نايبيان، باغ مصفاي وسيعي با چند ساختمان بزرگ در خارج شهر، سر راه كاشان به اصفهان ساخته شد. اين باغ كه بعدآ «باغ سرداريه» يا «باغ سردار» نام گرفت، نه تنها محل تجمع شهري نايبيان بود، بلكه منزلگاه خانوادهي يارماشاءالله نيز به شمار ميرفت.
با آن كه نايبيان وظيفهي قره سوراني خود را به بهترين نحو انجام ميدادند، بسياري از دولتيان و اشراف شهر از آنان خوشنود نبودند. بياعتنايي نايبيان نسبت به دولتيان و اشراف و نفوذ آنان در مردم براي طبقهي حاكم ناخوشايند بود. درنتيجه طبقهي حاكم آنان را نيمه ياغي تلقي كردند و براي سركوبي آنان كه روز به روز قويتر ميشدند، كرارآ دست به دسيسههاي گوناگون زدند.
در اواخر سدهي سيزدهم هجري قمري كه ادارهي امور كاشان به برادر لسانالملك سپهر، پختهخان سپرده شد، او براي برقراري امنيت در داخل شهر كاشان، نايب حسين را به ياري طلبيد، و بر اثر همكاري سازمان منظم قره سوراني نايبيان با پختهخان، بهزودي نظم در شهر كاشان برقرار شد و در پرتو آن، راه نايبيان براي اشغال مشاغل ديواني هموار گرديد.(47)
در سال 1298 قمري محمد حسن برادر ــ انيسالدوله ــ همسر ناصرالدينشاه حاكم كاشان گرديد. بر اثر زمينهسازيهاي اشراف كاشان، عزل نايب حسين را به اين بهانه كه در مراسم سلام رسمي حضور نمييابد و از حاكم ديدن نميكند از دولت خواست. دولت مقرر داشت كه از آن پس حقوق دولتي به نايب حسين پرداخت نشود و به جاي آن، دستگاه قره سوران نايبيان مانند اكثر دستگاههاي قرهسوراني، به جاي گرفتن مستمري ثابتي از دولت، از مسافران مرفه و كاروانهاي تجاري حق راه يا باج راه مختصري بگيرد. اين نوع باجگيري با درويشمنشي نايب حسين نميساخت. ولي اجبارآ پذيرفت و بدين ترتيب بيش از پيش از سيطرهي دولت دور، و به خودسري نزديك شد.
در سال 1304 قمري برابر با 1886 ميلادي، علياصغر امينالسلطان به صدارت رسيد و دولت بر اثر زمينهچينيهاي اشراف كاشان، مقام قرهسوراني را از نايبيان گرفت. نايب حسين براي تأمين زندگي تعداد زيادي راهداران و خانوادهي آنها، بدون اعتنا به حكم دولت، همچنان با راهداران خود عهدهدار امنيت روستاها و راههاي كاشان باقي ماند و با گرفتن باجِ راهِ اندك از مسافران مرفه و كاروانهاي تجاري، حقوق خود و راهداران را تأمين ميكرد. به اين ترتيب نايب حسين كه اول بار در سال 1288 قمري برابر 1870 ميلادي بر دولت آغاز تمرد كرده بود از صورت نيمهياغي بيرون آمده و ياغي كاملعيار شد. دولت هم كه دچار گرفتاريهاي فراوان بود، از عهدهي آنها برنيامده و نايبيان را به حال خود گذاشت.
پس از بركناري امينالسلطان از مقام صدارت در سال 1311 قمري، دولت بار ديگر قرهسوراني نايب حسين را به رسميت شناخت. با اين همه گاه به گاه عمال دولتي چشم زخمي به برخي از نايبيان يا طرفداران آنان ميرساندند.
پس از مرگ ناصرالدينشاه و هنگامي كه عبدالكريم حسام لشگر به حكومت كاشان رسيد، به علت ضعف دولت مظفرالدينشاه، چارهاي جز تفويض امور كاشان به نايبيان نيافت. پس براي فرزندان نايب حسين درجات نظامي گرفت، يكي را سرهنگ و ديگري را نايب و كلانتر شهر و ادارهي ماليات شهرستان را بر عهده ي آنها گذارد.(48) و بسياري از عياران نايبي كدخدايي و نيز رياست اصناف گوناگون را به دست آوردند. در دوره ي اشتغال آنها به مشاغل شهري و مالياتي، آنها سعي كردند امنيت را برقرار كرده، از ميزان ماليات طبقات پايين كاسته و از اشراف و مالكان و صاحبان صنايع ماليات بيشتري دريافت كنند و در مواردي رمهها و انبارهاي متمكنان را كه از پرداخت ماليات خودداري كرده بودند، بهنفع مردم مصادره كردند.(49)
بيگمان نايبيان بيعيب نبودند و ميان آنان، زورگو و سودجو نيز وجود داشت. ولي بر روي هم مرتبهها بهتر از دستگاه حكومتي عمل ميكردند. از اين رو نه تنها تهيدستان، بلكه گروهي از مردم مرفه نيز دوستدار آنان شدند. با اين وصف اشراف شهر اكثراً آنان را دشمن خود دانسته و درصدد سركوبي آنان برآمدند. لذا براي اينكه از علاقهي مردم نسبت به آنها بكاهند، براي خراب كردن و تخطئهي نايبيان، نسبتهاي گوناگون به نايب حسين دادند.(50) او را هرج و مرج طلب، فاسدالعقيده و بيدين خواندند. با بذل پول فراوان بر ضدنايبيان به دستهبندي پرداختند، و طايفهي عرب كاشان را كه با نايبيان دشمنيِ ديرينه داشت به كار گرفتند. گروههاي مخالف به تحريك اشراف كاشان به راهداران و گزمههاي نايبي حمله ميبردند، به دكانها و خانهها دستبرد ميزدند، به مسافران آزار ميرساندند، اموال كاروانها را ميربودند و به نايبيان شبيخون ميزدند.(51) در مقابل اين وضع، نايبيان عكسالعمل نشان داده و به شدت عمل گراييدند. گروهي از بزرگان كاشان به تهران شتافته و با كمك بستگان و دوستان متنفذ خود، عليه حاكم كه به علت پشتيباني مردم از نايبيان حمايت مينمود، و نايبيان به فعاليت پرداختند. درنتيجه در سال 1321 قمري برابر با 1902 ميلادي، دولت، حاكم را معزول و به جاي او، برادر شاه، محمدرضا ركنالسلطنه را كه مردي نابينا، پرنخوت و پرخاشخو بود به كاشان فرستاد.
حاكم جديد، به سود اشراف، نايبيان را وادار كرد تا مشاغل شهري خود را رها كرده و از محلهي پشت مشهد و پايگاههاي خود در راهها خارج نشوند و پا به داخل شهر نگذارند.
در اين ميانه حسين سهامالسلطنه، پسر مصطفي قلي سهامالسلطنه عامري كه پس از مرگ پدر در سال 1306، وارث لقب و امتيازات او شده بود، ظاهرآ به اشارهي دولت و به قصد جلوگيري از برخورد نايبيان با حكومت كاشان، از يارماشاءالله دعوت كرد كه به عنوان مهمان او، چندي به اصفهان رود.(52)
يارماشاءالله در اصفهان با برخي از سران ايل بختياري دوست شد و به دو روحاني پرنفوذ ــ سيّدحسن مدرس و نورالله ثقهالاسلام (حاج آقا نورالله) ــ ارادتي پايدار يافت. اما بهزودي خبر آميزش يارماشاءالله با بزرگان شهر مخصوصآ بختياريان كه از مخالفان ظلالسلطان، سلطان بيتاج و تخت اصفهان، بودند به گوش ظلالسلطان رسيد و او كه سالها پيش، در ماجراي قاطرچيان خود در كاشان، از دستگيري و كشتن پهلوان حسين آن روز عاجز مانده بود، فرصت را غنيمت شمرد و به بهانهي رسيدگي به اختلافات حسين سهامالسلطنه و برادرش ــ حسن انتظام الملک- اطرافیان آنان را به دیوان خانه فرا خواند و یار ماشاء الله را که با هر دو برادر دوستی داشت، مایه ی اختلاف آن دو دانست و به زندان انداخت.(53)
در دوره ی زندانی بودن یار ماشاء الله، هیچ یک از دو برادر کوششی برای نجات او مبذول نداشتند.ولی مدرس و ثقهالاسلام با نفوذ روحانی خود، ظل السلطان را به رها کردن او واداشتند. یار ماشاء الله پس از ترک اصفهان، چندی با یکی از بزرگان خاندان غفاری که حکومت زنجان را برعهده داشت، همکاری کرد و در تعقیب آن مدتی بر نراق فرمان راند و خان سرکش آن سامان را که " نایب حسین نراقی" نام داشت و بیداد را از حد گذرانده بود، از نراق راند. (54)
بعد از صدور فرمان مشروطیت، دشمنی و دسیسه بازی اشراف کاشان علیه نایبیان چون گذشته ادامه یافت. در دوره پیش دشمنان برای نابودی نایبیان، آنان را طرفدار اسد آبادی و مخالف سلطنت می خواندند. اما در آغاز دوره ی مشروطیت، آنان را ضد مشروطیت معرفی کردند، و سپس که محمد علی شاه به حبس کردن و کشتن مشروطه خواهان پرداخت، طایفه ی نایبی را مشروطه خواه و مخالف دولت محمد علی شاه شمردند.
محمدعليشاه براي قلع و قمع مشروطهخواهان، مستبدان طرفدار خود را به جان مردم انداخت، عينالدوله را به آذربايجان، سردار افخم را به گيلان، اقبالالدوله غفاري را به اصفهان، و مديرالسلطنه را مأمور كاشان كرد. مديرالسلطنه به كمك دشمنان نايبيان، به لجنمال كردن و دور داشتن مردم از آنان پرداخت. هر حادثهاي كه در منطقه روي ميداد به نايبيان ميچسباندند، و نايب حسين را مسئول آن معرفي ميكردند. به نام مردم شهر، نامهها و تلگرامهاي شكايت به دولت و مجلس شوراي ملي مخابره ميكردند. (چون مردم عادي نه سواد نوشتن داشتند و نه امكانات ارسال نامه و تلگرام، و نه مسئول تلگرافخانه كه تحت حمايتِ سفارتِ انگليس و پرچمِ انگليس بر بالاي ساختمانش در اهتزاز بود، از آنها تلگرامي را براي مخابره قبول ميكرد، مگر آن كه صد در صد مفاد تلگرام در مسير منافع امپراتوري انگليس و اعيان و اشراف شهر ميبود.)
مديرالسلطنه از دولت خواست كه نايب حسين را ظاهراً براي رسيدگي به شكايتهايي كه از اتباع او شده است، به تهران فرا خواند. اما نايب حسين كه از دسايس اشراف خبردار بود، از قبول امر دولت سرپيچي كرد. دولت او را از نافرماني بر حذر داشت، و از والي اصفهان خواست دستگاه قره سوراني كاشان را از نايبيان باز ستاند. ولي نايبيان همچنان در كاشان استوار ماندند. دولت محمدعليشاه براي حفظ حيثيت خود، در ماه جماديالاولي 1325 قمري برابر با 1907 ميلادي حكم انفصال نايب حسين را صادر كرد.(55) پس قره سوراني كاشان كه از سال 1291 به اينسو ــ گاهي بهطور قانوني و گاهي بهطور غيرقانوني ــ از آن نايبيان بود رسماً از آنان گرفته و به پهلوان بيك، خان طايفهي عرب كاشان و دشمن قسمخوردهي نايبيان سپرده شد.
با آن كه نايبيان حكم دولت را به چيزي نگرفتند و به كار خود ادامه دادند، دشمنان نايبيان كه آنان را در تنگنا، و سركوبي آنان را مطلوب حاكم كاشان و دولت تهران ديدند، به اشارهي مديرالسلطنه حاكم كاشان دست به شرارتهاي گوناگون زدند تا اولا مردم را نسبت به اقتدار نايبيان بياعتماد سازند و ثانيآ نايبيان را به زد و خورد بكشانند و آنگاه به خود حق دهند كه به نام حكومت، به خانههاي آنان بريزند و همه را به گلوله ببندند. نايب حسين براي برهم زدن نقشهي دشمنان، نايبيان را از هرگونه حمله ي متقابل نهي 
كرد. ولي خودداري نايبيان از حملات متقابل، بر جسارت دشمنان افزود. سرانجام تفنگچيان غلامرضا بيك و افراد كلانتر محمد پيلتن سراهاي نايبيان را محاصره كرده و به طرف آنها تيراندازي كردند. درنتيجه دو تن از نايبيان كشته شدند و خانههاي چند نايبي مورد هجوم و چپاول قرار گرفتند. نايب حسين متقابلاً اجازهي تيراندازي داد. تيراندازيِ دو طرف شبها و روزهاي متمادي ادامه يافت و سخت مايه ي وحشت مردم شد.(56) پس دستهاي از عياران نايبي به رهبري يار اكبر، با كمنداندازي، خود را به درون سراي غلامرضا بيگ، خان عرب، رساندند و او را تهديد به مرگ كردند. درنتيجه عربهاي مسلح و گزمه از پيرامون خانههاي نايبيان دور شدند.
در ذيالقعدهي  1325محمدعليشاه، حسينقلي نظامالسلطنه را به صدارت برداشت. او با توجه به دشمني ديريني كه با نايبيان داشت دستور داد حاكم كاشان به كمك طايفهي عرب و مزدوران بختياري بر سر نايبيان بتازد و سپس با سربازاني كه دولت خواهد فرستاد، به غائلهي نايبي خاتمه دهد. جمعي از مردم در تلگرافخانه متحصن شده و به وسيله ي روحانيان، مجلس شوراي ملي را متوجه دسايس اشراف و كينهتوزي طايفهي عرب و كلانتر شهر ساختند، و خواستار تعقيب كلانتر و جلوگيري از فرستادن سرباز شدند. به توصيه ي مجلس شوراي ملي، وزارت امور داخله، حاكم شهر را موظف گردانيد كه به دسيسهبازي دشمنان نايبيان پايان دهد و كلانتر را تعقيب كند.(57) سرانجام قرار شد كه مردان مسلح نايبي موقتآ از شهر خارج شده، تا شيوخ شهر به تخلفات كلانتر رسيدگي و داد نايبيان را بدهند.(58)
چون مردان نايبي از شهر روانهي «مزرعهي دوك»، پايگاه نايبيان، شدند، به تحريك غلامرضا بيك، و پشتيباني كلانتر پيلتن، به خانهها و دكانها و مزرعهها و باغهاي نايبيان ريختند و اموال آنان را غارت و اكثر بناهاي نايبيان را آتش زده و زنان و كودكان نايبي را به عنوان گروگان به اسارت گرفتند. آنگاه به همراهي سربازان دولتي كه از تهران رسيدند، به مزرعهي دوك حمله برده و با تهديد به كشتن زنان و كودكان اسير، مردان نايبي را از دوك راندند و آنجا را غارت و ويران كردند.(59)
نايب حسين با گروهي از ياران خود به قم شتافت.(60) و با تلگراف، توطئه و مظالم خانهاي كاشان را به مجلس شوراي ملي آگاهي داد و دادخواهي كرد. به توصيهي مجتهد برجسته، بهبهاني مجلس مقرر داشت گروگانهاي نايبي در كاشان آزاد شوند و نايبيان در قم از تعرض دولت مصون باشند و دولت براي جبران خسارتهاي مالي نايبيان و استرداد مشاغل ايشان، نايب حسين را به تهران دعوت كند.
در اواسط سال 1326 قمري، يارماشاءالله در پي دعوت مجلس به جاي پدرش به تهران رفت، اما مخالفان به دسيسه پرداختند.(61) شايع كردند كه نايبيان ميخواهند به سود محمدعليشاه به تهران حمله برند و مجلس شوراي ملي را براندازند.(62)
به اشارهي رئيسالوزرا نظامالسلطنه، يارماشاءالله را به بازداشتگاه فرستاده و در هفتههاي بعد در پي صحنهسازيهايي كه عمال نظامالسلطنه عليه نايبيان صورت دادند، يارماشاءالله را بهسادگي محكوم به اعدام كردند. (63 )، و دولت نه تنها به اعتراضات نايب حسين وقعي نگذاشت، بلكه به فكر دستگيري او و همراهانش كه از حمايت مردم مخصوصآ لوطيان قم برخوردار بود، نيز افتاد.
با تدبير نايب حسين، يارماشاءالله شب پيش از روز اعدام خود به همراهي چند زنداني ديگر از زندان گريخت و خود را به قم نزد ساير نايبيان رسانيد.(64)
نايبيان به رهبري نايب حسين و يارماشاءالله از قم به كاشان گراييدند و در مزرعه ي دوكِ ويرانشده سكونت كردند. در طول راه دستهي حسين سهامالسلطنه را كه به جنگ آنان آمده بود پس زدند.(65)
نايبيان، دوك را به صورت قلعهاي مستحكم درآوردند و همه ــ چه زن و چه مرد ــ در ضمن زندگي مشترك سادهاي، به تمرين نظامي و تجهيز خود پرداختند.(66 ) جمعيت آنان بيش از صد خانوار را شامل ميشد. همهي خانوارها كه به حكم سنن ايلي، نايب حسين را مالك و صاحباختيار همهي اموال خود ميشمردند، هر چه داشتند براي مصارف مشترك در صندوق مشترك ريختند. ولي بهزودي جمعي از شيوخ اصناف كاشان كه دستتنگي نايبيان را دريافته بودند، محرمانه در رفع برخي از نيازهاي آنان كوشيدند.(67)
اجتماع نايبي در دوك كه ميتوان آن را «كولوني نايبي» يا بلكه «كمون نايبي» ناميد، به عنوان يك پناهگاه استوار، عدهاي از مردم بيپناه يا راندهشده را از هر سو به خود جلب كرد. (68 )از اين گذشته گروهي از پهلوانان و عياران كاشان داوطلبانه به آن پيوستند.( 69 )اما اين كمون همچنان كه مايهي اميد بينوايان گرديد، اشراف و دولتيان كاشان را به وحشت انداخت. درنتيجه نخست نايبيان را از بازگشت به شهر كاشان برحذر داشتند و سپس براي قلع و قمع آنان، از دربار محمدعليشاه ياري طلبيدند.
دولت در ابتدا يك دستهي سينفري از سپاه قزاق خود را بر پادگان كوچك كاشان افزود و آنگاه مزرعهي دوك را مورد حمله قرار دادند: ولي نايبيان در كوه زردي كه مشرف بر دوك است، كمين كردند و با مقاومت دليرانهي خود، مهاجمان را متواري گردانيدند.(70)
بهزودي دولت براي جبران شكست خود، يك گردان قزاق به جنگ نايبيان فرستاد. اينبار نايبيان اردوي قزاق را در پي خود به كوههاي پيرامون روستاي سن سن كشانيده و به شيوهي جنگ و گريز، تار و مار كردند.(71)
سومين اردويي كه دولت براي سركوبي نايبيان گسيل داشت، شامل دو گروهان و مجهز به چند توپ بود. فرماندهي اردو با آن كه مزدوران خانهاي محلي را بر سربازان خود افزوده بود، از تهران سربازان بيشتر خواست. اما نايبيان پيشدستي كردند و پيش از رسيدن سربازان اضافي، شبانه بر دو گروهان و متحدانش حمله بردند و در ضمن جنگ و گريز آنها را فرار دادند.(72)
پيروزي نايبيان در سه جنگ پياپي، آنان را از حالت دفاعي بيرون آورده و آمادهي تعرض كرد. درنتيجه مزرعهي دوك را ترك و آهنگ شهر كردند. چون بر اثر هجوم و چپاول اشراف كاشان و مزدوران آنان، در شهر منازل مناسبي درخور سكونت نداشتند، در روستاي فين اردو زدند و باغشاه فين را كه از دير باز محل استراحت شاهان محسوب ميشد تعمير و موقتآ پايگاه خود نمودند. دولت محمدعليشاه، براي جبران شكستهاي مكرر خود از نايبيان، خواستار تشكيل «شوراي جنگ» در تهران شد.(73)
شورا بر اساس اطلاعاتي كه جاسوسانش به دست آوردند(74)، به اين نتيجه رسيدند كه نايبيان قدرت جنگي بزرگي نيستند، ولي به عنوان يك دسته چريك، با استفاده از حمايت مردم و آشنايي به اوضاع محلي، بهخوبي از عهدهي جنگ و گريز بر ميآيند. از اين رو دولت به جاي اعزام دستههاي سرباز، دستههاي چريك و سواران بختياري را كه هم در جنگ و گريز سابقه و تجربهي طولاني داشتند، و هم از وضع جغرافيايي پيرامون كاشان بياطلاع نبودند، براي مقصود خود مناسب يافت. بعضي از خانهاي مخالف نايبيان به طمع دستمزد كلاني كه دولت به عنوان حق جنگ به آنان ميپرداخت با نقشهي دولت موافقت نمودند. خان بختياري، هژيرالسلطنه فولادوند با دستهاي مجهز به كاشان رفت. ولي بر اثر وقوف بر نفوذ محلي نايبيان، جنگ با آنان را صلاح ندانست و براي حفظ آرامش به آنان وعده داد كه حل مشكل آنان را مصرآ از دولت بخواهد. در همان حين چهار خان بزرگ بختياري (سردار ظفر، سردار اشجع، سردار معتضد و مخصوصاً امير افخم) كه از طرف محمدعليشاه مأمور سركوبي بختياريان مشروطهخواه بودند، نايبيان را به همدستي خواندند.(75) ولي نايب حسين پس از تماس با دو مجتهد اصفهاني ــ ثقهالسلام و مدرس ــ كه از حمله ي احتمالي اردوي خانهاي چهارگانه به اصفهان بيم داشتند، به دستور آن دو مجتهد، نايب حسين، با يك شبيخون، ذخاير جنگي ايشان را كه در ارگ كاشان نهاده بودند، ربود و به قولي 120 شتر را به خارج شهر برد.(76)
پس از سقوط محمدعليشاه، مشروطهخواهان به نايبيان نويد دادند كه حكومت جديد به دعاوي آنان رسيدگي خواهد كرد و مشاغل آنان را مسترد خواهد داشت و نيز از وجود آنان براي پيشرفت مشروطيت بهره خواهد جست. اما به هيچ روي چنين نشد. وابستگان و مزدوران انگليس كه زيركانه در صفوف مقدم مشروطهخواهان رخنه كرده بودند، به تكاپو افتادند. درنتيجه فراماسونهاي ايراني «هيئتمديرهي موقت» را كه جانشين دولت محمدعليشاه شده بود، به خود اختصاص دادند. در كابينههايي هم كه پس از هيئتمديرهي موقت پديد آمدند، وضع دگرگونه نشد. حكومت مشروطهخواه جديد با آن كه براي استقرار عدالت، برنامهي نوي به مردم ارائه كرد، عملاً  گامي در راه عدالت برنداشت. اساساً بسياري از وزيران و اميران نظام استبدادي كهن در نظام مشروطهخواه جديد راه يافتند. اين نظام همانند سلف خود، جز از ديد طبقهي بالا به طغيان نمينگريست و به جاي توجه به علل طغيان و رفع علل آن، به سنت ديرينه، ياغيان و متمردان را بهسادگي «متجاسر»، «شرور» و «راهزن» ميناميد و انهدام آنان را خواستار بود. پس با گذشت زمان كوتاهي دولت يك واحد قزاق و چند دسته ي بختياري و نيز دستهي خان سركش ِ نراق موسوم به حسين نراقي را عليه نايبيان بسيج كرد.(77)
اين اردو كه شامل هفتصد تن بود، با اينكه در ابتدا به نايبيان آسيب رساند و عدهاي از جنگجويان نايبي را به اسارت گرفت، ولي پس از كشتن خان نراقي و فرماندهي واحد قزاق، اردو را مغلوب و متفرّق كردند و مجدداً در فين سكونت گزيدند.(78)
آنگاه نايب حسين به سپهدار اعظم تنكابني كه به عنوان رئيسالوزرا جاي «هيئتمديره ي موقت» را گرفته بود، نامهاي نوشت و در ضمن شادباش گويي، وفاداري خود را نسبت به نظام مشروطيت اعلام داشت و وضع گذشته و حال خود را شرح داد و تصريح كرد كه اگر در گذشته با نيروهاي وابسته به دولت جنگيده است، از روي اجبار و به قصد دفع ظلمِ دولت استبدادي بوده است.(79)
روزها گذشت و از سوي رئيسالوزرا خبري نرسيد، در حالي كه نايبيان از بيخانماني و بيناني و بيكاري رنجي روزافزون ميكشيدند، و مقامات محلي هم در مورد تعمير ساختمانها و استرداد اموال منقول آنان هيچگونه احساس مسئوليت نميكردند. مجددآ نايبيان نامهاي به مجلس شوراي ملي نوشتند:
مجلس شوراي ملي
سواد عريضه نايب حسين ــ نمرهي 1533 ــ مورخهي 21 شهر محرم 1328
اسغفرالله ربي و اتوب اليه
حضور مبارك حجج اسلاميه و اعضاي محترم و رئيس محترم معظم مجلس مقدس شوراي ملي شيدالله اركانهم: به عرض ميرسانم اگرچه خاطر مقدس آن اعضا از اينجانبان مكدر است لاكن اميد عفو است. در دورهي سابق مبالغي خسارت از طرف اهالي شهر كاشان به ما وارد آورده و جمعي از كسان ما را مقتول نمودهاند. به اندازهاي كه به لقمه ناني محتاج شده ذرهاي اثر نگرفته، عريضه خدمت سپهدار اعظم (نخستوزير) و وزير داخله دامت اجلالهما كرديم و استدعا نموده خدمتي رجوع شود كه هم خدمتي به دولت و ملت كرده باشيم و هم لقمه ناني ببريم. آن هم خدمتي رجوع نشد تا لابد درصدد بعضي كارها برآمد. باز درصدد توبه و انابه برآمديم. كما هوالمقررفي شرعالنور يتوباليه من جميعالذنوب و المعاصي، خدا را شاهد و گواه ميگيريم كه از اين به بعد خدمات خود را به ملت و دولت معلوم، برخلاف ماضي هرگاه توبه اين جاننثاران مقبول آن حجج اسلاميه است، مقرر فرماييد در جرايد و روزنامهها مطبوع شود، والا خدمتي رجوع شود به جان مطيع و منقاد هستيم و منتظر جواب از آن حجج اسلاميه داريم.
اقل نايب حسين كاشاني و ماشاءالله و نايبعلي
چون اقدامي از طرف دولت معمول نگرديد، لذا شوراي نايبي تشكيل جلسه داده و به اين نتيجه رسيدند كه بايد از دادرسي و چارهجويي دولت قطع اميد كنند و براي ختم آوارگي نايبيان و جبران خسارت وارده به ساختمانها و دكانها و مزرعههاي آنان، خود دست به كار شوند. نايبيان با ياري رؤساي اصناف كاشان، اموال منقول و غيرمنقول خود را كه قبلاً چپاول يا منهدم شده بودند، ارزيابي كردند و آمرانه غرامتها را از دشمنان اشرافي خود خواستند. اكثر اشرافِ مخالف به هراس افتادند و سهم خود را پرداختند. ولي معدودي به مماطله گراييدند. نايبيان پس از آن كه بخش عمدهاي از اموال مماطلهگران را به گرو گرفتند، به رئيسالوزرا سپهدار اعظم تنكابني اطلاع دادند كه چون دولت براي استيفاي حقوق و داراييهاي پامال شدهي آنان قدمي برنداشت، خود غرامت اموال غارتشده و ويرانشده را گرفتند و اكنون خواستارند كه دولت اولاً براي مجازات كساني كه ناجوانمردانه مردان و حتي زنان نايبي را مجروح و مقتول كردند و وحشيانه زنان و كودكان نايبي را به گروگان گرفتند و مورد اهانت و آزار قرار دادند، به صدور دستور مقتضي بپردازند، و ثانياً از وجود صدها نايبي لايق كه برخي از ايشان در اسارت دولتيان به سر ميبرند، براي كارهاي دولتي استفاده كند.(80)
خبر غرامتگيري نايبيان از اشراف شهر مخصوصاً به صورتهاي مبالغهآميزي كه اشراف شايع كردند، دولتيان تهران را بهسختي تكان داد. بر اثر آن سپهدار اعظم نگران شد و با تلگراف به نايب حسين وعده داد كه اسيران نايبي از جمله فرزند او، يارمحمد را از اسارت برهاند و به نايبيان مناصبي درخور بدهد، مشروط بر آن كه او پيروان خود را در كاشان از تحت سلاح بيرون آورد.(81 ) نايب حسين پذيرفت و با فرزندانش در غرفههاي زيارتگاه حبيب ابن موسي سكونت گزيد، و دستور داد اطرافيانش اسلحه را از خود دور كنند و براي اعاشه، مشاغل ديرين خود ــ پيشهوري و برزگري ــ پيش گيرند.(82)
ولي سپهدار اعظم چون نايبيان را پراكنده ديد، قول خود را از ياد برد و سپاه معروف به «گارد فاتح» را بهطور محرمانه به كاشان فرستاد. اعزام گارد فاتح هنگامي انجام گرفت كه مكرمالدوله به جاي مبصرالسلطنه حاكم كاشان گرديد. (مكرمالدوله كسي است كه هنگامي كه در اروميه حاكم بود، جهانگير ميرزا از كوشندگان به نام انقلاب مشروطه را دستگير و به اسماعيلآقا سميتقو سپرد، او هم اسير خود را پس از شكنجه دادن فراوان كشت) مكرمالدوله با كمك ملاّ  علي پسر ميرزا محمدحسين مجتهد نراقي، طرحي را براي كشتار كامل نايبيان تهيه كردند و محرمانه از تهران خواستند كه گارد فاتح به فرماندهي حامدالملك با 200 نفر از مجاهدين خود، در سر راه شيراز به كاشان آمده و كار نايبيان را به پايان برسانند. ملاّ  عبدالرسول دشمن سرسخت نايبيان در كتاب خود در اين مورد چنين نوشته است:
«... نايبيان در زيارت حبيب بن موسي مسكن كردند با نهايت آرامي و بيصدايي، و اعضاي انجمن ولايتي از مركز براي آنها تأمين تحصيل كرده يك چند روزي آسوده بودند، اماكسي از تدبيرات مكرمالدوله، حتي اعضاي انجمن خبر نداشتند.»(83)
سپهدار اعظم بهطور محرمانه «گارد فاتح» را به كاشان فرستاد. در شبي كه همهي فرزندان نايب حسين جز يارماشاءالله به دعوت مقامات دولتي به مهماني به خارج شهر رفته بودند، گارد فاتح براي كشتن نايب حسين به زيارتگاه شبيخون زد. اما نايب حسين و يارماشاءالله و خواهرش كشور دخت و يكي دونفر نگهبان، دليرانه به مقابله پرداخته و چندان ايستادگي ورزيدند كه گروهي از ياران و نايبيان از اطراف باخبر شده و خود را به زيارتگاه رسانيدند. با وجود اينكه گلوله به شكم يارماشاءالله خورده و زخمي ميشود، به تيراندازي ادامه ميدهد. در اين زد و خورد جمعاً نوزده تن از مجاهدين گارد فاتح از جمله حامدالملك كشته ميشوند، و بقيه پا به فرار ميگذارند. ملاّ  علي نراقي كه از چندي قبل با يارعلي فرزند نايب حسين دست دوستي داده و به قيد سوگند ملزم به خودداري از هر عمل دشمنانه شده بود، توسط نايب حسين فراخوانده شد و به او هشدار داده شد كه دست از خيانت بردارد. نايب حسين تلگراف ديگري از طريق امناي مجلس براي وزير داخله مخابره نمود به اين شرح:
ادارهي تلگرافي دولت علّيهي ايران، از كاشان به تهران، نمرهي 102 روز 31 ثور ( ارديبهشت) 1328 ق.
به توسط آقايان امناي مجلس شيدالله اركانه حضور آقاي وزير داخله عرض ميشود، به موجب دستخط اماني به چاكر مرحمت فرموديد و شبانه مجاهدين به زيارتگاه كه منزل چاكر بوده به تحريك حكومت و چند نفر مفسد ( از جمله ملاّ  نراقي) ريخته از ضرب نارنجك و گلوله چند نفر را مقتول ساخته، در قانون مشروطيت، بعد از عفو چه تقصيري كرده بوديم. چند عريضه عرض شده معاندين نگذاشتند به حضور مبارك برسد. خدا شاهد است به ريختن خون مسلمانان راضي نيستم. تكليف چاكر را معين فرماييد.
نايب حسين
شمارهي ميكروفيلم 293ـ11ــ4 275
خدعه ي نامردانه ي سپهدار اعظم نسبت به نايبيان و نيز دشمني روز افزون او و سران بختياري و يپرم عليه انقلابيان اصيل سبب شدند كه نايبيان يكباره از كابينهي سپهدار اعظم رو گردانند و علنآ در مقابل دولت مستبد مشروطهنما بايستند. نايب حسين، آمادگي خود را براي اشغال شهر كاشان اعلام داشت (84) و با يك يورش، شهر را گرفت و همهي ادارات دولتي را به تصرف خود درآورد و با صدور اعلاميهاي با امضاي «حسين، يارِ مردم» اعلام كرد كه براي نجات مردم از دست اشراف مفتخوار زورگو و دولت جابر ريا كار شهر را گرفته است و ميخواهد حكومتي خودمختار برپا دارد. به دستور نايب حسين، ادارات دولتي را به مؤتمنان محلي سپردند و با همكاري آنان، مقررات جديدي در جهت آسايش مردم وضع و اجرا كردند. ماليات زحمتكشان را تقليل داده و در عوض، ماليات و عوارض توانگران را افزايش دادند. نايبيان به نام شهر، اموال اشراف فراري را مصادره كردند، هرگونه محمولات اسلحه و مهمات و همچنين هرگونه اموال متعلق به دولت و مؤسسات خارجي را كه از راه كاشان ميگذشت، ضبط كردند و يكهتاز كاشان شدند.(85)
در اين دوران است كه نايب حسين چنين سراييده است:
شدم ياغي من از بيدادِ دولت            كه از ظالم ستانم دادِ ملت
اسيري تو، ذليلي تو، به پا خيز         فرو  افكن  اسيرآباد  ملت

اينان به اقتضاي شعار «بعد از خدا، خلق خدا» و «بهر خدا، خلق خدا» كه يادگار دورهي عياري نايب حسين بود، به مردم ساده مهر ورزيدند، زندانيان را آزاد كردند و كوشيدند بيكاران را به كار گمارند، با اقليتهاي ديني و قومي مدارا كنند و مزاحمان مردم را به شدت به مجازات رسانند.
نايب حسين مردم را به طغيان عليه دولت ظالم برانگيخت و جوانان كاشان را به صفوف خود خواند.(86) درنتيجه توانستند گروهي را به فرقهي خود بكشانند، سازمان جنگي كارآمدي ترتيب دهند، براي خود پرچم و سرودي آورند و شهر را مستحكم گردانند.
در اين مورد نايب حسين چنين گفته است:
بيرقي نو بايد افرازيم ما          كشوري بايد ز نو سازيم ما
تا براي مردم بيخانمان          مأمني پيدا شود در اين جهان

نايبيان براي توسعهي سازمان جنگي خود، نخست در دو مزرعهي دوك و فرحآباد كه به خانوادهي نايب حسين متعلق بودند، پايگاههايي استوار براي خود ايجاد كردند و دژ ويران كهرشاهي را كه در حاشيهي كوير قرار داشت مستحكم كردند. (87 ) سپس در محلهاي حساس چون بيدگل و نوشآباد در شهرستان كاشان و انارك در شهرستان نايين قلعههايي با برجهاي بلند و باروهاي مقاوم ساختند. همچنين در تنگههاي دشوار گذر در دو روستاي دره و خنب كه در معبر جنوبي شهر كاشان قرار دارند، استحكامات فراوان پديد آوردند. شماره ي برجهاي جنگي نايبيان را در كوههاي اين دو روستا بالغ بر 140 دانستهاند. (88) نايبيان در پايگاههاي خود به فرا گرفتن فنون جنگي و شيوههاي عياري ميپرداختند.
موفقيتهاي روز افزون نايبيان، دشمنان آنان را چه در كاشان و چه در تهران به تب و تاب انداخت، و دشمنان دولت را به قلع و قمع آنان تحريص ميكردند و خود توطئههايي عليه آنان ترتيب ميدادند. يكي از اين توطئهها كه باعث بيداري كينههاي ديرينهي نايب حسين گرديد، توطئه ي ربودن و كشتن اميرمهدي و اميرعباس، فرزندان خردسال يارماشاءالله بود، كه توسط سران طايفه ي عرب و برخي ديگر از دشمنان طراحي شده بود. اين توطئه با آن كه به نتيجه نرسيد، نايبيان را سخت خشمگين گردانيد.
به دعوت نايب حسين، شوراي خاص نايبي تشكيل و غلامرضا بيك (رئيس طايفهي عرب)، و دو فرزند او اسدالله و نصرالله و خواهرزاده ي او رحيم و همچنين محمد پيل تن (كلانتر پيشين كاشان) و قهرمان دوام ديوان (كارگزار عدليه) را محكوم به مرگ كرد. حكم بلافاصله بهموقعِ اجرا گذاشته شد.(89)  (توضيح اينكه اين شش نفر كساني بودند كه در قتل پهلوان محمدهاشم برادر نايب حسين و محمد حمزه، فرزند هاشم و نيز مرگ همسر هاشم و مرگ همسر نايب حسين دست داشته، اموال آنها را غارت و خانهها و دكانهايشان را ويران كردند، زنان و كودكانشان را مورد اهانت و آزار قرار دادند، و دهها نايبي را زدند و بستند و كشتند و يارماشاءالله را به آستانه ي اعدام كشاندند.)
در پي اين حادثه، دولت به قصد براندازي نايبيان بر آن شد كه مأموران دولتي و خانهاي محلي در ناحيهي كاشان و ديگر ناحيههاي كويري، مردم را با ارعاب و تطميع، به مخالفت با نايبيان يا حداقل به عدم حمايت از آنان وادارند و سپس سواران بختياري بار ديگر بر آنان بتازند.
خان بختياري هژيرالسلطنه به همراهي معظمالسلطان گلپايگاني و يك دسته سرباز مجهز به توپ به كاشان يورش آوردند. نايبيان پس از تلفاتي سنگين متقابلاً به اردوي هژيرالسلطنه ضربه زدند و آن را در پي خود به كوير كشاندند.(90) ولي هژيرالسلطنه تعقيب آنان را در دل كوير صلاح ندانست و به بهانهي ترميم نيروهاي خود، به شهر بازگشت.
در آن هنگام خبر شورش دستههاي جعفر رشيدالسلطان اصانلو و محمد امير مكرم لاريجاني در خوار و ورامين و مازندران عليه قواي دولتي، نايبيان را به هيجان افكند. لذا پيكي نزد رشيدالسلطان به ورامين فرستاد و آمادگي خود را براي همكاري با او و امير مكرم اعلام داشت.(91)
از آن پس ميان نايبيان و رشيدالسلطان و امير مكرم بهطور محرمانه مكاتبه برقرار شد. ولي ديري نگذشت كه پيك امير مكرم در اطراف تهران، در نزديكي روستاي سرخهحصار بهوسيلهي مأموران دولتي دستگير شد. درنتيجه دولت به ارتباط آن سه شورشي پي برد(92)، و ادعا كرد كه نايب حسين همانند رشيدالسلطان و امير مكرم، با برخي از گروههاي سياسي تهران كه با كابينه مخالفاند، در ارتباط است.(93)
در رمضان 1328 ق نايبيان راه كاشان را پيش گرفتند. خبر حركت آنان، دستههاي اشغالگر را كه از دولت پول و تجهيزات جنگي كافي دريافت نداشته بودند، به هراس افكند. پس با غنايم خود با سرعت شهر را تخليه كردند.(94)
نايبيان و دستهي حسن انتظامالملك، برادر حسين سهامالسلطنه كه اخيرآ سر به ياغيگري برداشته بود و در انارك به عنوان متحد به نايبيان پيوسته بود، در ميان استقبال گرم مردم كاشان وارد شهر شدند.(95)  كاشانيان به پيروي از ملاّ  حبيبالله شريف، مجتهد بزرگ كاشان، مقدم نايبيان را گرامي داشتند و در جشني كه بر پا كردند، روحانيان نايبيان را دعا كردند و رؤساي اصناف شهر به پيشنهاد انتظامالملك كه ميخواست هر چه بيشتر در دستگاه نايبي رخنه كند القابي به سران نايبي دادند. درنتيجه نايب حسين و يارماشاءالله به ترتيب لقب «سالار اسلام» و «سردار جنگ» يافتند و برخي ديگر از سران نايبي به لقبهاي ديگر ملقب شدند.(96)
دولت و حاميان انگليسي آن، كه از اقتدار روز افزون نايبيان در ولايت كاشان و تسلط آنان بر اشراف انگليسگراي شهر و همچنين از ارتباط آنان با شورشيان مازندران و خوار و ورامين سخت ناخشنود بودند، با تأمين بودجهاي هنگفت، محرمانه عمدهي قواي ايل بختياري را به جنگ با نايبيان كه مطابق اصول فرقهي خود، ولايت كاشان را ميگرداندند، فراخواندند. همچنان كه نيروي بزرگي به فرماندهي شاهزاده امير اعظم، خواهرزادهي عينالدوله، صدر اعظم مستبد شاهان قاجار به ورامين و مازندران فرستادند.
دوستان نايبيان در تهران تصميم دولت را براي تهاجمي جديد به آگاهي نايبيان رساندند. نايبيان نيز كاشانيان را در جريان امر گذاشتند. پس ملاّ  حبيبالله اعلان جهاد داد، و مردم كه از سبعيت و چپاولگري بختياريان وحشت داشتند به ياري مردان و زنان نايبي، شهر را مستحكم كردند.(97 )در اين حين جاسوسان نايبي خبر آوردند كه يك كاروان بزرگ، متعلق به شركت انگليسي لينچ براي رسانيدن تجهيزات جنگي به بختياريان، از راه اصفهان به طرف كاشان ميآيد. به دستور نايب حسين، نايبيان خود را به كاروان رسانيدند و به نام ملت، آن را مصادره كردند.(98)  كاروان شامل 180 بار و بخش عمدهي آن بنهي جنگي بود. نايبيان بنهي جنگي را براي خود نگه داشتند، و ساير محمولات را به اقتضاي شعار خود ــ «بعد از خدا، خلق خدا» و «خلق خدا، بهر خدا» ــ ميان تنگدستان كاشان تقسيم كردند.(99)
در نخستين هفتهي شوال 1328 دستههاي بختياري يكي پس از ديگري در اطراف شهر كاشان اردو زدند. فرماندهي عالي بر عهدهي خسرو سردار ظفر بود. كساني شمارهي مهاجمان را 6000 نوشتهاند(100)، اما كساني ديگر دم از 12000 زدهاند.(101) بهزودي يك دستهي توپچي با هشت توپ نيز از تهران براي بختياريان فرستاده شد، ولي مدافعان اصلي شهر از 2500 بيشتر نبوده و توپ هم نداشتند.(102)
بختياريان براي تسخير شهر، آن را به محاصره گرفتند. و به مدت 17 روز باروها و دروازههاي شهر را به توپ بستند. اما نايبيان نه تنها از پشت باروها و برجهاي استوار شهر، با گلولهباران مداوم، عرصه را بر آنان تنگ كردند، بلكه با شبيخونهاي مكرر نيز بر آنان گزند بسيار رساندند. سرانجام بختياريان كه با محاصرهي شهر، شهريان را از آذوقه و علوفه محروم گردانيده بودند(103)، مسير نهرهايي را كه به شهر ميرفتند، گردانيدند، و آب را هم از شهريان دريغ داشتند. با گلولهباران كاشان، عدهاي از خانهها ويران شدند و كثيري از مردم بيدفاع به هلاكت رسيدند.(104) شيوخ شهر، نزد نايب حسين رفته و از او خواستند براي نجات مردم از بيداد جنگ و قحطي، چاره بينديشد. نايب حسين چاره را منحصر به شكستن خط محاصره و خروج نايبيان از شهر ديد. اميدوار بود كه با چنين كاري بختياريان را به دنبال خود به كوير بكشاند و در باتلاقها و نمكزارهاي كويري منهدم سازد.
شبهنگام دستههاي نايبي از يكي از دروازههاي شهر خارج شدند.(105) خروج آنها چنان غيرمترقب و متهورانه بود كه بختياريانِ مجاورِ آن دروازه دست و پاي خود را گم كردند و بيهدف دست به تيراندازي زدند. درنتيجه نايبيان به سلامت به روستاي ابوزيدآباد رفتند و از آنجا به سوي نطنز و اردستان به حركت درآمدند.

به سند شمارهي الف ـ دال 11 توجه ميكنيم:
ادارهي تلگرافي دولت عليهي ايران، از كاشان به تهران
مقام منيع رياست وزرا و وزارت داخله دامت شوكتها
صبح شنبه بيستم وارد يكفرسخي كاشان، روز قبل بعد از ظهر از طرف قزاقها شليك توپ به شهر كرده و شب را مواظب فرار او را نكرده، دو ساعت از شب گذشته نايب حسين با ذخيره و آنچه را در تصرف داشته با جمعيت و توپ فرار كرده. اينك وارد شهر شديم معلوم نيست از كدام راه رفته، چند نفر فرستادهايم معلوم شود از چه راه رفته تا خبر صدق برسد.
فتحالله بختياري به تاريخ 23 شهر ميزان (مهر ماه) سنهي 1328 شمارهي ميكروفيلم 293ـ11ـ4ـ293
(نايب حسين با همهي سواران و توپ و ذخاير و آنچه در تصرف داشته از كاشان خارج ميشود و قواي بختياري كه شهر را در محاصره داشتهاند، نه تنها از فرار آنها مطلع نشده، بلكه نميدانند به چه سمتي رفتهاند؟ اين فتحالله بختياري همان كسي است كه چند ماه قبل نايب حسين را تهديد كرده بود كه بهزودي ريشهي او و خانوادهاش را از روي زمين بر خواهد انداخت.)
روز بعد بختياريان به شهر بيدفاع ريختند و بيدريغ به قتل و غارت پرداختند، قتل و غارتي كه در ايران آن عصر بهندرت نظير داشت. حتي مجتهد ملاّ  حبيبالله را آزار كردند. سپس دستههايي كه به قدر كفايت اموال مردم را ربوده بودند، يكايك در پي نايبيان روانه شدند، در حالي كه دستههاي ديگر بهظاهر براي ادارهي شهر ولي در باطن به قصد ادامهي غارت و كشتار طرفداران نايبيان در شهر ماندند.(106 ) ميتوان گفت كه بختياريان بنابر عادت مأنوف خود، به عشق غارت، بر كاشان هجوم بردند و از اين رو در بند نايبيان و خروج آنها از شهر نبودند. تصوير ملاّ  عبدالرسول از غارت بختياريان نمايشگر رفتار آنهاست:
«... دست به چپاول خانهها و غنيمت بردن اموال بيچارهها گشودند، با اينكه بسي درب خانهها را گل گرفته و اموال را در نقبها پنهان كرده و گويا اولياي آن لئام به آنها وحي و الهام ميكردند تا يك ساعتي از روز گذشته تقريباً نصف از شهر را غارت كردند و هر ذخيره و نقب را بدون معطلي نهب كردند.»(107) ... «بختياريان حتي به خانهي آقا ميرزا حسن، مجتهد نراقي كه در وسط شهر بود، ريخته به غارت پرداختند»(108) چپاول اموال مردم كاشان توسط دستههاي بختياريان كه اجازهي دولت را در دست داشتند، آنچنان تنفري در كاشانيان ايجاد كرد كه بيش از گذشته مردم به نايبيان نزديك شدند. يك روحاني كاشاني معروف به سيّد محمد باغ، در مورد ورود بختياريان اشعاري سروده است كه چند بيت آن ذكر ميشود:
اي بسي بيباك   ايل     بختيار         كرد دلها چاك ايل بختيار
اهل كاشان را سراسر   از جفا         ريخت بر سر خاك ايل بختيار
مكرو حيلت، غارت و سرقت مرام     بسته بر فتراك ايل بختيار
از چپاول  كرد  كاشان  را  تباه         اي بسي بيباك ايل بختيار
بهر  تاريخش   محمد   با     فغان         زد رقم ناپاك ايل بختيار(109)

دربارهي آمدن دستههاي سردار ظفر بختياري، از مشروطهخواهان به نام نيز چنين سروده است:
لشگر  سردار  ظفر  تاختند              از بر خود ني ز برِ پادشاه
باشد كه از اين كامده تاريخ نهب         رفت ز سردار ظفر قرب و جاه (110)
سرداران و نامآوران بختياري و سواران آنها نه تنها از جانب اهالي كاشان تحقير و تخفيف شدند، بلكه دولت نيز به مناسبت شكستي كه از نايبيان خوردند آنان را سرزنش كردند: «اي افسوس است كه اين سوارهها از عهدهي يك نايب حسين كاشي برنيامدهاند، يعني دوازده هزار سوار بختياري شهر كاشان را محاصره كردهاند.»
«(نايب حسين) بعد از چند شبانهروز آخرالامر فرار كرد. احدي جرئت تعاقب نكرد، قريب صد هزار تومان مصارف و مخارج گردن دولت گرديد... نايب حسين را بايد يكصد يا دويست سوار بختياري رفته او را گرفته بياورد. دوازده هزار سوار و توپ و توپخانه رفته، نتيجه فرار بوده است.»(111)
جنگ و گريز نايبيان و بختياريان سرانجام پس از هفتهها، بر اثر سردي هوا و خستگي بختياريان و اميد آنان به غارت مجدد شهر كاشان، به سستي گراييد. درنتيجه بيشتر بختياريان راه بازگشت پيش گرفتند و به نايبيان مجال توقف دادند. «آخرالامر شهابالسلطنه و سالار مسعود، (دو تن از خانهاي بختياري) كه در تعقيب نايبيان بودند، بدون اجازه به كاشان آمدند. به محض رسيدن به كاشان سوارها را بلا استثنا محرك شدند...»(112) ميان سرداران بختياري نفاق و اختلاف افتاد. پس هر كدام سوارهاي خود را برداشته به طرف اصفهان رفتند.

به سند شمارهي الف ـ دال 12 مراجعه ميشود:
ادارهي تلگرافي دولت عليهي ايران، از كاشان به تهران، نمرهي 16
روز 14 قوس ( آذر) 1328
مقام منيع رياست محترم وزرا و هيئت وزرا دامت اظلالهم العالي
برحسب امر، قريب ده روز است كه به تعاقب نايب حسين در برف و سرما و كوهسارها با نهايت جديت و سرعت در حركت هستيم. روزي كه اردوي قم حركت نمود، نايب حسين از جاسب به طرف خالدآباد آمد. بندگان هم به تعاقب او شب در قمصر وارد شده، قريب پانزده فرسخ فاصله است. اسب و قاطر سوار و توپخانه در نهايت تشنگي و خستگي، جيرهي معمول هم نرسيده است. لازم است قدري دقت فرماييد، هرگاه اين مأموريت بايد ختم شود تهيهي كامل ديده شود. هرگاه چاكران براي جاننثاري و فداكاري وجودمان در پايتخت لازم است، احضار فرماييد ديگري مأمور شود. زيرا كه از اين گريختن نايب، جمعيت او كه تقريبآ دوهزار نفر متجاوز بود به سيصد نفر رسيده است. لازم است به جندق و بين راه به هر كس دولت صلاح داند جلوگيري او را محول فرمايند. هرگاه بودن چاكران به تعاقب او لازم است قدري در تدارك دقت فرماييد كه شايد بتواند سوار به اين سرما زيست كند.
فداي وطن ابوالقاسم (ضرغامالسلطنه)
محمدرضا (سردار فاتح بختياري)
شمارهي ميكروفيلم 293ـ11ـ4ـ374
(چند ماه قبل نفرات نايب حسين چند نفر بيشتر نبودند، پس از چند روز به چهارصد نفر رسيدند، سپس از هشتصد سوار تجاوز كرده و حال به دوهزار نفر رسيدهاند! و چون نايبيان در حال فرار هستند افراد او دوباره به سيصدنفر تقليل يافته است، با وجود اين سواران بختياري ضرغامالسلطنه و سردار فاتح كه در تعقيب آنها بودند، حتي از عهدهي اين سيصد نفر{ به علت تشنگي در اول زمستان و سرماي شديد!} و خستگي برنيامده و خواستار واگذاري اين مأموريت به ديگري شدهاند. پس تهديدهاي قبلي سردار فاتح بختياري بر چه پايهاي بنا شده بود!؟)
در آن حين از رشيدالسلطان اصانلو خبر رسيد كه اردوي دولتي به فرماندهي اميراعظم در شهر آمل به قتل و غارت پرداخته و دستهي امير مكرم را پراكنده كرده است. رشيدالسلطان از نايب حسين دو خواهش داشت. يكي اينكه تا حدي كه ميتواند بختياريان را در كوير به خود مشغول دارد تا از رفتن آنان به تهران و پيوستن به قواي دولتي در ورامين و مازندران جلوگيري كند، دوم اينكه نايبيان اگر ميتوانند، به دامغان و سمنان كه خطهي امير اعظم و نزديكان او هستند و پايگاه پشتيباني او به شمار ميروند، بتازند و ذخاير جنگي او را به تصرف خود درآورند.
نايب حسين هردو خواهش را پذيرفت، و در محرم 1329 از كوره راههاي خطرناك كويري به دامغان تاخت و به اتباع اميراعظم شبيخون زد و هر چه اسلحه و مهمات و اسب در املاك امير اعظم و دولتيان و متمكنان محلي يافت، ضبط كرد و مواد غذايي را ميان نيازمندان دامغاني تقسيم نمود.(113 ) آنگاه نايب حسين و يارماشاءالله با سرعت به خوار نزد رشيدالسلطان تاختند(114) و براي كمك به او و امير اكرم، نيمي از غنايم جنگي خود را به او سپردند.
نايب حسين و يارماشاءالله در ملاقات خود با رشيدالسلطان، به او يادآوري كردند كه چون مردم ايران و مخصوصآ تهرانيان از نامردي حكومت تهران نسبت به مجتهد بهبهاني و ستارخان و ياران او خشمناكاند، فتح تهران كاري دشوار نيست، و از اين رو چنين مقتضي است كه رشيدالسلطان فورآ نظر امير مكرم را براي حملهاي سه جانبه به تهران از طرف نيروهاي نايبي و نيروهاي آن دو جلب كند.(115)
اما انتظامالملك مطابق دستور محرمانهاي كه حكومت تهران براي او فرستاد، نايبيان را وسوسه كرد كه به قصد گوشمال دادن دولت و نيز به دست آوردن اسلحه و آذوقه و علوفه، به خطه ي شوكتالملك علم، امير مقتدر قاينات و سيستان كه اصلا عرب تبار و از بستگان ديرين انگليس بود و عملا حراست بخشي از حريم غربي هندوستان را بر عهده داشت (116)، بتازند.
در پايان ربيعالاول 1329 نايبيان به همراهي دستهي محمدعلي سردار ظفر گنابادي كه در خراسان سر به طغيان برداشته بود، براي تسخير مقر شوكتالملك در شهر بيرجند، به سوي شرق به حركت درآمدند. عمادالملك شيباني حاكم شهر طبس كه از حركت قواي نايبيان به طرف طبس باخبر شده بود، به امر شوكتالملك، شهر طبس را مستحكم كرد و به كمك تيراندازان خانهاي طبس و يك واحد از سپاه شوكتالملك، در حومهي شهر نايبيان را مورد حمله قرار داد.(117) چون درهم شكستن نيروهاي حاكم طبس و امير قاينات و تسخير قلعهي استوار شهر با دشواري صورت گرفت و به بهاي جان گروهي از نايبيان و از آن جمله، يار اكبر، يكي از فرزندان نايب حسين تمام شد(118)، از اين رو نايبيان از سر تلافي، اموال حاكم و خانهاي طبس را غارت كردند و سراهاي آنان و عمارات دولتي را سوزاندند و به جاي پيشروي به سوي بيرجند، راه بازگشت به كاشان پيش گرفتند.
از آنسو محمدعليشاه مخلوع كه از خارج به ايران بازگشته و به ياري برادرش عليه مشروطهخواهان ميجنگيد، در رجب 1329 بهوسيلهي عينالدوله، نايب حسين و رشيدالسلطان و امير مكرم را به همكاري خواند. ولي نايب حسين با آن كه از دولتِ بهظاهر مشروطه آزار بسيار ديده بود، نه تنها حاضر به جنگ عليه مشروطيت نشد، بلكه با دوستان ياغي خود رشيدالسلطان و امير مكرم ــ كه جانب محمدعليشاه را گرفتند ــ قطع رابطه كرد و در تلگرامي كه براي مجلس شوراي ملي فرستاد، خواستار شد كه نيروهاي دولتي به جاي توقف در كاشان و اشتغال به قتل و غارت، شهر را ترك گويند و به همراهي نايبيان به جنگ محمدعليشاه روند. اما رئيسالوزراي جديد، صمصامالسلطنه بختياري پيشنهاد نايب حسين را مسكوت گذاشت.( 119) درنتيجه، نايب حسين به عنوان مخالفت با دولت، آهنگ اشغال كاشان كرد.
در مورد دعوت از نايبيان به پيوستن به طرفداران بازگشت محمدعلي ميرزا به سلطنت، به سند شمارهي الف ـ دال 53 اشاره ميشود:
ادارهي تلگرافي دولت عليه ي ايران، از قم به تهران، نمرهي 25، روز 7 سنبله (شهريور) 1329 ق.
توسط آقايان آقا شيخ ابراهيم زنجاني، شيباني، ميرزا سيّد حسن كاشاني ــ حضرت رئيسالوزرا ــ وزارت داخله، مدت شش ماه است كتبآ تلگرافآ تظلم مينماييم كه امير معزز مروج پلتيك محمدعلي است (منظور محمدعليشاه مخلوع است) به دستور او نايب حسين را دعوت مينمايد كه كاشان را تصرف داده روابط جنوب با مركز قطع شود. حال كه خبر ورود او به اطراف كاشان رسيده متجاوز از دو هزار نفر با زن و بچه فرارآ قم آمده متحصن هستيم. اكنون كه سوار بختياري رسيده امير معزز به اسم اصلاح ميخواهد خيال خود را صورت دهد. علاج اين كار فقط تعيين يكي از خوانين بختياري به حكومت كاشان است كه با دويست نفر سوار ساخلو متوقف باشد. چنانچه بناي اصلاح با اشرار و ابقاي امير معزز باشد مالا مانند اصلاح با رشيدالسلطان و اقلا پنج شش هزار نفر اهالي كاشان بايد به اطراف بلاد متفرّق بشوند. مهاجرين كاشان :نظامالدينالحسيني صدرالعلما، علي نراقي، سيّد محمد رئيس جزاي عدليه، نظامالاسلام فضلاللهالحسيني و چند اسم ديگر.
به تاريخ شب 8 سنبله (شهريور) 4 ساعت و نيم، سنهي 1329 شمارهي ميكروفيلم 293ـ11ـ4ـ249 (در اين تلگراف شكواييهي مهاجرين كاشان، هدفشان اول، ثبوت رابطهي نايب حسين به محمدعليشاه مخلوع است! و دوم بركناري امير معزز حاكم كاشان كه ادعا كردهاند با نايب حسين همدست است!)
پس از خروج دستههاي بختياري، كه براي جنگيدن در كوير عليه نايبيان، انگيزهاي نداشتند، و تعقيب نايبيان را براي خود خطرناك ميدانستند. دولت از بيم مراجعت نايبيان، ضيغمالسلطنه، خان بختياري را به حكومت كاشان گمارد، و او با سواران خود در كاشان مستقر گرديد. پسر او، سردار صولت كه داماد حسين سهامالسلطنه بود و به سبب چپاولگري نامحدود خود، به «سردار غارت» شهرت داشت، بر سواران پدر فرمان ميراند.(120)  گذشته از اين سواران، چند دستهي مجهز از جمله يك دستهي توپچي به فرماندهي يك ميرپنج در اختيار حاكم قرار داشت.
با آن كه شهر كاشان بهوسيلهي نيروي تدافعي بزرگي به روي نايبيان بسته شده بود، عياران نايبي با فنون خاص خود مانند نقب زدن و كمند انداختن، به درون شهر راه يافتند و سپس يكي از دروازهها را براي ورود سواران نايبي گشودند.(121)
نايبيان در پايان رمضان 1329 ( اواخر سپتامبر 1911) پا به شهر نهادند، و دستههاي دولتي بعد از اندك مقاومتي، فراري يا تسليم شدند. يكي از دستههايي كه تسليم شد، دستهي توپچيان بود كه در كاشان ماند و علناً به خدمت نايبيان درآمد.(122) بر اثر بازگشت مظفرانهي نايبيان به كاشان، آوازهي اقتدار ايشان كه حتي بهوسيلهي نيروي چند هزار نفري بختياري درهم نشكست، در همه جا پيچيد و دولت جبار را در سراسر ايران خوار و مايهي ريشخند مردم گردانيد. (123)
در اواخر سال 1329 قمري، هنگامي كه نايبيان مجدداً حكومت خود مختار خود را در كاشان استوار ساختند، روحاني برجسته مدرس همراه با بسياري از ملت خواهان، كه خواستار وحدت ملي براي جلوگيري از گسترش هرج و مرج و نفوذ بيش از پيش انگليس و روسيه در ايران بودند، براي نيل به اين هدف، پيوند همهي گروههاي سياسي و آشتي دولت و دستههاي ياغي و متمرد را لازم دانستند. مدرس كه از دير باز مورد احترام نايبيان بود، براي جلب موافقت دولت و اصلاح كار نايبيان، از نايبيان خواست كه به مدارا گرايند و تا حد امكان از برخورد با مخالفان خود و نيروهاي دولتي پرهيز كنند.(24)
نايبيان امر مدرس را پذيرفتند و ملايمت پيش گرفتند. اما دولتيان از بيم آن كه ساير طغيانگران از نايبيان پيروي كنند و حكومت خودمختار تشكيل دهند، به فكر اردوكشي جديدي عليه نايبيان افتادند. مردم كاشان طي تلگراف لغو مأموريت واحد قزاق اعزامي را از دولت خواستند (125)، و نايبيان براي انصراف دولت، ده افسر روسي را در اطراف كاشان دستگير و بازداشت كردند.(126) اما دولت از تصميم خود بازنگشت، و يك واحد از سپاه قزاق به فرماندهي يك سلطان ايراني به نام سلطان رضا سوادكوهي (معروف به «رضاخان شصت تير» و بعدها ميرپنج گرديد و «سردار سپه» لقب گرفت و بالأخره با نام «رضاشاه پهلوي» به سلطنت ايران رسيد.) زير نظارت دو افسر روسي، در اواسط ماه شوال 1329 ق (1911 ميلادي) به كاشان شتافت.
نيروي قزاق پس از رسيدن به نزديكي شهر كاشان، با آتش شديد نايبيان مواجه شد، ولي به روال مهاجمان پيشين، شهر را به محاصره گرفت و با توپ و مسلسل و تفنگهاي خود آن شهر را به گلوله بست.(127) اما شهر مقاوم ماند.
فرماندهي ايراني اردوي قزاق براي حفظ آبروي خود به خدعه دست زد. به اين معني كه به ادعاي آشتيجويي، رهبر مدافعان شهر را به مذاكره دعوت كرد، و چون يارماشاءالله به جاي پدر، با او به مذاكره نشست، دم از رفاقت زد و اعلام كرد كه او نيز مانند نايب حسين و فرزندانش، از اهل فتوت و در سلك لوطيان است و حفظ حرمت آنان را مانند حفظ حرمت خود، لازم ميداند و از اين رو پيشنهاد ميكند كه جنگ ادامه نيافته و هردو اردو، با آرامش كاشان را ترك گويند.(128) يارماشاءالله پيشنهاد سلطان رضا را پذيرفت و از شهر خارج شدند. ولي اردوي قزاق برخلاف وعدهي سلطان رضا، به هنگام خروج نايبيان از شهر به جانب آنها تيراندازي كرده و به شهر كاشان درآمد و تا چند هفته بعد كه دولت دستههاي بختياري را به آنجا فرستاد، شهر را ترك نگفت. بر روي هم هجوم قزاقان به كاشان نه تنها براي دولت هيچ فايدهاي نداشت(129)، بلكه مايهي خفت آن نيز گرديد. مردم كاشان پيمانشكني سلطان رضا را بهانه قرار دادند و با ساختن و خواندن تصنيفي تمسخرآميز، به ريشخند قزاقان پرداختند. با آمدن دستههاي بختياري به حوالي كاشان، نايبيان براي مقابله با آنان از دژ كهرشاهي كه محل استقرار اكثر نيروهاي نايبيان بود بيرون آمدند و بار ديگر در حاشيهي كوير جنگ و گريز را آغاز كردند.(130)
35. ايرج افشار: «نايب حسين كاشي»، جهان نو، شمارهي 4، ص .72
36. دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي: سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص .312
37. مرتضي شجاعي؛ نايب حسين كاشي و ماشاءاللهخان سردار؛ مجلهي تهرانشهر 11 آبان 1329 ش، ص .16
38. ايرج افشار: «واقعهي نايب حسين كاشي»، سواد و بياض، جلد اول، ص .72
39. ملاّ  عبدالرسول: «تاريخ اشرار كاشان»، ص 20ـ.19
40. خسروي: پيشين، ص .100
41. عزتالله همايون فر، «نايب حسين كاشي»، مجلهي تهرانشهر مصور، 26 ارديبهشت 1330 ش، ص .7
42. سرهنگ ابراهيم فولادوند: پيشين، ص .16
43. خسروي: «طغيان نايبيان» ص 101 و .102
44. افشار، «نايب حسين كاشي» ص .47
45. حسن غفار: تاريخچه و سنن تاريخي كاشان، ص.71
46. يار حسن منصور لشگر: (فرزند نايب حسين) تقريرات پهلوان حسين سالار اسلام، ص .11
47. كلانتر ضرابي: پيشين.
48. حسن نراقي: كاشان در جنبش مشروطيت (چاپ اول)، ص .32
49. سيّد ابراهيم فلاح: خاطرات ماشاءاللهخان سردار جنگ، ص .11
50. همان، ص .13
51. ثريا، 17 جماديالاولي 1317ق، ص .11
52. همان، ص .11
53. اميرقلي اميني: مصاحبه با اميرحسين آريانپور، فروردين 1323 ش.
54. فلاح: پيشين، ص .14
55. نامهها و تلگرافات دربارهي نايب حسين كاشي: مجلهي وحيد، مرداد 1357 ش، ص .45
56. «نامهها و تلگرافات دربارهي نايب حسين كاشان و ماشاءاللهخان» مجلهي وحيد، نيمهي اول مرداد 1357 ش، ص .71
57. ايرج افشار: واقعهي نايب حسين كاشي، در سوا و بياض، ص 223ـ.4
58. افشار: پيشين، ص 223ـ.4
59. سرهنگ ابراهيم فولادوند: «داستان خودسري نايب حسين كاشي و فرزندش، ماشاءاللهخان و مصادمات ژاندارمري با آنان» مهنامهي ژاندارمري، 30 دي 1346 ش، ص .6
60. حبلالمتين، 11 جماديالثاني 1326 ق، ص .4
61. حبلالمتين، 7 صفر 1326 ق، ص .4
62. حسينقلي مافي مجلد 1 صفحهي 467 خاطرات و اسناد.
63. عبدالرسول مدني: «يادداشتها» صفحهي 27ـ8 دستنوشتهي 1337ـ8 ق.
64. فولادوند سرهنگ ابراهيم: پيشين، صفحهي .6
65. حبلالمتين، 14 جماديالاولي 1326 ق، ص .5
66. افشار: پيشين، ص .199
67. عزتالله همايونفر: «نايب حسين كاشي» مجلهي تهرانشهر مصور، 26 ارديبهشت 1330 ش، ص .7
68. فولادوند: پيشين، ص .6
69. حسين پرتو بيضايي كاشاني: تاريخ ورزش باستاني ايران، ص 180 و .183
70. مرتضي شجاعي: «نايب حسين كاشاني و ماشاءاللهخان سردار» مجلهي تهرانشهر، 11 آبان 1329 ش، ص .16
71. فولادوند: پيشين، ص .59
72. شجاعي: پيشين، 18 آبان 1329 ش، ص .59
73. فولادوند: پيشين، ص .59
74. همايونفر: پيشين، ص .7
75. وزارت امور خارجهي انگليس: كتاب آبي، جلد 2 ص .426
76. مدني: پيشين، ص .3
77. فولادوند: پيشين، ص .59
78. فولادوند: پيشين، 30 بهمن 1346 ش، ص 4 و .5
79. ملكالمورخين سپهر، «وقايع يوميه، جلد 15، ص .50
80. ملكالمورخين سپهر، «وقايع يوميه» ص .62
81. ملكالمورخين سپهر، ص .103
82. عبدالرسول مدني، «يادداشتها» ص 37ـ .8
83. مدني: پيشين، ص .39
84. وزارت امور خارجهي انگليس: پيشين، ص 220ـ.221
85. مدني: پيشين، ص 4ـ 5 و .14
86. همايونفر: پيشين، ص .7
87. فولادوند: پيشين، 30 اسفند 1346 ش، ص .22
88. شهاب ثاقب: ذيالحجهي 1333 ق، ص .4
89. خرازي: پيشين.
90. فولادوند: پيشين، 30 تير 1347 ش، ص .58
91. مقدم: پيشين، ص .32
92. ملكالمورخين سپهر: پيشين، جلد 16، ص.173
93. حسن نراقي: كاشان در جنبش مشروطيت، (چاپ اول)، ص .123
94. مجلس، 6 رمضان 1328 ق، ص .2
95. مجلس، سلخ ذيالقعده 1328 ق، ص 2. و وزارت امور خارجهي انگليس: پيشين، ص .364
96. اخبار يوميهي روتر، 12 ذيالحجهي 1332 ق، ص .1
97. مدني: پيشين، ص .35
98. فولادوند: پيشين، 30 دي 1346 ش، ص .7
99. افشار: پيشين، ص .206
100. مدني: پيشين، ص .29
101. شجاعي: پيشين، 25 آبان 1329 ش، ص .14
102. وزارت امور خارجهي انگليس: پيشين، جلد 3، ص .427
103. دولت آبادي: پيشين، ص 1ـ.4
104. مجلس، شوال 1328 ق، ص .4
105. كلود آنت: «سياحت در ايران و خاطراتي از آن در سالهاي 1910ـ1909»، در خاطرات سياسي و تاريخي، به اهتمام سيفالله وحيدنيا، ص .464
106. وزارت امور خارجهي انگليس: پيشين، ضميمهي جلد 2، ص .453
107. ملاّ  عبدالرسول: «تاريخ اشرار كاشان»، ص .50
108. نراقي؛ «كاشان در جنبش مشروطيت»، ص  86
109. افشار، مجلهي جهان نو شمارهي 6، ص .132
110. افشار: پيشين.
111. شريف كاشاني: واقعيات اتفاقيه در روزگار؛ جلد سوم، ص767ـ.766
112. سردار ظفر: «خاطرات سردار ظفر»، مجله و خبر، 15 خرداد تا 15 تير .1352
113. دولتآبادي: پيشين ص .106
114. رعد، 4 ربيعالاول 1339 ق، ص .1
115. ملكالمورخين سپهر: پيشين، جلد 16، ص .177
116. رايت: پيشين، ص .87
117. جهانگير قوانلو: مصاحبه، 7 آبان 1363 ش. با دكتر اميرحسين آريانپور.
118. افشار: پيشين، صفحهي 209
119. ملكالمورخين سپهر: پيشين، جلد 16، ص .198
120. مجلس، سلخ رمضان 1329 ق، صفحهي .2
121. شجاعي: پيشين، 2 آذر 1329 ش، صفحهي .14
122. فولادوند: پيشين، 30 بهمن 1346، صفحهي .6
123. محمد مهدي شريف كاشاني: واقعيات اتفاقيهي روزگار، جلد 3، ص .767
124. فلاح: پيشين، ص .46
125. مجلس، 21 شوال 1329 ق، ص .3
126. وزارت امور خارجهي انگليس: پيشين، جلد 3، ص .458
127. همان، جلد 4، ص .156
128. خرازي: پيشين.
129. مورگان شوستر: اختناق در ايران، ص .186
130. مجلس، 28 شوال 1329 ق، ص .3


No comments:

Post a Comment