فصل پنجم
1ـ واكنش دولت در برابر
نايبيان
بيگمان دولت تهران و مقامات
انگليسي كه با نگراني جنبشهاي
ايرانيان را ميپاييدند، از تلاش حلقهي مدرس و ديگر مبارزان ملي براي اتحاد جنبشها ناآگاه نبودند زيرا موضوع تمايل مدرس به براندازي دولتهاي دستنشاندهي انگليس تازگي نداشت. رضاخان سردار سپه (رضاشاه بعدي) پس
از كودتاي اسفندماه 1299 در اينباره
گفته است: «اگر من كودتا نكرده بودم، مطمئن باشيد كه مدرس كودتا كرده، همهي ما را به دار ميآويخت.»(1)
به احتمال قريب به يقين مقامات داخلي و خارجي از شايعات مربوط به حملهي مخالفانِ دولت به تهران بيخبر نبودند و حدس ميزدند
كه دير يا زود بهوسيلهي نايبيان و يا ميرزاكوچكخان و
احساناللهخان و خالو قربان و ديگران كه هر يك در طرفي سر به طغيان برداشته بودند.
تهران مورد تهديد قرار ميگرفت.(2)
در اين مورد سيّد عليآذري چنين گفته است: «دولت
تهران و مقامات انگليسي از نقشهي
حلقهي مدرس و مخصوصآ ارتباط گيلان
و كاشان بيخبر نبودند.»(3)
دولت خطر نايبيان را به شدت احساس ميكرد.
نايبيان نه تنها در نزديكي تهران استقرار داشتند، بلكه روز به روز بسيجيده تر ميشدند. فولادوند در اين مورد چنين اظهار نظر كرده است:
«ماشاءاللهخان كاشي سلاحهاي سفارشي از كارخانجات آلماني را دريافت داشته و شايع
است كه تدارك انجام نقشههاي خطرناكي را ميبيند. در واقع اگر چنين فكري هم صحت نداشت، براي دولتِ وقت
شايعهي زننده و موهني بود.»(4 ) مسلمآ
وثوقالدوله مشتاق بود كه بيدرنگ با قواي نظامي به كاشان و نيز گيلان بتازد و دمار از
روزگار نافرمانان برآورد. ولي توانايي نظامي كافي نداشت. فولادوند در بخشي ديگر از
كتاب خود ميگويد: «روز به روز بر قدرت
نايب حسين افزوده ميشد، و دولت قادر نبود قوايي در
كاشان متمركز، و از اعمال او جلوگيري كند.»( 5 ) درنتيجه دولت بر آن شد كه تا زمان
آماده شدن نيروهاي نظامي خود، با قبول موجوديت طغيانها و اعطاي تأميننامه و سپردن مشاغل و دادن
امتيازات و اقدام به مذاكرات اميد بخش، حتيالمقدور
از مزاحمت نايبيان و ساير دستههاي
ياغيان بزرگ بكاهد. بدينترتيب دولت ايران و مقامات
انگليسي موقتآ از خطر تهاجم رستند و با شتاب براي خفه كردن هرگونه طغيان دست به
كار شدند. اولا به تقويت نيروهاي نظامي ايراني و (پليس جنوب) انگليسي پرداختند.
ثانيآ براي قطع حمايت عمال آلمان و شوروي كه به گمان آنها، حاميان نافرمانان
بودند، دست به اقدامات سياسي زدند. ثالثآ مطابق مسلك ماكياولي خود، تا توانستند
ميان دستههاي نافرمان و در درون هر دسته
تخم نفاق پاشيدند و از هيچگونه
خرابكاري و حتي ترور سران دستهها چشم نپوشيدند. رابعآ براي دور داشتن مردم از جنبشها، با وسايل گوناگون، همهي جنبشها را مورد تخطئه قرار دادند و
راهزن و غارتگر و آدمكش ناميدند.(6)
در مورد تقويت نيروهاي نظامي به سند زیرمراجعه ميكنيم. در اين سند كه در تاريخ 2 سپتامبر 1918 كنسول آمريكا در بغداد به وزير
امور خارجهي آمريكا گزارش كرده است چنين
بيان كرده است:
«در حدود دوسال قبل نيروي پليس جنوب با رضايت دولت ايران تشكيل شد. فكر اين
نيرو از ديويزيون قزاق كه سالهاي
طولاني منافع روسيهي تزاري را در شمال ايران حفظ
ميكرد گرفته شد. پيشنهاد اوليهي انگلستان بر اين مبنا قرار داشت كه افراد ايراني، نيرويي
را كه مشابه ژاندارمري بود و به نام پليس جنوب (South Persia Rifle) خوانده ميشد،
تشكيل دهند. افسران اين نيرو تا پايان جنگ همگي انگليسي باشند و كليّهي هزينهي آن
تا پايان جنگ توسط دولت انگليس پرداخت شود. در آن زمان اين نيرو تحويل ايران خواهد
شد، و در صورت لزوم افسران انگليسي آن را با افسران ايراني و اروپايي جابهجا خواهند نمود. البته هرجور كه نظر دولت ايران باشد.
انگليسيها ادعا ميكنند كه ايجاد اين نيرو در جنوب ايران فقط به خاطر كوتاه
كردن دست جاسوسهاي آلمان و جلوگيري از فعاليت
آنها و خفه كردن ياغيان و راهزنان و قبيلههاي
سركش و متمرد بود كه تجارت و مسافرت را در جادهها به خطر ميانداختند، و دولت ايران قادر
به كنترل و از بين بردن آنها نبود.
البته اين موضوع را خود انگليسيها به
من فاش نكردند، ولي با اطلاعاتي كه از گوشه و كنار به دست آوردهام، بدون شك مهمترين
عامل تشكيل اين نيرو ايجاد يك سازمان نظامي متحدالشكل بوده است كه بتواند جلوِ
حملات احتمالي از شمال و غرب ايران را براي رسيدن به هندوستان و خليج فارس، و به
مخاطره انداختن منافع انگلستان بگيرد بتوانند و در ضمن انگليسيها بتوانند منافع نفتي خود را در جنوب ايران در آينده حفظ
كنند.»
در مورد تقويت ژاندارمري به سند دیگری اجعه ميكنيم. در اين سند وزيرمختار آمريكا در تهران در گزارش فصلي شمارهي 3 خود به وزير امور خارجهي آمريكا چنين نوشته است:
«در ماه اوت 1918 هنگامي كه وثوقالدوله
به نخستوزيري ايران گمارده شد.
ياغيگري در تمام سطح ايران برقرار بود بهخصوص
در قسمتهاي مركزي و اطراف اصفهان و
گيلان كه افراد جنگلي باعث عدم امنيت در جادههاي رشت ـ قزوين شده بودند و در لرستان كه در ده سال گذشته دولت مركزي قادر
نبود مأمورين دولتي خود را حتي براي جمعآوري
ماليات اعزام دارد. به همين طريق در استان ثروتمند مازندران.
مشكلات ناشي از ادامه ي جنگ بينالمللي
در اروپا مانع شد كه دولت ايران بتواند به حد كافي نيرو تهيه كند و با تجهيزات
كامل براي دفع ياغيگري اعزام دارد. در دسامبر سال قبل كه جنگ خاتمه يافت، و
انگليسيها فرصت يافتند تا به دولت
ايران از اسلحههاي به دست آمده از بينالنهرين سهمي بدهند و اقداماتي به عمل آورند تا تعداد
افراد ژاندارمري كه تا آن زمان به بيش از چند هزار نفر نبود و تقريبآ همهي آنها در تهران به سر ميبردند، به 5 هزار برسد و اسلحهي
آنها تكميل و يكنواخت شود. اين جريان ادامه دارد و از اين ژاندارمها علاوه بر تهران در جادهي قزوين ـ تهران و قزوين ـ رشت و تهران ـ مشهد و تهران ـ قم و قم ـ سلطانآباد، كاشان و اصفهان و جاده غربي قم ـ اصفهان از طريق
نيزار استفاده ميشود.
... در زمستان قزاقها را
زير امر كلنل فيلي پوف به بروجرد فرستادند و قوامالدوله به عنوان استاندار برگزيده شد. عمليّات نظامي در آنجا با موفقيت
انجام شده و اميد ميرود كه بهزودي قانون در لرستان حكمفرما خواهد شد.»
حال با مراجعه به اسناد خارجی مشاهده می کنیم كه: «... به اندازهي كافي اعتبار مالي براي تقويت ژاندارمري و گسترش آن به 9000 نفر و استخدام
افراد جديد در همدان و اراك واگذار شده است. 1500 تفنگ حدود چند روز پيش، از بغداد
به كرمانشاه فرستاده شد.» ( اعتبار مالي توسط دولت انگليس تأمين گرديد.)
2ـ در مورد
مسلك ماكياولي دولت ايران
حال به دنباله گزارش كنسول آمريكا توجه
ميكنيم:
«در اوايل تابستان نيروي پليس جنوب با مخالفت فراوان قشقاييها روبهرو
شد. ايل قشقايي شامل 25000 خانوار و اصلا تركتبار ميباشند و در گذشته دردسرهاي
فراواني براي دولت تهران فراهم آورده بودند. ولي انگليسيها با سازش با گروهي از آنها موفق شدند قشقاييها را به دو دسته تقسيم كنند و يكي را در مقابل ديگري قرار دهند. از آن زمان
وضعيت رو به آرامش رفته و از لحاظ سياسي و نظامي كه بستگي مستقيم به توسعهي موفقيتآميز
پليس جنوب داشت، فعلا به نحوي رضايتبخش
تحت كنترل است. ضمنآ يكي از رؤساي قشقاييها
براي مدتي در شيراز به گروگان نگهداري ميشد،
تا افرادش دست از تمرد بردارند.
براي ناظران اوضاع كاملا آشكار است كه در حال حاضر ايران كشوري است بدون يك
دولت قوي و مثمرِ ثمر و مسلط بر اوضاع. اختيارات شاه و دولت فقط در محدودهي تهران است و در شهرستانها كسي به آن توجه نميكند.
درنتيجه در كشور هر كس به ساز خود ميرقصد
و توجهي به دستورات دولت مركزي نميكند.
استانداراني را كه دولت انتخاب و اعزام ميكند
هر يك بر مبناي ثروت و ميزان سواد و پرستيژ خود فعاليت ميكنند. مردم كوچكترين علاقهاي به دخالت در امور سياسي ندارند، و برايشان فرق نميكند كه كشورشان توسط انگليسيها، تركها، روسها و يا آلمانها اشغال يا اداره شود. گروه
متخصصان و روشنفكران كه در ادارهي
امور كشور دست دارند، فقط در تهران به سياست خارجي توجه و علاقه نشان ميدهند. ولي دولتشان
نه ارتشي در اختيار دارد و نه اعتباري دارد كه بتواند با تكيه بر آن از خود
مخالفتي نشان دهد و با كشورهاي اروپايي قويتر كه
منافعي در ايران دارند، به مخالفت بپردازد.
برقراري امنيت در زمانهاي
عادي فقط به سبب خونسردي، بيتفاوتي
و بيعلاقگي كشاورزان كه نميخواهند هيچگونه
تغييري در زندگيشان داده شود ايجاد ميشود.
در رابطه با قبايل، دولت ايران با مهارت و زبردستي به نوبت يك قبيله يا خان
را عليه قبيلهي ديگر برميانگيزد و بدينوسيله
مانع ميشود كه يك گروه يا قبيله آنقدر قوي شود و يا هوادار پيدا كند كه بتواند ايجاد دردسر جدي
كند و يا عليه دولت بشورد.»
3ـ جنبشهاي عمده در ايران
لازم است كه در اينجا به جنبشهاي
عمدهاي كه در اين دوره و اندكي قبل
و بعد از آن برپا شدند اشاره كنيم:
طغيان كميتهي مجازات در تهران، قيام
خياباني و تمردهاي لاهوتي و فولادي در آذربايجان شرقي، طغيان سيمكو در آذربايجان
غربي، قيام ميرزاكوچكخان در گيلان، طغيان باوند در
مازندران، طغيانهاي محمدعلي گنابادي و پسيان و
سيّد رشيد و جوجو و خدو سردار در خراسان، طغيان نايب حسين و يارماشاءالله در
كاشان، طغيان محمدعلي خراط در گلپايگان و خوانسار، طغيان سردار صولت و خانهاي بختياري ديگر در اصفهان، طغيان ظفر نظام اينانلو در
قزوين، طغيان عليمردان سالار مظفر و شيخعلي سردار عشاير و ايلخانهاي ديگر در لرستان، طغيان صولتالدوله
در فارس، طغيان رئيس علي دلواري و شيخ حسين سالار اسلام چاهكوتاهي و زاير خضرخان سردار اسلام اهرمي در حوالي بوشهر...
مقامات ايراني و انگليسي به اقتضاي سياست استمهال خود كه تقريبآ در مورد همهي دستههاي
طغيانگر اعمال شد، در همان حال كه خود را براي حملهي نظامي آماده ميكردند، كوشيدند كه جاسوسان و
عاملان خود را داخل صفوف نايبيان كنند و بهوسيلهي آنان، برخي از نايبيان و مخصوصآ بيگانگاني را كه به آنان
پناهنده يا پيوسته شده بودند، با تطميع و تهديد به جاسوسي و توطئهچيني و تفرقهاندازي
و كشتن سران نايبي برانگيزند. همچنين كوشيدند كه با تحريك دستههاي راهزن، قلمرو وسيع نايبيان را ناايمن، و نيروهاي آنان
را فرسوده گردانند و نيز با تبليغات مغرضانه، به محبوبيت آنان لطمه زنند. همهي اين فعاليتها
زير نظر نظارت باند وثوقالدوله كه رياست آن با صارمالدوله، فرزند ظلالسلطان
و وزير كابينهي وثوقالدوله بود، صورت ميگرفت.(7)
يكي از اين فعاليتها توطئه ي برزوك است كه ميتوان از آن نام برد. در صفر 1336 قمري برابر با 1918،
كلانترِ دهستانِ برزوك به اشارهي
صارمالدوله جنجالي بر ضد راهداران
نايبي برپا كرد. حاكم كاشان كلانترِ برزوك را از كار بركنار كرد، و كلانترِ برزوك
به تحريك خانهاي محل سر به تمرد برداشت. به
خواهش حاكم كاشان يارماشاءالله به برزوك تاخت و با مستقر كردن كلانتر جديد نظم را
برقرار ساخت.(8 ) اما اين واقعه بهانهاي
براي جعل شايعات به دشمنان داد. مثلا «600 نفر اشرار به برزوك يورش آورده، جمعيت
مرد و زن را كه به امامزادهي
آنجا پناه برده بودند، دستگير نمودند، جوانان دهكده را در ميان خانواده و كسانشان گلولهباران
كردند. كليّهي چارپايان و اسباب زندگي سكنه
را غارت نمودند. هر چه را هم كه باقي مانده بود، با آذوقه و خانهي نشيمن رعايا به آتش سوزانيدند.»(9)
4ـ انتخابات
پارلماني در كاشان
واقعهي انتخابات پارلماني كاشان
زمينهي ديگري براي تخطئهي نايبيان فراهم آورد. در هفتهي اول ماه مارس انتخابات در كاشان شروع شد. پس از آن كه يارماشاءالله به
فرمان شاه انتخابات پارلماني را باطل، و راه تجديد انتخابات كاشان را هموار كرد،
عمال صارمالدوله شهرت دادند كه
يارماشاءالله در انتخابات كاشان مداخله كرده و دو نمايندهي برگزيدهي كاشانيان، دستنشاندهي او
هستند. اين را نيز شايع كردند كه در اين مورد يارماشاءالله آلت دست مدرس يا احيانآ
سيّد ابولقاسم، مجتهد كاشاني بوده است، و براي تأييد مدعاي خود، دليل آوردند كه
يكياز دو نماينده، دايي سيّد حسن
زعيم، يكي از ياران مدرس است، و ديگري، عموي سيّد ابولقاسم كاشاني است.(10 )
.و برابر سند شماره
86 کنسول انگلیس در اصفهان به وزیر مختار خوددر تاریخ 13 آوریل نوشته است:
انتخابات کاشان برای مدت یکماه به دستور تهران توسط ماشاء الله خان متوقف شده است.
5ـ برنامهي ترور سران نايبي
دولتيان بهوسيلهي عوامل نفوذي خود، درصدد ايجاد تفرقه ميان نايبيان و حتي قتل سران نايبي
برآمدند. و در همان حال، برخي از دستههاي
راهزن را براي ناايمن كردن راهها و
بياعتماد كردن مردم نسبت به
نايبيان، به كار گرفتند. با هم سند زیر را مطالعه ميكنيم:
وزارت داخله، ادارهي
كابينهي مرموزات، نمرهي 344/5475، مورخه ي 3 رجب .1330
استخراج تلگراف رمز حكومت كاشان مقام منيع وزارت جليلهي داخله دامت شوكته، صدماتي كه در ايام توقف كاشان متحمّل شده در اصلاح
انقلابات و به اطاعت درآوردن نايب حسين با پسرهايش و هفتصد نفر سوار، مقام حقشناسي اولياي امور مقتضي تمجيد ميدانستم و يقين داشتم خدمات فدوي قدر و قيمت خواهد داشت برعكس انتخاب نايبالحكومهي
جديد كه از روز ورود الي اكنون اوقاتش صرف اضمحلال فدوي و اشتغال فساد و بطلان
زحمات نه ماههي چاكر بوده. از جمله بين
حكومت و ساير طبقات و نايب حسينيها،
امروز كه ماشاءاللهخان براي ملاقات بنده و اصلاح
امورات خود به كاشان ميآيد، نايبالحكومه جلو رفته و جدآ ممانعت از آنها نموده به اينطور كه حكومت چند نفر را براي كشتن شما پنهان نموده، مسلم
اين حرف چقدر مؤثر است. خدا شاهد است كه اگر چند عقلاً جلوگيري نكرده بودند آشوبي
برپا شده بود كه دولت دچار زحمت بلكه جان بنده در خطر، اسباب كار پلتيك به دست
«آگنت» (agent يا ايجنت به معني مأمور يا نماينده) ميدهد اگر تا بيست و چهار ساعت احضار نشود، اساس حكومت متفرّق و زحمات چاكر بيحاصل.
فتحالله بختياري
(حاشيه مقصود لسانالملك است. فوري است. لسانالملك را احضار كنيد.)
6ـ همكاري
باند وثوقالدوله با
دستههاي راهزن
همكاري باند وثوقالدوله با دستههاي راهزن كاري ناگهاني نبود. اين همكاري عملا پيش از
تشكيل دومين كابينهي وثوقالدوله يعني در دورهي
كابينهي صمصامالسلطنه و حتي قبل از آن، در دورهي
كابينهي مستوفيالممالك شروع شده بود. در آن زمان باند وثوقالدوله و مقامات انگليسي در ايران، براي آشفته كردن جامعه و گشودن راه صدارت
او، برخي از دستههاي ياغي مانند دستههاي چراغعلي
سردار صولت بختياري و رضا جوزاني و جعفرقلي چرميني را كه به سطح راهزنان تنزل كرده
و به خدمت طبقات حاكم درآمده بودند، به راهزني و آدمكشي گمارد. بعدآ نيز همكاري
دولت و راهزناني چون سردار صولت بختياري در جهت تأمين مصالح وثوقالدوله ادامه يافت.(11 ) ضمنآ چنانچه در صفحات قبل به آن
اشاره شد، هنگامي كه صمصامالسلطنهي بختياري نخستوزير
ايران بود و نسبت به انگليسيها
نظر موافقي نداشت، با نظر وزيرمختار انگليس در تهران سر چارلز مارلينگ، مقامات
نظامي انگليس در شمال ايران، قراردادي را با جنگليها به امضا رساندند كه باعث تقويت جنگليها و تضعيف دولت ايران گرديد. ولي بلافاصله پس از اينكه وثوقالدوله در رأس دولت ايران قرار گرفت، مقامات نظامي انگليس
اين قرارداد را يكطرفه فسخ كردند.
براي روشنتر ساختن آنچه در بالا ذكر شد،
لازم است كه به مداركي اشاره شود تا بهتر به وقايع آن روز ايران پي برد. لذا توجه
خواننده را به سند پيوست جلب ميكنيم. در اين سند كه در تاريخ 22 آوريل 1919 وزيرمختار
آمريكا در تهران براي وزير امور خارجهي
آمريكا نوشته، چنين آمده است: «در چند ماه گذشته قسمت مركزي ايران از تاخت و تاز
ياغياني كه در حوالي اصفهان، يزد و كاشان مشغول فعاليت بودند در امان نبوده است و
صدمات فراواني به آن مناطق وارد شده است. دولت مركزي ايران كه بهطور مطلق ضعيف بوده و قادر به جلوگيري از آنها نيست، از
بختياريها درخواست كمك كرد. به اين
علت سردار جنگ بختياري به عنوان استاندار اصفهان در تاريخ ژانويهي 1919 گمارده شد.
شاهزاده اخبار ميرزا صارمالدوله
كه در حال حاضر وزير دارايي است با اين طرح دولت مخالف بود. او فرزند ارشد مرحوم
ظلالسلطان (فرزند ارشد ناصرالدينشاه) و بزرگترين
مالك زمين در اين قسمت از اصفهان است. او و خانوادهاش هميشه در حال دشمني و رقابت با بختياريها بوده و سعي كردهاند
به هر طريقي از قدرت آنها بكاهند. صارمالدوله
علاقمند نبود كه يكي از بختياريها به
سمت استانداري اصفهان كه يكي از مهمترين
استانهاي ايران است گمارده شود.
صارمالدوله و پدرش سالهاي طولاني مقام استانداري اصفهان را در اختيار داشته و آن
را جزو املاك شخصي تصور ميكردند.
صمصامالسلطنه، ارشد خانهاي بختياري، و سردار اسعد رئيس ايل بختياري، قول همكاري
با سردار جنگ را دادند. ولي چون صمصامالسلطنه
مخالف وثوقالدوله و كابينهي فعلي است، از شروع اغتشاش در منطقهي مركزي شادمان به نظر ميرسد و
حتي شايع است كه تحريكات او باعث اين اغتشاشات شده است. از طرف ديگر اختلاف بين
سردار جنگ استاندار و سردار جعفر، ايلخانِ ايل بختياري، باعث شده است كه سردار
اسعد از سردار جعفر، ايلخان جانبداري كند. و لذا بهموقع به سردار جنگ كمك نرسد.» با توجه به آنچه وزيرمختار آمريكا اشاره كرده
است، پي ميبريم كه از يك طرف صارمالدوله به علت اختلاف خود با بختياريها، و از طرف ديگر صمصامالسلطنه
و ديگر بختياريهاي مخالف وثوقالدوله، باعث و باني اين اغتشاشات و ناآراميها در منطقهي
مركزي ايران و تحريك دستههاي
راهزن بودهاند.
در مورد به كارگيري دستههاي
راهزن بهوسيلهي صارمالدوله و ديگران در جهت تأمين
مصالح وثوقالدوله لازم است به اسناد ی ک در
فصل دهم کتاب طغیان نایبیان بطور کامل ارائه شده اشاره گردد:
در یکی از این اسناد ذکر شده است:
كنسول انگليس در اصفهان به مافوق خود در تهران اطلاع ميدهد: «حومهي شهر
در دست دونفر راهزن به نامهاي
جعفر چرميني و رضا جوزاني است، كه در حال حاضر به صورت مأمورين رسمي دولت شناخته
شدهاند. شاهزاده اعتضادالسلطنه
(برادر احمدشاه و از نزديكان صارمالدوله)
استاندار اصفهان روزانه مبلغ 200 تومان از جعفرقلي چرميني و 100 تومان از رضا
جوزاني دريافت ميكند. اين دو راهزن مبالغ فوق
را با كمال ميل و رغبت به شاهزاده اعتضادالسلطنه ميپردازند. چون در مقابل با اجازهي
شاهزاده چندين برابر آن را از كاروانها و
مردم اخاذي ميكنند.
گزارش شده است اگر به خاطر دريافت اينگونه پولها نبود، شاهزاده
اعتضادالسلطنه محققآ از شغل خود كنارهگيري
كرده بود.»
در سند دیگری، كنسول انگليس در
اصفهان به وزيرمختار انگليس در تهران در تاریخ 7 ژانویه 1917 گزارش ميدهد:
«رضا جوزاني و چراغعليخان
از حوالي اردستان دور شدهاند و
فعلا در نائين و در تلگرافخانه
ساكن شدهاند. به نظر ميرسد كه آن دو از كردهي خود پشيماناند و كينهاي عليه سازمان تلگرافخانه ندارند. فقط ميخواهند
كه وزير كشور بيش از اين آنها را مورد اذيت و آزار قرار ندهد.
چون توافق و هماهنگي بين استانداران و فرمانداران مناطق اين حوالي وجود
ندارد، ممكن است اين دو نفر رذل و پست فطرت از فرصت استفاده كرده و خود را از
معركه فراري دهند.
رضا جوزاني و چراغعلي از محدودهي
اصفهان رانده شدهاند و سعي نيروهاي موجود در
اصفهان بر اين است كه مانع مراجعت آنها به استان اصفهان شوند ولي تا زماني كه
استاندار يزد اقدام شديدي عليه آنها اعمال نكند، آن دو در محدودهي يزد باقي ميمانند
و محل امن و مناسبي براي خود خواهند داشت.»
و كنسول انگليس طی شماره 8 به تاریخ 14 ژانویه 1917 گزارش کرده
است:
«ماشاءاللهخان به مزدآباد، اميرآباد،
زامرج، و مقار (پايگاههاي امن چراغعلي و جوزاني)
حمله كرده و پس از ويران كردن آنها، مشغول تقويت قلعه ي كر شاهي است.
مردم نگراناند كه مبادا چراغعلي و رضا
جوزاني با وجود كارهاي خلافي كه مرتكب شدهاند،
از مكافات معاف گردند. به نظر ميرسد
كه استاندار يزد هيچگونه اقدامي عليه اين دو نفر
به عمل نياورده است و هر دو در نائين در كمال آسايش و امنيت به سر ميبرند. شاهزاده صارمالدوله
( استاندار اصفهان) اظهار نگراني كرده است كه شايد مجبور شود هر دو نفر را مورد
عفو قرار دهد. اگر اين مطلب درست باشد، جاي تأسف خواهد بود چون ادعاهاي فراواني
عليه اين دو نفر موجود است.»
كنسول انگليس طی شماره 11 در تاریخ 21 ژانویه 1917گزارش ميكند. «چراغعليخان بختياري و رضا جوزاني از
زوار به مهاباد رفتهاند و تصور ميرود كه به نطنز بروند. چراغعلي اميدوار است كه دولت به او
شغلي واگذار كرده تا بتواند هزينهي
سواران خود را تأمين كند. وي ضمنآ خواستار شده است كه كنسول روسيه و انگليس به او
تأمين بدهند. من فكر ميكنم كه كنسول روسيه چنين
تأميني را به او داده باشد، ولي من به علت ادعاهاي زيادي كه عليه او دارم، از دادن
چنين تأميننامهاي خودداري ميكنم.»
در سند دیگری
كنسول انگليس طی شماره33 در تاریخ 11 فوریه اضافه كرده است:
«چراغعلي سردار صولت و رضا جوزاني از همديگر جدا شدهاند، و چراغعلي به حوزهي بختياريها
رفته است. رضا جوزاني عازم نطنز بود كه با سواران قرهسوران ماشاءاللهخان روبهرو و درگير شد و فعلا در نزديكي آبيانه و در محاصرهي آنها است.
ودر سند دیگری كنسول انگليس طی شماره 123 به تاریخ 27 مه
1917 چنين گزارش كرده است:
«چراغعلي سردار صولت بختياري و حدود 50 نفر از سوارانش به جوقند مراجعت كرده
و براي من پيغام فرستاد، كه دولت تهران و سفارتخانههاي روس و انگليس او را مورد بخشش قرار داده و به او تأمين دادهاند... و اضافه كرده است كه خيال ندارد بعد از اين ديگران
را مورد اذيت و آزار قرار دهد، به جز ماشاءاللهخان، و تأكيد ميكند كه از ماشاءاللهخان انتقام خواهد گرفت... ( آنچه از سند بالا ميتوان برداشت كرد چنين است: چراغعلي در پيغام خود، داوطلب
شده است كه خود را در اختيار دولت و سفارتخانههاي روس و انگليس قرار داده و آنها ميتوانند از وي براي از بين بردن ماشاءالله خان و نايبيان
استفاده كنند.)
ودر سند دیگری كنسول انگليس طی شماره 128 در تاریخ 3 ژوئن
1917 گزارش كرده است:
«چراغعلي هنوز مشغول راهزني و دستبرد به دهكدههاي حوالي جوقند است. ماشاءاللهخان
با اعزام يكصد سوار به اردستان، دستور داده است كه اردستان را در مقابل حملهي احتمالي چراغعلي محافظت كنند.
ماشاءاللهخان تلگرافي به تهران و اصفهان
ارسال كرده و اجازه خواسته است كه براي تعقيب چراغعلي، سواران خود را اعزام دارد.
استاندار اصفهان به رضا جوزاني تأمين داده است.»
توجه شود كه اولا چراغعلي سردار صولت مشغول راهزني است. ثانيآ يارماشاءالله
ضمن اعزام يكصدنفر از افراد مسلح خود به اردستان، تلگرافي از دولت تهران و
استاندار اصفهان درخواست كرده است به او اجازه داده شود به تعقيب سردار صولت
بپردازد. ثالثآ ملاحظه ميشود
كه استاندار اصفهان به رضا جوزاني تأمين داده است؟! چرا؟
حال به سند دیگریاشاره ميكنيم. در اين سند كنسول انگليس در اصفهان طی شماره 190 در
تاریخ 5 اوت 1917 گزارش ميكند: «نصرالله حاج بابا (يكي از
افراد ماشاءاللهخان كه عليه او ياغي شده و سر
به تمرد گذارد) در تاريخ 29 ژوييهي
1917، با 26 سوار خود وارد اردستان شده و خود را در اختيار چراغعلي گذاشته است.
چراغعلي بهوسيلهي تلگراف با دولت ايران و فرماندهي
روسي مسئول ارتش روسيه در تهران تماس برقرار كرده است. در كاشان نيز ماشاءاللهخان به تهران تلگرافي ارسال داشته و اجازه خواسته است تا
موافقت كنند كه او با اعزام نيرو مانع ورود چراغعلي به كاشان گردد. وي ضمنآ از
تهران نيز كمك خواسته است.
به چراغعلي طي تلگرافي از تهران دستور داده شده است كه در خافر با استاندار
جديد اصفهان كه از تهران عازم اصفهان است، ملاقات كند. ضمنآ تهران از چراغعلي دعوت
كرده است كه 100 نفر از سوارانش را براي خدمت در تهران در اختيار دولت قرار دهد.»
در اينجا متوجه ميشويم كه نه تنها دولت به
درخواست يارماشاءالله براي تعقيب سردار صولت توجهي نكرده و جوابي نداده است. بلكه
علنآ چراغعلي سردار صولت دزد و راهزن را مورد پشتيباني قرار داده و از او ميخواهد كه با استاندار جديد اصفهان كه از تهران عازم اصفهان
است در محلي به نام خافر ملاقات كند. (يعني استاندار جديد خواستهاي دولت تهران را
براي تضعيف و در نهايت از بين بردن نايبيان به سردار صولت ابلاغ نمايد!) ضمنآ براي
تشويق سردار صولت از او ميخواهد
يكصدنفر از سوارانش را براي خدمت در تهران در اختيار دولت قرار دهد! آيا همين
پشتيباني دولت از سردار صولت، با وجود مخالفت شديد كنسول انگليس (كه در گزارش قبلي
خود چراغعلي و رضا جوزاني را «رذل و پستفطرت»
ميخواند) نشاندهنده ي اين نيست كه دولت تهران از روش ماكياولي براي
تضعيف و از بين بردن دشمنان خود استفاده ميكند؟
در سند بعدی در تاريخ 8 ژوييهي 1917،طی شماره 163، كنسول انگليس در اصفهان، به مافوق
خود در تهران گزارشي ميدهد به اين مضمون:
«دوباره علائم اختلاف و درگيري بين چراغعلي و ماشاءالله خان مشاهده شده
است. در تاريخ 4 ژوييه، ابراهيم خليلخان (تورزني) يكي از افراد چراغعلي با 20 سوار خود اردستان را به تصرف آورد.
هدف او جلوگيري از ورود سواران كاشي به داخل شهر بوده است. در 5 ژوييه، 20 سوار
كاشي كه مشغول جمعآوري علوفه در سهاميه بودند مورد
حملهي غافلگيرانهي 10 نفر افراد ابراهيم خليلخان قرار گرفتند و دو نفر از آنها دستگير و خلعسلاح شدند...
چراغعلي از كارگزار خواسته است كه به جاي محققالدوله فرماندار اردستان يك نفر ديگر را به اين سمت بگمارد، چون جانبداري و
علاقمندي محققالدوله به ماشاءاللهخان از او براي تصدي فرمانداري سلب مسئوليت ميكند.»
براي پي بردن به پشتيباني دولت تهران و استاندار اصفهان از سردار صولت
راهزن، به سند دیگری اشاره می شود در اين سند، كنسول انگليس كه مدتي است به مقام
سركنسولي ترقي كرده است، در گزارش مورخهي 12
اوت 1917، طی شماره128 خود به وزيرمختار انگليس چنين نوشته است: «حقوق افراد قره سوران براي
مدتي طولاني پرداخت نشده بود و سعيدالملك مسئول ادارهي ماليه (كارگزار اصفهان) با كلاهبرداري پرداخت حقوق افراد گارد جادهها را در حوزهي
اردستان براي دو ماه به تعويق انداخته و كلاه بزرگي بر سر محققالدوله گذاشته بود. به اين ترتيب كه محققالدوله فرماندار اردستان براي دريافت حقوق به كارگزار
مراجعه كرد و او چكي كه در اردستان قابل نقد كردن بود به محققالدوله داد و از او رسيدي دريافت كرد مبني بر اينكه پول
افراد را تمام و كمال دريافت كرده است. پس از مراجعت محققالدوله به اردستان و مراجعه به بانك معلوم شد كه كارگزار اصفهان تلگرافي به
مسئول بانك دستور داده است كه چك محققالدوله
را نقد نكند. محققالدوله اجبارآ دوباره به اصفهان
رفت ولي نتوانست پولش را از كارگزار دريافت كند. وي پس از مراجعت به اردستان اعلام
كرده است كه به هر طريقي كه امكان داشته باشد پول خود را از كارگزار پس خواهد
گرفت، حتي اگر مجبور به اعمال خشونت شود. به نظر من تصميم محققالدوله كاملا عاقلانه و منطقي است.»
با مقايسهي اسناد ميتوان نتيجه گرفت كه ارتباط بسيار نزديكي بين چراغعلي سردار
صولت راهزن، و استاندار اصفهان و كارگزار او و دولت تهران برقرار بوده است. چگونه؟
سردار صولت به دستور دولت تهران با افراد راهزن خود به مناطقي در حوزهي قرهسوراني
و تحت حفاظت نايبيان ميرود، و شروع به انواع شرارتها ميكند.
چراغعلي چون مايل بود دوباره چون گذشته به فرمانداري اردستان گمارده شود، لذا با
تماس با كارگزار اصفهان خواستار تعويض محققالدوله
فرماندار اردستان، كه هوادار نايبيان است، ميشود. كارگزار مطمئنآ با تماس با استاندار اصفهان و كسب اجازه از تهران طرح
پرداخت نكردن حقوق افراد قرهسوران
نايبي را تهيه كرده، و چنانچه در بالا به آن اشاره شد به آن عمل ميكنند. يعني با اين طرح مقامات دولتي به نتايج فراواني دست
مييابند.
1ـ با نپرداختن پول نقد به محققالدوله
افراد قرهسوران را نسبت به محققالدوله بدبين كردهاند.
2ـ آبروي محققالدوله را جلوِ مردم از بين بردهاند،
و لذا دولت به خود حق ميدهد كه او را از كار بركنار
كند.
3ـ افراد قرهسوران مأمور به اردستان را كه
براي چند ماه حقوق دريافت نكردهاند
عليه يارماشاءالله بر ميانگيزند، تا از نايبيان جدا
شوند.
4ـ با بركناري محققالدوله
پست فرمانداري اردستان براي تصدي چراغعلي خالي است.
در سند دیگری كنسول انگليس در اصفهان، به وزيرمختار انگليس
در تهران،طی شماره 315 در تاریخ 16 دسامبر 1917 گزارش ميدهد: «در شب 11 دسامبر، ماشاءاللهخان وارد اردستان شد و به چراغعلي كه طبق معمول در تلگرافخانه متحصن شده بود حمله كرد. چراغعلي تلگرافخانه را به صورت مسافرخانه درآورده بود. تيراندازي در تمام
طول شب ادامه داشت، و خسارت زيادي به ساختمان و وسايل داخل آن وارد گرديد. از
افراد چراغعلي كه در اردستان ميجنگيدند
10 نفر كشته، و 23 نفر به اسارت درآمدند و 15 اسب از آنها مصارده شد... از
ماشاءاللهخان فقط 6 نفر زخمي شد. صبح
زود چراغعلي به مزدآباد فرار كرد و اظهار داشت كه ماشاءاللهخان تهديد كرده بود كه مسئول تلگرافخانه
آقاي ماكرتيچ Mr. Mackertich را همراه خانوادهاش زنداني ميكند. من حتي براي يك لحظه نيز
حرفهاي او را باور نميكنم. چون چراغعلي بيشتر در اردستان و در حوالي آن به سر ميبرد، لذا آقاي ماكرتيچ بايد با او مدارا كند. درنتيجه من
نميتوانم حقايق را بر زبان
بياورم، چون تلافياش را سر مسئول تلگرافخانه در خواهد آورد.
من دو تلگراف از ماشاءاللهخان و
چراغعلي دريافت كردهام و هر كدام ديگري را مقصر و
مسئول وارد شدن خسارت به تلگرافخانه
مينامد. چراغعلي مقصر است زيرا
كه در داخل تلگرافخانه متحصن شد، و ماشاءاللهخان مقصر است زيرا كه در داخل تلگرافخانه به چراغعلي حمله كرد. البته ماشاءالله خان ادعا ميكند كه حمله ي او به دستور دولت تهران صورت گرفته است.
ماشاءاللهخان چراغعلي را در مزدآباد
محاصره كرده است ولي بدون داشتن توپ گمان نميكنم كه بتواند كاري انجام دهد.»
در تاريخ 30 دسامبر 1917 طی سند شماره326،كنسول
انگليس گزارش زير را براي مافوق خود در تهران ارسال ميكند:
«در هفته قبل سواران ماشاءاللهخان
در مزدآباد چون قادر به دستگيري چراغعلي نبودند، دست از تعقيب او برداشتند و از
مزدآباد خارج شدند. به من گفته شده است كه چراغعلي مشغول جمعآوري سوار است تا انتقام خود را از ماشاءاللهخان بگيرد. ولي مشخص نيست كه چگونه ميخواهد انتقام بگيرد؟ چراغعلي نميتواند
خود را براي حمله به ماشاءاللهخان
در كاشان تقويت نمايد، و فقط ميتواند
در نقاط دور افتاده به پستهاي
نگهباني متعلق به نايبيان حمله كند.»
يكي از دستههايي كه صارمالدوله براي آزردن نايبيان به خدمت گرفت، دستهي بزرگ رجبعلي چارلنگي بختياري بود. اين مرد كه دچار جنون
جنسي بود و به هر جا ميرفت، علاوه بر چپاول دارايي
غني و فقير، دختران و زنان را هم وحشيانه مورد تجاوز قرار ميداد، توانست بهكرّات آرامش خطهي قرهسوراني
نايبيان را برهم زند. براي شناخت بيشتر رجبعلي چارلنگي بهتر است به سند پیوست سركنسول
انگليس در اصفهان، به تاريخ 5 ژانويهي 1919 طی شماره2 که به وزيرمختار انگليس گزارش شده است توجه کنیم
«رجبعلي (چارلنگي بختياري) وارد نطنز شده و فرماندار و نماينده دارايي را
زنداني كرده است. ماشاءاللهخان
كاشي از تهران دستور دريافت كرده است كه عليه رجبعلي وارد جنگ شود، ولي چون
ماشاءالله خان از تصميم دولت تهران نسبت به خود مشكوك ميباشد، هنوز تصميمي در مورد تعقيب رجبعلي نگرفته است. من
تمام سعي خود را به عمل آوردهام تا
به ماشاءاللهخان اطمينان دهم و او را تشويق
به حمله به رجبعلي كنم.» . . .
در اينجا به مطلب بسيار جالبي برميخوريم! آن زماني كه يارماشاءالله از دولت تهران درخواست ميكرد به او اجازه داده شود به تعقيب سردار صولت راهزن بپردازد،
دولت تهران از دادن اجازه طفره ميرفت،
و اجبارآ يارماشاءالله بدون اجازه به تعقيب سردار صولت رفت، و او را از اردستان
بيرون كرده و به سوي مزدآباد فراري داد. حال كه يارماشاءالله درخواستي براي درگير
شدن با رجبعلي به دولت نداده است! دولت تهران از او ميخواهد عليه وي به جنگ بپردازد؟!
در سند رمز ی ،سركنسول طی شماره 6 در تاریخ 6 ژانویه 1919،
بهوزیر مختار انگلیس گزارش کرده است:
«رجبعلي نطنز را به تصرف درآورده و مشغول چاپيدن مردم و وسايل قيمتي آنها
است. به ماشاءاللهخان دستور داده شده است كه
عليه رجبعلي وارد جنگ شود، و اين نشان ميدهد
كه نظر دولت تهران نسبت به او عوض شده است. در حال حاضر ماشاءاللهخان استحقاق پشتيباني ما را دارد، من به او اطمينان دادهام كه ميتواند
بدون نگراني دستورات تهران را در مورد جنگ با رجبعلي به مرحلهي اجرا درآورد و اين راهزن را خورد كند. اگر دولت مركزي
نيز به طريق مناسبي ماشاءاللهخان
را مشمول الطاف خود كند و به تشويق او بپردازد، حتمآ مؤثر خواهد بود.» (در زيرِ
نامه با دستخط نوشته شده است).
«نخستوزير ايران به من اطلاع داد كه
به سردار صولت (چراغعلي) دستور داده شده است، كه به رجبعلي در نطنز حمله كند و
دولت ميخواهد كه ماشاءاللهخان در كاشان منتظر بماند تا اگر رجبعلي به آن طرف آمد
جلوِ او را بگيرد و با او بجنگد. نخستوزير
ميترسد كه اگر ماشاءاللهخان به نطنز برود ممكن است از فرصت استفاده و اموال صولت
را مصادره كند.»(!)
از دو سند فوق ميتوان مطالب ضد و نقيضي را
استخراج نمود :
1ـ طبق گزارش كنسول، دولت اول به يارماشاءالله دستور ميدهد كه به تعقيب رجبعلي بپردازد. ولي چون نايبيان از طريق
جاسوسهاي خود در دستگاه دولت ايران
از هدف اصلي كابينهي وثوقالدوله نسبت به خودشان تاحدي مطلع شده بودند، لذا يارماشاءالله از تصميم
دولت تهران نسبت به خود مشكوك ميشود و
از اجراي دستور دولت موقتآ خودداري مينمايد.
2ـ در اين مرحله كنسول انگليس در اصفهان، در جريان برنامهي دولت تهران نسبت به نايبيان قرار نگرفته بود و قرائن و
شواهد گوياي اين مطلب است كه او تا اين زمان، به علت آشنايي كامل با نايبيان و
مطلع بودن از قدرت نظامي و رزمي فراوان آنان كه در هنگام پيوستن به رزمندگانِ شركتكننده در قيام رهايي ملي، از خود نشان داده بودند و موقعيت
بسيار حساس جغرافيايي كاشان و محدودهي
نايبيان در مركز ايران، كه در سر راه كرمان، يزد، شيراز، اصفهان، سلطانآباد و تهران قرار دارد، اميدوار بود كه به هر ترتيبي كه
ممكن است نايبيان را به جانب انگلستان كشانده و از وجود آنها در مسير منافع
بريتانياي كبير بهرهبرداري كند. لذا كوشش ميكند كه اختلاف بين نايبيان و دولت تهران را با استفاده از
نفوذ وزيرمختار انگليس در وثوقالدوله
از ميان بردارد. به اين علت است كه به مافوق خود پيشنهاد ميكند، ماشاءاللهخان را دولت مركزي مشمول الطاف
خود كند.
3ـ سردار صولت تا آن لحظه خود يكي از راهزنان منطقه محسوب ميگرديد و در چند سال گذشته همانطور كه در اسناد فراوان به آن اشاره گرديد خلافكاريها و شرارتهاي فراواني را مرتكب شده بود،
كه حتي كنسول انگليس در اصفهان به خون او تشنه بود. حال چگونه براي تعقيب رجبعلي
چارلنگي بختياري، دولت از سردار صولت بختياري كه او و رجبعلي هر دو متعلق به يك
ايل هستند، و قبلا در راهزني همدست يكديگر بودهاند استفاده ميكند؟
4ـ نطنز جزو حوزهي استحفاظي نايبيان بوده است،
پس در حقيقت قرهسورانهاي نايبي ميبايستي از آن حفاظت ميكردند، نه اينكه نخستوزير به ظن اينكه ممكن است «اگر يارماشاءالله به نطنز برود از فرصت استفاده
كرده و اموال سردار صولت را مصادره كند.» مانع اعزام سواران نايبي كه در آن زمان
در جادههاي اطراف نطنز مشغول قرهسوراني بودند، گردد؟ املاك سردار صولت در اردستان قرار
داشت و نه در نطنز! چنانچه در اسندد ارائه شده پیشین سركنسول
انگليس طی شماره 12 در تاریخ 12 ژانویه گزارش ميكند:
«پس از چاپيدن و غارت نطنز توسط رجبعلي، افراد او به تعدادي از دختران و
زنان تجاوز كردند و به طرف نراق رفتند. در حوالي نراق با نيروي ژاندارم روبهرو شده و 10 نفر از ژاندارمها را كشته و 6 نفر را به اسارت گرفتند.
به ماشاءاللهخان دستور داده شد كه نيروي
خود را از حوالي نطنز خارج كرده و در كاشان باقي بماند، تا اگر رجبعلي به آن طرف
آمد جلوِ او را بگيرد. ضمنآ به سردار صولت دستور داده شد كه به رجبعلي حمله كرده و
او را از نطنز بيرون كند. سردار صولت تقاضاي توپ و 50 ژاندارم كرده است.
در حال حاضر رجبعلي از نطنز خارج شده و به نراق كه خارج از حوزهي فعاليت سردار صولت است، رفته است.»
يعني وثوقالدوله و عوامل او هدفشان بيرون راندن سواران نايبي از منطقهي تحت نفوذ آنها بوده، و اگر ميخواست منطقه را آرام كند، كافي بود به سواران قرهسوران نايبي كه در همانجا بودند دستور تعقيب رجبعلي را صادر ميكرد، نه اينكه دستور خروج سواران نايبي را از حوالي نطنز
صادر كند و از سردار صولت راهزن بخواهد به نطنز رفته و به جنگ رجبعلي برود؟ در
همين زمان اتفاقات ديگري در منطقه به وقوع ميپيوندد كه نشان ميدهد دستهايي در كار است، تا هر چه ممكن است منطقه را ناامنتر كنند، به اين شرح:
سركنسول انگليس در اصفهان، در تاريخ 8 ژانويهي 1919، تلگراف رمزي به شمارهي 10
براي مافوق خود در تهران، ارسال ميكند. «اطلاعات
زير به دست من رسيده است و پيشنهاد ميشود،
فورآ به اطلاع سردار جنگ برسد.
مرتضي قليخان، حاج آقا نورالله، جعفرقلي
چرميني و رضا جوزاني با همديگر پيمان بستهاند
كه مانع ورود سردار جنگ به عنوان استاندار اصفهان بشوند. قرار است جعفرقلي چرميني
و رضا جوزاني با استفاده از نيروهاي خود راه را بر او بسته و دو نفر ديگر، مرتضي
قليخان و حاجيآقا نورالله با پشتيباني مالي و تقويت روحي به آن دو كمك
كنند. گويا سردار صولت نيز در اين همدستي
شريك است ولي هنوز دقيقآ مشخص نيست كه او چه نقشي را در اين مورد بازي خواهد كرد.
من براي سردار صولت تلگرافيفرستادم
و از او خواستهام كه بهتر است خود را در اين
درگيري دخالت ندهد و آرام باشد.
7ـ كم كردن
حقوق يارماشاءالله
اتفاق بعدي كه رخ ميدهد و
در مورد آن، سركنسول انگليس در اصفهان به
وزيرمختار خود طي تلگراف رمزي به شماره 22 در تاريخ 16 ژانويه گزارش مينمايد عبارت است از: «به من اطلاع رسيده است كه دولت ايران از سهميهي ماشاءاللهخان
مبلغ 5000 تومان كسر و آن را به سهميهي
استاندار اصفهان اضافه كرده است. درست است كه استاندار اصفهان بايستي سهميهي كافي در اختيار داشته باشد، ولي ما مجبوريم براي امنيت
جادهي تهران به ماشاءاللهخان تكيه كنيم، مگر آن كه دولت برنامهي ديگري در پيش داشته باشد. ماشاءاللهخان ميتواند
به سردار جنگ استاندار اصفهان عليه راهزنان كمك و ضمنآ براي انتخاب نمايندگان مجلس
همكاري لازم بكند. لذا درست نيست كه ما با كم كردن مستمري او را از خودمان
برنجانيم.».
در اين مورد وزيرمختار انگليس ضمن تأييد نظرات سركنسول (كلنل هيگ)، با وزير
كشور دولت اعتلاءالدوله تماس گرفته و مطلع ميشود كه دولت تهران مسئوليت تأمين جادهي نائين ـ لطفآباد را بدون اطلاع قبلي از
يارماشاءالله پس گرفته و به سردار جنگ واگذار كرده است، و مسئوليت يارماشاءالله را
به جادهي كاشان ـ اصفهان محدود كردهاند. (جادهي كاشان ـ اصفهان همان جادهاي است كه راهزناني چون سردار صولت بختياري، رجبعلي
چارلنگي، رضا جوزاني، جعفرقلي چرميني، ابراهيم خليلخان تورزني و عليمراد چارلنگي و كسان ديگري از
راهزنان سابقهدار به دستور و با پشتيباني
صارمالدوله و صمصامالسلطنه بختياري همانطور كه در صفحات قبل به آن اشاره شد در مسير آن مشغول تاخت و تاز و چپاولگري
بودند.)
در تاريخ 26 ژانويهي
1919، سركنسول انگليس طی
شماره 26 به اطلاع وزيرمختار ميرساند: «يك هفته قبل رجبعلي و رضا جوزاني در شاهآباد با حاجي
نورالله ملاقات كردند. در نراق رجبعلي مرتكب خلافكاريهاي زياد و شقاوت فراوان شده است. عدهي كثيري از
مردم به قم فرار كردهاند و در تلگرافخانه متحصن و دست به دامان نمايندهي بريتانيا شدهاند.» سركنسول در گزارش بعدي خود در تاريخ 2 فوريهي 1919 طی
شماره 28 گزارش ميكند:
«در اطراف وارزنا از نواحي گلپايگان رجبعلي در محاصره قرار گرفت و عدهي زيادي از افرادش كشته و يا به اسارت درآمدند.7 نفر اززندانیان در محل فوراً اعدام گردیدندو عده دیگری
برای محاکمه به قم اعزام شدند»
گزارش شده است كه 22 نفر از افراد رجبعلي به ماشاءاللهخان پيوستهاند و مردم از شنيدن اين خبر
نگران و ناراحت هستند. تحقيقات در اين مورد ادامه دارد.». با تسليم شدن اين 22 نفر12
افراد رجبعلي چارلنگي به نايبيان، در ضمن بازجويي، (عتراف كردند كه صارمالدوله به ميانجي حاكم نطنز به نام حسن اعظام قدسي كه از
روان بيماري رنج ميبرد و در دورهي قيام رهايي ملي، براي جاسوسي و كارشكني، در گروه تندرو
احسانالله دوستدار رخنه كرد و با
افشاي نقشهي قيام تندروان عليه نظامالسلطنه، باعث نفي كودتا و دستگيري عدهاي از تندروان شد، براي چارلنگي پول ميفرستد تا راههاي
خطهي نايبيان را ناامن، ونايبيان
را بدنام كند.(13)
اعترافات راهزنان باعث شد مردم حاشيهي
كوير، از همكاري دولتيان با راهزنان، به رغم انكار دولت باخبر شوند..(4)
باند وثوقالدوله براي رفع اين اتهام
دوباره به حسن اعظام قدسي و سردار صولت متوسل شده و از طريق آنان و با استفاده از
رجبعلي چارلنگي صحنهسازي ديگري را بر پا ميكند. قضيه از اين قرار است :رجبعلي چارلنگي را وادار ميكنند به نطنز حمله برده و به قتل و غارت و تجاوز پرداخته و
سپس با هدايت حاكم نطنز، مدعي شود كه به دستور يارماشاءالله سردار جنگ چنين كرده
است.(15 ) در روزنامهي ايران كه وابسته به باند
وثوقالدوله بود، حمله به نطنز و
قتل و غارت و تجاوز به دختران و زنان را به دستور يارماشاءالله وانمود ميكنند. در صورتي كه، همانطور كه در سند پیشین سركنسول انگليس به آن اشاره شده است، پس از آن كه
يارماشاءالله حاضر ميشود سواران خود را به تعقيب
رجبعلي چارلنگي روانه سازد، وثوقالدوله
از طريق وزيرمختار انگليس مانع اين عمل شده و دليل واهي او كه ( اگر ماشاءاللهخان به نطنز برود ممكن است از فرصت استفاده كرده و اموال
صولت را مصادره كند! مانع اعزام نيرو به نطنز ميشود(؟!) ضمنآ دولت به يارماشاءالله دستور ميدهد 300 نفر سواران مسلح خود را كه در حوالي نطنز مشغول قرهسوراني بودند از منطقه خارج كرده و به كاشان بخواند.) اگر
سواران نايبيان در حوالي نطنز باقي مانده بودند بهطور حتم و يقين رجبعلي جرئت حمله به نطنز را نميكرد. و اين گوياي اين مطلب است كه باند وثوقالدوله با تمام قدرت خود مشغول تخطئه و بدنام كردن نايبيان بود. اما اين
صحنهسازي چنان ناشيانه صورت گرفت
كه ضمن بدنامي بيشتر كابينهي
وثوقالدوله، او را وادار كرد كه
حسن اعظام قدسي را از نطنز بركنار كند.
در مورد دخالت خانهاي بختياري به منظور دامن زدن
به اغتشاشات در حوالي اصفهان و كاشان با هم به سند ی كه در تاريخ 9 فوريهي 1919 سركنسول انگليس به تهران مخابره كرده است چنين ميخوانيم: «جعفرقلي (چرميني) در باغ آدران نگران آيندهي خود
ميباشد. او با اعزام چند نفر از
سوارانش براي بررسي راه قمشه مشغول مطالعه است تا در صورتي كه اين راه باز بود به
سميرم برود. ولي نفرات او در راه با گروهي از سواران بختياري روبهرو شده و دو نفر كشته و بقيه به آدران مراجعت كردهاند. رضاخان جوزاني طي نامهاي به سردار جنگ و مرتضي قليخان
نوشته است، كه او با هيچكدام از آنها سرِ جنگ نداشته و
نميخواهد با آنها درگيري مسلحانه
پيدا كند، ولي مايل است كه فورآ نامههايي
را كه در سالهاي گذشته از خانهاي بختياري دريافت كرده است براي دولت تهران بفرستد تا
كابينهي تهران پي ببرد كه مقصر اصلي
واقعآ چه كسي است؟بختياري و ياران وثوقالدوله پرده بردارد. به اين علت تصميم به از بين بردن جعفرقلي چرميني و رجبعلي چارلنگي و رضاخان جوزاني در مرحلهي اول گرفته ميشود. مأموريت قتل اين سه نفر را به چراغعلي سردار صولت بختياري كه در گذشته رازداري خود را به دولت و سران بختياري به ثبوت رسانيده بود وا ميگذارند. از سوي ديگر يك واحد ژاندارمري را از قم به عنوان پشتيبان، نزد نايبيان فرستادند، تا در صورت دستگير شدن چارلنگي، بلافاصله ژاندارمها او را تحويل گيرند و به تهران گسيل دارند و مانع شوند كه نايبيان فرصت بازجويي از آنها را به دست آورند. دستهي سردار صولت كاري از پيش نبرد. اما نايبيان به همراهي ژاندارمها رد دستهي چارلنگي را گرفتند و آن را محاصره كردند. چارلنگي چون خود را در محاصرهي نايبيان و ژاندارمها ديد و به طريقي از سوءنيت دولت نسبت به خود آگاه شد، درصدد گرفتن انتقام از باند وثوقالدوله برآمد و محرمانه به يارماشاءالله پيغام داد كه اگر ترتيبي داده شود كه او بتواند از محاصره برهد و خود را به كوهستانهاي ناحيهي بختياري برساند، قول مردانه ميدهد كه حاضر به افشاي همهي روابط خود با باند وثوقالدوله خواهد بود.(16) يارماشاءالله پيشنهاد چارلنگي را قبول كرد، و ضمن اينكه محاصرهشدگان را مورد حمله قرار داد و كثيري از آنان را گرفتار كرد، کنسول انگلیس طی شماره28 در تاریخ 2 فوریه 1919، گزارش کرده است:
دستههاي مزدور خود مخصوصآ دستههاي رضا جوزاني و جعفرقلي چرميني و سردار صولت بختياري و ابراهيم خليلخان تورزني و غيره استفاده كرده و آنان را بيش از پيش، به جان نايبيان انداخت. در فصل پيش اشاره شد كه دستههاي رضا جوزاني و جعفرقلي چرميني در دورهي پيش از قيام رهايي ملي با دولت كنار آمدند و به دستور دولت، براي نفاق افكندن ميان نايبيان و كشتن سران نايبي، ظاهرآ به بهانهي خلاصي از تهديد نيروهاي دولتي، به نايبيان پناهنده شدند، و هنگامي كه اردوهاي نايبي براي الحاق به (كميتهي دفاع ملي) از دژ كهرشاهي خارج شدند، از پشت بر آنها حمله بردند. سپس به همراهي دستهي سردار صولت بختياري به تقليد از نايبيان، به كميتهي دفاع ملي پيوستند. اما چون همكاري با كميته را براي خود سودرسان نيافتند، بهزودي چون دستهي سردار صولت، مهاجرين را رها كردند و در زماني كه ايران در عين بيطرفي در اشغال نيروهاي نظامي انگليس و روسيه بود، در اطراف اصفهان، راهزني و باجگيري پيش گرفتند. اين دستهها و دستهي نوظهور رمضان باصري به خدمت باند وثوقالدوله درآمدند و به دستور آن باند، براي برانداختن كابينههاي مستقر و هموار كردن راه صدارت وثوقالدوله، برهم زدن امنيت كشور را هدف قرار دادند.(19)هنگامي كه با فشار مقامات انگليسي صدارت وثوقالدوله بر ملت ايران تحميل شد، مطابق اوامر باند او، به قصد مخدوش كردن شهرت جنگي و لياقت اداري نايبيان، دستههاي راهزن سردار صولت بختياري و رضا جوزاني و جعفرقلي چرميني و دستهي نوظهور رمضان باصري در خطهي آنان به تاخت و تاز و خرابكاري پرداختند (20) و تا توانستند به مال و جان و ناموس مردم دستدرازي كردند.(.21) درنتيجه در پهنهي وسيعي ميان كاشان و اردستان و اصفهان و يزد زد و خوردهاي كوچك و بزرگ بسيار بين راهزنان و نايبيان درگرفت و همواره با فرار راهزنان به اصفهان و يزد خاتمه مييافت. نايبيان مايل بودند كه آن دستهها را دنبال، و كارشان را يكسره كنند ولي دولت كه حملات راهزنان را براي سرگرم كردن و ناتوان ساختن و بدنام كردن نايبيان لازم ميدانست، به عنوان اينكه تعقيب راهزنان در خاك اصفهان و يزد از وظايف نيروهاي آن دو شهرستان است، مانع ورود نايبيان ميشد. به منظور آگاه شدن از حقيقت لازم است برابر مفاد اسناد مختلف:
سردار جنگ و مرتضي قليخان
از دريافت اين پيغام بسيار نگران شدهاند...»
پس از دريافت اين نامه از رضا جوزاني، سردار جنگ بختياري براي جلوگيري از
ارسال نامههايي كه رضا جوزاني به آن
اشاره كرده است به كابينهي
تهران، و بهخصوص مطلع شدن اعضاي كابينه،
خاصه شخص صارمالدوله دشمن قديمي بختياريها، سريعآ دست به كار شده و نيروي بيشتري را براي از بين
بردن سريع جعفرقلي به دنبال او روانه ميكند. در
سندی كه به تاريخ 16 فوريهي
1919، سركنسول انگليس طی شماره40، چنين
گزارش كرده است:
«... نيرويي متشكل از سواران بختياري به دنبال جعفرقلي اعزام گرديد، ولي
جعفرقلي از باغ آدران فرار كرده است و با افرادش به چاركويه رفتهاند تا شايد بتوانند در دهكدهي كوچك كافران اسكان كنند، ولي با مقاومت مردم دهكده روبهرو شدند، و پس از دادن 18 كشته و 30 نفر زخمي، جعفرقلي
ناچار روانهي شمال شرقي شده است. اميد ميرود كه در اين مسير جعفرقلي با گروهي از سواران بختياري كه
از اصفهان به نائين روانه شدهاند،
روبهرو شود.
متحصنشدگان در تلگرافخانهي قم
عقيده دارند كه جعفرقلي مشغول گردآوري افراد جديدي است. آنها نگران هستند كه وي
ممكن است مجددآ به نراق حمله كند. از اطلاعاتي كه به من رسيده است به اين نتيجه
رسيدهام كه جعفرقلي در محلي پنهان
شده است. سردار جنگ تأييد نكرده است كه از جعفرقلي پشتيباني ميكند...» تهديد رضا جوزاني كه از ياران رجبعلي چارلنگي و
جعفرقلي چرميني و چراغعلي سردار صولت بختياري است، اثر بسيار بدي در روي بعضي از
سران بختياري و همچنين باند وثوقالدوله
كه در رأسش صارمالدوله قرار دارد، باقي ميگذارد. ترس آنان از اين بود كه در نامههايي كه رضا جوزاني به آن اشاره كرده بود، از ارتباط اين
راهزنان با خانهاي
«22 نفر از افراد رجبعلي به ماشاءاللهخان پيوستهاند... «در حقيقت اين عده به
اسارت نايبيان درآمده بودند، و يارماشاءالله آنها را تحويل نيروهاي ژاندارمري
همراه خود داد. ولي مانع فرار چارلنگي و معدودي از كسانش نشد.(17) .
وثوقالدوله به سبب وحشتي كه از
افشاي روابط محرمانهي خود با راهزنان داشت، پس از
فرار چارلنگي، دست به فعاليتي دامنهدار زد
و دستههاي مختلفي را به تعقيب او
اعزام كرد. از جمله :عليمحمدخان پسر سردار ظفر، ذيقامالسلطنه برادر سردار صولت و سواران بختياري تحت امر سردار
جنگ بختياري، ولي هيچكدام موفق به دستگيري رجبعلي
چارلنگي نميگردند، تا اينكه سرانجام به
دست همراهانش به قتل ميرسد.(18)
آنگاه وثوقالدوله تصميم به نابودي كامل
نايبيان گرفت. براي انجام اين كار از ساير
«چراغعلي سردار صولت و رضا جوزاني
از همديگر جدا شدهاند، و چراغعلي به حوزهي بختياريها
رفته است. رضا جوزاني عازم نطنز بود كه با سواران ماشاءاللهخان روبهرو و درگير شد و فعلا در
آبيانه در محاصرهي آنها است.»
ودر اسناد دیگری:
«رضا جوزاني و چراغعلي از محدودهي
اصفهان رانده شدهاند، و سعي نيروهاي موجود در
اصفهان بر اين است كه مانع مراجعت آنها به استان اصفهان شوند. ولي تا زماني كه
استاندار يزد اقدام شديدي عليه آنها اعمال نكند، آن دو در محدودهي يزد باقي ميمانند و محل امن و مناسبي براي خود خواهند داشت.»
و: «مردم نگراناند كه مبادا چراغعلي و رضا جوزاني با وجود كارهاي خلافي
كه مرتكب شدهاند، از مجازات معاف گردند. به
نظر ميرسد كه استاندار يزد هيچگونه اقدامي عليه اين دو نفر به عمل نياورده است و هر دو
آنها در نائين در كمال آسايش و امنيت به سر ميبرند. اين دو نفر در اردستان با مسئول ژاندارمري مذاكره و با او به توافق
رسيدهاند. شاهزاده صارمالدوله اظهار نگراني كرده است كه شايد مجبور شود هر دو
آنها را مورد عفو قرار دهد.»
و در همان زمان در کنسول انگلیس
طی شماره 14 در تاریخ ژانویه 1917،گزارش
کرده است:
«ماشاءاللهخان و سواران او پس از تعقيب
چراغعلي به كاشان مراجعت كردند. سواران نايبي بسيار آرام و رفتارشان خوب است. تجار
و ملاّ ها هنوز علاقمندند كه ماشاءاللهخان
به عنوان فرماندار كاشان گمارده شود.»
(در مورد علاقمندي تجار كاشان و يزد، چند سندموجود است ضمنآ نمايندهي اعزامي تهران به كاشان محمدالحسيني كه براي بررسي اوضاع
مأمور گرديده بود، نظريات خود را در دو تلگراف به این
شرح به تهران گزارش کرده است.) سند شمارهي الف ـ دال 48 وزارت داخله، مورخهي 26 ربيعالاول 1331، استخراج رمز ميرزا
سيّد محمدخان از كاشان حضور مبارك حضرت اشرف اقدس والا شاهزاده عينالدوله دامت شوكته.
"اگرچه تا اندازهاي
خلاصه ي اوضاع شهر را عرض كردهام
ولي پيشآمد كار طوري شده كه اگر اندك
مسامحه شود بهكلي رشته پاره خواهد شد. حكومت
و ماشاءاللهخان دو رقيب در جلو هم، حكومت
با اينكه هيچ قوهي مقاومت ندارد ولي چون ميداند ماشاءاللهخان
از مخالفت دولت مضايقه دارد، جدآ درصدد طرفيت است. به علاوه بختياريها چون هميشه از ياغيگري حضرات فايده بردهاند، اين است سعي دارند كه به هر نحو ممكن است آنها را به
حالت اوليه برگردانند. لذاست كه هر روزي كه دست برسد يك دستآويز بياصلي را اهميت داده حضرات را
متعدي قلم ميدهد. جزييات مقاصد او را درست
نميتوانم تشريح كنم. همين قدر عرض
ميكنم، كه اگر مقصود دولت انتظام
كاشان و رفاهيت اهالي است فورآ بايد حكومت را تبديل فرمايند والا چاكر را احضار
فرمايند كه توقف بيش از اين اسباب افتضاح است." محمدالحسيني سند شمارهي 293 000 213489 ظ 2 ب آ 1
(سيّد محمدخانالحسيني عضو وزارت داخله در
كاشان به سال 1331 ق، مأموريت داشت اوضاع اجتماعي و موقعيت موجود كاشان و حومه را
به رمز به اطلاع وزارت خارجه برساند.)
سند شمارهي الف ـ دال 49 وزارت داخله،
نمره در جواب نمرهي 5006 دولتي مورخهي 1 ربيعالثاني
1331 استخراج رمز ميرزا سيّد محمدخان از كاشان حضور مبارك حضرت اشرف اقدس والا
شاهزاده عينالدوله دامت شوكته استدعا دارم
امر فرمايند حكومت جديد زودتر حركت كنند. اسبابي بههيچوجه لازم ندارند. منزل و ساير
لوازمات موجود است، فوري حركت نمايند. ولي اگر قبلا شهر به ماشاءاللهخان سپرده ميشد به
جهاتي در كاشان حسن اثر داشت ضرري هم متوجه نبود. محمدالحسيني حاشيه: رمز شود.
همانطور كه سابق به شما تلگراف شد،
حكومت تا سه روز ديگر حركت ميكند و
اينجا هم هيچكس نميداند. شما هم آنجا ابدآ نبايد به كسي اظهار نماييد. چاپاري حركت ميكند. دستورالعملهاي
لازم به او داده شده آسوده باشيد. صحيح است. شمارهي سند 293 000 489 213 ط 2 ب آ 1
( اين يكي از موارد نادري است كه نشان ميدهد، مقامات دولتي پي برده بودند، خلافكاران واقعي اكثرآ حكام و واليان ايالات و ولايات و مقامات دولتي ادارات
مختلف هستند، كه به خاطر منافع شخصي و پر كردن جيب خود از اموال مردم و دولت از
هرگونه تهمتي نسبت به خادمين واقعي فروگذاري نميكردند.)
گزارش کنسول انگلیس به شماره 128 در تاریخ 3 ژوئن 1917برميخوريم:
«چراغعلي هنوز مشغول راهزني و دستبرد زدن به دهكدههاي حوالي جوقند است. ماشاءاللهخان
با اعزام 100 سوار به اردستان دستور داده است كه اردستان را در مقابل حملهي احتمالي چراغعلي محافظت كنند. استاندار اصفهان (ظلالسلطان) به رضا جوزاني تأمين داده است.»
چندي بعد استاندار اصفهان عوض ميشود و
به جايش شاهزاده اعتضادالسلطنه برادر احمدشاه در اين سمت گمارده ميشود. اين شاهزاده سريعآ براي پر كردن جيبهاي خود مبادرت به استخدام دو نفر راهزنان معروف يعني
جعفرقلي چرميني و رضا جوزاني ميكند.
در اين مورد در صفحات پيشين به مفاد سند شمارهي ،273 در
تاریخ 4 نوامبر 1917 سركنسول انگليس اشاره شده است.
در سند دیگری ميخوانيم كه: «ماشاءاللهخان تلگرافي به تهران و اصفهان ارسال كرده و اجازه خواسته
است كه براي تعقيب چراغعلي، سواران خود را اعزام دارد.» اسنادي كه به آنها اشاره
رفت و از بين دهها سند انتخاب شده است، فقط
نمونهاي است از نحوهي پشتيباني مقامات دولتي از راهزنان و نشاندهندهي روش
مقامات دولتي به منظور بدنام كردن و تخطئهي
نايبيان؟!
با اين همه، نايبيان به پيروزيهاي
متعدد دست يافتند و موفق شدند كرارآ تلفات سنگين بر دستههاي راهزنان وارد سازند و اموالي را كه بهوسيلهي آنان ربوده شده بود پس گرفته
و به صاحبان اصلي آن تحويل دهند. چنانچه در ربيعالثاني 1336 با سركوبي انبوه راهزنان، هشتاد بار كالاي متعلق به زردشتيان را
از جوزان باز آوردند و به صاحبان آنها تحويل دادند.(22)
مردم حاشيهي كوير كه خود شاهد مزاحمتهاي دستههاي
مزدور دولت بودند، گول نميخوردند
و به رغم دسايس دولت، دوست را از دشمن باز ميشناختند.(23)
در اين جو پرتشنج، باند وثوقالدوله
از بيم آن كه مبادا مزاحمي مانند يارماشاءالله دستههاي راهزن را دستگير و به افشاگري وادارد و دولت را يكسره رسوا گرداند، مصمم
به نابودي همهي راهزنان خود جز سردار صولت
بختياري شدند. سردار صولت طي سالها
نشان داده بود كه خادمي سر نگهدار و قابل اطمينان است. از اين رو باند وثوقالدوله بخشي از راهداري نايبيان را به او واگذاشت، در حالي
كه نقشهي انهدام ساير دستههاي مزدور خود را طرح و اجرا كرد.
همانطور كه در صفحات قبل به آن
اشاره شد، در ژانويهي 1919وثوقالدوله سردار جنگ بختياري را به سمت استانداري اصفهان گمارد، و با امكاناتي
كه در اختيارش گذارد به او فرصت داد كه در مدت چهارماه آرامش را به منطقه باز
گرداند. ضمنآ واحدهاي ژاندارمري در قم، اردستان و سلطانآباد را تقويت كرد، و از اينها مهمتر
عمدهي قواي (پليس جنوب) كه تا آن زمان به اصفهان راه نيافته بود، به اصفهان
گراييد. ستون اعزامي از فارس به فرماندهي كلنل فريزر، تشكيل ميشد از 700 نفر از افراد مجهز و تعليميافتهي پليس جنوب كه كليّهي درجهداران
آن ستون هندي و انگليسي و داراي چهار قبضه توپ و چهار مسلسل سنگين بود.
8ـ وثوقالدوله براي كشتن سران نايبي تروريست
اعزام ميكند
باند وثوقالدوله كه براي ترور بسياري از
نافرمانان از جمله ميرزاكوچكخان
توطئه ميچيد، به موازات تبليغات ضد
نايبي و بسيج دستههاي راهزن عليه نايبيان، در
داخل گروههاي نايبي هم به خرابكاري
پرداخت و حتي چند تن از سركردهها
مخصوصآ برخي از رؤساي دستههاي
بيگانه را كه نزد نايبيان به سر ميبردند،
با تهديد و تطميع به ترور يارماشاءالله و نايب حسين واداشت. چنانچه در سالهاي 1918 و1919 ميلادي چند توطئه براي ترور سران نايبي
ترتيب داده شد. دربار اول يحييخان
قفقازي را با دو تروريست قفقازي ديگر به كاشان فرستادند. اين سه به عنوان مهمان
نزد يارماشاءالله به باغشاه فين رفتند و شبانگاه
كوشيدند كه با بالا رفتن از ديواري خود را به بامي كه يارماشاءالله بر آن آراميده
بود، برسانند. ولي در آن حال دستگير و از كاشان اخراج شدند.
بار ديگر نصرالله حاجيبابا،
يكي از سركردگان نايبي كه بر اثر بدرفتاري نسبت به مردم، مورد غضب يارماشاءالله
قرار گرفته و طرد شده بود، به تحريك حاكم كاشان، با چند تن از ياران خود، مخفيانه
براي كشتن يارماشاءالله، در باغ سرداريه كمين كرد. اما يارماشاءالله كه قبلا بهوسيلهي
مستخدم خانهي حاكم از ماجرا خبردار شده
بود، توطئهگران را به هنگام اجراي توطئه
دستگير كرد. به امر نايب حسين، نصرالله اعدام شد.(24)
نصرالله حاجی بابا که بود؟
«نصرالله حاجيبابا يكي از سركردگان كاشي با
حدود 10 سوار وارد امامزاده شد كه در اختيار افتخار نظام سرپرست افراد قرهسوران بود، و پس از تيراندازي و قتل دو نفر از افراد محافظ
جاده، بقيه از جمله افتخار نظام را خلعسلاح
كرد و سپس به موقار رفته و 8 نفر از افراد را با خود برد. نصرالله سپس به يك
كاروان الاغ دستبرد زد و 6 قاطر را با خود به آقا بالا برد. شايع است كه نصرالله،
يكي از افراد ماشاءاللهخان بوده ولي عليه او ياغي شده
و مبادرت به انجام اين خلافكاريها
كرده است. ماشاءاللهخان تصميم گرفته است كه عدهاي سوار براي دستگيري نصرالله اعزام كند...»
بار ديگر در اول ماه مه 1919، كلنل كاظم تبريزي از طرف وثوقالدوله مأمور ترور يارماشاءالله و نايب حسين شد. اما يكي
از جاسوسان نايبيان در وزارت داخله، نقشهي وثوقالدوله را به اميرمهدي، فرزند ارشد يارماشاءالله كه در
تهران مشغول تحصيل بود، اطلاع داد، و او هم بيدرنگ به كاشان شتافت و شخصآ پدر را آگاه ساخت. درنتيجه يارماشاءالله كلنل را
كه با يكي از همسران او خويشاوندي داشت و به عنوان مهمان، بر او وارد شد، تحت
مراقبت دقيق قرار داد. كلنل در عرض چند روز توانست سركردهي سه دسته از دستههاي غيرنايبي را كه از مدتها پيش به نايبيان پيوسته بودند، با وعده و وعيد به جانب
دولت كشد و براي كشتن يارماشاءالله و نايب حسين آماده كند. ولي يكي از آن سه نفر
به نام محمد رشيدالسلطان سوري كه از متمردان معروف گلپايگان بود، يارماشاءالله (
آگاه) را آگاه نمود. كلنل كاظم و دونفر همراه او به نامهاي ابراهيم خليل تورزني و كيومرث استكي بختياري دستگير و با وجود آن كه
نايبيان عاملان توطئه را سزاوار اعدام دانستند، يارماشاءالله بدين عذر كه كلنل
تبريزي به عنوان مهمان بر او وارد شده است، و تورزني و استكي هم به او پناه برده
بودند، از ريختن خون آنان چشم پوشيد، و فقط هر سه را از كاشان بيرون راند. در اين
مورد
«اخيرآ در كاشان حوادث نامطلوبي روي داده است. ماشاءاللهخان به شخصي به نام حاجي كاظمخان (كلنل كاظم تبريزي) كه قبلا مجاهد بوده، مشكوك شده و تصور ميكند كه او تروريست و از تهران اعزام شده است تا او را
بكشد. ماشاءاللهخان با نگراني اعلام كرده است
كه به تهران نخواهد رفت. ماشاءاللهخان
حاجي كاظم را به تهران اعزام كرده است و تا حدي ناراحتي او برطرف شده و آرامش خود
را به دست آورده است.»
9ـ تقويت
ژاندارمري و نيروي پليس جنوب
رفتهرفته نيروهاي دولت با پشتيباني
مقامات انگليسي كه مشغول تربيت و تجهيز واحدهاي پليس جنوب بودند، تقويت شدند، و
مخصوصآ شمارهي افراد ژاندارمري از 3000 به
11000 رسيد. (25 ) در اين مورد در سندی كه در تاريخ 22 آوريل 1919 وزيرمختار
آمريكا در ايران به وزير امور خارجهي
آمريكا ارسال داشته است، چنين گزارش شده است:
«با از هم پاشيدن ژاندارمري كه توسط سوئديها پايهگذاري شده بود و در زمان جنگ
به طرفداري از آلمانها فعاليت ميكرد، و به همين علت به خدمت سوئديها خاتمه داده شد، ( البته با فشار انگليسيها) دولت ايران از حفاظت شهرها و جادهها عاجز ماند. لذا در حال حاضر دولت با مقامات انگليسي مشغول مذاكره است كه
از آنچه از قواي ژاندارمري و ديويزيون قزاق باقي مانده است، آنها را با نيروي پليس
جنوب يكي كرده، ارتش يكپارچه با اونيفرم متحدالشكلي پايهگذاري كند. در صورت امكان تعداد آنها را به 50000 نفر برسانند. از انگليسيها خواسته شده است كه مقاديري از اسلحههاي به دست آمده در جنگ جهاني را همراه با مسلسل سنگين و
توپخانهي صحرايي و هواپيما و تعدادي
افسر انگليسي براي تعليم افراد ايراني واگذار كنند. ضمنآ دولت انگليس بودجهي مالي لازم را موقتآ در اختيار ايران قرار ميدهد.»
در سند دیگری، وزيرمختار آمريكا در گزارش مورخهي 20 مه 1919 چنين نوشته است:
«عطف به گزارش شمارهي 499
مورخهي 22 آوريل 1919. من، در مورد
اغتشاشات عمومي در منطقهي مركزي ايران توسط ياغيان، با
كمال احترام به عرض ميرساند كه سردار اسعد و سردار
محتشم رهبران ايل بختياري، تهران را به قصد اصفهان در تاريخ 18 مه، ترك كردند تا
به سردار جنگ استاندار بختياري اصفهان در خاتمه دادن به غائلهي ياغيان كمك كنند، و دو قبضه توپ و دويست و پنجاه نفر از
شيراز به اصفهان فرستاده شد.
به اندازهي كافي اعتبار مالي براي تقويت
ژاندارمري و گسترش آن به 9000 نفر و استخدام افراد جديد در همدان و اراك واگذار
شده است. 1500 قبضه تفنگ حدود چند روز پيش از بغداد به كرمانشاه فرستاده شد.»
اين بهبود وضع قشون ايران به وثوقالدوله
اجازه داد كه به موازات سياستبازي،
دسيسهكاري و تلاش براي تخطئه و
توطئه، به قوهي قهريه نيز دست زند و عملا
برخي از دشمنان خود را فرو افكند، چنانكه صولتالدوله، رئيس ايل قشقايي را از رياست ايل بركنار كرد و كميتهي مجازات را با
كشتن اعضاي برجستهي آن، درهم شكست. همچنين با آن
كه توطئه او براي كشتن ميرزاكوچكخان
(همانند توطئهي او براي كشتن يارماشاءالله)
بينتيجه ماند (26 )، از يكسو ميان سران جنبش جنگل اختلاف انداخت(27)، و از سوي ديگر
در شعبان 1337 با مهر كردن قرآن و زنهار دادن به دكتر حشمتالاطبا، يار همدل ميرزاكوچكخان،
او را به همراهي 270 تن، به تسليم برانگيخت و آنگاه نامردانه او را بر دار كشيد و
همراهانش را به زندان افكند.(28)
در پي اين اعمال، دولت و حاميانش نقشهي حمله به نايبيان را طرح كردند، و قدم به قدم در آن راه پيش رفتند تا به
نتيجهي مورد نظر كه همان انهدام
كامل نايبيان بود دست يابند. براي روشن كردن اقدامات دولت و مقامات انگليسي لازم
است به اسناد پيوستي كه به آنها اشاره خواهد شد مراجعه كنيم.
سركنسول انگليس در اصفهان، به مافوق خود در تهران تلگراف
رمز شمارهي 60 رادر تاریخ 12 مارس 1919، ارسال ميكند، به اين شرح:
«به ماشاءاللهخان دستور داده شده است كه به
اتفاق كليّهي افراد خود به ژاندارمري
بپيوندد. ولي به علت عدم اعتماد او به دولت تهران، حاضر به اطاعت از اين دستور
نشده است. ماشاءاللهخان آماده است كه افراد خود را
از امور قرهسوراني بازدارد و مرخص كند،
ولي چون اعتمادي به كابينهي
فعلي ندارد و آنها را دشمن خود ميداند،
لذا گفتهها و قول و قرارهايشان را نميپذيرد. وي همچنين اعتقادي به وعدههايي كه ما ( انگليسيها)
به او دادهايم ندارد.
در حال حاضر او داراي 400 سوار و 200 تفنگچي پياده است. كليّهي اسبها،
تجهيزات و مهمات افرادش متعلق به او و جزو اموال شخصياش ميباشد. اگر به خدمت اين اشخاص
خاتمه دهد، همهي آنها به راهزنان خواهند
پيوست. درنتيجه بهتر است كه همهي
آنها را وارد خدمت دولت مركزي كرد، ولي ماشاءاللهخان انتظار دارد كه دولت قيمت اسبها و
تجهيزات افراد را به او بپردازد.»
در سند بعدي كه 4 روز بعد مخابره شده است، سركنسول طی
شماره 62 اظهار ميكند:
«انتخابات در كاشان شروع شده. دولت تهران تلگرافي براي فرماندار كاشان
فرستاده است كه به ماشاءاللهخان
دستور بدهد سواران خود را خلعسلاح
و رها كند و خود به تهران برود.»
در اول آوريل 1919، سركنسول انگليس در اصفهان طي تلگراف
رمزي به شمارهي 87 گزارش
ميكند كه:
«سوپر (Soper) از شيراز تلگراف كرده است كه حاضر
است هر يك از افراد ماشاءاللهخان
را كه از لحاظ سلامتي مناسب باشد، به استخدام درآورد. من مطمئن نيستم كه دولت چه
نقشهاي براي ماشاءاللهخان دارد و تا چه حد مذاكرات آنها پيشرفت كرده و به نتيجهي مطلوب رسيده است؟ ولي اگر قرار باشد كه نيروهاي
ماشاءاللهخان را از هم بشكنيم، بهترين
راه همين است كه با استخدام آنها ترتيب كار را بدهيم. اگر مخالفتي در اين مورد
نيست من ميتوانم براي اولينبار اين مطلب را با ماشاءاللهخان در ميان بگذارم؟» (در زير نامه با دستخط نوشته شده است): «آيا ميتوانم
با اعتلاءالدوله (وزير كشور) تماس بگيرم؟ امضا B.L. .
«با اعتلاءالدوله صحبت كردم و به درخواست او برايش نامه نوشتم و مفاد
مذاكرات را در ميان گذاشتم.» امضا E. G. G 4آوريل، «امروز اعتلاءالدوله به من گفت كه به عقيدهي وثوقالدوله، نخستوزير،
خوب است كه اين اشخاص (سواران ماشاءاللهخان)
را به استخدام پليس جنوب درآوريم، در ضمن وثوقالدوله معتقد است كه بايد مراقب بود زيرا در صورتي كه ماشاءاللهخان در آينده خواست دردسري براي دولت مركزي ايجاد كند،
فارس برايش نقطهي اتكايي خواهد شد Fars) in
him a point d appui (This arrangement would give حضرت والا اميدوار است كه به
ماشاءاللهخان اجازه داده نشود كه از اين
امتياز بهرهبرداري كند.
به نظر ميرسد كه ماشاءاللهخان تمايلي به رفتن به تهران را ندارد. 1ـ به دليل عدم
اعتماد او به دولت مركزي. 2ـ به دليل آن كه ميترسد در نبودنش در كاشان اموالش را به يغما ببرند.
در مورد()1 نخستوزير از ما خواسته است كه به
ماشاءاللهخان اطمينان بدهيم كه قصد جان
او را ندارد و مايل است در تهران حضوري با هم مذاكره و موضوعهاي مختلف را بررسي و به توافق برسند. در مورد()2 نخستوزير پيشنهاد ميكند كه يك گردان ژاندارم به
كاشان اعزام گردد تا از اموال او در غيابش حفاظت كند. بهعلاوه نخستوزير معتقد است كه ماشاءاللهخان براي يك يا دوسال از محل دور شود و اجازه دهد كه گذشت
زمان باعث خاطرزدايي شود. پس از آن ميتواند
با يك پروندهي پاك مراجعت كند.» 4 آوريل،
1919
با توجه به حقايقي كه در اسناد فوق مشاهده ميشود، ميتوان چنين نتيجه گرفت:
1ـ يارماشاءالله اعتمادي به دولت وثوقالدوله و قول و قرارهاي او ندارد.
2ـ يارماشاءالله به وعده و وعيدهاي انگليسيها نيز معتقد نيست.
3ـ يارماشاءالله حاضر است از قرهسوراني
جادهها دست بردارد.
4ـ يارماشاءالله در آن زمان بيش از 600 سوار مسلح در اختيار داشته است؛ به
تعداد اين سواران بايد سواران نايب حسين و ساير برادرانش را اضافه كرد، كه روي هم
بالغ بر 2000 نفر ميگرديد.
5 ـ يارماشاءالله حاضر است افراد خود را از خدمت مرخص كرده و تجهيزات و اسبهايشان
را در اختيار دولت قرار دهد، به شرطي كه ارزش اين تجهيزات را دولت به او بپردازد.
6ـ اگر سواران يارماشاءالله پس از خاتمهي خدمتشان در دستگاه نايبيان به
استخدام دولت در نيايند، محتملا از درماندگي به راهزنان خواهند پيوست. پس معلوم ميشود كه تا آن زمان آنان راهزن نبودهاند!
پيشنهادات وثوقالدوله و انگليسيها، ميتواند
حاكي از برداشتهاي زيرين باشد: مقامات
انگليسي قصد دارند با استخدام سواران يارماشاءالله و استفاده از تجربيات آنها در
امور قرهسوراني، در توسعهي پليس جنوب بكوشند. از طرف ديگر نيروهاي او را تجزيه كرده
و درنتيجه به قدرت نايبيان در منطقهي
مركزي ايران خاتمه دهند. و با پخش شايعهي
پذيرش سواران نايبيان در پليس جنوب و ژاندارمري عدهاي از اين سواران را به اميد شغل پابرجايي با درآمد نسبتآ بيشتري، به طرف
خود كشانده، و درنتيجه باعث تضعيف نايبيان گردند.
وثوقالدوله چون باخبر بود كه
يارماشاءالله اعتمادي به قول و قرارهاي وي ندارد، لذا از وزيرمختار انگليس ميخواهد كه به يارماشاءالله وعدهي تأمين جان و مال بدهد. به اين طريق وثوقالدوله قدم به قدم نقشهي خود
را براي نابود كردن نايبيان پياده ميكند.
زيرا ميداند كه تأمين جاني و مالي از
طرف سفارتخانههاي روس و انگليس مهمتر و
قابل اطمينانتر از تأمين دادن دولت است، و
افراد را به آيندهي خود مطمئنتر ميكند و
داشتن اطمينان براي آينده چيزي است كه يارماشاءالله به آن نياز دارد.
وثوقالدوله آن روباه رياكار پير و
سياستمدار باتجربه و سياس و تزويركار، با پيشنهاد اعزام يك گردان ژاندارم به كاشان
به منظور حفظ اموال نايبيان، يارماشاءالله ساده و بيغل و غش را باز هم فريب ميدهد.
زيرا قصد او از اعزام يك گردان ژاندارم به كاشان، فقط به منظور باز كردن جاي پايي
در كاشان، شناسايي بيشتر منطقهي
نايبيان به منظور تصاحب اموال و املاك و گنجينههاي فرضي آنها است. نايبيان پس از پنجاه سال عدم اعتماد به دولت مركزي،
بالأخره فريب ميخورند و با پاي خود به دام
مرگي كه وثوقالدوله و وزيرمختار دولت
بريتانياي كبير براي آنها تهيه ديدهاند،
گرفتار ميشوند!
10ـ گنجينههاي نايبيان
دربارهي گنجينهها و ذخاير نايبيان، دشمنان
آنان شايعات و داستانهاي فراواني را بهوسيلهي
عوامل فراوان خود جعل و از طريق روزنامههاي
مزدور خود، به اطلاع مردم رساندند. وانمود كرده بودند كه نايبيان بر اثر تاراج
اموال اشراف مخالف خود، صاحب گنجينههايي
شامل شمشهاي طلا و جواهرات نفيس شده و
آنها را در قلعهها و استحكامات و جاهاي ديگر
پنهان كردهاند.(29)
در فصول بعدي مفصلا و با ارائهي
مدارك نشان داده خواهد شد كه نايبيان در طي نيم قرن ياغيگري كه بيشتر آن به جنگ و
گريز گذشته بود، ضرورت داشتن پناهگاه و ذخاير جنگي را دريافته بودند. از اين رو
كوشيدند براي مواقع اضطراري، در سراسر حاشيهي جنوبي كوير، قلعهها و
قراولخانهها و برجهايي بسازند و در آنها و نيز
در نهانگاههايي در دل كوهها و بيابانها،
مقاديري اسلحه و مهمات و آذوقه و آب و علوفه و احيانآ پول ذخيره كنند.
نايبيان در سراسر دورهي
طغيان خود، دو منبع عايدي بيشتر نداشتند: آنچه طايفهي نايبي و وابستگان آن از طريق شغل قرهسوراني و حكومت و پيشهوري و
برزگري و قاليبافي خانگي تحصيل ميكردند، و آنچه دستگاه نايبي به هنگام جنگ يا تيرگي روابط
خود با دولت و هوادارانش، از راه غارت كاروانهاي انگليسي و دولتي و ضبط اموال اشراف مخالف به دست ميآورد. دستاوردهاي نايبيان از راه اول كه به رسم ديرينهي آنان، در اختيار سرانشان قرار داشتند، از شماري خانه و دكان و مزرعه و قراولخانه و قلعهي
جنگي و باغ سرداريه و مدرسهي
شبانهروزي سرداريه و مبلغي پول نقد
(معمولا سكهي طلا) كه نايب حسين و
يارماشاءالله همواره براي مصارف ضروري، به عنوان خزانهي سيار، در دو خورجين كوچك به همراه داشتند، تجاوز نميكردند. دستاوردهاي آنان از راه دوم يعني مقاديري اموال منقول غارتي در هر
مورد ميان افراد نايبي و نيازمندان محلي تقسيم شدند، و فقط سلاحها و اسبهايي
كه به دست ميآمدند، به دستگاه نايبي تعلق
ميگرفتند.(30)
يادداشتها
1. بهار: پيشين، ص .90
2. فولادوند: پيشين، 30 اسفند 1346 ش، ص .44
3. سيّدعلي آذري: مصاحبه، 12 خرداد 1341 ش.
4. فولادوند: پيشين، 30 فروردين 1347 ش، ص .13
5. همان، 30 اسفند 1346 ش، ص .44
6. مقدم: «نگاهي به ياغيان و ياغيگري در عصر مشروطه» نامهي فرهنگ ما: خرداد 1330 ش،
ص .31
7. اميرقلي اميني: مصاحبه، فروردين 1317 ش.
8. حسين معروفي: مصاحبه، دي 1359ش.
9. حسن نراقي: پيشين، ص، 8 .147
10. سيّدرضا مساوات: مصاحبه، پاييز .1339
11. مقدم: «نگاهي به ياغيان و ياغيگري در عصر مشروطه» پيشين، ص .31
12. ايران، 30 ربيعالثاني
1337 ق، ص .3
13. مقدم: «نگاهي به ياغيان و ياغيگري در عصر مشروطه»، پيشين، ص 14ـ31 رعد،
8 جماديالاولي 1337 ق، ص .4
14. رعد، 8 جمادی الاولی 1337 ق، ص 4.
15. ايران، 8 جماديالاولي
1337 ق، ص 3 و 16 و 4، ملكالمورخين
سپهر: پيشين، جلد 22، ص .190
16. ملک المورخین سپهر: پیشین،جلد 22، ص190.
17. رعد، 7 جمادي الاولي 1337 ق، ص .3
18. اعظام قدسي: پيشين، ص .472
19. ملكالمورخين سپهر: پيشين، جلد 20،
ص .131
20. ستارهي ايران، 9 شعبان 1335 ق، ص
.131
21. عصر جديد، 22 محرم 1335 ق، ص .2
22. رعد، 8 جماديالاولي 1336 ق، ص 2 و 18 ربيعالثاني 1336 ق، ص .3
23. عصر جديد، محرم 1335 ق، ص 3. و 22 محرم 1335، ص .2
24. ملكالمرخين سپهر: پيشين، جلد 22،
ص .15
25. مستوفي: پيشين، ص .82
26. فخرائي: پيشين، ص 8 .49
27. فخرائي: پيشين، ص 163 و .173
28. دكتر محمدعلي فائق: «يادبود شصتمين سال شهادت ميرزاكوچك، رهبر نهضت
جنگل» نشريهي گيلان ما، 18 آذر 1359 ش، ص
6 و 5؛ فخرايي: پيشين، ص 80ـ.177
29. فولادوند: پيشين، 30 خرداد 1337 ش، ص .9
30. دبير نظام: پيشين.
No comments:
Post a Comment