Tuesday, March 1, 2016

مفصل چهارم -راجعت نایبیان از بین النهرین






فصل چهارم

1ـ مراجعت نايبيان از بينالنهرين
اردوهاي نايبي پس از ترك بينالنهرين، تلاش ورزيدند كه حتيالمقدور با مسالمت و بدون زد و خورد، به كاشان باز گردند. از اين رو براي اجتناب از برخورد با سپاه روس و نيروهاي متمايل به دولت تهران، در بيراههها و از ميان جنگلها و كوهها به حركت درامدند. اردوي يارماشاءالله به سرعت پيش ميرفت، و اردوي نايب حسين كه زخميان و بيماران را به همراه داشت، بهآهستگي در پي آن راه ميپيمود. گروهي از رجال مهاجر و جمعي از ژاندارمها نيز كه عمومآ فاقد اسلحه و اسب و حتي پوشاك كافي بودند، براي ايمني خود و برخورداري از مهماننوازي نايب حسين اردوي او را همراهي ميكردند. هر دو اردو با آن كه در ابتدا از مهماننوازي سران ايل كلهر و ايل سنجابي و خان نهاوند بهرهور گرديدند، در مراحل بعدي سفر از زيادتي بارندگي و كمبود آذوقه و علوفه به زحمت افتادند، چندان كه در طي روزهاي بسيار براي تغذيه ي افراد، چيزي جز بلوط و اندكي لبنيات نيافتند. افزون بر اين، بارها با حملهي شبانهي برخي از دستههاي ايلي مواجه شدند. براي قطع شبيخونها، نايب حسين دستور داد كه نايبيان پيش از اطراق در يك محل، با خانهاي محلي تماس گرفته و اخطار كنند كه در صورت وقوع شبيخون، بيمحاكمه آنان را تيرباران خواهند كرد.
هنگامي كه اردوي نايب حسين در خطهي ايل سنجابي بود، حاكم همدان به دستور دولت تهران با او تماس گرفت و اعلام داشت سپهدار اعظم نخستوزيري كه در ماههاي اخير به روي كار آمده است، ميخواهد به نايبيان تأميننامه بدهد و مسئلهي آنان را حل كند. از اين رو صلاح نايبيان در اين است كه در طي راه و نيز در كاشان اكيدآ از برخورد با نيروهاي دولتي و روسي بپرهيزند. نايب حسين كه قصد داشت هرچه زودتر جنگجويان خسته و مخصوصآ زخميان و بيماران خود را به كسانشان برساند، به وعدهي دولت و پيشنهاد حاكم روي موافق نشان داد و اعلام داشت كه اردوي نايبي در حمله پيشدستي نخواهند كرد.(1)
در بروجرد ايل بيرانوند كه از مدتها پيش با سپاهيان روسي و ركنالدوله، والي لرستان در كشمكش بود، مقدم نايبيان را گرامي داشت. نايب حسين و يارماشاءالله چند روز در ميان ايل به سر بردند و از پذيرايي گرم سران ايل مخصوصآ عليمردان سالار مظفر و شيخعلي سردار عشاير (شيخه) بهرهور شدند. سران ايل به نايب حسين و يارماشاءالله پيشنهاد كردند كه با همهي اتباع خود، به خانهي خود لرستان بكوچند. نايب حسين و يارماشاءالله از آن دعوت استقبال كردند و اميد دادند كه پس از رسيدن به كاشان براي تهيهي مقدمات آن كوچ بزرگ دست به كار شوند. سپس به درخواست سران ايل، براي تحكيم پيوند ديرينهي نايبيان با ايل، دختر خردسال برادر سردار عشاير را به نامزدي اميرمهدي، فرزند ارشد يارماشاءالله كه در طي دورهي قيام رهاييبخش ملي، در كنار پدر خود جنگيده بود درآوردند(2)، و فرحدخت توران، دختر يارماشاءالله را نامزد پسر سالار مظفر كردند. (3 )و يارماشاءالله خود نيز زني از بيرانونديان اختيار كرد.(4)
اردوهاي دوگانهي نايبي از بروجرد و ملاير و اراك و محلات و گلپايگان و دليجان و نراق به خاك كاشان گراييدند. در محلات خانهاي محلي به تحريك دولتيان، به بهانهي كمبود آذوقه، از تدارك سيورسات اردوها كوتاهي كردند. درنتيجه، نايبيان بهزور، انبارهاي آنان را گشودند و به مقداري روغن خوراكي و مختصري مواد خوراكي ديگر دست يافتند. به دستور نايب حسين، كوزههاي روغن را ميان خانوارهاي آن محل تقسيم كردند و در مقابل از هر خانوار كه استطاعت داشت مقداري آرد يا مادهي خوراكي ديگر گرفتند. با وصف اين نياز اردوها برطرف نشد.
با آن كه دولت تهران خود را آمادهي حل مسئلهي نايبيان نشان داده و آنان را به مسالمت خوانده بود، عملا راه آشتي نپيمود. در حين حركت به سوي كاشان، و مخصوصآ پس از تجديد عهد آنان با ايل بيرانوند، چهار عامل عليه آنان به كار افتادند:دشمنان محلي، دولت تهران، سپاه روس، و مقامات انگليسي.
دولت تهران كه از پيوندهاي نايبيان با ايل سركش بيرانوند هراسيده بود، بر اثر فشار خانهاي كاشان و ايادي آنان در تهران، براي مقابله با اردويهاي نايبي، نيروهاي خود و نيروهاي روسي را بر آن داشت كه در انتظار آنها، در راهها كمين كنند. از اين گذشته بهوسيلهي مأموران خود و مزدوران خانها در دستگيري و خلع سلاح، نايبياني كه در كاشان و ساير نواحي حاشيهي كوير به سر ميبردند، كوشيد(5)، و حتي عدهاي از آنان را به قتل رسانيد. همچنين طرفداران نايبيان را كه در سراسر كوير از شنيدن خبر بازگشت نايبيان به شور آمده بودند، به بهانههاي گوناگون مورد آزار و اذيت قرار داد.
با وجود اجتناب نايبيان از برخورد با نيروهاي روسي و نيروهاي دولت تهران، در طي راه زد و خوردهاي چندي ميان آنان و نيروهاي مخالف درگرفت. مهمترين زد و خورد در روستاي توره، در فاصلهي ملاير و سلطانآباد روي داد. در اين محل چند واحد روسي كه به اشارهي مقامات دولتي ايران و به راهنمايي ارمنيان محلي، چند روزي در استتار كامل ميان گندم زارها مستقر شده بودند، ناگهان از چند سو بر سر اردوي مقدم نايبي ريختند. نايبيان با آن كه بهزودي حملات روسيان را خنثي كردند و با حملات متقابل آنان را از تعقيب خود باز داشتند، متحمل تلفات نسبتآ سنگيني شدند.(6)

2ـ استقرار در مزرعه دوك
در خاك كاشان اردوهاي نايبي در مزرعهي دوك مستقر شدند و با عجله به سنگربندي پرداختند. نايب حسين زخميان و بيمارانِ بدحال را در نهان به داخل شهر فرستاد و اجازه داد كه عدهاي از افراد براي ديدن كسان خود مخفيانه به شهر و روستاها بروند. در همان حال بقيهي افراد را براي مقابله با خطرات، به حالت آمادهباش درآورد. قبل از آن كه نايبيانِ غايب از شهر و روستاها بازگردند، سپاهيان روس به قصد محاصرهي نايبيان باز مانده از سه سو كاشان و قم و سلطانآباد به دوك تاختند.(7)
نايبيان براي رهايي از محاصره، شبانه دوك را ترك گقتند و از بيراهه به مسيله كه محلي است متروك در شمال درياچهي نمك قم رسيدند. اما روسيان با هدايت يك دستهي پنجاه نفري از قزاقان ايراني، خود را به مسيله رسانيدند. نايبيان دليرانه جنگيدند و پس از كشتن فرماندهي روسيان ومعاون او، واحدهاي روسي را تا حدود قم رود به عقب راندند.(8 (سپس در استحكامات خنب و دره، در ضمن جنگ و گريز، تلفاتي بر روسيان وارد آوردند و در برزوك موضع گرفتند.(9) چون يارماشاءالله و عدهاي از نايبيان دچار بيماري حصبه شدند، نايب حسين با شتاب نايبيان را به كوهستانهاي دوردست قمصر راهنمايي كرد و در درمان بيماران و جلوگيري از سرايت بيماري تلاش ورزيد.
مبارزه با حصبه دوازده روز طول كشيد، و يارماشاءالله و ديگر بيماران از خطر رستند. در همين زمان نايبياني كه براي ديدن كسان خود رفته بودند، يكايك خود را به اردو رسانيدند. پس اردوي نايبي و برخي از دستههاي ياغي چون دستهي محمد شنگلي و نيز دستهي ابراهيم خليل تورزني(10) كه از حوالي قم و گلپايگان و اصفهان و يزد به قصد الحاق به نايبيان آمده بودند، براي حمله به كاشان آماده شدند.
بر اثر افزايش قدرت نايبيان، فرماندهي پادگان روسي كاشان به نايب حسين پيشنهاد كرد كه نايبيان در خارج شهر و روسيان در شهر بمانند و مزاحم يكديگر نشوند. اما نايب حسين آشتي را موكول به خروج روسيان از كاشان كرد. پس زد و خوردها ادامه يافت. در اين حين مقامات انگليسي از بيم آن كه مبادا روسيان نايبيان را به سوي خود كشند، بار ديگر براي جلب نايبيان به سوي خود، دست به آزمايش زدند.(11) به اشارهي آنها، دولت تهران هيئتي به رياست اعتصامالسلطان نزد نايب حسين فرستاد، و در همان زمان سفارت انگليس كلنل (كاف) را به كاشان گسيل داشت.(12)
ولي براي نايب حسين و يارماشاءالله همچنان كه پيشنهاد كلنل كاف داير بر اتكاي نايبيان به دولت انگليس مردود بود، پيشنهاد اعتصامالسلطان مبني بر دادن تأميننامه در مقابل گرفتن اسلحه و اسبهاي ايشان نيز قابل قبول نبود.(13) از اين رو پس از مذاكرات بيحاصل مكرر، مأموران دولت ايران و سفارت انگليس كاشان را ترك گفتند.

3ـ شكست روسيان
چون زد و خوردهاي متعدد منجر به شكست روسيان و خروج آنان از كاشان نشده بود، نايبيان درصدد به دام انداختن عمدهي قواي روس در آن ناحيه برآمدند و مطابق طرحيكه تهيه كردند، هنگامي كه كنسول روسيه در اصفهان به همراهي نگهبانان خود از تهران روانهي اصفهان شد، در نزديكي كاشان غافلگيرانه بر سر او و نگهبانانش ريختند و همهي اموال و از جمله اسناد كنسول را ربودند و به خود كنسول كه به پادگان روسي كاشان پناه برد، اخطار كردند كه روسيان اگر سريعآ كاشان را تخليه نكنند، از حملات پياپي نايبيان ايمن نخواهند ماند.(14)
حملهي نايبيان به كنسول روسيه بهقدري بر مقامات روسيگران آمد كه تصميم به نابودي نايبيان گرفتند. پس كنسول وانمود كرد كه روسيان از بيم نايبيان قصد تخليهي شهر را دارند. آنگاه با همهي افراد پادگان و نگهبانان خود راه شهر قم را در پيش گرفت. اما ناگهان از راه قم منحرف شد و به جانب نايبيان كه به نزديكي شهر آمده بودند، تاختن گرفت.( 15 ) نايبيان كه بهوسيلهي جاسوسان خود، نقشهي كنسول را دريافته بودند، ماهرانه واحدهاي روسي را به درهي خنب و دره كشانيدند و در پناه استحكامات طبيعي و مصنوعي آن سامان كه عليرغم حملهي ويرانگرانه ي سردار صولت يكسره از ميان نرفته بودند، آنان را از دو سوي درهها به گلوله بستند. درنتيجه روسيان با دادن 50 زخمي و 70 كشته در اطراف كاشان متواري شدند.(16)
با شكست روسيان، حاكم شهر كاشان از ترس مردم شهر شتابان راه تهران پيش گرفت، و نايبيان در روز بيستم شوال 1334 ( اوت 1916) در دو دسته و در ميان آواي موزيك و هوراي مردم به شهر درآمدند.(17)
نايب حسين به محض ورود به شهر اعلاميهاي صادر كرد و به مردم اطلاع داد كه در حفظ آرامش و آسايش شهر و توابع آن خواهد كوشيد و حتي با اشراف شهر مدارا خواهد كرد.(18 ) روز بعد، به دعوت يارماشاءالله، تودهي كاشاني در مسجدشاه گرد آمدند و پس از شنيدن گزارش يارماشاءالله دربارهي قيام رهاييبخش ملي و فعاليتهاي كاشانيان در آن، عليه حضور بيگانگان در خاك ايران و براي اخراج روسيان از ناحيهي كاشان به تظاهرات پرداختند و بيانيهاي خطاب به رئيسالوزرا سپهدار اعظم تنكابني صادر كردند. در روزهاي بعد نايبيان به كمك ساير مردم، بازسازي خانهها و دكانها و باغها و مزارع خود را كه پيش از قيام رهاييبخش ملي به دست بختياريان و ژاندارمها تاراج و منهدم شده بودند، آغاز كردند.(19) چندي بعد مردم نطنز كه مورد شبيخون و دستبرد دستهاي از قشقاييان قرار گرفته و حكومت را عاجز از دفع آن يافته بودند، از يارماشاءالله ياري خواستند. توفيق يارماشاءالله در دفع شر قشقاييان، بر محبوبيت و نفوذ نايبيان در هر سو افزود.(20)
محبوبيت و نفوذ نايبيان در مردم، دولتيان را هراسناك گردانيد، و وثوقالدوله كه به جاي سپهدار اعظم تنكابني عهدهدار كابينه شده بود، به نام آشتيطلبي از سران نايبيخواست كه براي مذاكره، نمايندهاي به تهران اعزام دارند.(21 ) نايبيان عليمحمد محققالدوله بادي را كه از سرشناسان و معتمدين نطنز بود و نزد دولتيان اعتبار بسيار داشت، به عنوان نمايندهي خود به وثوقالدوله معرفي كردند. محققالدوله در تهران سرگرم مذاكره شد، وزارت امور داخله از طريق او به نايبيان خبرداد كه دولت تهران، فرمانروايي ايران مركزي از كاشان تا گلپايگان و خوانسار و كمره و اصفهان و يزد را به ظلالسلطان، فرزند ارشد و سفاك و خودكامهي ناصرالدينشاه سپرده است، و ظلالسلطان كه براي رفتن به اصفهان، از كاشان خواهد گذشت، براي مصالحهي نهايي با نايب حسين مذاكره خواهد كرد. (براي شناخت بيشتر ظلالسلطان به اسناد پيوست
مراجعه شود.)
پس از مدتي كوتاه موكب ظلالسلطان به همراهي اردوهايي از سربازان روسي كه ظاهرآ به عنوان ايمن كردن مسير راه او را همراهي ميكردند به سوي كاشان به حركت درآمد.(22)
جاسوسان نايبيان در تهران خبر دادند كه وثوقالدوله، ظلالسلطان را نه براي مصالحه، بلكه براي انهدام نايبيان، به كاشان گسيل داشته است. چون حصارها و برجهاي كاشان در حملات قبلي اردوهاي بختياري و ژاندارمري آسيب فراوان ديده بودند، لذا نايب حسين دفاع از شهر را مقرون به مصلحت نيافت و با نزديك شدن نخستين اردوي روسي، مردان نايبي را به پايگاههاي خود در اطراف شهر انتقال داد.(23)
ظلالسلطان از قم با تلگراف به نايب حسين اعلام كرد كه به عنوان مهمان، بر او وارد خواهد شد، و نايب حسين با آن كه مظالم ديرين ظلالسلطان را نسبت به خود و خانوادهي خود و مرگ برادرش به دست عمال او را از ياد نبرده و به خون آن شاهزادهي تبهكار تشنه بود، عليرغم خواست خود، گروهي از نايبيان را به رياست پهلوانرضا عصار براي پذيرايي از او تعيين كرد و سپس با اعزام دو چابكسوار، از زبان يارماشاءالله به ظلالسلطان پيغام فرستاد كه گروهي از نايبيان در باغ سرداريه براي پذيرايي از شاهزاده آمادهاند، ولي سران نايبي چون در خارج شهر كاشان به سر ميبرند، از فيض ديدار شاهزاده محروم خواهند بود. ظلالسلطان كه صيد را زيركتر از صياد يافت، پس از مشورت تلگرافي با وثوقالدوله، مصلحت را در اين ديد كه در انتظار فرصتي مساعد، موقتآ با نايب حسين كنار آيد.(24)

4ـ ورود ظلالسلطان به كاشان
در روز 6 ذيالحجهي 1334 اردوهاي دوگانهي روسي يكي از اصفهان و ديگري از قم به شهر كاشان درآمدند(25)، ظلالسلطان پس از ورود به كاشان به راهنمايي پهلوانرضا در باغ سرداريه اقامت كرد و سپس به نايب حسين پيغام داد كه خواهان مذاكرهي فوري است، و تعيين مكان و زمان و شرايط مذاكره را به نايب حسين وا ميگذارد. با موافقت نايب حسين ملاقات در روز بعد در روستاي فمي واقع در نزديكي نطنز صورت گرفت. نايب حسين كه تاب ديدن ظلالسلطان را نداشت، به جاي خود يارماشاءالله را به فمي فرستاد.(26)
ظلالسلطان و يارماشاءالله پس از صرف نهار به مذاكره نشستند. ظلالسلطان به اميد استفاده از نايبيان در مقابل بختياريان كه با شخص او دشمني ميكردند، به دلجويي پرداخت و فيالمجلس به منشي خود دستور داد كه علاوه بر تأميننامهي رسمي، منشور قرهسوراني سراسر منطقهي كوير را به نام يارماشاءالله بنويسد. آنگاه وعده كرد كه سريعآ حكم را به تأييد كابينه برساند و ضمنآ روسيان را به ترك كاشان وادارد. در پايان به يارماشاءالله پيشنهاد كرد كه براي تحكيم اعتماد دولت به نايبيان، يار حسن منصور لشگر، برادر او را با خود ببرد و به حكمراني شهر نجفآباد كه سخت دچار شرارت بختياريان شده است، بگمارد.(27)

5 ـ واگذاري امور حلقهي نايبي به يارماشاءالله
در پي ملاقات ظلالسلطان با يارماشاءالله، نايبيان بار ديگر سازمان قرهسوراني خود را به راه انداختند. در اين زمان نايب حسين كه دهمين دههي زندگي پرجوش و خروش خود را ميپيمود، ادارهي امور حلقهي نايبي را يكسره به فرزند خود، يارماشاءالله سردار جنگ سپرد. براي پي بردن به هوش و ذكاوت و مديريت يارماشاءالله، يك بار ديگر به نوشته ي يكي از دشمنان آنان به نام ملاّ  رسول، در كتاب خود تحت عنوان «تاريخ اشرار كاشان» كه بعد از قتلعام نايبيان نوشته است، اشاره ميكنيم. او در صفحهي 75 چنين مينويسد:
«عقل متحير است! كسي كه نسب عالي نداشته، بيسواد باشد، اهل سواد اعظم هم نباشد و ترياكي، با اين ذكاوت و زيركي و جلادت و تزوير و چابكي و چالاكي و استعداد باشد! در هنگامي كه گلولهي توپ و تفنگ به طرفشان مانند تگرگ ميباريد، زن ميگرفت و عروسي ميكرد و پول و جنس ميبرد و نقب ميساخت و ذخيره مينهاد و ترتيب اردو و نظم امور داخله و خارجه و حكومت و رفاقت و خصومت ميكرد!؟»
در مورد نوشتهي ملاّ  رسول، شايد نياز به توضيحاتي باشد تا خوانندهي عزيز بهتر بتواند به قضاوت بنشيند:
برداشت ملاّ  رسول در مورد نسب عالي، اين بوده است كه فقط ذكاوت و زيركي و باهوشي را خداوند به كساني ارزاني ميكند كه داراي القابي مانند دوله، سلطنه، شاهزاده، ظلالسلطان، و مشابه اينها باشند. طبقهي متوسط و تودهي مردم به هيچ عنوان نبايستي از هوش و ذكاوت برخوردار بوده باشند؟!
در مورد «بيسواد»، لابد ملاّ  رسول كه شايد چون ساير ملاّ هاي آن زمان در يك يا دو كلاس مكتبهاي آن دوران حضور به هم رسانيده است پس باسواد و عالم است؟ و حق دارد ديگران را بيسواد فرض نمايد! در سال 1253 شمسي كه يارماشاءالله متولد شده بود، نه تنها در كاشان و اطراف آن دبستاني ساخته نشده بود، بلكه شايد تك و توكي مكتبخانه در كاشان وجود داشت، كه مطمئنآ آن هم متعلق به كودكان اعيان و اشراف كاشان بوده است ضمنآ برابر آنچه در صفحات قبل به آن اشاره شد نايب حسين در سال 1265 شمسي يعني هنگامي كه يارماشاءالله حدود دوازده سال از عمرش ميگذشت از صورت نيمهياغي بيرون آمده و ياغي كاملعيار شد. لذا يارماشاءالله همراه پدر خود دائمآ در كوه و كمر و در جنگ و گريز به سر ميبرده است، و فرصتي براي رفتن به مكتبخانه نصيبش نگرديد.
در مورد اهل سواد اعظم! آيا همهي مردم ايران بايستي در تهران و شهرهاي بزرگ متولد شده و پرورش يافته باشند، تا از ديد ملاّ  رسول داراي هوش و ذكاوت، چابكي، و چالاكي باشند؟ آيا دارا بودن فهم و شعور، و مديريت در انجام كارها، فقط مختص طبقهي اشراف و اعيان يك كشور است؟ در اين مورد به «روزنامهي ثريا»، 12 شعبان 1316 ق، ص 13 اشاره ميكنيم كه در مقالهاي چنين نوشته است:
«... اگرچه امروز كاشان خراب و منهدم شده و روز به روز هم خرابتر ميشود، ولي باز بايد متشكر بود كه از غيرت و سعي جبلّي آنها چيزي كاسته نشده و اغلب مهمات دولتي و امورات ملكي به دست كاشيها فيصله ميپذيرد. و اگر در ايران ده نفر تربيت شده پيدا شود، پنج نفرشان از اهل كاشان است و اگر در ادارات معارف خارجه ده نفر متعلم ايراني پيدا شود، پنج نفر از آنها كاشي است.»
خانم ويدا كياني در نوشتهي تحقيقي خود تحت عنوان «جنبش نايبيان در كاشان، يك موضوع فراموششده» در صفحهي 46 چنين نوشتهاند:
«... در پرتو پيشرفت فرهنگي كاشان، در عصر قاجار، افراد برجستهاي از اين شهر برخاستند، و بسياري از آنها در دربار سلاطين قاجار شهرت و مقام والا يافتند. ترقي خاندان لسانالملك سپهر، دليلي انكارناپذير بر اين مدعا ميباشد... اين نكته در خور توجه است كه در كاشان در كنار زمينهي مساعدي كه جهت پرورش شخصيتهاي اجتماعي و فرهنگي وجود داشت، زمينهي مساعدي نيز جهت بروز طغيان و سركشي فراهم بود. اين شهر برخلاف آرامش ظاهري خود، در تمام طول قرن پيش يكي از شهرهاي اغتشاشخيز ايران محسوب ميگرديد.»
در مورد چند همسري و اعتياد به ترياك بهتر است به (اسناد پيوست مراجعه شود) تا مشخص گردد كدام طبقه از مردم در كشور شاهنشاهي ايران «امالفساد» بودهاند؟ در اين مورد وزيرمختار آمريكا در تهران به وزير امور خارجهي آمريكا در گزارش خود، در مورد چندهمسري چنين مينويسد:
«... در ميان طبقهي مرفه عادت كلي بر اين است كه با يكي از خويشاوندان نزديك خود ازدواج كنند تا ثروتشان در خانواده باقي بماند. چند همسري كه در صورت ظاهر مردود شناخته ميشود، در خفا مورد توجه است و تقريبآ در ميان اكثريت طبقهي ثروتمند رايج است و حتي شامل اعليحضرت شاهنشاه نيز ميشود.»
به مطلب ديگري در گاهنامهي شاهنشاهي جلد اول، صفحهي 103  كه چنين نوشته است، برميخوريم:
«حسن مستوفي (مستوفيالممالك) در 85 سالگي به علت سكتهي قلبي در تهران درگذشت و به امر اعليحضرت رضاشاه مراسم تشييع جنازهي رسمي وي با شركت نمايندگان وزارت دربار شاهنشاهي، هيئت دولت و مجلس شوراي ملي برگزار گرديد. مستوفي نخستين بار در 11 سالگي به سمت وزير ماليه منصوب شد و تا بيست و يكسالگي در اين سمت باقي ماند. وي يازده بار به مقام رياست وزرايي ايران رسيد.»(؟!)
سوآلي كه مطرح است اين است كه اين طفل يازدهساله در كجا و در چه سني به تحصيل امور مالي يك كشور مشغول بوده است، كه بتواند در سن يازدهسالگي عهدهدار اين مسئوليت عظيم و مهّم گردد!؟ اگر او توانست بدون برخورداري از سواد كافي به مدت ده سال عهدهدار اين مسئوليت بزرگ باشد، به همين ترتيب يارماشاءالله نيز ميتوانست در ادارهي امور ياغيان نايبي با سواد كمش انجام وظيفه نمايد. ( البته با دو اختلاف فاحش؛ اول يارماشاءالله در آن زمان 45 سال از عمرش ميگذشت، در مقابل 11 سال عمر مستوفيالممالك. دوم يارماشاءالله در طول عمر خود، از نظارت كامل نايبحسينِ باتجربه و دنياديده برخوردار بود.)

باز ميگرديم به ادامه ي مطلب نايبيان:
چون روسيان از تخليهي شهر خودداري مينمودند و در خارج شهر هم مزاحم نايبيان ميشدند(28)، يارماشاءالله بهناگزير گروهي از عياران خود را با قيافهي مبدل به شهر فرستاد تا به ياري مردم، به كشتن سربازان روسي دست زنند.(29 ). در اسناد پیوست در فصول بعدی به مطالبی اشاره شده است چون: «يكي از قزاقهاي روسي پس از درگيري با افراد ماشاءاللهخان كشته شد.»
در جريان اين وقايع، مقامات روسي و انگليسي به سبب اختلافاتي كه ميان آنها افتاده بود، براي تفوّق خود در ايران، راهِ رقابت پيش گرفتند. آشتي با نايبيان يكي از موارد رقابت آنها بود. روسيان نخست بهوسيلهي نمايندهي سفارت روسيه در كاشان با يارماشاءالله تماس گرفتند و سپس سفير روسيه را محرمانه به كاشان فرستادند. سفير روسيه خروج قريبالوقوع روسيان را از كاشان وعده داد و خواستار شد كه نايبيان فقط يكي دو ماه تأمل كنند و با سربازان روسي نستيزند. يارماشاءالله رعايت اين شرط را منوط به خوشرفتاري روسيان با مردم كاشان و از جمله با نايبيان دانست.(30)
از آن پس نايبيان در پايگاههاي خود در اطراف كاشان و همچنين در پاسگاههاي قره سوراني خود در راههاي طولاني كويري استقرار يافتند و خواه ناخواه كرارآ با روسيان برخورد كردند.
در جماديالثاني 1335 برابر با سپتامبر 1917 پادگان روسي كاشان، شهر را تخليه كرد و از آن پس واحدهاي روسي كه از حوالي منطقهي نفوذ نايبيان ميگذشتند، فقط با اجازهي يارماشاءالله و در ملازمت گروهي از نايبيان، از حق ورود به منطقه ي آنان برخوردار ميشدند.(31)

6ـ رقابت مقامات انگليسي و روسي براي كشاندن نايبيان به طرف خود. يارماشاءالله تن به مزدوري انگليسيها نميدهد
اين وضع سبب شد كه مقامات انگليسي از جهتي براي رقابت با مقامات روسي و از جهتي براي ايمني تجارت خود در ايران، بر خصومت ديرينهي خود نسبت به نايبيان سرپوش گذارند و به نظامات نايبي در منطقهي كوير تمكين كنند. پس سركنسول انگليس در اصفهان كلنل هيگ و نمايندگان شركت لينچ انگليسي (Lynch) مانند مقامات روسي، خود را دوستدار نايبيان جلوه داد(32) ، و سعي كردند به هر طريقي كه ممكن است به يارماشاءالله نزديكتر شوند. در اجراي اين تصميم، كلنل هيگ در موردي به دفاع از يارماشاءالله ميپردازد. داستان از اين قرار است كه در آبانماه 1296، به سرنشينان يك اتومبيل كه حامل نماينده ي يك كمپاني انگليسي بود در حوالي مورچهخورت توسط راهزناني دستبرد زده ميشود و شايع ميشود كه راهزنان جزو سواران محافظ جادهها و از افراد يارماشاءالله بودهاند. كنسول انگليس در اصفهان در تلگراف خود به وزيرمختار انگليس، به دفاع از يارماشاءالله برخاسته و چنين اظهارنظر كرده است: «شايد چون ماشاءاللهخان را دولت مركزي مسئول حفظ همهي راههاي كاشان تا دروازهي اصفهان كرده است و او قادر نيست همهي افراد خود را در خارج از محدودهي كاشان تحت كنترل و نظارت دقيق خود قرار دهد، لذا بعضي از آنها مبادرت به اينگونه خلافكاريها ميكنند. تنها راه حلي كه به نظرم ميرسد محدود كردن مأموريت حفظ جادهها توسط سواران ماشاءاللهخان و گماردن او به محدودهي كاشان است.» در اين تلگراف كلنل هيگ ضمن دفاع از يارماشاءالله خواسته است به مافوق خود در تهران اطلاع داده و هشدار دهد كه گسترش حوزهي مأموريت نايبيان در مركز ايران كار درستي نبوده و به صلاح بريتانياي كبير و برنامههاي آيندهي آن نميباشد! در فروردين ماه 1297، كلنل هيگ كنسول انگليس در اصفهان به نزد يارماشاءالله رفته و از او درخواست ميكند تحت هر شرطي كه مورد قبول وي باشد خود را آمادهي خدمت به بريتانيا نمايد. در اين مورد (به سند شماره 64 مدرک F.O.248/1205 23 آوریل 1918 از مرکز اسنادانگلیس اشاره می شود): چند روز بعد يارماشاءالله نمايندهي خود را به اصفهان نزد كلنل هيگ فرستاده و اعلام ميدارد كه حاضر به خدمت به بريتانيا نبوده ولي علاقمند است كه نوعي تفاهم و دوستي بين آنها به وجود آيد.
كلنل هيگ در تلگراف محرمانهاي كه براي وزيرمختار انگليس در تهران، سر چارلز مارلينگ، در تاريخ 23 آوريل 1918 (برابر با دوم ارديبهشت ماه 1297 ش) چنين اظهار نظر ميكند:
«ماشاءاللهخان كاشي محرمانه نمايندهاي نزد من فرستاد و از قبول آمادگي خود براي خدمت به بريتانيا در تحت هر شرطي سر باز زده است. ولي اطمينان داده است كه ميان او و سفارت ميتوان يك نوع تفاهم و دوستي به وجود آورد. كنسول انگليس اضافه ميكند:
«همانطور كه ميدانيد، او گذشته ي خوبي ندارد و در حقيقت پيرو و طرفدار پروپا قرص آلمانها بوده است، ولي مدتي است كه به اشتباه خود پي برده و در رفتار و كردارش تغييرات عمدهاي داده است، و به طرز قابل قبولي در ايجاد امنيت جادهها قدم برداشته است. فكر ميكنم چون موقعيت او خوب است، ديگر به دوران ياغيگري خود بر نخواهد گشت و میتوان به او اعتماد كرد و صلاح است كه با ارسال يك پيام دوستانه با او از در دوستي درآييم. او مردي است با انرژي بسيار و ميتواند مورد استفاده قرار گيرد.
او با بختياريها مخالفت و ضديت دارد؛ او ادعا ميكند حقوقي كه بابت قرهسوراني به او پرداخت ميشود براي تعداد سواراني كه در جادهها گمارده است، كافي نيست.
گمان نميكنم او از ما انتظار داشته باشد در مورد اضافه كردن حقوق دريافتي از دولت تهران به او كمك كنيم.»
يكي از كارمندان سفارت انگليس در تهران به نام هاري (Harry) در زير تلگراف كنسول انگليس چنين مينويسد:
(يك دوست ايراني ما امروز از من پرسيد كه آيا حقيقت دارد كه ماشاءاللهخان به پليس جنوب پيوسته است؟)
شخص ديگري در سفارت انگليس كه حروف اول اسم او E.G.C. است در زير تلگراف اضافه كرده است:
«اين فكر بسيار خوبي است و ارزش دارد كه ما آن را مورد نظر قرار دهيم. براي ما سودآور خواهد بود كه از لحاظ مالي ماشاءاللهخان را تا حدودي تقويت كنيم تا قادر شود حوزهي مأموريت و حفاظت از جادههاي خود را گسترش دهد.»
در دنبال اين نظريه است كه وزيرمختار انگليس در تهران سر چارلز مارلينگ در تاريخ 24 آوريل 1918 تلگرافي به سركنسول انگليس در اصفهان ارسال و اعلام ميدارد: «اگر بتوانيم ماشاءالله خان را در اختيار داشته باشيم، مطمئنآ براي ما بسيار ارزشمند خواهد بود. ولي البته در آينده اگر حوزهي مأموريت پليس جنوب به دورتر از منطقهي اصفهان گسترش يابد، در آن صورت براي ما خجالتآور خواهد بود. آيا ميتوانيد با او مذاكره كنيد و بفهميد كه دقيقآ از ما چه انتظاري دارد؟»
در اجراي دستور تلگرافيِ وزيرمختار انگليس، سركنسول انگليس در اصفهان با نمايندهي يارماشاءالله تماس گرفته و در مورد توسعه ي حوزهي مأموريت پليس جنوب توضيحاتي ميدهد. و نظر يارماشاءالله را در مورد اين توسعه جويا ميشود. نمايندهي يارماشاءالله جواب ميدهد:
«ماشاءالله خان آمادگي دارد تا با پليس جنوب همكاري كند ولي حاضر نيست به آنها بپيوندد و تنها انتظاري كه از انگليسيها دارد عدم دشمني آنها است.»
توجه شود كه نمايندهي يارماشاءالله مطلقآ صحبتي در مورد كمك مالي از انگليسيها نمي كند چون يارماشاءالله بههيچوجه حاضر نبود كه با دريافت كمك مالي از انگلستان خود را آلودهي آنها كرده و به جمع خودفروشان فراوان ايراني بپيوندد.
سركنسول انگليس در تلگراف خود به وزيرمختار انگليس چنين اظهار نظر ميكند: (سند : شماره 104، به تاریخ 13 مه 1918)
«نظر من اين است كه ماشاءاللهخان نگران است كه در آينده ممكن است عشاير بختياري با يكديگر همگام شده و عليه او بهپا خيزند. لذا با اظهاراتي كه در مورد همكاري با پليس جنوب كرده است، بجاست كه ما چنين اطميناني را به او بدهيم. البته اگر در آينده ماشاءاللهخان عليه پليس جنوب قدمي برداشت، ما هم ميتوانيم تعهدي را كه به او دادهايم باطل كنيم.»
در زير اين تلگراف وزيرمختار انگليس چنين نوشته است:
«ما مطمئنآ ميتوانيم چنين اطميناني را در مورد دوستيمان به او بدهيم، مشروط بر اينكه بفهمد كه هرگونه رابطهاي بين ما مانع روابط بسيار دوستانهي ما با بختياريها نخواهد شد.»
«آقاي ماكلين بررسي كنيد كه نيازهاي مالي ماشاءاللهخان چقدر است؟»
آقاي ماكلين پس از بررسي به اين نتيجه ميرسد كه يارماشاءالله و نايبيان با ديگر ايرانيها فرق داشته و حاضر نيستند خودفروشي كرده و خود را آلودهي خارجيان كنند. او در اجراي دستور وزيرمختار چنين مينويسد:
«در اين مورد با وزيرمختار صحبت كردم قرار شد نامهي دوستانهاي به ماشاءالله خان نوشته شود بدون اينكه ذكري از كمك مالي در نامه شده باشد.»
در تاريخ 19 مه 1917 وزيرمختار تلگرافي به سركنسول خود در اصفهان به اين مضمون ارسال ميكند: (شماره 20، به تاریخ 2519 می 1918)
«خواهشمندم يك اطمينان دوستانه با شرايط خوب و مناسب به ماشاءاللهخان بدهيد، ولي بايد بداند كه هرگونه رابطهي دوستانهاي كه ما با او برقرار كنيم، بههيچوجه مانع ادامهي رابطهي ما با بختياريها نميشود.
آيا برداشت من از تلگراف شمارهي 84 شما اين است كه مايل نيستيد فعلا به ماشاءاللهخان پولي پرداخت شود؟
آيا نميتوانيد از ماشاءاللهخان بخواهيد كه به هر طريقي كه براي او امكانپذير است، در باز كردن و حفظ امنيت راههايي كه به بختياري ميرود اقدام كند تا موقعيت بغرنج فعلي اصفهان تخفيف يابد؟
]متأسفانه تلگراف شمارهي 84 سركنسول انگليس در مركز اسناد انگليس در كيو گاردن نزديك لندن يافت نشد. ولي مطمئنآ در اين تلگراف به خودداري يارماشاءالله از دريافت كمك مالي اشاره شده است.[
در اينجا لازم است كه به مطلب بسيار مهمي كه نشاندهندهي اختلاف فاحشي كه بين نايبيان و ساير ياغيان است اشاره كنم.
در تاريخ 4 آوريل 1919 وزيرمختار آمريكا در ايران در گزارش سه ماهي فصلي خود به وزير امور خارجه ي آمريكا در واشنگتن چنين نوشته است:
«... جنگليها كه در بهار گذشته و تابستان ( اوايل سال ميلادي 1918) ايجاد دردسر فراوان كرده بودند، دوباره شروع به فعاليت كرده و موجب ناراحتي دولت ايران شدهاند. افكار و عقايد جداييطلب آنها شدت يافته و اين روزها آنها استان گيلان را جدا از دولت تهران دانسته و كنترل امور اداري و پست و تلگراف را به دست گرفته و ماليات را به نام خود دريافت ميكنند، و به دولت خسارات فراواني وارد كردهاند.
در سال قبل كه قواي انگليس به شمال ايران راه يافت، مشاهده كرد كه براي تأمين خط مخابراتي خود نيازمند است كه با جنگليها كنار آمده و به توافقي برسند. لذا قراردادي بين قواي انگليس و ميرزاكوچكخان به امضا رسيد كه شامل مواد زيرين بود:
جنگليها از اعزام نيروهاي خود در مسير جادهي رشت ـ قزوين خودداري و مزاحم كاروانهاي نظامي انگليسي نشوند.
افسران و افراد آلماني و ترك را از بين خود خارج كنند.
انگليسيها با پرداخت پول نقد مايحتاج خوراكي خود را از جنگليها خريداري كنند.
قواي نظامي انگليس از ورود به مناطقي كه جنگليها در اختيار دارند خودداري خواهند كرد.
امضاي اين قرارداد فيمابين جنگليها و انگليسيها سبب شد كه بيش از پيش ميرزاكوچكخان تقويت شده و ضمن اينكه خيالش از جانب انگليسها راحت شد، با پولهاي دريافتي از انگليس بابت فروش خواربار به آنها، توانست نيروهاي خود را گسترش داده و آنها را بهتر تجهيز كند. (بايستي توجه كرد كه جنگليها فاقد خواربار و مواد خوراكي مورد نياز انگليسيها بوده و آنچه را كه تعهد كرده بودند به آنها بفروشند به زور از مردم گرفته و يا از مصادره كردن انبارهاي مالكين به دست آورده بودند) درنتيجه موفق شد بهتر از گذشته به نيروهاي دولتي اعزامي به گيلان حمله كرده و به آنها آسيب فراوان برساند.
اين قرارداد هنگامي به امضا رسيد كه صمصامالسلطنه بختياري نخستوزير ايران بود و نسبت به انگليسيها نظر موافقي نداشت.
بعد از استقرار وثوقالدوله در رأس دولت ايران، انگليسيها كه هدفشان پشتيباني وثوقالدوله و ايجاد يك حكومت پرقدرت در ايران بود، براي پشتيباني از او به جنگليها اطلاع دادند كه چون مفاد قرارداد فيمابين را زير پا گذاشته و به حريم جادهي رشت ـ قزوين تجاوز كردهاند لذا اين قرارداد از آن تاريخ فسخ ميشود.»
در جريان افزايش نفوذ نايبيان، و پشتيباني ظاهري انگليسيها از آنان، وثوقالدوله كه چند گاهي از تأييد تأميننامه و منشور قره سوراني آنان مماطله مينمود، سرانجام به نرمي گراييد. و توافق شد كه نايبيان از نظام دولتي اطاعت كنند و مخصوصآ مزاحم سياست خارجي دولت نشوند و با مقامات خارجي به مذاكره نپردازند و چند تن از فرزندان خود را به عنوان گروگان، به تهران بفرستند تا در عوض از حمايت دولت و غرامت اموال غارت شدهي خود و مشاغل دولتي شايسته بهره ور گردند. اين مشاغل در وهلهي اول قره سوراني همهي راههاي شمال و غرب و جنوب منطقه ي كوير است و در مرحلهي دوم حكومت شهرهاي اين منطقه از شاهرود و دامغان و سمنان تا قم و كاشان و اردستان و نائين و يزد.(33 )
شوراي خاص نايبي شرطهاي دولت را قابل قبول دانست و به حكم آن، دو فرزند يارماشاءالله، اميرمهدي و اميرعباس به تهران رفتند و زير نظر مقامات دولتي به تحصيل پرداختند. اما وثوقالدوله در عمل فقط قرهسوراني بخش جنوبي منطقه ي كوير قم تا نائين را به نايبيان سپرد و واگذاري قره سوراني بخشهاي ديگر و همچنين حكومت شهرهاي كويري را به بعد موكول كرد.(34) محققالدوله بادي از طرف رئيسالوزرا احكام مناصب را به نايب حسين رسانيد.(35)
يارماشاءالله در ضمن فعاليتهاي اصلاحي، از بازيهاي سياسي هم غافل نبود. در حيني كه عليه دولت و حتي سلطنت، در راه بسيج نايبيان و اتحاد دستههاي نافرمان تلاش ميكرد، براي اغفال دولت يا دستكم، براي جلوگيري از شدت عمل، دم از فرمانبرداري نسبت به دولت ميزد و ميكوشيد كه بهوسيلهي نمايندگان خود، با دولت در ارتباط باشد و با برقراري امنيت راهها و سركوبي راهزنان و رفع اغتشاشات محلي، دولت را به خود متكي و محتاج گرداند. با اين همه سران نايبي در آشكار و نهان با عوامل مؤثر در سياست ايران كه براي حفظ و تجهيز نايبيان و تحقق نقشهي مدرسيان كه عبارت بود از اتحاد نيروهاي مردمي و تبديل مبارزات كم اثر پارلماني به مبارزات مسلحانه( 36)، لازم مينمودند، در تماس بودند. در رأس اين عوامل، دستههاي نافرمان و شخصيتها و گروههاي مخالف دولت قرار داشتند.
يارماشاءالله براي نشان دادن قدرت نايبيان به دولت و برحذر داشتن آن از اعمال خصمانه، نه تنها با مبارزاني چون ياران مدرس و عمواوغلي و دوستدار و دموكراتهاي تندرو تماس ميگرفت، بلكه در مجالس خود، عمدآ مخالفان سياسي وثوقالدوله، امثال عينالدوله و صمصامالسلطنه را رندانه ميستود.(37 ) همچنين نمايندگان او در تهران، عليمحمد محققالدوله بادي و سيّد عبدالرحيم كاشاني (تمري) و فرج طرقي با مخالفان دولت گرم ميگرفتند و نامهها و هداياي او را به آنان ميرساندند.(38) بر همين ترتيب، يارماشاءالله با توجه به رقابتهاي كشورهاي خارجي در ايران، در برابر آنها مدبرانه عمل ميكرد. در طي جنگ جهاني اول براي تجهيز نايبيان و آموزش نظامي نايبيان از مأموران آلماني كمك پذيرفت و در ازاي آن از آنان حمايت كرد. از اين رو در اواخر جنگ آلمانيهايي كه مورد تعقيب نيروهاي انگليس و روسي و احيانآ دولت ايران قرار ميگرفتند، به او پناه ميبردند، چنانكه 8 نفر از سربازان عثماني كه از جنگ فرار كرده بودند، به كاشان رفته و خود را در اختيار يارماشاءالله قرار دادند. و يا واسموس معروف پس از جدايي از مبارزان ضدانگليسي جنوب، خود را به كاشان ميرساند، هرچند كه پس از ترك كاشان، بهوسيلهي جاسوسان انگليسي شناخته شده و در حوالي قم دستگير ميشود.
از سرکنسول انگلیس در اصفهان
به: وزیر مختار انگلیس در تهران
30 مارس، 1919 شماره 77
موضوع مامورین دشمن
واسموس و اورتل و یکنفر هندی و سه نفر دیگر که خود را بجای افراد قشقائی جا زده بودند از طریق جاده کوهرود در این هفته وارد کاشان شدند.
واسموس خود را بنام Mr. Witt یک تاجر قالی انگلیسی قلمدا کردکه در بوشهر مستقر است و اورتل خود را روسی معرفی کرد. آنها سه قبضه تفنگ به ماشاء الله خان فروختند.
دربین راه کاشان و قم از دو افسر روسی بنامهای سروان لسلی و ستوان بویارسکی خواستند از کالسکهآنها استفاده کنند. خوشبختانه آلمان ها در نزدیکی قم توسط ژاندارمها دستگیر شدند.
ارتباط آلمانيها با نايبيان گرچه معمولا بهطور محرمانه صورت ميپذيرفت، از ديد دولتِ ايران و مقامات انگليسي و روسي كه نايبيان را بهدقت زير نظر داشتند، مخفي نميماند.
براي پي بردن به شبكهي جاسوسي انگليسيها در ايران لازم است توجه خواننده را به (اسناد خارجی جلب كنيم. در اين اسناد كه در تاريخ 2 سپتامبر 1918 بهوسيلهي كنسول آمريكا در بغداد نوشته شده است، در مورد انگليسيها چنين ميگويد:
«... با انقلاب روسيه آلمانها فرصت مناسبي به دست آوردند تا دامنهي تبليغات خود را وسعت بيشتري بدهند، ولي به علت وجود شبكهي كنسولگريهاي بريتانيا در سطح كشور ايران و سازمانهاي سياسي فعالي كه آنها بهخصوص در تهران و جنوب ايران دارا هستند، جاسوسهاي آلماني را يا از ايران اخراج كرده و يا كشتند و عدهاي را نيز دستگير كردند...» و در چند سطر پايينتر ادامه داده است:
«... انگليسيها كه اخيرآ به شمال ايران راه پيدا كردهاند با موفقيت توانستهاند به تحريكات خود در مورد نفوذ در مقامات دولتي ايران و مقامات شهرستاني ادامه دهند، و بهطور كامل در امور داخلي ايران مداخله كنند. اين موفقيت درنتيجهي فعاليتِ عاليِ كنسولگريهاي بريتانيا در سطح كشور ايران و سفارت انگليس در تهران و كنترل نظامي انگليس در جنوب، توسط نيروي پليس جنوب و ايجاد نيروي نظامي در امتداد بغداد و درياي خزر بوده است.»
همانطور كه همگان ميدانند يكي ديگر از مراكز مهّم جاسوسي و كسب خبرِ مقامات انگليسي در ايران، مراكز تلگرافخانهي آنها در سطح كشور ايران بود. اين تلگرافخانهها كه زمين و ساختمانش متعلق به بريتانياي كبير و حتي كساني كه در آنجا كار ميكردند جزو اتباع انگليسي محسوب شده و از مزاياي قانوني تحتالحمايگي برخوردار بودند؛ ضمن اينكه پرچم انگليس در بالاي اين ساختمانها در اهتزاز بود، مردم فلكزدهي ايران براي احقاق حق در اين تلگرافخانهها متحصن ميگرديدند. كما اينكه مشروطهخواهان ايراني در سال 1906 براي مدتي در سفارت انگليس در تهران متحصن گرديدند. مقامات انگليسي مقيم ايران از طريق اين تلگرافخانهها اطلاعات مربوط به هر يك از مناطق را بهوسيلهي افراد ايراني فراواني كه حقوقبگير آنها بوده و برايشان جاسوسي ميكردند روزانه به دست ميآوردند. و بدين طريق بود كه سفارت انگليس در تهران گزارشات جامعي از اقصي نقاط ايران در مورد آب و هوا، كمبود يا فراواني ارزاق و خواربار و قيمت آنها، در مورد كليّهي اقدامات استانداران و فرمانداران و خانهاي محلي، در مورد جادهها و امن بودن آنها، در مورد ياغيان و نافرمانان، در مورد راهزنان، در مورد فعاليت مأموران ساير كشورهاي خارجي در داخل ايران، و... دريافت ميكردند. از طريق در اختيار داشتن اين اطلاعات بود كه توانستند سالهاي طولاني به دخالت خود در كليّهي امور مربوط به ايران ادامه دهند. متأسفانه اين دخالت تا بهمن ماه 1357 ادامه داشت.
براي روشن كردن اين مطلب به جلد اول كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، خاطرات ارتشبد حسين فردوست، صفحات 355، 356 مراجعه ميكنيم:

7ـ سازمان بيسيم
«حوالي سال 1345 بود روزي محمدرضا (شاه فقيد) در ملاقاتهاي روز جمعه به من گفت: يك شبكهي مخفي در ستاد ارتش وجود دارد، آن را تحويل بگيريد و در ساختمان دفتر ويژهي اطلاعات اتاقي به افسران آن بدهيد و تسهيلات كاري و مالي آن را فراهم آوريد. متعاقب اين دستور معاون خود را براي ابلاغ دستور نزد رئيس ستاد ارتش فرستادم.
پس از حدود يك هفته سه افسر خود را به من معرفي كردند. آنها عبارت بودند از سرهنگ مقصودي، سرهنگ نورانيان و سرهنگ فروزين. در اولين جلسه پرسيدم: اين چه نوع سازماني است!؟ يكي از آنها پاسخ داد: در زماني كه خطر اشغال نظامي آلمان فرانسه را تهديد مينمود ارتش فرانسه اقدام به ايجاد يك شبكهي پنهاني بيسيم در سراسر كشور كرد. پس از اشغال فرانسه، اين شبكهي مخفي حفظ شد و در كنار هر پايگاه مخفي بيسيم يك واحد ارتش آزاديبخش قرار گرفت و دوگل توانست عمليّات پارتيزاني نهضت مقاومت عليه ارتش آلمان را به كمك اين شبكه از لندن هدايت كند. پس از جنگ انگليسيها كار اين شبكه را عالي ارزيابي كردند و ارتش انگليس آييننامهي لازم را تهيه كرد و چنين شبكهاي در انگليس پياده شد. فعاليت ما نيز طبق همين آييننامه است.
متوجه شدم كه احتمالا در همان سفر محمدرضاشاه به انگليس، در ملاقات با ملكه و با حضور شاپور جي مسئلهي دفتر ويژه مطرح شد، انگليسيها ساير طرحهاي اطلاعاتي خود را نيز ارائه و محمدرضاشاه پذيرفته بود. از جمله اين طرحها يكي شبكه ماهوتيان بود و ديگري سازمان بيسيم. از آن زمان سالها بود كه سازمان بيسيم در ارتباط با رئيس ستاد ارتش ايجاد شده و اكنون به دلايلي مسئوليت آن به دفتر ويژهي محول ميگردد. علت انتقال سازمان بيسيم به دفتر ويژهي اطلاعات چه بود؟ عوامل متعددي را ميتوان برشمرد، از جمله اينكه به علت تغييرات رؤساي ستاد ارتش طبعآ درجهي اختفا و پنهانكاري سازمان بيسيم كاهش مييافت. انگليسيها سيستم سازماندهي ساواك را نيز نميپسنديدند و قرار دادن سازمان تحت مسئوليت رئيس ساواك را مناسب دانستند. در هر دو اركان (ستاد و ساواك) احتمال نفوذ مأمورين روس وجود داشت. درنتيجه، انگليسيها دفتر ويژه را مناسبترين اركان براي ادارهي سازمان بيسيم تشخيص دادند، زيرا اولا مرا خوب ميشناختند و ميپسنديدند و با روحيهي من، كه با اصول اطلاعاتي انگليسيها انطباق داشت، آشنايي كامل داشتند و ثانيآ دفتر ويژهي اركاني بود كه هيچگاه رئيس آن عوض نميشد و پنهانكاري در آن در حد اعلي بود. مسلمآ در اين مورد نيز انتخاب من به پيشنهاد شاپور جي بوده است و عملا نيز اين ارزيابي شاپورجي صحيح از آب درآمد و من تا انقلاب به بهترين شكل اين سازمان را اداره كردم و نتيجهي كار چنان براي انگليسيها رضايتبخش بود كه مسئول (MI-6) ايران و (دكتر...) رئيس ستاد مركزي سازمان بيسيم، چندين بار از نحوهي ادارهي شبكه توسط من تشكر كردند.
همانطور كه گفتم، سازمان بيسيم يك سازمان كاملا مخفي بود كه انگليسيها بر اساس تجربيات نهضت مقاومت فرانسه به تدوين آييننامهي آن پرداخته و در مرحلهي اول در خاك انگلستان و ايرلند به تشكيل آن دست زده و سپس به ايجاد آن در برخي از كشورهاي مورد نظر پرداختند. اين آييننامه چنين بود كه در شرايط صلح بايد به تدريج خانههاي امن در سراسر كشور با پوشش بسيار بالا و در نهايت اختفا تهيه شود. در هر خانه يك يا دو بيسيم بسيار قوي در جاسازي كاملا مناسب و غير قابل كشف مستقر شود. در هر خانه يك بيسيمچي ورزيده با خانوادهاش در پوشش كاملا موّجه سكني داده شود تا در طول سالها در محيط خود كاملا جا بيفتد. بهتدريج در نقاط معيّن (دفينه)هايي شامل سكه طلا و اسلحه نيز پنهان شود. پس از اشغال كشور توسط نيروي دشمن، اين پايگاههاي بيسيم به مراكز واحدهاي مخفي ارتش آزاديبخش تبديل ميشود و هر واحد ميتواند با دسترسي به دفينهها، كه نقشهي آن از مركز اطلاع داده ميشود، امكانات مالي و تسليحاتي خود را تأمين كند و به عمليّات پارتيزاني دست زند و در عين حال از طريق بيسيم فعاليت اطلاعاتي بالايي را انجام دهد.
در مورد ايران، انگليسيها سازمان بيسيم را به عنوان طرحي براي مقابله با اشغال شمال كشور توسط شوروي ارائه دادند. بدين ترتيب، توسط يك ستاد مركزي كه در تهران مستقر بود زير نظر (MI-6) كار ميكرد. پايگاههاي مخفي بيسيم (MI-6) در مشهد، گنبد، گرگان، ساري، رشت، تبريز و اصفهان ايجاد شده بود. اين پايگاهها توسط بيسيمهاي بسيار قوي با ايستگاه در قبرس در ارتباط مداوم بودند. ستاد مركزي تهران به عنوان مركز سازماندهنده و هدايتكننده در زمان صلح تلّقي ميشد، ولي پس از سقوط ايران فرض بر اين بود كه نيروهاي شوروي تنها موفق به اشغال استانهاي شمالي كشور و تهران خواهند شد و لذا اصفهان در كنترل نيروهاي طرفدار غرب، و يا نيروهاي نظامي غرب، قرار خواهد گرفت. در چنين شرايطي، ستاد مركزي سازمان بيسيم در اصفهان مستقر ميشد و همزمان با پايگاههاي بيسيم مستقر در مناطق شمالي و نيز ايستگاه (MI-6) در قبرس در تماس قرار ميگرفت، چنانچه اصفهان نيز از كنترل نيروهاي هوادار غرب خارج ميشد، ايستگاه قبرس ميتوانست از خارج تمام پايگاههاي بيسيم در داخل ايران را سازماندهي و هدايت كند و واحدهاي ارتش آزاديبخش را ايجاد كند.»
مقامات انگليسي و روسي چون از سركوبي نايبيان ناتوان بودند، براي جلب دوستي آنان مجاهدت ميورزيدند. اين مقامات از اواخر جنگ، از جهتي به ملاحظهي قدرت روز افزون نايبيان، و از جهت ديگر به مناسبت رقابت ديرينه با يكديگر، چنان صلاح ديدند كه در عين دشمني نسبت به نايبيان، از راه اظهار دوستي، آنان را به خود متمايل گردانند يا دستكم، از تجاوز به منافع خود باز دارند. سران نايبيان هم متقابلا در همان حال كه براي راندن واحدهاي روسي از حاشيهي كوير، و درهم شكستن نفوذ انگليس و حكومت ايراني دستنشاندهي آن، با مبارزان ملي همكاري ميكردند، نمايندگان مقامات خارجي را براي مذاكره دربارهي مصونيت كاروانها و مؤسسات آنها ميپذيرفتند و به سود خود، با آنها قرارهايي مينهادند. سرهنگ ابراهيم فولادوند در اين مورد چنين نوشته است: «كار نايبيان آن چنان بالا  گرفت كه كمپاني لينچ براي عبور كالاهاي خود، با نايب حسين قرارداد بست، و قنسولهاي روس و انگليس به ملاقات او ميرفتند. سرهنگ زاخاروف، فرماندهي اترياد اصفهان كه يك دفعه ميخواست يك واحد جنگي خود را با چند گاري اسلحه و مهمات به اصفهان گسيل دارد، قبلا از نايب (حسين) اجازه گرفت.»39
در مورد حكومت ايراني دستنشاندهي در سند شمارهي 117 كنسول آمريكا در بغداد به وزير امور خارجهي آمريكا چنين نوشته است:
«... آخرين قدم در راه رسيدن به كنترل كامل ايران از لحاظ سياسي كه در تاريخ 3 اوت 1918 به عمل آمده است، وارد كردن فشار به شاه جوان ( احمدشاه) و گماردن وثوقالدوله به عنوان نخستوزير ميباشد. وثوقالدوله يك سياستمدار قوي و صد در صد طرفدار انگليس است.»
در سند شمارهي 118 همين كنسول آمريكا در بغداد در تاريخ 3 سپتامبر 1918 به وزير امور خارجهي آمريكا اينطور گزارش كرده است:
«در تهران شايع است كه در سه ماه مه، ژوئن و ژوييه، سفارت انگليس بالغ بر 100 هزار ليرهي انگليسي هزينه كرد تا موفق گرديد نخستوزير مورد نظر خود وثوقالدوله و كابينهاش را به كار گمارد. وثوقالدوله جزو اعضاي كابينهي خود، عدهاي را كه معروفاند جيرهخوار دولت انگلستان ميباشند گنجانده است. يكي از آنها شاهزاده نصرتالدوله است كه فرزند ارشد شاهزاده فرمانفرما است كه در حال حاضر استاندار استان بزرگ ايران يعني فارس ميباشد. شاهزاده فرمانفرما يك نفر انگلوفيل به تمام معني بوده و شرمي هم از ابراز آن ندارد. وثوقالدوله، نخستوزير جديد، كسي است كه همگان ميدانند از طرفداران سر سخت انگليس بوده و به آن افتخار ميكند. قرار دادن او در پست نخستوزيري و سرپرستي وزارت داخلهي ايران، به او اين امكان را داده است كه در مسير منافع انگلستان قدم برداشته و كساني را در مقام استانداري ميگمارد كه حافظ منافع انگلستان باشند. كما اينكه مسجل شده است كه از 28 استاندار و فرماندار حداقل 20 نفر آنها كساني هستند كه يا در اثر پول سفارت انگليس در رأس اين پستها گمارده شدهاند و يا در اثر نفوذ مقامات انگليسي!» در دنبالهي اين گزارش كنسول آمريكا اضافه كرده است:
شايع است كه بيشتر پستهاي دولتي از قبيل وزارت، استانداري و فرمانداري در تهران خريد و فروش ميشود. عدهاي از اشخاص معتبر و حتي اعضاي كابينه در تهران به خودِ من اطلاع دادند كه نخستوزير قبلي صمصامالسلطنهي بختياري مبلغ 17000 تومان براي دريافت پست استانداري خراسان به احمدشاه پول داد، ولي صمصامالسلطنه قبل از حركت به طرف خراسان، از شاه ايران درخواست نمود كه به جاي پست استانداري خراسان، شاه دوباره پست نخستوزيري را به وي واگذار كند. شاه موافقت ميكند و پس از چانه زدن از او مبلغ 35000 تومان براي اشغال پست نخستوزيري طلب ميكند. صمصامالسلطنه مبلغ 18000 تومان ديگر به شاه ميدهد كه با پول پرداختي قبلي 35000 تومان ميشود. شاه عصباني شده و از او تمامي مبلغ را طلب ميكند، و به دلايل صمصامالسلطنه كه ميگويد قبلا 17000 تومان داده است توجه نكرده و جواب داده است آن پول براي اشغال پست استانداري بوده است، و پس دادني نيست!
اين نمونهاي است از هزاران مورد دربارهي خريد و فروش مقامات دولتي و القاب و...»
بر روي هم نايبيان پس از دورهي قيام رهاييِ ملي با الحاق ياغيان ديگر به خود يا با جلب همكاري آنان، به قول كسروي: «نيروي بزرگي در برابر دولت پديد آورده، همچون اَلموتيان در زمان سلجوقيان، كشوري در ميان كشوري ساخته بودند.»(40) سران نايبي عليرغم تمكين ظاهري خود به دولت، به اتكاي اين نيرو، عملا برخلاف مصالح دولت رفتار ميكردند. علاوه بر آن، به قصد تدارك مقدمات نقشهي حلقهي مدرس، به تجهيز نايبيان و برقراري ارتباط با دستههاي نافرمان و شخصيتها و گروههاي ضد دولت ميپرداختند. به اقتضاي عداوت ديرينهي خود با دولت و اشراف، در موارد بسيار علنآ در برابر دولت و وابستگانش ميايستادند و نسبت به مأموران دولت و حكامي كه به نواحي كويري فرستاده ميشدند، با بياعتنايي و خشونت رفتار ميكردند(41)، چنانكه مخبرالدوله را كه برادر مخبرالسلطنه، وزير متنفذ بود و به حكومت كاشان منصوب شده بود، به شدت مورد اهانت قرار دادند.(42)
در مورد ديگر يعني در جريان انتخابات پارلماني كاشان، نايبيان مستقيمآ در مقابل وثوقالدوله رئيسالوزرا قرار گرفتند و مساعي او را خنثي كردند. توضيح اينكه چون براي قانوني شدن پيمان تحميلي 1919 انگليسي، وجود مجلس شوراي ملي ضرور بود، وثوقالدوله انتخابات ناتمام چهارمين دورهي مجلس شوراي ملي را دنبال كرد و به قصد جلوگيري از برگزيده شدن نمايندگان واقعي مردم، با نهايت رذالت، دست به هرگونه تقلب زد. كاشان هم از آن دغلكاريها بر كنار نماند. در رجب 1337 قمري حاكم كاشان به عنوان آن كه ميخواهد انتخابات را به دور از نفوذ گروهها و شخصيتهاي محلي برگزار كند، از يارماشاءالله خواست كه واحدهاي نايبي در حين انتخابات، از شهر خارج شوند. يارماشاءالله هم كه سرگرم اشتغالات مهمتري بود و ضمنآ نسبت به هيچيك از نامزدهاي نمايندگي شهر، نظر خاصي نداشت، براي احتراز از بدنامي نايبيان، پذيرفت و مدت چند روز با همهي واحدهاي نايبي در خارج شهر به سر برد.(43 ) اما در غياب واحدهاي نايبي، گروهي از اشراف كاشان كه مورد عنايت وثوقالدوله بودند، به سود نامزدهاي خود و به زيان نامزدهاي ديگر، در كار انجمن نظارت بر انتخابات علنآ مداخله كردند. پس مردم از يارماشاءالله ياري خواستند و با موافقت او، دست به تظاهرات زدند و به شاه شكايت بردند. درنتيجه، شاه يارماشاءالله را براي حمايت از حقوق مردم در انتخابات گمارد. محمدتقي بهار در اين مورد چنين نوشته است: «شاه ماشاءاللهخان را كه هنوز به تهران احضار نشده بود، مأمور كرد كه انجمن نظار را برهم بزند، و حاكم كاشان را نيز احضار نمود و يكي از درباريان را به حكومت كاشان منصوب كرد.»(44 ) يارماشاءالله برخلاف خواست وثوقالدوله، به توقيف انتخابات كاشان پرداخت و با تشكيل سازماني مردمي، مقدمات تجديد انتخابات را كه در شعبان همان سال برگزار شد، فراهم آورد.


يادداشتها
1. منصور لشگر: پيشين، برگ .70
2. اعظام قدسي: پيشين، ص .432
3. محمد والي زاده: سفرهاي رضاشاه كبير به لرستان، ص .30
4. منصور لشگر: پيشين، برگ .81
5. عصر جديد، 27 شعبان 1334 ق، ص .2
6. فولادوند: پيشين، 30 دي 1346، ص .7
7. آريانپور: پيشين، ص .76
8. ملكالمورخين سپهر: پيشين، جلد 20، ص .42
9. عصر جديد، 17 رمضان 1334 ق، ص .2
10. رعد، 12 شعبان 1334 ق، ص .1
11. آريانپور: پيشين، ص .86
12. عصر جديد، 5 رمضان 1334 ق، ص .2
13. عصر جديد، 17 رمضان 1334 ق، ص .2
14. مورخالدوله سپهر: پيشين، ص .377
15. ملكالمورخين سپهر: پيشين، جلد 20 ص .47
16. ايرج افشار: (نايب حسين كاشي)، مجلهي جهان نو، نيمهي دوم خرداد 1327 ش، ص .1323
17. رعد، 21 شوال 1334 ق، ص .2
18. عصر جديد، 23 شوال 1334 ق، ص .4
19. ستارهي ايران، 27 شوال 1324 ق، ص 2 و .3
20. ارشاد، 28 ذيالقعدهي 1334 ق، ص .1
21. ارشاد، 3 ذيالحجهي 1334 ق، ص .2
22. ملكالمورخين سپهر: پيشين، جلد 20، ص .54
23. منصور لشگر: پيشين، برگ .98
24. منصور لشگر: پيشين، برگ .98
25. ارشاد، 8 ذيالحجهي 1334 ق، ص .2
26. آريانپور: پيشين، ص .93
27. فولادوند: پيشين، 30 اسفند 1346 ش، ص .44
28. عصر جديد، 25 ذيالحجهي 1334 ق، ص .3
29. آريانپور: پيشين، ص .99
30. فولادوند: پيشين، 30 اسفند 1346 ش، ص .44
31. رعد، 20 ربيعالاول 1335 ق، ص .2
32. فولادوند: پيشين، 30 دي 1346، ص .6
33. منصور لشگر : پيشين، بررگ .109
34. عصر جديد، 19 جماديالثاني 1335 ق، ص .2
35. اعظام قدسي: پيشين، ص .432
36. طغيان نايبيان، فصل پنجم، ص .
37. بقايي:"خاطراتی از نایب حسین و ماشاء الله خان کاشی". مجله وحید ، 15 آذر15 دي 1352، ص .26
38. ابوالقاسم كحالزاده: ديدهها و شنيدهها، ص .406
39. فولادوند: پيشين، 30 دي 13466 ش، ص .6
40. كسروي: پيشين، ص .805
41. حسن اعظام قدسي: كتاب خاطرات من يا روشن شدن تاريخ صد ساله، ص .434
42. بقايي: پيشين، 15 بهمن 15 اسفند 1352 ش، ص .48
43. مجلس شوراي ملي: مذاكرات دورهي چهارم ( از جلسهي 1 مورخ 15 شوال 1339 تا جلسهي 68)، مورخ 16 جماديالثاني 1340 ق، ص .634
44. بهار: پيشين جلد اول ص .36



No comments:

Post a Comment