Thursday, March 17, 2016

فصل نهم - کشتار و آزار نایبیان و چپاول کاشان بوسیله دولت و اشراف کاشان





فصل نهم

كشتار و آزار نايبيان و چپاول كاشان به وسيله دولت و اشراف

1 - خلع سلاح افراد قره سوران
2- جستجو در مورد گنجهاي افسانه‌‌اي نايبيان و شروع چپاول مردم.

     بنا بر آنچه در فصول قبلي ذكر شد، دولت در حين تعقيب نايبيان در تهران، سر كوبي و دستگيري نايبيان حاشيه كوير را هم با خدعه و زور شروع كرد. چون واحدهاي ژاندارم با كمك مستقيم و غير مستقيم بختياريان و مقامات انگليسي، توانستند دسته‌هاي مستقر در حاشيه كوير و منجمله قم را محاصره كنند، وزارت امور داخله انحلال سازمان قره سوراني نايبيان را اعلام داشت.(1)  متذكر شد كه دسته‌هاي قره سوران در صورتي كه اسلحه خود را به مقامات دولتي تحويل دهند مي‌توانند آزادانه و بر كنار از مواخذه دولت، پي كار خود روند. برخي از دسته‌هاي قره سوران نايبي به قول دولت اعتماد كردند و اسلحه خود را به ژاندارم‌ها تحويل دادند.ولي بازهم از تعقيب بركنارنماندند.(2) فقط چند دسته، مسلحانه به حركت در آمدند و توانستند جنگ كنان، خود را از خطر دستگيري نجات دهند. از ميان اين دسته‌ها، آن‌ها كه از خارج كاشان برخاسته و به نايبيان پيوسته يا پناهنده شده بودند، به مساكن اصلي خود باز گشتند، و آن‌ها كه كاشاني بودند، خود را در كوهستان‌هاي كاشان كه پناهگاه يار محمد سيف لشگر، فرزند عارف پيشه نايب حسين بود، رساندند. سيف لشگر كه به هنگام اعدام يار‌ماشاء‌الله در كوير به سر مي‌برد، پس از دريافت خبر قتل او، بي درنگ با دسته خود در برابر واحد‌هاي ژاندارم‌ها به جنگ و گريز پرداخت و توانست بيش از سه ماه مقاومت كند (3) سرانجام واحدهاي ژاندارم دسته او را محاصره كردند و او را هم به تهران فرستادند و نزد برادرانش كه دولت آنان را محض رعايت افكار عمومي و نيز به اميد كشف گنجينه‌هاي موهوم و اسناد و اسلحه خانه‌هاي مخفي تسليم چوبه دار نكرده بود، محبوس گردانيدند.(4)


     در كاشان اردوي سيار ژاندارمري كه حكومت نظامي برقرار كرده و پس از گرفتاري يار‌ماشاء‌الله، دست به خشونت شديد زده بود، يكه تاز ميدان شد. ژاندارم‌ها كه در كوه‌ها و بيابان‌ها از دسته‌هاي نايبي آزار ديده و قادر به سر كوبي برخي از دسته‌هاي نايبي و دستگيري افراد بسيار نشده بودند، با كينه‌‌اي شتري چون كينه اشراف كاشان، در آن شهر به جولان در آمدند.(5) فرمانده اردوي سيار در جست و جوي گنجينه و اسناد و اسلحه خانه، همانند زيردستان خود، به هر قساوتي تن در داد. بسياري از دولتيان و اشراف محلي به ميانجي آدمكشان مزدور خود، به همكاري با اردو برخاستند و شريك جنايات آن شدند ـ برخي از سر دشمني ديرين خود با نايبيان، برخي به طمع غارت، برخي يراي نفع بستگي‌هاي پيشين خود با نايبيان و تبرئه خود از لحاظ دولت.   
     در مورد رفتار غير انساني و وحشيانه اردوي سيار، با هم به چند گزارش تلگرافي سركنسول انگليس در اصفهان توجه مي‌كنيم:
6 سپتامبر 1919 تلگراف رمز شماره 182
     "به من گزارش شده است كه ژاندارم‌ها در كاشان كه در اول رفتاري انساني و ملايم داشتند، شروع به شرارت كرده‌اند و نارضايتي مردم را به وجود آورده‌اند.
     اعلام شده است كه ژاندارم‌ها بزور مشغول اخاذي و دريافت پول از كساني هستند كه به آن‌ها تهمت ارتباط با گروه ‌ماشاء‌الله خان را زده‌اند.
     مبالغي كه ژاندارمري به تهران گزارش داده است حتي يكدهم مبالغي نيست كه بزور از مردم گرفته‌اند.
     نظم و انظباط ژاندارم‌ها نيز از بين رفته است. با عرض معذرت و جسارت در خواست مي‌كنم كه يك افسر اروپائي براي تحقيق و بازرسي و تصميم گيري در اين باره به كاشان اعزام گردد."‌‌ (به سند پيوست شماره 184 مراجعه شود.)
     سر كنسول به وزير مختار خود در تاريخ 7 سپتامبر، 1919 چنين تلگراف كرده است:
     "ژاندارم‌ها يكنفر ديگر از گروه ‌ماشاء‌الله خان را به دار زدند. گزارش شده است كه ژاندارم‌ها از افراد متعلق به ‌ماشاء‌الله خان و پناهگاه‌هاي وي، مقادير بسيار زيادي اندوخته و گنجينه بدست آورده‌اند.
     خوشبختانه يكنفر بازرس از تهران براي رسيدگي به اموال و پولهاي نقدي كه ژاندارم‌ها ربوده اند، وارد كاشان شد." (به سند پيوست شماره 185 مراجعه شود.)
      در 21 سپتامبر، 1919 سر كنسول در تلگرافش چنين اعلام كرده است:‌‌
     "يكي ديگر از هواداران ‌ماشاء‌الله خان در تاريخ 15 سپتامبر در كاشان اعدام شد."
     در سند ديگري سر كنسول انگليس اشاره مي‌كند به:
     "در اوايل اكتبر 150 ژاندارم بي اسلحه وارد كاشان شدند و با تفنگهائي كه از دار و دسته ‌ماشاء‌الله خان بدست آمده بود مسلح و به طرف اصفهان اعزام شدند. قرار است از اين ژاندارم‌ها براي پست‌هاي نگهباني جاده‌ها استفاده شود." (به سند پيوست شماره 191 مراجعه شود.)
     در سند پيوست شماره 192 طي تلگراف رمز شماره 209 در تاريخ 14 اكتبر، سر كنسول به مطلب وحشيانه و غير انساني اشاره كرده است، به اين شرح:
     "مسئول تلگرافخانه كاشان شديداً تكذيب مي‌كند كه به افراد خانواده ‌ماشاء‌الله خان پناه داده است. افراد خانواده ‌ماشاء‌الله خان براي تحصن در تلگرافخانه به او پناه برده اند، ولي او آن‌ها را به سوي ياور رانده است. او همچنين تكذيب كرده است كه چيزي از اموال مرحوم ‌ماشاء‌الله خان در تلگرافخانه نگهداري نمي شود. يكنفر بنام بهرام كاوس چند صندوق مهمات را كه ‌ماشاء‌الله خان در گذشته در دهكده او باقي گذارده بود، تحويل مسئول تلگرافخانه داد، كه او نيز فوراً تحويل ياور داد.
     شنيدم كه بين ياور و مسئول تلگرافخانه شكر آب شده و من در اين مورد خود را گناهكار مي‌دانم، چون من از ياور خواستم كه از پولهائي كه ‌ماشاء‌الله خان نزد (بهرام كاوس) به امانت گذارده بود مقداري به شخصي كه ادعائي عليه ‌ماشاء‌الله خان داشت، بپردازد. ولي چون ياور همه اين پول را براي شخص خود مي‌خواست، فكر كرده است كه مامور تلگرافخانه مرا در جريان اين پول قرار داده است و لذا از او دلخور است.
     به من گزارش شده است كه ياور كاملاً جيبهاي خود را از پول در كاشان پر كرده است. بازرس اعزامي از تهران، كه قرار بود در مورد پولها و اموالي كه از اطراافيان ‌ماشاء‌الله خان جمع آوري شده است بررسي و تحقيق كند، توسط ياور خريداري شده است."
     اين تلگراف سر كنسول مي‌تواند گوياي خيلي از حقايق باشد:
1- مسئول تلگراافخانه بر خلاف سنت جاري و معمول آن زمان كه كليه كساني را كه از دولت شكايت داشته و يا مشكلي برايشان حادث شده بود، براي دادخواهي و رسيدگي به مشكلا تشان به تلگرافخانه وارد شده و در آنجا تحصن اختيار مي‌كردند، ولي بر خلاف سنت معمول، او زنان و كودكان نايبي را كه از دست جور و ستم و تجاوزات ژاندارم‌ها و بسياري از دولتيان و اشراف محلي و مزدوران آن‌ها بستوه آمده بودند، نه تنها از ورود به تلگرافخانه منع كرده است، بلكه آنان را تحويل ياور فضل الله خان فرمانده اردوي سيار نيز داده است! مطلب غير انساني تر اينستكه سر كنسول انگليس چون شنيده بود كه شايد مامور تلگرافخانه چند تن از آن زنان و كودكان را در تلگرافخانه جا داده است ، بنا براين از او توضيح خواسته است كه چرا اين كار را کرده است؟ ! در نتيجه مامور تلگرافخانه منکر راه دادن آنها به محوطه تلگرافخانه اش می شود.
2-" بهرام كاوس" يكي از آن كساني است كه در دوران قدرت نايبيان خود را سر سپرده آنان قلمداد مي‌كرده. به  تلگرافي که اين شخص و برادرش مهربان کاوس از يزد براي يار ‌ماشاء‌الله فرستاده است توجه ‌مي کنيم:

سند شماره الف- دال 50
    مهربان و بهرام ولدان کاوس پارسي ـ عنوان تلگرافي "جاودان"ـ تاريخ 2 ربيع الثاني 1331 به کاشان
    حضور مبارک بندگان حضرت مستطاب اجل آقاي ‌ماشاء‌الله خان سردار جنگ دام اقباله العالي  عرض مي‌شود: مراتب به قرار عريضه ماضي است. چون لازم شد که مستحضراً خاطر مبارک را از برخي مطالب مطلع سازم. اولاً اميد آن که اين عيد سعيد بر وجود با وجود حضرت اجل ميمون و مبارک باشد. در خصوص سه هزار و پانصد و هفتاد و دو تومان که حضرت اجل به ماليه يزد حواله فرمودند که دريافت شود، رئيس ماليه يزد بعد از ده روز طفره که در اين خصوص تلگرافاً اطلاع دادم، حواله محل دادند که خود سوار امنيه وصول نمايد و تا امروز مبلغ يک صد و نود و پنج تومان از کليه وصول شده و آورنده‌اند، شايد تا بيست روز ديگر تدريجاً وصول شود، آن هم يقين نيستم. ديروز از طرف رئيس ماليه بنده را خواستند، رفتم. تلگرافي به امضاي خزانه داري کل به بنده ارائه داد. خلاصه مطلب اين که مبلغ يک صد و هشتاد و چهار تومان که سابقاً در فروش گرفته ايد از بابت حقوق حضرت اجل کسر و به جمع وصولي ماليات فروش محسوب نمايند. بنده جواب دادم که در خصوص اين فقره ابداً اطلاعي ندارم و هر چه از بابت حواله حضرت اجل مي‌دهند قبض مي‌دهم. امروز هم در اين خصوص تلگراف مخابره شد منتظر تکليف هستم. اولاً در صورت صلاح، حضرت عالي، بايد تلگرافي از اين بابت به خزانه داري کل مخابره فرماييد، زيرا که رئيس ماليه و حکومت محض بدنام کردن حضرت اجل با هم ساخته و همه روزه رعايا را جمع مي‌کنند که به تهران تلگرافاً به خزانه داري کل و غيره بگوئيد که مثلاً سردار، فلان مبلغ از فلان جا گرفت. در هر صورت چنانچه راي مبارک مقتضي داند از براي خزانه داري کل به تهران تلگراف کنيد که هر هزار و پانصد تومان حواله سابق فقط رئيس ماليه چهارصد و پنجاه تومان پرداخته‌اند. باقي به شما نرسيده است. در صورتي که قبض باشد قبول داريد وهمين قدر بدانيد که خيال رئيس ماليه فقط مداخل خود است. قبض ساخنگي از حسين و نقي درست مي‌کنند و از آن طرف هم آن طور به تهران گزارش مي‌کند که اينقدر وجه گرفته ايد. اجازه بدهيد که به حساب حضرت اجل کسر بگذارد و خزانه دار کل چون بي اطلاع است، اجازه مي‌دهد. درصورتيکه از حالا جلوگيري نفرماييد‌، از اين قبض‌ها خيلي مي‌شود. اطلاعاً عرض شد. در باب حکومت هم حاکم است ولي ماليات هم هنوز مي‌گيرد و قبض مي‌دهد. از يک طرف هم استشهاد تمام مي‌کند که سوار امنيه حضرت عالي بيش از سي سوار در خاک يزد نيستند و مي‌خواهد برساند که مواجب باقي راخود جضرت اجل بخوريد و راه امنيه را خودش بردارد و به سواران حضرت اجل و صاحب قبض نهايت سختي را دارد. عده سوار حکومت چند روز قبل براي دستگير نمودن تيمور رفتند. از قراري که مي‌گويند مشاراليه را دستگير کرده‌اند. زياده عرضي نيست، فرمايشي در يزد باشد. اقل بهرام کاوس از يزد.
شماره ميکروفيلم 81-14-145-240
    ظاهراً اين شخص مورد اعتماد آنان نيز بوده است، وگرنه چرا نايبيان مقداري پول، اسلحه و مهمات در نزد او به امانت گذارده بودند؟ او يكي از آن كساني است كه براي نفي بستگي پيشين خود با نايبيان و تبرئه خود اقدام به دادن پول و مهمات به مامور تلگرافخانه كرده است. ولي چون ياور فضل الله خان همه آنچه چپاول شده بود براي خود و اربابش وثوق‌الدوله مي‌خواست، لذا آن را به زور از مامور تلگرافخانه طلب كرده است.
3- سر كنسول انگليس در تلگرافش اذعان مي‌كند كه‌‌ (حتي يكدهم مبالغي كه بزور از مردم گرفته شده است به تهران گزارش نشده، و ياور جيبهاي خود را از پول در كاشان پر كرده است.)
4- بازرسي كه به در خواست سر كنسول براي رسيدگي به پولهاي نقدي كه ژاندارم‌ها ربوده‌اند وارد كاشان شده بود، خود دزد از آب در آمده و با ياور در تقسيم غنايم شريك شده است!
    در تاريخ 5 اكتبر، 1919 سر كنسول انگليس تلگراف ديگري را براي وزير مختار انگليس مخابره مي‌كند:‌‌     "نماينده اداره ماليه و فرمانده ژاندارمري مستقر در كاشان كليه اموال منقول و غير منقول ‌ماشاء‌الله خان را در دست گرفته و قرار است اموال غير منقول فروخته شده و صرف پرداخت هزينه عمليات جنگي عليه ‌ماشاء‌الله خان بشود، و مبالغ اضافي به مصرف تعمير جاده و خيابان‌ها و غيره در كاشان گردد."
در اين جا بهتر است به گزارش 26 اكتبر، 1919 سر كنسول توجه كنيم:‌‌
    " يك بازرس از تهران وارد كاشان شد تا در مورد ميزان پول نقد و اموالي كه از مرحوم نايب حسين و ‌ماشاء‌الله خان جمع آوري شده است، تحقيق و بررسي كند. او بازرس قبلي را بازداشت كرده و رئيس پليس و اداره پليس را زير نظر ژاندارمري قرار داده است . ضمنا ً تعداد زيادي از مامورين پليس را اخراج كرده است."
    مي بينيم كه سومين بازرس اعزامي از تهران براي رسيدگي به ميزان غارت و چپاول اموال مردم كاشان و يا به قولي افراد خانواده نايبيان و هواداران آنان، وارد كاشان مي‌گردد. او فوراً بازرس قبلي را كه توسط ياور فرمانده اردوي سيار خريداري شده بود از كار بركنار و بازداشت مي‌نمايد. و دستور مي‌دهد كه رئيس پليس و اداره پليس كه شايد در تقسيم غنايم موي دماغ ياور شده اند زير نظر ژاندارمري قرار گيرند،ضمناً عده‌‌اي از افراد پليس را از خدمت اخراج مي‌كند. يعني بوضوح ديده مي‌شود علاوه بر فرمانده اردوي سيار و اغلب افسران او و بازرسان اعزامي از تهران و رئيس پليس و همه دولتيان مقيم كاشان و ژاندارم‌ها و افراد پليس، خيلي از اشراف كاشان در اين چپاول و غارت و شكنجه دادن افراد نايبي و خانواده آن‌ها و هواداران و دوستان سابق نايبيان دست داشته و در اين راه وقاحت را به حدي رسانده بودند، كه وثوق‌الدوله خائن و وطن فروش را وادار به اعزام بازرس پشت بازرس مي‌كند. البته اعزام اين بازرسان نمي تواند دردي را دوا كند، چون دزد اصلي و صاحب اختيار كاشان و حومه ياور فضل الله خان  نماينده وثوق‌الدوله است، و بهيچ وجه حاضر نيست از ادامه غارت و چپاول و اعدام مردم كاشان دست بردارد.
    در دنباله اين اتفاقات وحشتناك و سنگدلي و قساوت افراد ژاندارم. سر كنسول انگليس تلگراف شماره 255 خود را در تاريخ 9 نوامبر، 1919 براي رئيس خود مخابره مي‌كند:‌‌
    "گزارش رسيده از كاشان حاكي است كه پاشا خان بازرس ويژه اعزامي از تهران كه چندي قبل وارد شده بود، فرماندار كاشان و نماينده دارائي را از كار بر كنار كرد و شبانه به داخل چندين خانه يورش برد. ضمناً چند زن را به اسم اين كه آن‌ها مقداري از اموال نايب حسين را در اختيار دارند زنداني كرده است.
    شكايات فراواني از پاشا خان در موارد مختلف به تهران رسيده و در نتيجه پاشا خان به تهران احضار شده است."
    توجه شود كه پاشا خان نيز روي بازرسان قبلي را از وقاحت سفيدکرده است. او ضمن اينكه فرماندار و نماينده دارائي كاشان را از كار بر كنار مي‌كند، شبانه به داخل منازل زناني كه شوهرانشان يا اعدام شده و يا در زندان به سر مي‌برند و يا در كوه و كمر‌ها خود را پنهان كرده اند، وارد شده و این زنان رادستگیر و زندانی می کند! نمي توان باور نكرد كه اشخاصي چون ياور فضل الله خان و بازرسان اعزامي و مامورين پليس و دولتيان و عده‌‌اي از اشراف با اين كينه شتري كه نسبت به نايبيان داشته‌اند و با آن قساوتي كه قطعات بدن يكي از سر كردگان نايبيان بنام غلام برزي را كه از مدتها قبل ديوانه شده بود، در جلوي مردم تماشاگر درحاليكه او هنوز زنده بود بند بند بريده، و سپس بدن نيمه جان او رابه گلوله بستند، به اين زنان زندانی تجاوز نكرده باشند؟!
    در گزارش بعدي خود سر كنسول چنين نوشته است:‌‌     "گزارش دريافت شده از كاشان حاكي است كه رئيس پليس كاشان بازداشت شده و همراه علي خان مشكوني به تهران اعزام گرديده‌اند. شايع است كه اين افسر پيشنهاد كرده بود كه به اداره خزانه داري كاشان دستبرد بزنند.
    همسر نايب حسين دادخواستي به دولت تهران فرستاده و در خواست كرده است كه دو پسرش منصور و امير را آزاد كنند.
    گفته شده است " آنچه بگندد نمكش مي‌زنند، واي به روزي كه بگندد نمك! " وقتيكه رئيس پليس كاشان كه ظاهراً مسئول حفظ جان و مال و ناموس مردم كاشان است،تصمیم به دستبرد زدن  به اداره خزانه داري كاشان را داشته است! ديگر از ياور فضل الله خان نماينده خائن بزرگ وثوق‌الدوله وطن فروش، و ژاندارم‌هاي او كه تنها هدفشان از اين عمليات عليه نايبيان، پر كردن كيسه‌هاي خالي خود از چپاول اموال و تجاوز به ناموس  مردم كاشان است، چه انتظاري مي‌توان داشت؟!

3- صدور دستور بوسيله وثوق‌الدوله براي دستگيري و مجازات نايبييان.
    مي پردازيم به شرح بقيه وقايع.
    وثوق‌الدوله كه از واكنش مردم كاشان بيمناك بود و مي‌خواست هر چه زودتر غائله كاشان را به پايان رساند، به اردوي سيار دستور داد كه در دستگيري و مجازات نايبيان و طرفداران آنان شتاب ورزد. پس در حيني كه اشغالگران شهر به نام حكومت نظامي و به كمك مزدوران اشراف، بي پروا به زدن و كشتن و غارت كردن مشغول بودند، ياور امير سپاهي براي مجازات نايبيان و به نام احقاق حق‌‌ (متظلمين ) كه همانا اشراف شهر بودند، چيزي بنام‌‌(محكمه نظامي) به رياست خودش تشكيل داد.(6) محكمه نظامي براي محكوم كردن هر كس كه دولتيان و اشراف شهر مي‌خواستند، احكام حضوري و غيابي صادر مي‌كرد. معمولاً بسياري از احكام غيابي بودند و شامل كساني می گردید كه قبلاً  به دست اشغالگران شهر به قتل رسيده بودند! بيشتر احكام حضوري هم پس از گرفتن و شكنجه كردن متهم شرف صدور مي‌يافتند. شكنجه كساني كه به تصور محكمه، از گنجينه‌ها يا اسلحه خانه‌ها يا اسناد خبري داشتند، گاهي تا سر حد مرگ ادامه مي‌يافت. در نتيجه نه تنها سر كرده‌هاي نايبي چون علي آلويي و رضا آسيابان بر سر دار رفتند، بلكه بسياري از نايبيان ساده نيز كشته شدند. امير سپاهي صرفاً از دستگيري مردان جنگي نايبي كه از ديد دولت، گناهكار به شمار مي‌رفتند، خوشنود نبود، بلكه دستگيري همه افراد نايبي را مي‌خواست. ظاهراً پذيرفته بود كه هيچ فرد نايبي نمي تواند بي گناه باشد. پس به زدن و بستن و زنداني كردن زنان و مردان سالخورده نايبي نيز دست زد.( 7)
    كار‌‌ (نايبي كشي ) چنان بالا گرفت كه به قول يك مطلع، حسين سرخوش،‌‌ (يادآور مزدكي كشي انوشيروان) سلطان جبار ساساني بود.(8)
ماموران ژاندارمري همانند برخي از دشمنان كينه توز نايبيان، به شهوت كشتار دچار شده بودند. عملي كه در مورد غلام برزي ديوانه صورت گرفت، و در صفحات بالاتر به آن اشاره شد، نموداري از اين شهوت كشتار بود.(9) گفتني است كه اين كارها به حكم‌‌ (محكمه)‌‌اي كه رئيس و اعضاي آن ظاهراً از عقلا بودند و با موافقت ضمني  (بزرگاني) كه دم از دين داري و وجدان مي‌زدند، صورت گرفت. و گفتني تر اين است كه برخي از واخوردگان حزب دموكرات،دراعلاميه‌‌اي به نام‌‌ (كميته محلي فرقه دموكرات كاشان) اين گونه كار‌ها را ستودند.در اعلاميه آمده است: "... مخصوصاً رئيس محترم ژاندارمري بيشتر توجهات را به واسطه دستگيري و اعدام غلام برزي كه يكي از سر دسته‌هاي خونخوار اشرار بود،جلب،وموجبات خوشوقتي اهالي را از هر حيث فراهم كرده‌اند."(10)
     طرفداران نايبيان نيز مانند خود آنان، مورد تعرض مهاجمان قرار گرفتند. چون طرفداران نايبيان فراوان بودند، مهاجمان بار‌ها به بهانه دستگيري آنان، در سراسر شهر و روستا‌ها، به خانه مردم بي گناه ريختند و هرچه خواستند، با مال و جان و ناموس آنان كردند. در بحبوحه اين گير و دار‌ها، مهاجمان گردانندگان روزنامه كاشان را كه طرفدار نايبيان بود و همچنين چاپچي‌هاي روزنامه را مورد آزار قرار دادند و همه نسخه‌هاي موجود روزنامه را به آتش كشيدند. بسياري از اعضاي هيئت اتحاد اسلامي و درويشان و اقليت‌هاي ديني را كه همواره مورد حمايت نايبيان بودند، به گناه تمايل به نايبيان و يا به عنوان حافظان اموال يا دلالان اسلحه نايبيان، مضروب و محبوس كردند و دارايي‌هاي آنان را به غارت بردند. كار به جايي رسيد كه حتي داشتن تصاوير سران نايبي يا قاليچه‌ها و آجر‌هاي كاشي يا سفالينه‌هايي كه صورت‌هاي آنان را بر خود داشتند، همانند داشتن نسخه‌هاي روزنامه كاشان و اعلاميه‌هاي نايبيان، براي محكوم شدن كافي بود. بي گمان مهاجمان از محو كردن نام و نشان سران نايبي هم غافل نماندند، چنان كه با شتاب اسم‌هاي سران نايبي را از روي كوچه‌ها و بازارچه‌ها و خيابان‌ها و ساختمان‌هاي عمومي كه به همت آنان برپا شده بودند، زدودند و بالاتر از اين، زورخانه نايبي و مدرسه سرداريه را كه هزينه اش به وسيله اموال وقفي نايبيان تامين شده بود، بستند.(11)
    غرض نهائي اردوي سيار ژاندارمري از همه جناياتي كه در كاشان مرتكب شد،غارتگري و مخصوصاً گنج يابي بود. افسران و افراد ژاندارم و مزدوران اشراف دستيابي بر (اموال مخفي) نايبيان را به خود نويد مي‌دادند.احمد كسروي وقايع نويس نوشته است:"...چنان كه از اين گفته‌هاي وثوق‌الدوله نيز فهميده مي‌شود، به نايب حسين و پسرانش گمان افزارهاي جنگي فراوان و پول و زر و سيم انبوه مي‌رفت... گفته مي‌شد: گنجينه‌هايي در كوه و بيابان نهان كرده‌اند. تفنگ‌ها و افزارهاي جنگي را در دژها اندوخته بودند. به جاهاي نهان ديگري نيز گمان مي‌رفت. از اين رو وثوق‌الدوله به گرفتن و كشتن ‌ماشاء‌الله خان شتاب نمي نمود و چنين مي‌خواست كه با نرمي،  افزارهاي جنگي راازايشان بگيردوبه اندوخته‌هاشان نيز راه يابد."(12)

4 - اعزام بازرس پس از بازرس.
    در حين غارتگري وآدمكشي اردوي سيار در كاشان، وثوق‌الدوله كه سياستبازي نادرست و دروغزن بود و به هيچكس قلباً اعتماد نداشت، چند تن از ماموران نظميه را به نام بازرس مخصوص با اختيارات تام كه نسبتاً مورد اعتماد او بودند، براي جلوگيري از ربوده شدن‌‌ (گنجينه‌هاي نايبيان)به وسيله ياور امير سپاهي، به كاشان فرستاد.(13)وچنان كه يك دشمن قسم خورده نايبيان نوشته است، متعاقب آن به قصد تصرف دار و ندار خانواده نايبي، تصويبنامه‌‌اي صادر كرد(14) روي هم ماموران ژاندارمري از زمان دستگيري نايب حسين به بعد، شتابانه با كمك دولتيان واشراف محلي، در طي چند مرحله، به تاراج اموال نايبيان پرداختند. در مرحله اول به بهانه دستگير كردن مردان جنگي نايبي كه بر اثر تلاشي دسته‌ها متواري شده بودند، باغ سرداريه و قلعه‌ها و ساير پايگاه‌هاي نايبيان را در كاشان و اطراف آن اشغال كردند. در مرحله بعد خانه‌ها و دكان‌ها و مزارع نايبيان را كه اكثراًً به نام نايب حسين و پسران او‌‌ (يار‌ماشاء‌الله سردار جنگ و يار علي شجاع لشگر) به ثبت رسيده بودند، مورد مصادره قرار دادند، حال آن كه آن املاك به همه نايبيان تعلق داشتند، و نايبيان برخي از آن‌ها را از پدران خود به ارث برده، برخي را خريده و برخي را خود با بذل پول و كار، احداث كرده بودند. ژاندارم‌ها پس از تاراندن زنان و كودكان، خانه‌هاي بي دفاع آنان را اشغال كردند و سراهاي نايبي را به فرماندهان خود اختصاص دادند.(15) سپس در ضمن نايبي گيري و نايبي كشي، به يغما‌گري و گنجينه جويي پرداختند.(16)
    اموال منقول نايبيان اعم از اسلحه و پوشاك و مواد خوراكي و لوازم خانه و حتي زينت آلات زنان يكسره به تاراج رفتند. همچنين بخشي از اسناد و عكس‌هاي نايبيان و اشياء نفيسي كه مردم نزد بعضي از سران نايبي به امانت سپرده بودند، از تاراج مصون نماندند."از(دژ) كر شاهي جنس زياد آوردند. مي‌توان گفت: پنج هزار قبضه تفنگ و موزر و غيره بدست آوردند، و گاو و گوسفند زياد نيز جمع كردند، علاوه بر طلا آلات و جواهرات و مواشي و اشياء نفيسه و فرش ابريشم و كرك و جو و گندم و پوشاكي و خوراكي..." (17)      
    ماموران وثوق‌الدوله بعد از ضبط اموال مرئي،  جوياي (اموال نامرئي)يعني گنجينه‌هايي كه وثوق‌الدوله تحت تلقين اشراف كاشان، در خيال فاسد خود فرا بافته بود، شدند(18)و در اين مورد دست به كارهاي ديوانه واري زدند.(19)      افراد نايبي و حتي همسران يار‌ماشاء‌الله را شكنجه دادند و چون از اين راه چيزي به دست نيامد، در داخل و خارج شهر، با آب انبار خالي كردن و ديوار  شكافتن و سردابه حفر كردن و نقب زدن وچاه كندن و تپه كاويدن و كوه بريدن، خانه‌ها و دكان‌ها و مزرعه‌ها و قلعه‌هاي نايبيان بي خانمان را به ويراني كشاندند. در نتيجه بسياري از بنا‌ها مانند عمارت باغ سرداريه و دژ كهر شاهي مخروبه گرديدند، و البته گنجينه‌‌اي هم به دست نيامد.(20) با اين وصف اكثر افسران و افراد ژاندارمري و ماموران نظميه و برخي از دولتيان و اشراف كاشان، از راه اخاذي و چاپيدن لوازم معاش چند هزار نايبي و غيرنايبي هر يك به نوايي رسيدند. ياور امير سپاهي و ماموران نظميه از آنچه خود نمي توانستند تصاحب كنند، مختصري را علناً به نام دولت، و بقيه را مخفيانه براي شخص وثوق‌الدوله، به تهران ارسال داشتند.‌‌
5 - داستان خزانه سيار نايب حسين.

   خزانه سيار نايب حسين هم پس از دست به دست گشتن مكرر، نصيب وثوق‌الدوله و امير سپاهي شد. (21) به اين ترتيب كه رشيد‌السلطان و دو همدست او(علي صولت و حسين فلا خوصي ) پس از آن كه در كوهستان وش نوه به نايب حسين و دو فرزندش تير اندازي كردند و با خزانه سيار او گريختند، راه مقر خود، گلپايگان را پيش گرفتند. در بين راه، در قلعه سهل آباد، صولت و فلا خوصي به طمع دريافت سهمي بزرگ تر از خزانه سيار، رشيد‌السلطان خيانتكار را در حين خواب به قتل رسانيدند و به روستاي ورزنه در گلپايگان رفتند. اما در آن جا صولت دست به كشتن فلاخوصي زد و خود به دست همسرش و برادر همسرش، شجاع نظام به قتل رسيد. پس خزانه سيار در اختيار شجاع نظام قرار گرفت.(22) سپس دو برادر به نام صادق بيد هندي و محمود بيد هندي كه از افراد دسته رشيد‌السلطان بودند، و از شبيخون ژاندارم‌ها در كوهستان وش نوه جان سالم به در برده بودند، براي تلافي خيانت رشيد‌السلطان نسبت به خود و نايب حسين، رد او و همدستانش را گرفتند و سر انجام پس از آگاهي از مرگ او و صولت و فلاخوصي، از جنايت شجاع نظام خبردار شدند. پس او را غافلگير و دستگير كردند، و براي آن كه به چنگ امير سپاهي بيفتد و به خوبي مكافات ببيند، او را با دست و پاي بسته در مجاورت پاسگاه ژاندارمري گلپايگان گذاشته و متواري گرديدند.(23) به زودي ژاندارم‌ها كه به دستور ياور امير سپاهي در جست و جوي رشيد‌السلطان و همدستانش بودند، يافتن شجاع نظام را به امير سپاهي خبر دادند. ياور سپاهي بي درنگ شخصاً به گلپايگان رفت. شجاع نظام در زير شكنجه، به قتل صولت اعتراف كرد و نهانگاه خزانه سيار را بروز داد، و امير سپاهي خزانه را تصاحب كرد و شجاع نظام را به كاشان برد و در اوايل ماه محرم 1338 به دار آويخت.(24) بدين ترتيب خزانه سيار نايب حسين پس از گذشتن از دست چند دزد كوچك، به دست دزد بزرگ‌‌ (ياور امير سپاهي) رسيد و بخش عمده آن در جيب دزد بزرگ تر‌‌ (رئيس الوزرا وثوق‌الدوله) سرازير شد.

6 - چه بر سر اموال غارتي کاشان آمد؟

    از اموال غارتي كاشان، آنچه به تصرف دولت در آمد‌‌ (و البته بيشتر آن به وسيله مقامات بزرگ دولتي تهران به خانه‌هايشان انتقال يافت) مشتمل بود بر عده‌‌اي اسب و مقداري اسلحه و مهمات و شماري فرش منجمله قاليچه‌هاي منقش به نقش سران نايبي و بزرگان چون مدرس و ستار خان سردار ملي و باقر خان سالار ملي و حيدر عمو اوغلي. اما ناچيزي غنايمي كه نصيب دولت شد، بهانه‌‌اي به دست مخالفان وثوق‌الدوله داد.
    "دشمنان وثوق همين را داستان درازي ساخته، سخنان بسياري مي‌گفتند."(25) به كوشش دشمنان سياسي وثوق‌الدوله، كثيري از مردم ايران دانستند كه او نايبيان را بدون محاكمه كشتار كرده و بدون مجوز قانوني، به ضبط اموال آنان پرداخته و از اموال ضبط شده، فقط سهم ناچيزي به دولت داده است، و همه اين كارها را براي پر كردن جيب خود و جلب رضايت اربابان انگلليسي خود صورت داده است.
    در كاشان تعدادي از اشراف محلي به كمك ماموران دولتي، دزد وار از بازار آشفته استفاده كردند. برخي از آنان بخشي از اموال غير منقول نايبيان را كه اسماً به دولت منتقل شده بودند، در اختيار گرفتند . برخي ديگر كه ملك يا پولي به عنوان امانت يا قرض از افراد نايبي گرفته بودند، از استرداد آن سر باز زدند. برخي از بازرگانان كاشان و تهران كه مباشرت كارهاي نايبيان را بر عهده داشتند، منكر مطالبات نايبيان شدند.(26) و حتي بودجه تهيه وسايل بيمارستاني را كه قرار بود در كاشان ساخته شود، به جيب زدند.(27)
    به چند مورد از اين ادعا‌هاي واهي اشاره مي‌شود:
وزارت ماليه، اداره ديوان محاکمات ماليه، به تاريخ 8 ماه 11 سنه 1308، نمره 48518
مقام منيع هيئت وزراي عظام
    محترماً به استحظار خاطر مبارک مي‌رساند که آقاي حاجي محمد علي اصفهاني به وسيله تقديم عرض حال رسمي به محکمه ماليه بر عليه دولت اقامه دعوي نموده و از بابت غارت اموال ادعائيه خود به توسط ‌ماشاء‌الله خان کاشاني بيست هزار تومان از دولت مطالبه مي‌نمايد...عليهذا،وزارت ماليه، با تقديم دوسيه اداري قضيه پيشنهاد مي‌نمايد که پس از مراجعه به مستندات ابرازيه متظلم...  مبلغي را که در حدود عدالت تشخيص دهند، از محل اعتبار دولت، تصويب فرمايند که وزارت ماليه به حاجي محمد علي مذکور بپردازند...                                                       مهر وزارت ماليه حسن مشار
    (حاجي محمد علي اصفهاني ادعا مي‌کند! و آقاي حسن مشار معاون وزير ماليه تائيد مي‌کند که از محل اعتبار دولت خسارت او پرداخت شود! حال به سند بعدي توجه مي‌کنيم!):
رياست وزراء، نمره عمومي 3134- تاريخ 12 مرداد ماه 1309
وزارت جليله ماليه
    راجع به عمل حاجي محمد علي اصفهاني سوابقي موجود است که خود آن وزارت جليله مسبوق مي‌باشد... به طوري که در نظر هست گويا قرار بود يکي از خانه‌هاي نايب حسين  يا ‌ماشاء‌الله خان در کاشان به مشاراليه واگذار گردد... اگر محظوري در کار نيست خوب است عملي گردد که موجب اسکات مشاراليه فراهم شده باشد!                                                     نصرالله نخعي
    (آقاي نصرالله نخعي دلشان بحال حاجي اصفهاني به رحم آمده، و از او پشتيباني مي‌کنند که به حقش؟ برسد! ولي آيا حاجي اصفهاني در اظهاراتش صادق است؟! به سند بعدي توجه مي‌کنيم!)
     کابينه رياست وزراء، به تاريخ 26 ماه شهريور
1309حاجي محمد علي اصفهاني مي‌نويسد دوازده سال است دولت اموال من را ضبط و حراج کرده است و وزارت داخله هم مکرر حقانيت من را تصديق نموده‌اند. قبل از حرکت از تهران به اصفهان، از طرف حضرت اشرف به من وعده و اطمينان داده شده از بدبختي خلاصم فرمايند. . .
(حاشيه) تا بحال سخن اين است که اموال اورا نايب حسين چاپيده است حالا مي‌گويد دولت ضبط کرده است يعني چه؟ 29/6/1309.
شماره سند 1-1165/2- 1144
]اين اسناد فقط نمونه‌‌اي است از ادعاهاي واهي اشراف و تجار فرصت طلب آن روز ايران![

7 - عکس العمل مردم در مقابل خشونت ژاندارمها

‌‌   در آن دوران وحشتناك، انبوهي از سالخوردگان وزنان و كودكان نايبي و طرفداران آنان كه از مهلكه جان به در برده بودند، نه تنها در غم كشتگان و زندانيان و فراريان خود، بلكه از بي خانماني و بي ناني و نا ايمني هم رنج مي‌كشيدند. چون حكومت نظامي كاشان پناه دادن و كمك رساندن به نايبيان و طرفداران آنان را خيانت به دولت و مستوجب مجازات شديد دانسته بود،‌‌]بسياري از خانواده‌هاي نايبي از شهر كاشان متواري، و آواره كوه و بيابان شدند." عمليات ژاندارم‌ها به قدري دلخراش بود كه تصورش را نمي توان كرد. زن و بچه اين بيچاره‌ها در بيابان‌ها متواري بودند. اشخاص بيگناه پس از مصادره اموال آن‌ها، به دار آويخته مي‌شدند."[(28)
تروريسم بر جو كاشان حاكم بود. از اين رو هر گونه اعتراض به سبعيت نيروهاي مهاجم، به منزله همبستگي با نايبيان تلقي مي‌شد و خطر گرفتاري يا حتي اعدام در بر داشت. ماژور امير سپاهي چنان خود را گم كرده بود كه گوشش به سخن هيچ كس بدهكار نبود جز وثوق‌الدوله كه به اميد دستيابي بر ثروت فرضي نايبيان، دست او را در ارتكاب هر جنايتي در كاشان باز گذارده بود و شخصاً هم در حوادث كاشان با او همكاري مي‌كرد و حتي دستور حبس و قتل مي‌داد.(29)
    با اين وصف نه تنها بسياري از مردم ساده، بلكه برخي از بزرگان شهر نيز به جانبداري از نايبيان، مردانه خطر كردند. علي رغم سبعيت امير سپاهي، برخي از دولتيان مانند بقائي، رئيس اداره دخانيات و عماد خلوت، كفيل حكومت به اجحاف ژاندارمري اعتراض كردند، و برخي از افسران ژاندارم در خفا به انتقاد از رويه امير سپاهي پرداختند و خود به ملايمت گراييدند، چنان كه سلطان امير علائي با آن كه حاكم نظامي بود، از اعدام عده‌‌اي از نايبيان جلوگيري كرد، و نايب اول فقيه كه به قولي، قبلاً در صدد رهانيدن نايب حسين از زندان بر آمده بود، عده‌‌اي از نايبيان را در فرار ياري داد و كسان بسيار را از مزاحمت ژاندارم‌ها خلاص كرد. عموم روحانيان كاشان مانند ملا حبيب الله شريف و حتي ملا عبد الرسول مدني كه اساساً با نايبيان بر سر مهر نبود، به ژاندارم‌ها و اوباشان شهر كه اعضاي هيئت اتحاد اسلام و زردشتيان و يهوديان كاشان را به جرم جانبداري از نايبيان مورد آزار قرار داده بودند، اعتراض كردند و قطع اجحاف ژاندارمري را از حكومت تهران خواستند. همچنين رجالي كه وثوق‌الدوله به كاشان تبعيد كرده بود،‌گر چه اقتداري نداشتند، از شنيدن مظالمي كه بر نايبيان مي‌رفت، به خشم افتادند و به امير سپاهي پيغام دادند كه وثوق‌الدوله هميشه روي كار نخواهد بود و از او حمايت نخواهد كرد.‌‌  اين پيغام امير سپاهي را سخت بر آشفته گردانيد و ضمن اينكه آنان را ممنوع ملاقات نمود  با خشونت آنان را تهديد كرد كه اگر از آن به بعد پايشان را از گليمشان بيرون بكشند، آنان را به جرم همبستگي با ياغيان به چوبه دار خواهد سپرد. (30)
    فرقه دموكرات كاشان بر سر دفاع از نايبيان دچار اختلاف و انشقاق شد و به اين معني كه بعضي از اعضاي فرقه در بحبوحه ستمگري اردوي سيار، با نام‌‌ (كميته محلي فرقه دموكرات) اعلاميه‌‌اي در مدح وثوق‌الدوله و ذم نايبيان و تصويب سفاكي‌هاي ژاندارمري انتشار دادند. متعاقب آن، جمعي از اعضاي فرقه اعلاميه‌‌اي در دفاع از نايبيان صادر كردند و با اشاره به خدمات نايبيان به كاشان و ايران، دولتيان را به تعديل رفتار خود نسبت به نايبيان و ساير مردم خواندند. بلافاصله حكومت نظامي امضا كنندگان اعلاميه دوم را كه بعضاً از خاندان سپهر و غفاري و ضرابي و صالح و فلاح بودند، دستگير كرد و صادر كنندگان اعلاميه اول را به نشر اعلاميه ثالثي در تائيد آدمكشي‌ها و غارتگري‌هاي ژاندارمري وا داشت. با صدور اين اعلاميه‌‌ (اعلاميه از طرف كميسيون تفتيش فرقه دموكرات كاشان، شماره 95، حوت 1298)، فرقه دموكرات كاشان دچار تفرقه شد، و هيئتي هم كه بعداً از تهران به كاشان رفت، نتوانست وحدت و اساساً موجوديت فرقه دموكرات كاشان را باز گرداند.
    ملك المورخين سپهر با مساعدت چند تن از معاريف كاشان مانند مبصر الممالك صالح و حسن هنجني و معين‌السلطنه نطنزي براي تامين خوراك و مسكن آوارگان نايبي سازمان فعالي به وجود آورد. اما امير سپاهي از همراهي مردم با نايبيان هراسيد و بزودي سازمان كمك رساني معاريف شهر را از كار باز داشت، و ملك المورخين و چند تن ديگر را از ترك كاشان ناگزير كرد.(31)
    توده پر استقامت كاشان بيش از بزرگان نيكخواه شهر، در برابر اردوي ظلم، ايستادگي ورزيدند و اينان با نايبيان و طرفداران آنان، عليه حكومت نظامي و اشراف متجاوز همصدا شدند و بسياري از آوارگان را در خانه‌هاي خود پناه دادند و به ياد كشتگان، مجالس سوگواري بر پا داشتند. اين قبيل حمايت‌هاي عمومي باعث شدند كه زنان نايبي با وجود آوارگي و گرسنگي و ستمكشي، خود را نبازند و ضربه اعدام ‌هاي پياپي و دستگيري‌ها و شكنجه‌ها را با متانت تحمل كنند. بسياري از آنان، در مجالس سوك عزيزان خود، به جاي مويه و زاري، با سر افرازي به نقل دلاوري‌هاي شهيدان خود پرداختند. گروهي از آنان، خود را با كودكانشان به تهراان رساندند، در معابر عمومي تهران با طرح مظالم دولت در كاشان، عواطف بسياري از تهرانيان را بيش از پيش عليه وثوق‌الدوله بر انگيختند و در محافل مخالفان وثوق‌الدوله، پرده از كشتار و چپاول كاشان برگرفتند. بي‌گمان مساعي آنان در سقوط كابينه وثوق‌الدوله بي‌اثر نبود.(32)
     از آن سو گروهي از مردان نايبي كه به اعدام يا زندان يا تبعيد دچار نيامده بودند، پس از چند هفته آشفتگي و بلا تكليفي، از شوك حوادث پر شتاب غير منتظر بيرون آمدند و آغاز واكنش كردند. اين واكنش در ابتدا به صورت مبارزه زير زميني بود. اينان گذشته از آن كه مقداري از اموال و بخشي از اسناد نايبي را از غارت دولتيان نجات دادند، به كمك كار افتادگان و زنان و كودكان نايبي بر خواستند و براي مجازات بعضي از دولتيان و اشراف كاشان مخصوصاً منافقان ابن الوقتي كه براي خوشامد ژاندارمري، سقوط نايبيان را جشن گرفتند يا براي تقويت ژاندارم‌ها، دسته‌هايي مركب از اوباش تشكيل دادند، به تكاپو افتادند. هم اينان بارها به اشراف و مزدورانشان حمله بردند،(33) و پهلوان پنبه‌‌اي را كه در مجلس جشن ژاندارمري، به نايب حسين اسير مجروح حمله ور شده بود، به سختي كتك زدند و در توده‌‌اي از كود انساني فرو بردند! همچنين به جان بعضي از افسران ژاندارمري سوء قصد كردند. بر اثر تير اندازي آنان، دست فرمانده واحد قزاق كاشان از كار افتاد، ولي جرايد دولتي از كار افتادگي آن را معلول سوختگي شمردند.(34) 
    اعتراض‌ها و شكايات‌ها و خرابكاري‌هاي كاشانيان به منزله زنگ خطري براي دولتيان و اشراف كاشان بود. بنا بر اين از ترس بر پا شدن آشوبي عمومي، مستقيماً با رئيس الوزراء تماس گرفتند و اعلام خطر كردند، در حالي كه در تهران نيز تبليغات مخالفان سياسي رئيس الوزراء و تظاهرات و اعلاميه‌هاي مردم و منجمله شبنامه‌هاي نايبيان و طرفداران آنان و نيز دو نامه كه ملك المورخين سپهر خطاب به رئيس الوزراء و وزارت امور خارجه نوشته بود، بر تشنج مي‌افزود. وثوق‌الدوله از بيم آن كه تشنج، كابينه او را همراه پيمان تحميلي انگليس از بن ير افكند، سر انجام حكومت نظامي كاشان را به ملايمت خواند و دولتيان شهر را به حل برخي از مشکلات اقتصادي نايبيان امر كرد. در پي امر او، دولتيان كاشان به خيال خود، براي دلجويي از مردم كاشان و مخصوصاً نايبيان، دست به كارهاي نمايشي كم نتيجه‌‌اي زدند. مثلاً براي نگهداري مردم بيخانمان، صندوق خيريه‌‌اي به وجود آوردند و با فروش بخشي از اموال منقول نايبيان، خوراك رايگان در اختيار تهي دستان گذاشتند.(35) از اين گذشته،  حكومت نظامي دستگيري افراد را متوقف ساخت و خانه‌هاي غارت شده معدودي از نايبيان را پس داد.(36)     ‌‌  
 اما اين گونه كارها به هيچ روي براي جبران مافات كافي نبود. صاحبان خانه‌هاي مسترد شده از سكونت در خانه‌هاي خود كه به وسيله مهاجمان ويران و خالي از اثاث گرديده بود ند، سر باز زدند و همراه با ساير نايبيان كه همچنان از خانه‌ها ودكان‌ها و مزارع خود محروم مانده بودند، بر اعتراض افزودند. تهي دستان نيز كه از مقامات دولتي كار و نان مي‌خواستند، خوراك رايگان و صندوق خيريه را پاسخگوي خواسته‌هاي خود نيافتند و به اكرام دولتيان پشت كردند. در نتيجه موجودي صندوق خيريه يك جا به افسران ژاندارمري رسيد، و خوراك رايگان روزانه نصيب ژاندارم‌ها شد!(37)

8 - اعزام مشاور الملک به کاشان

    به ناگزير وثوق‌الدوله يكي از وزيران كابينه، مشاور الملك را كه در جمع كردن مال شهره بود، مامور تشكيل كميسيوني براي تعیين تكليف اموال منقول و غير منقول نايبيان و رسيدگي به مطالبات مدعيان آن اموال كرد. مشاور الملك به سرعت كميسيون را تشكيل داد و به كاشان شتافت و با صدور اعلاميه اي، كساني را كه له يا عليه دارايي نايبيان ادعايي داشتند، به كميسيون فرا خواند. گروهي از اشراف مفتخوار - چه آنان كه اموال نايبيان را مورد تصرف عدواني قرار داده بودند و چه آنان كه مي‌خواستند از ديگران عقب نمانند ـ به تصور آن كه اسناد املاك نايبيان در جريان غارت مهاجمان، از ميان رفته اند، با دعاوي گوناگون به كميسيون رجوع كردند. برخي از آنان كه ملكي را به نايبيان اجاره داده بودند، مدعي شدند كه نايبيان اجاره بها نپرداخته اند، و بنا بر اين حق موجر است كه ملك را با هر چه در آن موجود است، ضبط كند و برخي ديگر كه ملكي را به نايبيان فروخته بودند، مدعي شدند كه آن ملك را نفروخته‌اند و بلكه اجاره داده اند، يا آن ملك را نه با رضايت، بلكه با انگيزه ترس فروخته‌اند و در فروش آن مغبون شده اند، و در اين صورت در اشغال آن محق‌اند. برخي ديگر به بهانه مجاورت املاك خود با كوه‌ها و بيابان‌هايي كه نايبيان در آن‌ها تاسيسات قره سوراني و جنگي خود را به وجود آورده بودند، قراولخانه‌ها و قلعه‌هاي نايبيان را به خود متعلق مي‌دانستند ...(38)        
    همچنان كه انتظار مي‌رفت، كميسيون زير نفوذ مخالفان نايبيان و مدعيان اموال آنان قرار گرفت. ولي بار ديگر مردم كاشان به حمايت نايبيان بي خانمان در مانده برخواستند و به كميسيون هشدار دادند. پس نايبيان توانستند با استشهاد به مردم يا استناد به مراجع روحاني و نيز با ارائه اسناد، حق خود را بر اموال ناچيز حلقه نايبي يعني باغ سرداريه و خانه‌ها و دكان‌ها و مزارع و قراولخانه‌ها و قلعه‌ها محرز كنند و به اثبات ر سانند كه بخشي از آن اموال ناچيز را از پدران خود به ارث برده‌اند و بخش ديگر را مطابق موازين شرعي، از ديگران مخصوصاً خاندان‌هاي مقتدر اشرافي خريده اند، چنان كه مزرعه دوك از پدران نايب حسين به ارث مانده است، مزرعه فرح آباد از خاندان غفاري خريداري شده است، چنان كه عرصه تاسيسات نايبي در نصر آباد از خانواده لاجوردي و در مسيح آباد از خانواده شيخ الا سلام.(39)

9 - وقفنامه‌هاي نايبيان

    در اين حين روحانيان بزرگ شهر به كميسيون اطلاع دادند كه اكثر اموال غير منقول نايبيان مطابق وقفنامه‌هايي كه يار ‌ماشاء‌الله سردار جنگ قبلاً به نمايندگي طايفه خود تنظيم كرده است، وقف مردم  شده است، و از اين رو تصرف آن‌ها به وسيله اشراف و دولتيان، تصرف عدواني است و بايد فوراً از آن‌ها رفع مزاحمت كرد. ارائه اسناد املاك و استشهاد‌هاي مردم و وقفنامه‌هاي يار‌ماشاء‌الله، كميسيون رسيدگي را ناگزير كرد كه علي رغم تشبثات اشراف و مخالفت دولتيان، خواهان رفع مزاحمت دولتيان و اشراف از آن املاك شود. اما اشراف به طمع تصاحب املاك، و دولتيان به اميد يافتن‌‌ (گنجينه‌ها) حاضر به تخليه املاك نبودند. پس بار ديگر سهم بزرگي از اموال غارت شده نايبيان منجمله شماري از قاليچه‌هاي منقش به صورت سران نايبيان و بزرگان نيكنام ايران را براي وثوق‌الدوله به تهران فرستادند و خواستار خودداري او از تائيد حكم كميسيون شدند. وثوق‌الدوله هم به اين عذر كه اكثر مردان نايبي، فراري يا زنداني هستند، دستور داد كه استرداد املاك را به تعويق اندازند و دعاوي روحانيان را هم مسكوت گذارند. در نتيجه تقريباً همه اموال غير منقول نايبيان همچنان در اختيار دولتيان و اشراف باقي ماندند.(40)
    اشراف آن املاك را كما بيش مورد بهره برداري قرار دادند، و دولتيان تاسيسات نايبي را در اختيار سازمان‌هاي حكومتي گذاردند، چنان كه ساختمان‌هاي باغ سرداريه را مقر چند اداره منجمله ژاندارمري و ماليه گردانيدند و ولي بر روي هم، املاك نايبي بر اثر بي مبالاتي و گنج جويي متصرفان آن‌ها به سرعت رو به ويراني رفتند.(41)
    بدين ترتيب اشراف و دولتيان كاشان قدرتي بيشتر يافتند و براي منكوب كردن نايبيان و طرفداران آنان، از حمايت اردوي سيار بي نياز شدند. پس وثوق‌الدوله خيانت پيشه كه ديگر اميدي به دستيابي ماژور امير سپاهي بر گنجينه‌هاي موهوم نداشت، حكم تخليه كاشان را به او ابلاغ كرد،(42) و اردوي سيار كه توانسته بود تقريباً در ظرف سه ماه كشتار و شكنجه و تجاوز و چپاول آرامشي از نوع آرامش گورستان بر شهر كاشان و حومه بلافصل آن تحميل كند، كاشان را ترك،(43) و به تهران باز گشت .حال اگر يك بار ديگر به‌‌ (اسناد پيوست شماره 173 و174 و176 ) توجه كنيم پي مي‌بريم كه اعزام اردوي سيار بنام رفتن به اصفهان و استقرار در آن شهر، و ارسال تلگراف‌هاي عادي سر كنسول انگليس به وزير مختار انگليس در مورد حركت اردوي سيار، فقط به منظور گول زدن نايبيان بوده است. چون مقامات انگليسي به خوبي مطلع بودند كه نايبيان از طريق عوامل خود  از متن تلگراف‌هاي عادي(نه رمز)رد و بدل شده بين انگليسي‌ها مطلع مي‌گرديدند. لذا با ارسال اين چند تلگراف عادي اصرار در اين داشته‌اند كه يار‌ماشاء‌الله را از هدف اصلي اعزام اردوي سيار كه همانا نابودي نايبيان بوده است دور نگه دارند.

10 - بازگشت اردوي سيار به تهران

    بهر حال اردوي سيار با بار سنگين و ننگيني از جنايت از كاشان رفت. فرمانده آن بلافاصله به دستور وثوق‌الدوله كلنل(سرهنگ) گرديد و با بخشي از خزانه سيار نايب حسين و پولهائي كه از مردم كاشان چپاول كرده بود، از ترس انتقام گيري نايبياني كه موفق به دستگيري آن‌ها نگرديده بود، به اروپا رفت و پس از چند صباحي عياشي، در ناكامي جان داد. ولي برخي از افسران آن از آنچه در كاشان گذشته بود، دچار احساس گناه يا عذاب وجدان شدند، و هر يك به طريقي واكنش كردند، چنان كه سلطان مغيث‌الدوله امير علائي كه در پرتو نفوذ خانواده خود مي‌توانست آينده نظامي درخشاني داشته باشد، از خدمت در ژاندارمري كناره جست و با تايبيان باز مانده دوستي كرد، و نايب اول فقيه از دولت بيزار و نا اميد شد و بعداً با دسته لاهوتي كه بر دولت شوريد و شكست خورد، همكاري كرد.(44)
    با خروج اردوي سيار ژاندامري از كاشان  چون تلگراف‌ها و نامه‌هاي شكايت آميز كاشانيان عليه فجايع اردوي سيار  سيل وار بر سر دولت باريدن گرفت  كابينه وثوق‌الدوله كه نمي خواست بهانه تازه‌‌اي به دست مخالفان آن بيفتد  فوراً هيئتي را به رياست سرهنگ پاشا مبشر(داماد مجلل‌الدوله  حاكم پيشين كاشان) ظاهراً براي تحقيق درباره مظالم دولتيان و باطناً براي محق جلوه دادن دولتيان  به كاشان فرستاد  همچنين شماري از نايبيان كم خطر را از زندان رها كرد و اموال برخي از نايبيان  را كه از راه وصلت، با طايفه نايبي پيوند خورده بودند، باز پس داد. آن گاه به قصد خاموش كردن نايبيان معترض و روحانيان مدافع اوقاف، اعلام كرد كه دولت پس از رسيدگي نهائي، براي گذران زندگي بازماندگان طايفه نايبي، با نظارت اداره نظميه،  حقوق ماهانه‌‌اي به مبلغ 1200 تومان خواهد پرداخت. ضمناً به اين عذر كه اين مبلغ بايد از محل عوايد املاك نايبيان تامين شود، موذيانه بهره برداري از عده‌‌اي از املاك را كه همچنان در اختياراشراف كاشان بود، رسماً به آنان اجاره داد.(45)‌‌

 11 -متنفذان محلي در کاشان از آب گل آلود ماهي مي‌گيرندإ

    دراين حال گروهي از متنفذان محلي كه ديگر از نايبيان بيمي نداشتند، به منظور تشديد اجحاف و استثمار ديرين خود، به هجو  آ نان در آمدند و در پرتو تباني با عمال وثوق‌الدوله و جلب دولتيان و حمايت ضمني واحد‌هاي نظامي دولتي، اوباش مزدور خود را به جان مردم انداختند. بي رحمانه با زور و دسيسه نايبيان معترض را خاموش يا منزوي يا متواري يا تبعيد و زنداني كردند، هر خانواده يا گروهي را كه جانبدار نايبيان پنداشتند، مورد اهانت و اتهام و آزار قرار دادند، روحانيون را كه همچنان با ذكر بيخانماني زنان و كودكان نايبي يا وقف بودن اموال نايبيان، سد راه خود مي‌ديدند به باد تهديد گرفتند، و حتي با اعمال نفوذ، توانستند مسئولان اكثر ادارات دولتي كاشان و برخي ديگر از شهر‌هاي اطراف را به اتهام هواداري يا دفاع از نايبيان، از مقامات خود برانند. در نتيجه اكثر مردم صالح شهرسكوت پيش گرفتند، و افراد ضعيف النفس يا ابن الوقت به راه فرمانبرداري رفتند، و كثيري از كاشانيان تن به مهاجرت دادند. برنايبيان چنان عرصه تنگ شد كه عده‌‌اي از مردان نايبي به تنهائي يا به همراهي خانواده‌هاي خود به نواحي نزديك يا دور چون قم و سلطان آباد و خراسان و اصفهان و لرستان و گيلان و تهران كوچيدند و حتي معدودي در پي نان و ايمني، به افغانستان و هندوستان رفتند. نايبياني كه به گيلان و لرستان رفتند، از حمايت مبارزان جنگل و افراد ايل بيران وند برخوردار شدند و بزندگي آسوده تري دست يافتند.(46)

12 - انهدام نايبيان کمک به رد پيمان 1919 تحت الحمايگي مي‌کند.
     مي‌توان گفت كه وثوق‌الدوله با آن كه براي تحكيم ديكتاتوري خود و گذراندن پيمان تحميلي انگليس از مجلس، باعث انهدام نايبيان شد، با حمله به نايبيان و كشتار و چپاول در كاشان، آتش سركشي ملت و مخالفت دشمنان خود را تيز تر كرد و بي خردانه زمينه زوال ديكتاتوري خود و رد پيمان تحميلي را به دست خود فراهم آورد. با اين وصف انهدام نايبيان موقتاً بر جسارت وثوق‌الدوله افزود. وثوق‌الدوله براي اثبات قدرت خود و احراز حاكميت دولت در منطقه كوير، نه تنها در شهر‌هاي كويري بلكه در بسياري از شهر‌هاي ديگر منجمله تهران، دست به انتصابات جديد و اعطاي درجه و لقب زد. وستاهل (Westdahl) رئيس سوئدي اداره نظميه تهران، درجه ژنرالي‌‌ (سرتيپي) گرفت، يمين‌السلطنه، پسر ظل‌السلطان بر مسند حكومت تهران نشست و اردشير پسر ديگر ظل‌السلطان لقب‌‌ (امير جلال) يافت و سپس حاكم كاشان گرديد. ماموران خرده پا و جاسوسان او نيز هر يك به نوايي رسيدند.حسن اعظام الوزاره قدسي، مامور تجسس و خرابكاري وثوق‌الدوله و مقامات انگليسي، به مقام منيع حكومت شهر بار فروش‌‌ (بابل) نايل آمد، و احمد آقازاده نراقي، مدير جريده شهاب ثاقب كه مانند برادرش، حسن، در جريان توطئه وثوق‌الدوله عليه نايبيان، به عنوان آلتي به كار رفت، براي بهره وري از سرمايه‌‌اي كه به دست آورده بود، زعفران كاري در پيش گرفت و به لطف امير شوكت الملك علم، خادم با وفاي سفارت انگليس در خراسان، مقداري پياز زعفران اعلا از قاينات به كاشان برد و كاشت. ولي چون برداشت او از آن كاشت ناچيز بود، بعداً او را به نام نماينده شهر كاشان، به مجلس شوراي ملي فرستادند.(47)
    سقوط نايبيان هنگامي روي داد كه دولتي انقلابي در روسيه برقرار شده و جنگ جهاني اول به سود انگليس و متفقانش پايان يافته بود. در آن زمان دولت انگليس به قصد اشغال قسمتي از خاك روسيه انقلابي كه قبلاً متعلق به ايران بود، ايران را عرصه لشگر كشي خود ساخته و استقرار يك حكومت مقتدر متمركز را كه از عهده نابودي جنبش‌هاي محلي ايران برآيد، ضرور يافته بود. وثوق‌الدوله كه خود را براي بر پا داشتن چنان حكومتي صالح مي‌دانست، توانسته بود به منظور اثبات صلاحيت خود، با راهنمائي و پشتيباني مقامات انگليسي مقيم ايران و دولت انگليسي هندوستان، مزورانه و سبعانه عليه كميته مجازات و نايبيان و جنگليان، به قدرت نمايي پردازد و با ايجاد جو ترور، مردم را سرگرم و هراسناك گرداند و از اين فرصت استفاده كرد تا پيمان مطلوب انگليس بدون برخورد به مخالفت عمومي و بدون تصويب مجلس شوراي ملي، كه در آن زمان در تعطيلي به سر مي‌برد، به موقع اجرا گذاشته شود.(48)       ‌‌‌‌
    وثوق‌الدوله بعد از درهم شكستن كميته مجازات و هجوم نيروهاي دولتي به گيلان و كشانيدن يار‌ماشاء‌الله به تهران‌‌ (تاريخ ورود يار‌ماشاء‌الله به تهران 8 اوت 1919 است ) براي اولين بار در 12 ذي القعده 1337‌‌ (برابر با 17 مرداد 1298 و 11 اوت 1919 ) دست به انتشار متن پيمان تحميلي زد.
    درصورتيكه اين پيمان بطور محرمانه در تاريخ 9 اوت، 1919 در تهران به امضاي وثوق‌الدوله و سر كاكس وزير مختار دولت انگليس در ايران رسيده بود.‌‌ وثوق الذوله براي توجيه اين پيمان و تحكيم وضع خود، بيانيه‌‌اي صادر كرد و روزنامه‌هاي وابسته به دولت مخصوصاً روزنامه ايران به مديريت محمد تقي ملك الشعراء بهار و روزنامه رعد به مديريت سيد ضياء الددين طباطبائي را به تفسير پيمان و دفاع از آن گمارد. با آن كه مطابق قانون اساسي مورخ 14 جمادي الاخر سال 1324ه ق. اصول پانزدهم، شانزدهم، بيست و چهارم و بيست و پنجم، هيچ پيماني بدون تصويب مجلس شوراي ملي معتبر نبود و در آن زمان مجلس تعطيل، و ضمناً با ترتيباتي كه وثوق‌الدوله به راهنمائي مقامات انگليسي مقيم تهران از مدتها قبل داده بود، بالاخره دولت انگليس با مسافرت رسمي احمد شاه به انگليس و غير رسمي او به  اروپا موافقت كرد و به او اجازه داده شد كه در اوائل اوت،  1919 از طريق قفقاز به قسطنطنيه و سپس با ناو جنگي انگليسي به بندر تارانتو در ايتاليا برود.‌‌ بنا بر اين هدف نهائي وثوق‌الدوله اين بود كه از تعطيلي مجلس شوراي ملي و اعزام سريع احمد شاه به اروپا، استفاده كرده و پيمان تحميلي را بنام دولت ايران امضا كند. ضمناً براي رسميت دادن به امضاي خود، نصرت‌الدوله فيروز، وزير امور خارجه جديدي را كه در همان زمان انتخاب كرده بود، به فوريت به انگلستان اعزام نمود، تا ظاهراً ترتيب مسافرت احمد شاه را به انگليس و اروپا بدهد. ولي هدف اصلي از اعزام نصرت‌الدوله اين بود كه ترتيب ميهماني رسمي را به افتخار ورود احمد شاه به انگليس از طرف دولت انگليس داده و با امتيازات فراواني كه در اين سفر به احمد شاه از طرف دولت انگليس داده مي‌شد، او را در موقعيتي قرار دهند كه رسماً پيمان تحميلي را مورد تائيد خود قرار دهد.
     متعاقب اعلام متن پيمان، چون وثوق‌الدوله مطمئن بود كه نقشه طراحي شده بوسيله او و نصرت‌الدوله فيروز، براي وادار كردن احمد شاه به تصويب پيمان تحميلي به نتيجه مورد نظرش خواهد رسيد، لذا به امر دولت انگليس، منتظر تائيديه احمد شاه نشده و آن را به موقع اجرا گذارد.به موجب مفاد پيمان، به سرعت مستشاران انگليسي كه از قبل انتخاب شده بودند به موسسات دولتي ايران ريختند و مخصوصاً زمام امور اداری ، اقتصادی و نظامي را در دست گرفتند.‌‌ (به سند پيوست شماره 203 مراجعه شود.) بر مبناي مفاد اين پيمان دولت انگليس تقبل نمود كه پس از آن كه مستشاران مالی انگليسي در دفتر خود در تهران مستقر شدندو کلیه امور مالي ايران را در دست گرفتند مبلغ دو ميليون ليره انگليسي بصورت وام با بهره ساليلنه 7% به ايران بپردازد. نحوه باز پرداخت به صورت ماهيانه و به مدت بيست سال بود.
    در آن ميانه براي تقويت وثوق‌الدوله، و تحكيم پيمان، تبليغات عوام فريبانه بيش از پيش لزوم يافت. پس دولت معدودي از جرايد را كه با كابينه وثوق‌الدوله مخالفت مي‌ورزيدند، به زور سر نيزه خاموش كرد و بقيه را همانند روزنامه ايران و روزنامه رعد، مزدور و بلند گوي خود گردانيد.(49) اين جرايد و نيز گروهي از دولتيان و اشراف انگليسي مآب، چاپلوسانه زبان به ستايش وثوق‌الدوله گشودند. ستايندگان او عموماً از ميان كارهاي وثوق‌الدوله، سركوبي كميته مجازات و حلقه نايبي را شاهكارهاي او مي‌شمردند،(50) چنان كه چند تن از متملقان كاشان كه خود را نماينده فرقه دمكرات كاشان قلمداد مي‌كردند، با صدور اعلاميه اي، مراتب سپاس خود را به مناسبت سركوبي نايبيان به خاكپاي خائن شماره يك ايران عرضه داشتند.(51) در بين ستايندگان، كساني بودند كه به اقتضاي مداهنه، وثوق‌الدوله را قهرمان كارهايي كه نكرده بود، دانستند. مثلاً ملك الشعراء بهار، و پس از او، حبيب الله آموزگار نابودي قيام جنگل را كه بعد از سقوط كابينه وثوق‌الدوله، در عصر حكومت مشير‌الدوله به وسيله رضا خان مير پنج‌‌ (سردار سپه) صورت گرفت، به وثوق‌الدوله نسبت دادند.(52)
    در جريان تلاش مبلغان داخلي براي تقويت وثوق‌الدوله، دولت انگليس هم شرط سروري را به جا آورد و در ضمن تائيد حمايت خود از وثوق‌الدوله، مشفقانه او را به دريافت مدال افتخار مفتخر كرد. ضمناً طبق قرار قبلي مبالغ هنگفتي كه بالغ بر 130000 ليره انگليسي بود بعنوان رشوه به وثوق‌الدوله و دو همكار نزديكش نصرت‌الدوله فيروز و صارم‌الدوله كه در تهيه پيمان تحت الحمايگي كشور ايران سهم بسزائي داشتند، پرداخت گرديد.(54)‌‌  چنان كه علي اكبر دهخدا نوشته است، به هر يك از اعضاي درجه دوم باند وثوق‌الدوله چون زين العابدين رهنما و سيد محمد تدين و ملك الشعراء بهار و سيد ضياء‌‌‌الدين طباطبائي و علي دشتي كه عموماً قلم خود را براي دفاع از پيمان آلوده كردند، از منابع ديگر نصيبي رسيد.(55)

13 - دستگاه تبليغات و تروريسم فکري وثوق‌الدوله بکار مي‌افتد
    دستگاه تبليغات و تروريسم وثوق‌الدوله و مقامات انگليسي علاوه بر مدح وثوق‌الدوله، ذم مخالفان او را نيز بر عهده داشت، و اين مدح و آن ذم مدت‌ها پس از دوره وثوق‌الدوله دوام آورد، و در نتيجه بسياري از خائنان وطن، خادم، و بسياري از خدمتگزاران ملت، به نام ياغي و شرور و راهزن و آدمكش معرفي گرديدند. مثلاً از ديد سر پرسي كاكس، وزير مختار انگليس در تهران، رجالي كه به امر وثوق‌الدوله به علت مخالفت با پيمان تحميلي به كاشان تبعيد شدند، بخاطر منافع شخصي و دريافت باج سبيل، به مبارزه مي‌پرداختند.‌‌  وژنرال سر پرسي سايكس هم كه مدت‌ها در ايران مصدر فعاليت‌هاي نظامي و جاسوسي بود، صولت‌الدوله، رئيس مبارز ايل قشقائي را اخاذ شمرد.(56) وقايع نويس ساده انديش، احمد كسروي، مخالفان سياسي وثوق‌الدوله را مقام طلب يا هوچي يا ورشكسته سياسي انگاشت.(57) از ديدگاه وقايع نويس ديگري، مدرس عامل‌‌(نفاق) بودو ياران مبارزاو‌‌(پولكي). (58) بنا بر ادعاي يكي ديگر از كساني كه قصد بد نام كردن مدرس را داشته است، مدرس خود خواه و بي رحم و بد پيمان بود، زيرا يار‌ماشاء‌الله را به وعده حمايت خود، به ترك كاشان بر انگيخت، ولي در تهران حمايت خود را از او دريغ داشت.(58) در نظر اعظام الوزاره قدسي، مبارز بزرگي چون حيدر عمو اوغلي صرفاً‌‌ (تروريست ) به شمار رفته است، و اعضاي فداكار كميته مجازات به هر فسادي آلوده بوده اند، و ياغيان ايران عموماً زير چتر حمايت دولت انگليس قرار داشته‌اند.(60) شاعر جاه طلب و کوش بفرمان بهار  كه بي پرده از پيمان تحت الحمايكي شوم دفاع كرد و وثوق‌الدوله دزد خائن را ستود، همه مخالفان سياسي وثوق‌الدوله را‌‌(منفي باف) ناميد.(61) حكومت انقلابي گيلان را‌‌ (دولت دزدان جنگل)و‌‌(سارق و قاتل) شمرد،(62) و از نايب حسين و يار‌ماشاء‌الله پاكباخته به عنوان‌‌(سر شرارت كاشان) و زعيم راهزنان) نام برد، و به پهلوان رضا عصار جوانمرد كه حتي در دم مرگ، وفاداري خود را نسبت به سرورش به اثبات رسانيد‌‌(ناكس) لقب داد.(63) در سراسر دورة وثوق‌الدوله، نايبيان به شيوه‌هاي گوناگون مورد تخطئه دولتيان و اشراف واقع شدند، و اين تخطئه بعد از دستگيري و انهدام نايبيان شدت بيشتر يافت. زيرا باند وثوق‌الدوله كه پس از سقوط نايبيان، عليه كاشانيان دست به كشتار جمعي زد و همه اموال نايبيان و برخي از طرفداران آنان را چاپيد و صد‌ها خانواده را از هستي ساقط كرد، براي توجيه نامردمي‌هاي خود و فرو نشاندن اعتراض مردم ايران، بيش از پيش به لجن مالي و بد نام سازي نايبيان نياز داشت. مي‌بايست نايبيان را پست و فاسد و شيطاني معرفي كرد تا بر وثوق‌الدوله كه با دروغ گفتن و لگد مال كردن قرآن و شكستن زينهار، به كشتار كاشانيان و يغماي كاشان پرداخت،حرجي نباشد.عمال تبليغاتي وثوق‌الدوله در ضمن جعل و نشر خبر‌هاي دروغين، شكايت نامه‌هاي فريبنده و ادعانامه‌هاي آراسته به نام‌‌(مردم) انتشار مي‌دادند. سپس قلم به مزدان، آن را با شاخ و برگ، به خورد روزنامه خوان‌هاي سطحي دادند. شهرت دادند كه يار ‌ماشاء‌الله از حمايت دولت انگليس بر خوردار است و از سفارت انگليس در تهران تامين نامه گرفته است،‌‌  حال آن كه قبلاً شايع كرده بودند كه وي تحت حمايت روسيه است،وابسته محمد علي شاه است، ضد نهضت مشروطيت است...‌‌(64)مغرضان مزدور تا جايي كه توانستند، اخبار دستگيري و اعدام سران نايبي و مقابله نايبيان با نيرو‌هاي دولتي را دستكاري كردند. مثلاً به دروغ جار زدند كه پهلوان رضا عصار، جنگجوي مشهور نايبي بعد از دستگيري يار‌ماشاء‌الله، خود را به كاخ‌‌(يكي از بزرگان) رسانيده و امان خواسته است،(65) در صورتيكه، همانطور كه در صفحات قبل در اين مورد نوشته شد، پهلوان رضا همراه با يار‌ماشاء‌الله دستگير گرديد، لذا نمي توانست براي امان خواستن به كاخ كسي رفته باشد؟ !وبراي توجيه اعدام بي محاكمه سران نايبي و محق نشان دادن وثوق‌الدوله، دم از محكمه ديوان حرب زدند و مختصر بازپرسي محرمانه نظامي را‌‌ (محاكمه) خواندند؟!(66)

14 - پوشيده داشتن دعاوي و مدافعات سران نايبيي از مردم.
    ازاين‌ها گذشته كارگزاران وثوق‌الدوله دعاوي و مدافعاتي را كه سران نايبي در ضمن بازپرسي به ميان گذاشتند،از مردم پوشيده داشتند، از وصيتنامه اجتماعي يار‌ماشاء‌الله كه مويد وقف شدن اموال نايبيان بود، سخني نگفتند و فقط نوشتند كه يار‌ماشاء‌الله در جريان وصيت شفاهي خود، باغ طوطي شهر ري را براي مدفن خود خواستار شده است.(67)به قصد منصرف گردانيدن مردم از اخبار مقاومت و مرگ دليرانه سران نايبي، به دروغ شايع كردند كه يار‌ماشاء‌الله با روحيه ضعيف مرگ را پذيرا شد، حال آن كه علي رغم درد دندان و تب، با متانت آخرين سخنان خود را در پاي دار ادا كرد و مردانه بالاي دار رفت.(68)همچنين شايع كردند كه نايب حسين پس از كشته شدن يار‌ماشاء‌الله،از سر ترس، به نيت تحصن در زيارتگاه حضرت معصومه، رهسپار قم گرديد.(69) يا از دولت براي مسافرت به خارج ايران موافقت خواسته است.(70) بر همين سياق شايع كردند كه ميان ژاندارمري و نايب حسين فقط يك جنگ چهارده ساعته در گرفته است، و ژاندارمري بدون دادن تلفات، بر نايب حسين غالب آمده  و او را زخمي و دستگير كرده است.(71) و نيز شايع كردند كه نايب حسين در محكمه نظامي هر گناهي را كه بدو بستند، نپذيرفت و براي نجات خود، يار‌ماشاء‌الله رامسئول‌‌(گناهان)دانست،(72)ولي چنانكه مي‌دانيم، نه براي محاكمه نايب حسين محكمه‌‌اي تشكيل شد و نه نايب حسين از گناهكاراني جز دولتمردان و اشراف نام برد.
    مي‌توان اعلام نمود كه بر خلاف انتظار وثوق‌الدوله، قتل عام نايبيان همانند نابودي اعضاي كميته مجازات و اعدام بخشي از جنگليان با آن كه براي تحكيم ديكتاتوري وثوق‌الدوله و تحميل پيمان استعماري صورت گرفت، مالاً با تيز كردن آتش سركشي ملت و مخالفت دشمنان وثوق‌الدوله، راه زوال ديكتاتوري او و رد پيمان تحميلي را هموار كرد. ياغي كشي دولت نه مردم ايران را از موضوع پيمان منصرف كرد، و نه مبارزان ملي را كه ياران مدرس در راس آنان بودند، از مبارزه باز داشت. برعكس، عموم مردم كما بيش دانستند كه وثوق‌الدوله خائن دست به قتل عام گردنكشان زده است تا بدون درد سر بتواند دو ركن از اركان جامعه ايراني يعني استقلال اقتصادي و استقلال نظامي كشور را محض مصالح اجنبي، و پر كردن جيب خود،  قرباني كند و كشور را به صورت مستعمره‌‌اي انگليسي در آورد. پس آتش خشم عمومي زبانه كشيد، و دولت جابر براي فرو نشاندن آن، درهم شكستن ساير حلقه‌هاي زنجيره اتحادي را كه به تشخيص او، حلقه مياني آن مدرس و مهمترين حلقه آن، جنبش جنگل بود، اهنگ كرد.(73) در نتيجه تيمورتاش، حاكم نظامي گيلان با نيروي قزاق، جنگليان را بيش از پيش مورد فشار قرار داد، و در همان حال نيروهاي نظامي لرستان بر سر ايل بيران وند كه همچنان نافرماني نشان مي‌داد، ريختند. (به سند پيوست شماره 143 مراجعه شود.) همچنين عين‌الدوله، والي مستبد آذربايجان و معاون او، امين الملك مرزبان كوشيدند كه با نفاق افكني در ميان ياران خياباني، جنبش آذربايجان را بر اندازند. به موازات سركوبي‌هاي حكومت ايران، نيروهاي انگليسي هم راساً در نواحي جنوبي به مقابله نافرمانان ايراني بر خاستند.(74)(به اسناد پيوست شماره 138 و 158 مراجعه شود )
   دولت در تهران نيز بر خشونت افزود. تهران همانند كاشان و برخي ديگر از شهرها گرفتار حكومت نظامي بود. هرگونه تجمع و تظاهر ممنوع گرديد. محافل و روزنامه‌هاي مخالف دولت تعطيل شدند، و چاپخانه‌ها و حتي فروشندگان وسايل چاپ ژلاتيني‌‌ (نسخه برداري ) زير نظارت ماموران پليس قرار گرفتند. زدن و بستن و تبعيد كردن شدتي بي سابقه يافت،(75) و بسياري از مردم ساده مخصوصاً لوطيان به زندان افتادند. از آن جمله بودند حاجي قنبر و مرشد حسن دالاندار كه بر سر تشكيل مجلس ياد بود براي سران مقتول نايبي و نصب مجسمه شير بر گورهاي آنان، حكومت را به خشم آورده بودند.(76)    
‌‌  به امر وثوق‌الدوله، گروهي از اطرافيان مدرس را كه در مدت اقامت يار‌ماشاء‌الله در تهران، با او در تماس بودند، دستگير و تبعيد كردند. از آن زمره ، مستشار‌الدوله و ممتاز‌الدوله را كه قبلاً هر دو در سمت رئيس مجلس و وزير خدمت كرده بودند، به كاشان بردند و در يكي از عمارات باغ سرداريه سكونت دادند.(77) بر روي هم در سراسر ايران صدها تن مانند شاعران مردمي ـ عشقي همداني و فرخي يزدي ـ به زندان افتادند و صد‌ها تن مانند نويسنده مبارز، محمد علي بامداد، تبعيد شدند.

15 - اعتراض کشورهاي خارجي به پيمان 1919

    اگر بيدادگري وثوق‌الدوله نسبت به طغيانگران، بخشي از جامعه ايراني را به خشم آورد، وطن فروشي او در مورد عقد و اجراي پيمان تحميلي انگليس، تقريباً همه جامعه را آتشين گردانيد. اعتراضات مردم كه پيش از تاريخ اعلام متن پيمان يعني 9 اوت، 1919 محدود و آرام بود، بخصوص هنگامي كه روزنامه‌هاي خارجي در كشور‌هاي مختلف جهان عليه اين پيمان تحت الحمايگي مقالات مفصلي نوشتند. از جمله روزنامه واشنگتن پست مورخ 5 اكتبر، 1919 و روزنامه نيويورك سان مورخ 2 اكتبر، 1919 و روزنامه وست مينيستر گازت مورخ 17  اكتبر 191، روزنامه  ناي شين  Nation مورخ شنبه 23 اوت 1919، و روزنامه دايلي هرالد Daily Herald مورخ 15 و 16 اوت 1919.‌‌  از آن پس همگاني تر و شور انگيز تر شد. دسته‌هاي نافرمان در بسياري از نواحي ايران مخصوصاً لرستان و كردستان بر گردنكشي افزودند. جنگلي‌ها با قرار داد مزبور كه از مدت‌ها پيش از اعلامش، اطلاع حاصل نموده بودند، به سختي مخالفت كرده و آن را‌‌ (سند فروش ايران) نام گذاردند.(78) بر روي هم هيجانات ضد دولتي و ضد انگليسي عظيم در سراسر كشور پديد آمدند. روحانيان و روشنفكران به ويژه تند روان حزب دموكرات مردم را به مبارزه ضد استعماري دعوت كردند. مدرس با آن كه مدتي با كابينه وثوق‌الدوله به ظاهر مدارا كرد، پس از آشكار شدن نيات آن و طرح پيمان تحميلي، پا به ميدان مبارزه گذاشت.با وجود برقراري حكومت نظامي در تهران، تهرانيان به جوش آمدند. بازاريان مغازه‌هاي خود را تعطيل كردند، وخانه‌هاي مدرس و ياران نزديكش همانند برخي از مساجد مبدل به كانون‌هاي مخالفان پيمان گرديدند.(79) دولت انقلابي شوروي هم كه پيمان‌هاي رژيم پيش از خود را با ايران به نفع ايران لغو كرده بود، در اواخر اوت 1919 با مردم ايران هم آواز شد و پيمان تحميلي را بي اعتبار شناخت. همچنين سازمان جامعه ملل و دولت‌هاي غربي چون فرانسه و ايالات متحد آمريكا به دولت انگليس اعتراض كردند.‌‌       كاشانيان و تهرانياني كه نسبت به حوادث كاشان حساس بودند عليه وثوق‌الدوله به احمد شاه شكايت كردند، و نايبياني كه در تهران به سر مي‌بردند، دست به  پخش اعلاميه‌هاي مخفي زدند و كراراً در محافلي كه مخالفان وثوق‌الدوله براي اعتراض به عقد پيمان تحميلي تشكيل مي‌دادند، شركت كردند و نيز گاه به گاه در مجامع عمومي درباره خيانت دولت به ملت و مظالم وثوق‌الدوله نسبت به نايبيان سخن گفتند. حمله به وثوق‌الدوله به سبب رفتار ناشايست او در مورد نايبيان حتي به رجال مخالف نايبيان هم سرايت كرد. يكي از اين گونه رجال در اعتراض نامه‌‌اي كه در زمينه پيمان نوشت،  متذكر شد كه وثوق‌الدوله محض دستيابي بر اموال نايبيان، سران نايبي را با آن كه به دولت اطاعت نشان مي‌دادند، با پيمان شكني به هلاكت رسانيد.(80)  به قول يك رجل ديگر دولت "‌ماشاء‌الله خان، پسر نايب حسين را تامين داد كه بيايد به طْهران. ‌ماشاء‌الله خان مردانه آمد  و او را زنانه به دار آويختند."(81) بر اثر اين گونه اعتراضات، حتي روزنامه ايران كه وابسته وثوق‌الدوله بود، در ضمن مقاله‌‌اي خواه نا خواه نوشت كه دولت ايران براي دستگيري يك (شرور) مي‌بايست قبلاً الغاي تامين نامه‌‌اي را كه به او داده بود، اعلام دارد تا در مظان پيمان شكني قرار نگيرد.(82)
   اعتراض جامعه به دولت بر سر موضوع پيمان و موضوع نايبيان به قدري شديد و دامنه دار بود كه وثوق‌الدوله از صدور چند بيانيه در مورد آن دو موضوع ناگزير شد. وي در بيانيه‌ها كه لحني تهديد كننده و در عين حال اعتذار آميز داشتند و از دروغ و تناقض سرشار بودند، براي توجيه پيمان و تخطئه مخالفان آن، علناً به مغالطه گرائيد و مذبوحانه كوشيد كه نايبيان را به عنوان سرمشق ياغيان ايران، به لجن كشد و مدرسيان را به مناسبت ارتباط با نايبيان و نيز به سبب شركت در جنبش رهايي ملي‌‌ (مهاجرت) مورد اتهام و تهديد قرار دهد. در بيانيه‌هاي وثوق‌الدوله، ماجراي انهدام سران نايبي به صورتي ديگر گونه عرضه شده است: وثوق الدوله كه رئيس الوزرائي خدمتگزار است،‌‌ (يك ياغي شرور) را به پايتخت احضار مي‌كند، ولي آن ياغي كه براي خود نقشه‌هايي دولت برانداز دارد، به بهانه گرفتن تامين نامه مماطله مي‌كتد. رئيس الوزراء هم كه از نيات نهاني ياغي بي اطلاع نيست، تامين نامه او را تجديد نمي كند و همچنان او را به تهران مي‌خواند. سر انجام ياغي به تهران مي‌رود و رئيس الوزراء‌‌(دوستانه)از او مي‌خواهد كه اتباع خود را پراكنده گرداند، اسلحه و مهمات آنان را تسليم دولت كند و خود با نزديكانش در جايي دور از مركز فعاليت خود‌‌(كاشان)مقيم شود. ياغي نمي پذيرد، و رئيس الوزراء از بيم آن كه ياغي از تهران بگريزد و بي پرده در برابر دولت بايستد، بي محابا او را دستگير و اعدام مي‌كند و به اين عذر كه تامين نامه ياغي، فقط اعتبار موقت داشته است، خود را از ارتكاب دروغ زني و دسيسه بازي و پيمان شكني و آدم كشي بري مي‌داند.وثوق‌الدوله در بيانيه‌هاي خود، از تهديد نسبت به مخالفان سياست دولت خاصه نسبت به مدرسيان خودداري نمي ورزد. از سر تحقير، در باره ياران مدرس مي‌نويسد كه‌‌ (عده آن‌ها از بيست نفر تجاوز نمي نمايد.)(83) وي با آن كه افشاء نقشه پشت پرده حلقه مدرس را مايه تحريك ملت و تقويت مخالفان و تزلزل حكومت خود مي‌شمارد، به اشاره مي‌رساند كه از اعمال پشت پرده مبارزان و نقشه حمله جنگليان و نايبيان به تهران خبر دارد:‌‌ (اين عده معدود كه از قلع و قمع اشرار و موفقيت‌هاي دولت عزادار شده اند) به راه‌هاي گوناگون‌‌ (تشكيلات مختلفه جنگل و غيره را تشويق و تحريك مي‌كردند، اشرار كاشان را تكيه گاه براي خود مي‌دانستند) همه مبارزان  را تروريست يا آدم كش مي‌نامد و حمايت آنان را از ملت و جنبش‌هاي ملي، مورد تخطئه قرار مي‌دهد: " به وسيله كميته‌هاي ترور و ترويج آدمكشي، صلاحيت حكومت و حق حكمراني براي خود قايل شدند) و‌‌گاه مجازات آدمكش‌هاي معروف را ناقض مواد قانون اساسي مي‌خوانند، گاه طرز اداره دولت را در امر ارزاق، منافي شريعت و مذهب مقدسه تعبير مي‌كنند، و وقتي اعزام اردو را براي استقرار امنيت و سر كوبي اشرار، موجب سفك دماء و مضر به حال مسلمين تلقي مي‌نمايند."
     سپس وثوق‌الدوله، مسئوليت بسياري از حوادث گذشته مانند قيام رهايي ملي و گرويدن بخش عمده ژاندارمري به مهاجران قيامگر و هجوم انگليس و روسيه و نيز به قول خودش، تاسيس‌‌ (كميته‌هاي دزدي و آدمكشي) وحتي ظهور قحطي را بر دوش ياران مدرس مي‌اندازد و آنان را از تعقيب دولت مي‌ترساند.(84)
    بديهي است كه بيانيه‌هاي پر دروغ وثوق‌الدوله بي پاسخ نماندند، يكي از شبنامه‌هايي كه از آن ايام مانده است، در جواب رئيس الوزراء، با تحليل پيمان تحميلي و ذكر خطر‌ها و ضررهاي آن براي آينده ايران پرداخته و پس از لعن وثوق‌الدوله و تبار او، شخصيت جامع الاطراف مدرس را مورد ستايش قرار داده و ‌ماشاء‌الله خان سردار جنگ و طايفه و اتباع او را‌‌ (قربانيان قرار داد) خوانده و آن گاه او را با ميرزا كوچك خان، سردار جنگل  سنجيده و نتيجه گرفته است كه وثوق‌الدوله‌گر چه نايبيان را با خدعه نابود يا تار و مار كرد، هرگز از عهده نابودي جنبش جنگل بر نخواهد آمد و قادر به سركوبي اتحاد اسلامي به قيادت سيد حسن مدرس نخواهد شد.(85) 
   در شبنامه ديگري كه نسبتاً مفصل است، بعد از اشاره به سوابق نايبيان و مظالمي كه در آغاز بر آنان رفته و منجر به طغيان نايب حسين شده است، از خدمات آنان به مردم منطقه كوير در طي پنجاه سال ياغيگري، از مبارزه دائمي آنان با انگليس و روسيه، از دلاوري‌هاي آنان در طي دوره قيام رهايي ملي، از اخلاص آنان به سيد جمال‌‌‌الدين اسد آبادي و پيروي صادقانه ايشان از مدرس در راه اتحاد اسلامي و تلاش پيگيرشان براي اتحاد انقلابيون سخن رفته و سر انجام توطئه بي شرمانه وثوق‌الدوله و ساير هواداران انگليس براي نابودي نايبيان مورد انزجار قرار گرفته و وعده مجازات عمال توطئه داده شده است.(86)
‌‌    ملك المورخين سپهر كه در كاشان خبر اعدام‌هاي نامردانه سران نايبي را شنيده و خود كشتار افراد نايبي و تاراج كاشان را از نزديك ديده بود، چون بر اثر فعاليت‌هاي انسان دوستانه، از كاشان رانده شد، در تهران عليه اعمال وثوق‌الدوله، با مخالفان او همكاري كرد و دو ادعا نامه ـ  يكي مفصل به رئيس الوزراء و ديگري كوتاه به وزير امور داخله ـ  نوشت. متن اين نامه‌ها عيناً در وقايع يوميه او درج شده‌اند. ملك المورخين در نامه خود به وزير امور داخله، كارهاي نارواي دولت را نسبت به نايبيان يكايك بر شمرده و تقبيح كرده است  از عهد شكني وثوق‌الدوله و اعدام بي محاكمه يار‌ماشاء‌الله و نزديكانش و شكنجه و كشتار نايبيان و زنداني كردن و بي خانمان كردن زنان و كودكان نايبي و تصرف اموال غير منقول و غارت اموال منقول و حتي اسناد و عكس‌ها و نسخه‌هاي روزنامه كاشان و توقيف نسخه‌هاي حماسه فتحنامه نايبي تا هوچي‌گري و جنجال انگيزي دولتيان براي اهانت به نام و شرافت نايبيان. در نامه ملك المورخين به رئيس الوزرا، آنچه بيشتر مورد نكوهش قرار گرفته است، پيمان شكستن و پاس سوگند قرآني نداشتن است. ملك المورخين به حق پيش بيني كرده است كه وثوق‌الدوله در سايه اين چنين كارها، لكه سياه تاريخ ايران خواهد شد.
در نامه ملك المورخين به وثوق‌الدوله آمده است كه مطابق شايعات، رئيس الوزراء براي توجيه عهد شكني ننگين خود، با توسل به ايهام و ابهام ، دست به تحريف حقايق زده و گفته است: من ‌ماشاء‌الله خان را به تهران احضار كردم و كتباً سوگند خوردم كه چون به تهران بيايد، او را‌‌ (سردار قشون كنم)چنين نيز كردم، و بنابراين مرتكب هيچ گونه نقض عهد نشده ام، و ايرادي بر من وارد نيست. ايراد بر كساني وارد است كه مفاد عهد مرا درست در نيافته و كلمات‌‌ (سردار) را بدون كسره خوانده اند! همچنين بنا بر شايعات، وثوق‌الدوله گفته است: سوگند من به قرآن همانند تامين نامه‌‌اي كه براي ‌ماشاء‌الله خان فرستادم ، مقيد به زماني معين بود، و چون ‌ماشاء‌الله خان پس از انقضاي آن زمان به تهران آمد، رعايت مفاد سوگند و محتواي تامين نامه بر من واجب نبود! و نيز بنا بر شايعات، وثوق‌الدوله گفته است: ياغيان در حكم حراميان هستند، و مطابق مذهب مالك بن انس ، پيماني كه با حراميان بسته شود الزام آور نيست! ملك المورخين وثوق‌الدوله را از اين سفسطه‌هاي خود فريبانه بر حذر داشته و نوشته است:‌‌ (اولاً توسل به ايهام و ابهام شايد در احكام محاكم دولتي موثر واقع شود، ولي در محكمه شريعت و اخلاق نافذ نيست. ثانياً تامين نامه مويد به سوگند براي تمام مدت توقف ‌ماشاء‌الله خان در تهران صادر شده بود، و اگر اين طور نبود، ‌ماشاء‌الله خان البته به تهران نمي آمد و ثالثاً اگر انتساب وثوق‌الدوله به مذهب مالك بن انس مسلم باشد،  انتساب جماعت نايبي به حراميان مسلم نشده است ! تاريخ نويس آزاده صريحاً به وثوق‌الدوله اعلام داشته است كه سفسطه‌هاي او از سفسطه‌هاي دولتمردان ديگري كه پيش از او پيمان شكني كردند، فريبنده تر نيست، و آن گاه خواهان قطع فوري مظالم دولتي و رها كردن نايبيان زنداني و استرداد عين يا غرامت اموال آنان و به كار گماردن صدها مرد نايبي شده است.(87)
    با همه تلاش‌هاي مذبوحانه باند وثوق‌الدوله، فاجعه كاشان به عنوان وجهي از فاجعه‌‌اي بزرگ تر يعني فاجعه ايران به آساني از ياد‌ها نرفت . بيشتر مردم علي رغم تبليغات بي شرمانه وثوق‌الدوله و حاميان انگليسي او، هوشمندانه دريافتند كه انهدام نايبيان، توطئه مقامات انگليسي براي تحميل پيمان مطلوب خود بر ملت ايران بوده است. فخرائي، يار وفادار كوچك خان بر آن است كه "وثوق‌الدوله مردم فراواني را بر سر نقشه حمله به تهران و پيمان تحميلي،بي دريغ قرباني كرد،و سران نايبيان از نخستينن قربانيان آن بودند."(88) همچنين سياستمدار مبارز، دكتر محمد مصدق در دوره ششم قانون گذاري، در مجلس شوراي ملي درباره فجايع دومين دوره صدارت وثوق‌الدوله چنين گفته است: "براي تهيه زمينه قرارداد از هيچ عملي حتي قتل‌هاي بدون محاكمه و به صرف استنطاق مخفي نظميه مضايقه نفرموده و آنچه را كه ممكن بود، نموده و تخم لقي در دهان بيگانگان شكسته‌اند."(89) به راستي آنچه وثوق‌الدوله كرد، به اراده انگليس كرد، و اين قولي است كه جملگي بر آنند.سايكس ، ژنرال انگليسي افتخار انهدام نايبيان را كه وثوق‌الدوله در نقش دژخيم آن ظاهر شد، بي پرده از آن پليس جنوب يعني نيروهاي انگليسي شمرده است.(90)‌‌(در مورد سعي و كوشش مقامات انگليس براي بدام انداختن نايبيان،لازم است توجه خواننده  را به اسنادی که در فصول بعد ارائه خواهد شد جلب نمایم.
     مقامات آلماني كه همواره با حساسيت مراقب اعمال رقيبان انگليسي خود در ايران بودند، صريحاً خصومت انگليس را علت زوال نايبيان انگاشته‌اند. فون نيدر ماير آلماني كه سال‌ها براي شوراندن ايرانيان و افغانيان عليه انگليس تلاش كرد، اعلام داشته است:" ماشاءالله خان دشمن انگليسيان بود، و حتي در پايان جنگ، به شددت مزاحم آنان شد. سر انجام بر اثر خيانت، به چنگ آنان افتاد و به دار آويخته شد. " (91)  مامور سياسي ديگر آلمان به نام اولريش‌گر كه نوشته است: " هر كس و از آن جمله شخص نايب حسين مي‌دانست كه چرا ژاندارمري او را تحت تعقيب قرار داده است . اين كار نه براي راهزني ، بلكه به علت طرفداري از آلمانيان بود. طرفداري او از آلمانيان، دشمني انگليس و روسيه را عليه او بر انگيخت و در نتيجه، او را زير فشار حكومت ايران قرار داد."(92) همچنين فون ميكوش چنين نظر داده است:"‌ماشاء‌الله خان كه‌‌(سردار) ناميده مي‌شد، دشمن علني انگليسي‌ها بود. وي صميمانه به آلمانيان خدمت مي‌كرد، و درواقع به ياري او بود كه نيدر ماير توانست با گروه‌هاي متعدد هيئت اعزامي خود‌‌(در افغانستان ) و نيز با واس موس ارتباط بر قرار كند. ‌ماشاء‌الله خان كه در حدود سي سال داشت، به اتفاق پدر خود در سال 1919 در تهران به عنوان‌‌ (راهزن) به دار آويخته شد. به گفته واسموس، اگر با انگليسيان بر خورد بهتري مي‌داشت، بدون ترديد همچنان به عنوان حكمران كل كاشان، به فرمانروايي ادامه مي‌داد."(93)
    باآن كه وثوق‌الدوله به كمك مقامات سياسي و نظامي انگليس براي تحميل پيمان تحت الحمايگي به هر جنايتي دست زد و ازملت قربانيان فراوان گرفت، باز مردم عليه او، دست به مبارزه‌‌اي همه جانبه زدند، همچنان كه پدرانشان در دوره ناصر‌‌‌الدين شاه قاجار عليه اعطاي امتياز تنباكو، بي دريغ فداكاري كرده بودند. در آن جو پر تلاطم، مدرس عاملي فعال بود و سر انجام به نام خشم ملت، حجت خود را با وثوق‌الدوله تمام كرد و در برابر او علناً ايستاد.(94) سياستمداران دور انديش از او فاصله گرفتند. كوچك خان، رهبر جنبش جنگل او را براي زمامداري، بي صلاحيت دانست،(95) و شاعران برجسته زمان، عشقي و عارف و لاهوتي و فرخي ، برخلاف بهار، او را نكوهيدند. در نتيجه، كابينه وثوق‌الدوله متزلزل و عقيم گرديد، و انگليس كه بر اثر شكست نيروهاي خود در قفقاز و نيز جولان نيروهاي عثماني در غرب ايران به وحشت افتاده بود، و در ضمن در همين زمان احمد شاه به تشويق مخالفان وثوق‌الدوله از سفر اروپا مراجعت كرده بود، به ناچار از وثوق‌الدوله رو گردانيد و او را كه مدتها از ترس كميته مجازات، از خواب راحت محروم شده بود،(96)اجازه ترك صدارت داد.‌‌(در مورد اعلاميه‌هاي  وثوق‌الدوله که در بالا به آن اشاره رفت خاصه"احضار يک ياغي شرور به تهران" توجه خواننده گرامي را به سند زير جلب مي‌نمايم:
سند شماره الف- دال 59
وزارت داخله، از تهران به کاشان، تاريخ 8 ربيع الثاني 133،
آقاي ‌ماشاء‌الله خان
    راجع به رجبعلي تلگرافات و مکاتبات متوالي از شما مي‌رسد و داوطلب قلع و قمع او هستيد. دولت هم به شما اجازه داده و تاکيد کرده است به هر نحوي است او را تعاقب نماييد. ولي تا حال آن طوري که مقتضي کفايت شما و انتظار وزارت داخله بود، اقدام جدي نکرده ايد. رجبعلي هم از نطنز معاودت نموده مجداداً به نراق رسيده با قواي ژاندارمري مشغول جنگ هستند. بنابر اين به شما امر مي‌شود که به وصول اين تلگراف بدون تامل و درنگ فوراً با يک عده سوار کافي حرکت داده به اتفاق رئيس ژاندارمري، با کمال قوت قلب و استظهار به مراحم دولت، اين دزد متمرد را دستگير نماييد. قواي ژاندارمري هم که داراي توپ و مهمات مي‌باشد به شما کمک خواهند کرد. ديگر هيچ نوع عذري از شما پذيرفته نمي شود. وزارت داخله انتظار دارد به وصول اين تلگراف فوراً سوارهاي خودتان را براي کمک ژاندارمري حرکت داده و اين خدمت را انجام بدهيد تا دولت هم موقعي بدست آورده مراحم خود را نسبت به شما تکميل نمايد.
                         حسن وثوق‌الدوله‌‌ (وزير داخله)
 شماره ميکروفيلم 193-4-11-293

سند شماره الف- دال 60
    رياست وزرا جناب مستطاب اجل اکرم آقاي اقتدار‌الدوله کفيل وزارت داخله، جناب آقاي انتظام‌الدوله مخابرات خصوصي که با ‌ماشاء‌الله خان در موضوع رجبعلي کرده‌اند به جناب عالي ارائه داده و عقايد خود را هم در اين موضوع اظهار خواهند داشت. اقداماتي هم که از جهات ديگر براي قلع و قمع رجبعلي شده است البته مطلع هستيد که آقايان سردار ظفر و سردار جنگ هم تعهدات و اقداماتي کرده و قول گرفتار کردن رجبعلي را داده‌اند. با وجود اينها و با اين که به وسيله اقدامات ديگر اميدواري کامل به قلع و قمع رجبعلي حاصل است باز من مايل تر هستم که ‌ماشاء‌الله خان اين خدمت را بکند تا دولت هم وعده‌هايي که به او داده است وفا بکند. به عقيده من ضرر ندارد کاغذي از وزارت داخله به امضاي خود من يا آقاي انتظام‌الدوله نوشته شود که بندگان اعلي حضرت اقدس همايوني و به اولياي دولت اساساً مقرر فرموده هم لقب امير محتشم به ‌ماشاء‌الله خان داده شود . ولي اين قضيه را موقوف به دستگير شدن رجبعلي بدست ‌ماشاء‌الله خان قرارداده‌اند. بنابر اين، آقاي انتظام‌الدوله از طرف دولت اختيار دارند که بعد از دستگير شدن رجبعلي به دست سوار‌هاي ‌ماشاء‌الله خان و تسليم به ژاندارمري‌، اعلان اين مرحمت را نموده و مشاراليه را به اين لقب بخوانند و فوراً تلگراف کنند دستخط و فرمان فرستاده شود و اگر اين خدمت را نکند و تمام مطالب به حرف بگذرد البته تصديق مي‌دهد که دولت فعلاً حق دارد اين مساعدت را نکند. اگر اين ترتيب را مصلحت مي‌دانيد بفرمايند کاغذي نوشته بفرستيد امضا نمايم که امشب عماد خلوت همراه خودش ببرد.                                                                                                               وثوق‌الدوله
(در پايين آمده است) به طوري که امر فرمودند رقعه صادر نمايد.
شماره ميکروفيلم 229-4-11-293
    (وثوق الدله از در لطف و محبت نسبت به ‌ماشاء‌الله خان در آمده و خيال دادن لقب به او را دارد! 
     به سند بعدي توجه شود.)
                                                           سند شماره الف- دال 61 دولت عليه ايران، وزارت داخله، تهران به کاشان يه تاريخ 8 دلو(بهمن) 1297، 25 ربيع الثاني،‌‌ (مينوت نامه وثوق الدله وزير داخله کابينه صمصام‌السلطنه)
    جناب مستطاب اجل اکرم آقاي انتظام‌الدوله حکمران کاشان و نطنز دام اقباله راجع به رجبعلي به طوري که مطلع هستيد، دولت وسايلي براي قلع و فمع مشاراليه و اتباع او تدارک کرده و با آن ترتيب اميدواري کامل به گرفتاري رجبعلي حاصل است . ولي نظر به اين که آقاي ‌ماشاء‌الله خان هميشه در طي مراسلات و تلگرافات خود داوطلب انجام اين خدمت بوده و تقاضاي اجازه مي‌کرده که با قوه شخصي خود رجبعلي را گرفتار نمايد، اين است که اين جانب هم مايل هستم که اين خدمت به دستياري و حسن کفايت ‌ماشاء‌الله خان انجام پذير شود تا من هم مواعيد خود را موافق انتظارات مشاراليه به موقع ايفاد گذاشته و او را مشمول عواطف دولت نمايم. در اين موقع که حکومت کاشان و نطنز برحسب امر و اراده ذات مقدس ملوکانه ارواحنا فداه به جناب عالي محول و مقرر است سريعاً به مقر حکمراني خودتان حرکت نمائيد. مخصوص اين شرح را مي‌نويسم، همان طور که جناب عالي در ضمن مطالب حکومتي خودتان پيشنهاد و درخواست بذل مرحمت در حق ماشاء لله خان کرده بوديد پذيرفته اساساً از طرف بندگان اعلي حضرت قوي شوکت اقدس شاهنشاهي ارواحنا فداه و اولياي دولت عليه امر و مقرر شده است لقب امير محتشم که از مواهب مخصوصه دولت است  به ‌ماشاء‌الله خان داده شود. ولي صدور دستخط و فرمان مبارک موقوف به اين است که ‌ماشاء‌الله خان به طوري که داوطلب بوده و هميشه درخواست اجازه کرده است با قوه شخصي خود رجبعلي را دستگير و به قواي ژاندارمري دولتي تسليم نمايد و جناب عالي بايد مشاراليه را کاملاً به مراحم دولت و مساعدتهاي مخصوص اين جانب اميدوار نموده و از هر حيث به او اميدواري و مخصوصاً دولت به جنابعالي اختيار مي‌دهد پس از آن که ‌ماشاء‌الله خان اين خدمت را انجام داد، اعطاي لقب مزبور را رسماً اعلان نموده مشاراليه را به همين لقب مي‌خوانيد و فوراً تلگراف بکنيد تا فرمان مبارک صادر گردد. چنانچه ‌ماشاء‌الله خان اين خدمت را انجام ندهد و به حرف بگذراند بروز اين مرحمت فعلاً مورد تامل خواهد بود.
شماره ميکرو فيلم 294-4-11-293
    (اگر ‌ماشاء‌الله خان يک " ياغي شرور " بيش نبود پس چرا وثوق‌الدوله به او وعده لقب "اميرمحتشم" را داده بود؟! هنگاميکه پايه و اساس اداره يک مملکت بر دروغ و تزوير و ريا و فريب بنا شده باشد آيا آن کشور عاقبت به خير خواهد شد؟ تاريخ کشور ايران گواه ثبوت اين مطلب است.

16 - مراجعت احمد شاه از اروپا و فرار وثوق الدوله الدوله  از ايران

‌‌    احمد شاه كه از اوائل اوت، 1919 به تشويق مقامات انگليسي و وزير امور خارجه جديد ايران،  نصرت‌الدوله فيروز به اروپا و انگلستان مسافرت كرده بود، در تاريخ دوم جون 1920، پس از ده ماه به تهران باز ميگردد. قرار بود احمد شاه زودتر از اين به ايران باز گردد، ولي به علت پذيرائي‌هاي شاهانه‌‌اي كه روساي كشور‌هاي اروپائي براي او ترتيب داده بودند، بهيچوجه حاضر نبود از آن‌ها دل كنده و به ابران پر آشوب باز گردد. ولي به علت مشكلات موجود در قفقاز و آشوب‌هاي فراوان در اغلب ايالات ايران بخصوص در آذربايجان، لرستان، گيلان و مازندران و چند ايالت ديگر، و شكايات مكرر مخالفان وثوق‌الدوله بالاخره تصميم به بازگشت گرفت.
‌‌  به محض مراجعت احمد شاه ، آنتريك‌هاي سياسي عليه وثوق‌الدوله شدت يافت و به سرعت خطاكاري‌هاي غير قابل بخشش او در مدت غيبت شاه به عرض شاه رسيد.     
‌‌  وثوق‌الدوله پيش دستي كرده،واز احمد شاه درخواست مي‌نمايد به علت كار زياد به او اجازه داده شود به منظور استراحت از خدمت مرخص گردد! اين اظهار وثوق‌الدوله اتفاقاً با حقيقت همراه بود. چون به علت بي اعتمادي وثوق‌الدوله به اكثر وزراي خود، اجباراً مجبور بود در كار همه آن‌ها دخالت مستقيم نموده و همه كارهاي اداري را قبل از اجرا، مورد تاييد خود قرار دهد. چون احمد شاه در بركنار كردن وثوق‌الدوله تعجيل نكرده و وانمود مي‌كند كه در آن مورد مشغول بررسي است. چند روز بعد وثوق‌الدوله دوباره به نزد شاه رفته و از او مي‌خواهد، در صورتي به صدارت خود ادامه خواهد داد كه شاه به او اختيارات در حد قدرت مطلق اعطا نمايد، تا با استفاده از اين اختيارات، بتواند جلوي شورش‌ها و اغتشاشات گيلان و آذربايجان و غيره را بگيرد.  احمد شاه براي اينكه بتواند به نحوي دل مردم عادي ايران را بدست آورد و خود را به آن‌ها نزديكتر كند، حاضر نشد اختيارات مطلق مورد نظر وثوق‌الدوله را به او واگذار كند، و از او خواست كه استعفاي خود را تقديم كند. هدف وثوق‌الدوله از خواستن اختيارات مطلقه در اصل عبارت بود از برگزاري انتخابات مجلس شوراي ملي، و انتخاب افراد باند خود به نمايندگي مجلس، در زير فشار حكومت نظامي كه تصميم داشت در همه شهرستان‌هاي ايران بر قراركند. با انتخاب افراد باند خود و بدست آوردن راي اكثريت نمايندگان، در آنصورت به تصويب رسانيدن پيمان تحميلي، كاري بس آسان مي‌نمود. مقامات انگليسي مقيم تهران كه با تمام وجود مشغول پشتيباني از وثوق‌الدوله بودند، به دلايلي كه در صفحات بعد به آن اشاره خواهد شد نتوانستند احمد شاه را وادار نمايند كه با ادامه صدارت وثوق‌الدوله و دادن اختيارات مطلقه به او، موافقت كند. لذا  پس از بركناري وثوق‌الدوله، انگليسي‌ها سعي كردند كه انتخاب  نخست وزير آينده زير نظر مستقيم آن‌ها انجام شده، و كسي را انتخاب كنند كه ضمن داشتن وجهه ملي ، تابع اوامر آن‌ها نيز باشد، تا شايد به توسط او پيمان را به تصويب مجلس شوراي ملي برساند.
‌‌  رويهم پنج نفر براي گماردن در روي صندلي صدارت در نظر گرفته شدند. بهترين انتخاب مشير‌الدوله بود. نفر بعدي مستوفي الممالك، ولي به علت بي حالي و بي تصميمي او بخصوص دراين دوران متلاطم، شانس موفقيت زيادي نداشت. باند وثوق‌الدوله تمام سعي و كوشش خود را بكار بردند، كه شايد دوباره وثوق‌الدوله را به احمد شاه تحميل كنند. نفر چهارم سعد‌الدوله بود. او در گذشته نه چندان دور طرفدار صد در صد روسيه تزاري و مخالف انگليس بشمار مي‌رفت، ولي پس از انقلاب روسيه، تغيير جهت داده و به جانب انگليس روي آورد. نفر پنجم،شاهزاده صارم‌الدوله بود،كه چندي قبل وزير ماليه وثوق‌الدوله بود، ولي به عللي به ضديت عليه وثوق‌الدوله برخاست و عليه او مشغول آنتريك گرديد. به اين علت از كابينه وثوق‌الدوله اخراج گرديد، و به حكومت كرمانشاه گمارده شد.
‌‌  بالاخره چند روز بعد احمد شاه مشير‌الدوله را از بين پنجنفر داوطلب برگزيد.‌‌(به سند پيوست شماره 203 مراجعه شود) وثوق‌الدوله پس از بركناري در تاريخ 10 جون، 1920 برابر با شوال 1338، از ترس ازدست دادن جان خود به دست مخالفان سياسي بخصوص نايبيان بازمانده به سرعت از طريق راه زميني به هندوستان فرار كرد . در حالي كه نفرين ملت بدرقه راهش بود. ملت ايران هرگز از ياد نبرده و نخواهد برد كه در سراسر تاريخ ايران هيچ كس در عرصه شرف سوزي و ملت كشي و وطن فروشي و بيگانه پرستي به گرد اين خائن سفله نرسيده است.
‌‌   وزير مختار آمريكا در تهران  آقاي جان ل  كالدول  درگزارش فصلي خود در باره ايران مورخ 8 ژوئيه  1920 به شماره 8  چنين گزارش كرده است  " بر طبق گزارشات قابل اعتمادي كه به دست من رسيده است، اعلام شده كه دولت انگليس، كه در دوران صدارت وثوق‌الدوله  ماهيانه مبلغ 350 هزار تومان به صورت وام از طريق وثوق‌الدوله به دولت ايران پرداخت مي‌كرده است، در سه ماه گذشته وثوق‌الدوله اين مبالغ را براي خود برداشته و ديناري به دولت ايران نداده است." " اين پير هم بي رحم بود، هم جسور، هم صاحب تدبير، هم جاه طلب، روحاً مستبد و خود خواه. در تمام عمرش هرگز راجع به وطن و وطن پرستي از او جمله‌‌اي شنيده نشده است، و به راستي بي وطن بود."(97)  هم او بود كه با وجود دمسازي با شعر و ادب، وقيحانه در مجلسي رسمي معلمان را لگد مال آدمكشان خواست. " هنوز جمله معروف او كه " استخوان پوسيده يك سرباز را به صد نفر معلم ترجيح مي‌دهم" از خاطر مردم بيرون نرفته، و اين نكته بديع را در يكي از مجالس رسمي بيان كرده بود."(98)
  وثوق‌الدوله پس از بركناري شعر زير را سروده است:
  چون بد آيد هر چه آيد بد شود                         
يك بلا ده گردد ده صد شود
    حقاًوثوق‌الدوله را بايد در عرصه تاريخ ايران "رئيس الخائنين" و " سلطان الخائنين"شمرد.(99)
‌‌    پس از كابينه كم دوام حسن مشير‌الدوله پيرنيا و فتح الله سردار منصور  سپهدار اعظم اكبر كه همان سياست اختناق وثوق‌الدوله را با كمي ملايمت دنبال كردند،  هر دو كابينه سركوبي قيامگران را محور فعاليت‌هاي خود قرار دادند. حتي ادعاي ملت خواهي مشير‌الدوله و اكبر مانع از آن نشد كه نيروهاي دولتي را عليه جنبش‌هاي مردمي به كار بيندازند و مخصوصاً قيام بوشهر و قيام آدربايجان و طغيان نوپاي خدو سردار را در خراسان در هم شكنند. چنين مي‌نمايد كه سركوبي نايبيان راه سركوبي طغيانگران ديگر را هموار ساخته بود. در اين باره يك تاريخ نويس انگليسي در مقام ستايش وثوق‌الدوله، اين گونه نوشته است: "نايب حسين كاشي و پسرش، ‌ماشاء‌الله خان در 1919 و 1920 راه‌هاي ورود و خروج به شهر زادگاه خود‌‌(كاشان) را قبضه كرده بودند، در حالي كه رضا جوزاني و جعفر قلي در نزديكي اصفهان تركتازي مي‌كردند. وثوق‌الدوله با سركوب كردن اين ياغيان، قابليت خويش را در انجام اصلاحات نشان داد. مشير‌الدوله كه جانشين وثوق‌الدوله گرديد، به همان ترتيب، نهضت خياباني را در آذربايجان سركوب كرد.(100)

17 - انگليس به دنبال استقرار يک ديکتاتور در ايران مي‌گردد
      
‌‌  بدنبال حكومت‌هاي كوتاه مدت ايران، مقامات انگليسي كه براي امن نگهداشتن ايران در مقابل نفوذ روز افزون شوروي كه يكي از اهدافش دسترسي به آب‌هاي گرم خليج فارس بود، به دنبال ديكتاتور مورد نظر خود مي‌گرديدند، در پي كودتايي كه رضا خان مير پنج فرمانده آترياد قزاق مستقر در قزوين با همكاري روزنامه نويس انگليس گراي، سيد ضياء‌‌‌الدين طباطبائي به راه انداخت، عملاً زمام اقتدار دولت ايران به دست رضا خان ميرپنج، كه به لقب سردار سپه و فرمانده كل قوا مفتخر شده بود افتاد.و از آن پس سردار سپه به عنوان وزير جنگ و سپس رئيس الوزراء به فرمانروايي رسيد و سر انجام علي رغم مخالفت معدودي از مردان سياسي وطن دوست چون دكتر محمد مصدق‌السلطنه و سيد حسن مدرس، با طرد احمد شاه قاجار، دودمان سلطنتي پهلوي را بنياد نهاد.
‌‌    در دوران سلطنت رضا شاه چون گذشته، نايبيان باز مانده سخت در تنگنا بودند. گروهي از مردان نايبي دير زماني در زندان‌ها ماندند و گروه بزرگتري سال‌ها زير نظر پليس قرار داشتند و از حقوق انساني مانند حق مسافرت و اشتغال به مشاغل دولتي و فعاليت‌هاي اجتماعي محروم بودند. دولت به افراد نايبي فقط اين اجازه را داد كه براي تامين معاش به برخي از سازمان‌هاي دولتي چون ژاندارمري و پليس بپيوندند و در ناحيه معيني به كار پردازند. نايبيان عمده مخصوصاً امير مهدي،‌‌ (پدر گرامي نويسنده اين كتاب) فرزند ارشد يار‌ماشاء‌الله كه پس از او، سر پرست نايبيان به شمار مي‌رفت، بعد از رهايي از زندان كه بالغ بر 18 ماه به طول انجاميد، بار‌ها بدون دليل يا به گناه ملاقات با آزاديخواهان يا به جرم شكايت از بيداد دولت  بازداشت شد و از آن گذشته، به وسيله دولتمرداني كه هنوز مسحور شايعه گنجينه‌هاي نايبيان بودند، آزار ديدند. بر همين منوال، مستمري ناچيز ماهانه‌‌اي كه دولت در مقابل ضبط اموال نايبيان به بازماندگان طايفه نايبي مي‌پرداخت، پس از چند ماه قطع شد.علاوه بر اين‌ها، اشراف كاشان و برخي ديكر از شهر‌ها ي اطراف تا جايي كه توانستند نايبيان بي پناه را آزار كردند و مانع كار كردن و نان در آوردن آنان شدند. رنج‌هاي مادي و معنوي كه اينان بر نايبيان روا داشتند، چندان شديد و مداوم بودند كه برخي نايبيان از سر استيصال، به ترياك و الكل پناه بردند و حتي معدودي از آنان براي نجات خود، راهي جز خودكشي نيافتند. با اين همه اكثر نايبيان بازمانده مردانه در برابر فشارها ايستادگي نمودند و براي زنده ماندن و تامين مخارج تحصيلي نايبيان خردسال به كارهاي گوناگون مانند كارگري و صنعتگري و برزگري و صيادي و معلمي پرداختند. امير مهدي سرپرست نايبيان كه معمولاً گذشته از نزديكان خود،‌‌ (مادر، مادر بزرگ، خواهر خردسال هفت ساله نيمه نابينا، و دو برادر كوچكتر يكي سيزده ساله و ديگري ده ساله) گروهي از نايبيان فراري يا نيازمند را هم نگهداري مي‌كرد، براي تامين هزينه سنگين خود، ادامه تحصيل را رها كرده و به عكاسي و نقاشي و كارهاي فني و تدريس زبان فرانسه پرداخت.

18 - بخشي از خاطرات امير عباس آريان پور در مورد وضع نايبيان باي مانده

           دكتر امير عباس آريان پور فرزند سوم يار‌ماشاء‌الله در مورد زندگي خود و خانواده اش بعد از اعدام سران نايبي چنين نوشته است:
    ". . . چندي پس از درگذشت پدرم، اداره شهرباني خاله جان و ما را خواستند و گفتند بنا به دستور وثوق‌الدوله نخست وزير.  قرار شد محتويات خورجين ليره سردار كه در شهرباني باقي مانده است، توسط حسابداري شهرباني براي هزينه تحصيل ما مورد استفاده قرار گيرد. رئيس حسابداري شهرباني بنام رضا قليخان، بما گفت كه ماهي سي تومان بهر يك از ما بابت هزينه تحصيل ميدهد. ماه اول را به. خاله جان ما پرداخت و ما روز بعد به همان مدرسه سيروس رفتيم.
‌‌    يدالله خان برادر ناتني‌‌ (يزرگتر) من نيز كم كم آزاد شد و بما پيوست. مهدي خان بزرگترين برادرم هجده ماه در زندان ماند، و ما هر هفته روزهاي جمعه بديدار او مي‌رفتيم. پس از هجده ماه او نيز آزاد شد. و براي او هم ماهي سي تومان مقرر شد كه تا مدتي كوتاه به ما مي‌پرداختند.
‌‌    امير خان و منصور لشگر عمو‌هاي ما تا سال 1299 در زندان ماندند. در هفته‌هاي اول درگذشت پدرم،  ما كه بديدن مهدي خان و منصور لشگر و امير خان مي‌رفتيم، در يك اتاق بهداري باغشاه صداي ناله مي‌شنيديم و چون نزديك شديم، ديديم رضاخان جوانترين عموي ما خوابيده و رانش تير خورده. اما نگذاشتند ما پيش او برويم و از دور او را ديديم .يكهفته پس از مرگ نايب حسين سالار، رضا خان نيز درگذشت.
           قبر سردار در صحن حضرت عبد العظيم زيارتگاه نوكران سابق و اكثر كاشانيهائي كه به تهران ميامدند، شد و هر جمعه كه ما بر سر قبر مي‌رفتيم عده‌‌اي از كاشي‌هاي ناشناس را مي‌ديديم كه سر قبر آمده و فاتحه مي‌خواندند و روانش را شاد مي‌كردند.
          در ماه محرم مصادف با مرگ پدرم بما خيلي دشوار گذشت . ما كه در خيابان‌هاي تهران آلت مسخره بجه‌هاي ولگرد شديم ، وقتي با دوستان ديرين پدرم روبرو مي‌شديم،  روي از ما گردانده و ما را نديده مي‌گرفتند.
‌‌  در عزاداري محرم آنسال بيادم آمد كه در روزگار قدرت پدرم، در باغ سرداريه عزاداري و تعزيه كم مانندي بر گزار مي‌شد و باغ از كثرت جمعيت جاي ايستادن نداشت. تعزيه‌هاي بسيار جالب توجه و روضه خواني‌هاي پر آب و تابي بر گزار مي‌شد و مداحان و روضه خوانان و روحانيون معروف كاشان زبان به ستايش سردار جنگ مظهر قدرت و رهبر آزادي بخش مردم كاشان و ايران از چنگ بيگانگان مي‌گشودند. ولي در ماه محرم مصادف با مرك او هر جا مي‌رفتيم ما را فحش و ناسزا گفته و مسخره مي‌كردند. جز در محيط مدرسه كه ناظم و معلمان و همشاگردي‌هاي ما همه با نظر محبت و صفا با ما رفتار مي‌كردند و مي‌دانستند كه دلهاي شكسته ما نياز به مهر و محبت پدرانه و برادرانه دارد. ‌‌
          بيادم آمد روزهائي را كه در كاشان سوار اسب شده و از بازار مي‌گذشتم، دكانداران همه با احترام جلو من برخاسته و سلام بلند مي‌كردند، درحاليكه من بيش از نه يا ده سال نداشتم. بيادم آمد هر كس درخواستي داشت، بمن روي مي‌آورد و من پيش پدرم رفته خواسته او را بر آورده مي‌كردم و از اين كار شاد مي‌شدم. با همه ناگواري‌ها، گفتار پدرم كه مي‌گفت " برو درس بخوان " پيوسته در گوشم طنين انداز مي‌شد. آري،بايد درس بخوانم. بايد گذشته‌ها را فراموش كنم و خود را از نو بسازم.خودم بايد زندگي خودم را بسازم. سرمايه ام اميد و ايمان به كاميابي شد و هر چه بيشتر سختي مي‌ديدم، مصمم تر مي‌شدم كه كامياب گردم."(101)
‌‌   "هنگامي كه مهدي خان برادر بزرگترم از زندان آزاد شد، ما در حقيقت پدري داشتيم. مادرمان كه پيش ما زندگي مي‌كرد و برادرم نيز جاي پدر ما را گرفت و سر پرست و بزرگتر ما شد. خانه‌‌اي كه در نزديكي سقا خانه آينه قرار داشت اجاره كرده، و پس از مدتها سرگرداني در آغوش گرم مادر و زير رهبري برادر بزرگتر و با مهر و محبت توران خانم خواهر كوچكترمان و احمد خان برادرم روزگاري به تحصيل مي‌گذرانديم."(102)
‌‌   "پس از كودتاي سوم اسفند 1299، شهرباني حقوقي را كه به ما مي‌داد قطع كرد.و ما با كمال سختي زندگي مي‌كرديم و اجبارا ً از منزل اجاره‌‌اي خود به كوچه قاجاريه در خيابان ري كوچ كرده و در خانه‌‌اي با ماهي سه تومان اجاره، منزل كرديم. برادر بزرگم مهدي خان كه در كلاس نهم مدرسه آليانس فرانسه مشغول تحصيل بود، به علت قطع حقوق، ديگر نمي توانست  به تحصيل خود ادامه دهد. چون حرفه عكاسي را در كلاس موسيو پاپازيان در گذشته در كاشان فرا گفته بود، مقداري كاغذ عكاسي خريد و روزها در خانه از عكس‌هاي رجال آنروز ايران و دنيا عكس برداري كرده و بوسيله دستفروش‌هاي دوره گرد روزي حدود چهارصد عكس را به قرار يكي ده شاهي مي‌فروخت. كم كم اندك پولي بدست آورد و يك دكان عكاسي باز كرد كه به سختي زندگاني  را با هم مي‌گذرانديم.احمد خان برادر كوچكترم نيز از كلاس ششم ترك تحصيل كرد و مدتي با برادر بزرگم عكاسي ياد گرفت و يك دكه كوچك در خيابان برق باز نمود كه عكس‌هاي بزرگان را از مهدي خان گرفته در آن مغازه به فروش مي‌رساند. كم كم مغازه اش به يك خرازي فروشي تبديل شد. يد اله خان برادر ناتني ديگرم نيز كه به سبب قطع حقوق از طرف دولت نتوانست به درس خواندن ادامه دهد، پي رانندگي رفته و مدتي رانندگي در اتوبوس‌ها و ماشين‌هاي باري مي‌كرد. پس از چند سال بالاخره در كارخانه سيمان شهر ري كه به تازگي تاسيس شده بود بكار پرداخت.
‌‌   پسر دائي ما آقا جواد عجمي كه در تلگرافخانه شغل نسبتاً آبرومندي داشت، وقتي ديد دولت حقوق ما را قطع كرده، پيشنهاد كرد كه من بروم به شغل پيشخدمتي در اداره پست و تلگراف بپردازم. ولي من كه ميل داشتم بهر طور شده بدرس خواندن ادامه دهم، اشك در چشمانم جمع شده و گفتم: " من بايد تحصيل كنم." مادرم و آقا جواد مي‌گفتند: " با چي تحصيل كني ؟ نان نداري چطوري تحصيل مي‌كني؟ "مي‌گفتم" خدا بزرگ است. من هر طور شده درس خواهم خواند."(103)
‌‌   روزي ديگر نيز در روزنامه اعلان شد كه دولت براي درجه سرجوخگي ارتش يك عده جوان شانزده تا هجده ساله را، با هفت سال تحصيل ابتدائي مي‌پذيرد. برادر بزرگم مهدي خان اعلان را به من نشان داد و گفت: " برو به ارتش، تحصيل ديكر نمي تواني بكني." من پاي پياده به عشرت آباد رفتم و اسم نوشتم و مرا براي معاينه پيش يكي از دوستان ما بنام ستوان دكتر خانبابا كليائي فرستادند. تا مرا ديد گفت: " عباسخان تو اين جا چكار مي‌كني؟ " گريه كنان گفتم" برادرم گفته بيايم براي سرجوخگي " فوري با دلسوزگي گفت : "بر گرد برو تو بدرد اينكار نمي خوري. من شب مي‌آيم پيش مهدي خان و خودم موضوع را مي‌گويم."و پرونده ام را گرفته به سربازي كه همراه من آمده بود گفت:"اين شخص چشمش بدرد نظام نمي خورد         من برگشته و باطناً شادمان شدم. شب ستوان دكتر كليائي آمد به منزل ما و گفت: "مهدي خان، مگر از عمر برادرت سير شده‌‌اي! اينكار بهيچوجه بدرد عباس خان نمي خورد و من او را پس فرستادم، ديگر او را آن جا نفرست ! " برادرم گفت : " پس چگونه زندگي كند؟" دكتر كليائي گفت: " هزار راه است، چرا از بدترين و سخت ترين راه مي‌خواهي او را بكار واداري؟" (104)
‌‌    پس از تعطيل در حاليكه بايستي به كلاس هشتم مدرسه سيروس بروم ، اما نه پولي داشتم كه شهريه بپردازم و نه اميدي به كمك ديگران، مصمم شدم روي پاي خودم بايستم و از راه كار تامين معاش كنم. پس از فكر زياد به سوي مدرسه آمريكائي، در خيابان قوام‌السلطنه براه افتادم. وقتي به آنجا رسيدم خواستم با رئيس مدرسه ملاقات كنم.  مرا بردند پيش مردي آمريكائي بلند اندام با ريش پروفسوري جو گندمي. با ادب سلامي كردم و ايستاده خودم را معرفي كردم كه پسر ‌ماشاء‌الله خان سردار جنگ هستم. آن امريكائي كه"دكتر ساموئيل مارتين جردن " Dr . Samuel Martin Jordan “ نام داشت، بلند شده با من به بگرمي دست داد و گفت: " من يكي دو شب در كاشان ميهمان پدر شما بودم. ايشان به من پيشنهاد كرد كه مدرسه‌‌اي بخرج او در كاشان احداث كنم، اما چون كاشان از لحاظ سازماني جزء جنوب ايران محسوب شده و توسط مبشرين انگليسي ‌‌ (Church Missionary Society) اداره مي‌شد، لذا من نمي توانستمدر آن شهر مدرسه باز كنم." سپس بمن گفت: " خوب، حالا چكار داريد؟" گفتم: "جناب دكتر جردن، بطوريكه مي‌دانيد دولت تمام اموال ما را ضبط كرده و من بايد براي تحصيل خودم كار كنم. آيا امكان دارد بمن كاري رجوع كنيد كه بتوانم تا حدي خودم را اداره كرده و بتحصيل نيز ادامه دهم؟ "قدري فكر كرده پرسيد: " مي‌توانيد درس بدهيد؟ " پاسخ دادم: " امتحانم كنيد " فوري پيشخدمت را صدا كرده گفت: "حضرت والا را بگوئيد بيايد پيش من." چند لحظه پس ار آن مردي بلند اندام با قيافه‌‌اي نجيب در حاليكه سرداري و شلوار تميزي بتن داشت كراوات زده آمد پيش دكتر جردن و گفت : " جناب دكتر چه فرمايشي داشتيد؟ "دكتر جردن مرا با نام پدرم معرفي كرد و گفت : " از فارسي و ادبيات او امتحان كنيد و نتيجه را بمن بگوئيد." حضرت والا كه معلوم شد شاهزاده محمد حسن ميرزا فرهي، استاد زبان فارسي است، با محبت پدرانه و بدون تكبر و تكلفي از من امتحان فارسي و ادبيات نمود و منهم يكي دو شعري كه ساخته بودم برايش خواندم و او با لحن تشويق آميزي گفت: " پس شما اديب هم هستيد." پس از نيمساعت مرا پيش دكتر جردن برده گفت: " جناب دكتر، فارسي اين آقا خيلي خوب است و مي‌تواند در كلاس نهم ارامنه درس بدهد." دكتر جردن تبسم رضايت بخشي نمود. سپس به فراش گفت: :احمد خان عرب را بگوئيد بيايد پيش من ." چند لحظه پس از آن مردي ميان اندام و فربه با چهره سرخ و سفيد و متين وارد شد، و دكتر جردن مرا به او معرفي نمود و گفت از عربي من امتحان كند و ببيند آيا من مي‌توانم در كلاس عربي درس بدهم؟  "احمد خان كه بعد‌ها نام خانوادگي  "نخستين " را بر گزيد و به عنوان خزانه دار و معلم عربي و انگليسي خدمت مي‌كرد، مرا ببالاخانه محل صندوق مدرسه برد و نيمساعتي از صرف و نحو و مدارج القرائه عربي امتحان نمود و از معلومات عربي من تعريف كرد و به دكتر جردن گزارش داد كه من مي‌توانم در كلاس هشتم " مدارج القرائه " را درس بدهم.
‌‌    بهرحال دكتر جردن پس از اين دو گزارش مرا در كلاس "پنج مخصوص انگليسي" پذيرفت كه يكسال تماماً انگليسي بخوانم و همه موضوعات ديگر از قبيل تاريخ و جغرافي و رياضي را نيز به انگليسي بخوانم و سال بعد به كلاس ششم يا هفتم و يا اگر خيلي خوب شدم به كلاس هشتم بروم. پس از آن به من گفت: " فارسي را به ارامنه كلاس نهم و عربي را بشاگردان كلاس هشتم درس مي‌دهي و براي اينكار ساعتي يك قران دستمزد تدريس به شما داده مي‌شود، و شهريه ماهيانه از اين دستمزد كم شده و بقيه نقد به شما داده خواهد شد." من از اين مژده بسي شاد شدم و بسوي منزل روانه شدم. در حاليكه از شادي در پوست نمي گنجيدم ، نزديك به شش كيلومتر فاصله بين راه كالج امريكائي و كوچه دردار محله قاجار را بسرعت طي كردم و بخانه كه رسيدم مژده كاميابي بزرگ خود را بمادر و برادرم گفتم و آن‌ها هم شاد شدند.(105)       
    پس از سه ماه تحصيل و تدريس در مدرسه امريكائي، صندوق دار مدرسه آقاي احمد خان نخستين، مرا خواسته و مبلغ بيست و هشت تومان حق تدريس به من داد. من كه در زمستان فقط يك جفت گيوه پاره بپا داشتم، پول را گرفته و با خوشحالي بسوي منزل روان شدم. در راه حساب كردم كه يك جفت كفش آلبالوئي به مبلغ پانزده ريال و يك دوچرخه سه تفنگه مستعمل به قيمت دوازده تومان بخرم و بقيه را به برادر بزرگم بدهم براي خرج خانه و با اين فكر بخانه وارد شدم و با خوشحالي به برادرم سلام كرده و پول‌ها را در دست او گذاشتم. او آفرين گفت و در جيب گذاشت. بعد من با شرمساري گفتم: "من مي‌خواستم يك جفت كفش و يك دوچرخه بخرم جمعاً به مبلغ هفده تومان و باقي را ..." برادرم حرف مرا بريد و گفت: برادر، ما زير بار قرض هستيم و فعلاً اين كار امكان ندارد." ديدم راست مي‌گويد، چون خرج ما به عهده اوست و با قرض و نسيه امور زندگي ما را اداره مي‌كرد. پس با همان گيوه‌هاي پاره و پاي پياده هر روز شش كيلومتر راه مي‌پيمودم، يعني بامداد يك تكه نان خالي لوله كرده و در ساعت پنج و نيم از خانه براه مي‌افتادم و نان را در راه مي‌خوردم و ضمناً درس‌هاي حفظ كردني و تا حدي خواندني را در راه مي‌خواندم و حفظ مي‌كردم. يكروز در هواي يخ بندان همينطور كه كتاب بدست راه مي‌رفتم، دم در مجلس شوراي ملي پاي راستم در چاله راه آب مجلس شوراي ملي افتاد و تا دو وجب بالاي پاي من در آب و لجن فرو رفت و من پايم را كه خوشبختانه آسيبي نديد، در آورده چند بار بزمين زده و تا حد امكان گل و لاي آنرا پاك كرده و با همان گيوه خيس به مدرسه آمريكائي رسيدم و به كلاس هشتم براي تدريس عربي رفتم. شاگردان نگاهي كرده علت را پرسيدند و من توضيح دادم كه در چاله ي آب افتاده ام.
‌‌    سه روز پس از آن يكي از شاگردانم بنام عبد الحسين خان فاطمي پسر عماد‌السلطنه فاطمي كه بعد‌ها "دكتر عبد الحسين فاطمي"و معاون نخست وزيري شد، يك جفت گيوه اعلاي اصفهاني براي من آورد و با گرمي و محبت به من داد و هر چه خواستم نپذيرم او بيشتر اصرار كرد تا من آنرا گرفته بپا كردم.(106)"
‌‌   دولت در برابر اعتراضات و شكايات پياپي نايبيان، به جاي رسيدگي ، آنان را مورد اهانت و تهديد قرار مي‌داد و براي باز داشتن مردم از همدردي نسبت به آنان، كراراً دست به تخطئه آنان مي‌زد. با اين وصف برخي از كابينه‌هاي متظاهر به ملت خواهي ، در آغاز كار براي كسب وجهه اجتماعي، خود را موافق با احقاق حقوق نايبيان وانمود مي‌كردند. در سال 1339 قمري كابينه‌‌اي كه بر اثر كودتا تشكيل شد و ظاهراً با اشراف ضديت داشت، به عنوان دلجويي از نايبيان، دو تن از برادران ملك المورخين را در سمت حاكم و معاون حكومت به كاشان فرستاد و مقرر كرد كه سريعاً دعاوي مالي نايبيان را مورد رسيدگي قرار دهند. أن دو نيز حقانيت دعاوي مالي نايبيان را تاييد كردند و دولتيان و اشراف را در امر تخليه املاك نايبي مكلف شمردند. اما قوام‌السلطنه، برادر وثوق‌الدوله كه به زودي به عنوان رئيس الوزراٌ به روي كار أمد، با استرداد اموال نايبيان مخالفت ورزيد، حال آن كه مصدق‌السلطنه،وزير ماليه و عميد‌السلطنه، وزير عدليه كابينه او نسبت به نايبيان نظر موافق داشتند.(107) دشمني قوام‌السلطنه با نايبيان بعداً نيز تظاهر كرد. عمال او به ويژه عبد الحسين تيمور تاش و سيد محمد تدين كه به سبب كشتار در گيلان، نزد مردم به لقب "قصاب گيلان" مفتخر شده بودند، در آغاز چهارمين دوره مجلس شوراي ملي در سال 1339 قمري‌‌ (1300 شمسي )، به هنگام رسيدگي به اعتبار نامه‌هاي بر گزيدگان مردم كاشان يعني سيد حسن مجتهد كاشاني و جليل الملك شيباني، فرصتي به دست آوردند تا نايبيان و مدرسيان را به اتهام مداخله در انتخابات كاشان، مورد اهانت قرار دهند و بار ديگر مدرس و سليمان اسكندري و ديگر رهبران قيام رهايي ملي‌‌ (مهاجرت ) را تخطئه كنند.(108) به ادعاي آنان، انتخابات كاشان كه به فرمان احمد شاه، به دست يار‌ماشاء‌الله متوقف و سپس تجديد شده بود، اعتبار قانوني نداشت. عمال قوام‌السلطنه براي اثبات مدعاي خود،  سفسطه بازي مي‌كردند و مي‌گفتند كه چون جليل الملك شيباني، خواهر زاده سيد حسن زعيم بود و زعيم به حلقه مدرس تعلق داشت و نيز چون سيد حسن مجتهد كاشاني با سران نايبي رفاقت داشت، پس بايد گفت كه يار‌ماشاء‌الله به اقتضاي رفاقت با مجتهد كاشاني و مخصوصاً تعلق جليل الملك شيباني به ياران مدرس، در انتخابات كاشان اعمال نفوذ كرده است! (109)
‌‌    كين توزي قوام‌السلطنه عليه نايبيان، بار ديگر در سال 1341 قمري كه مجددا به مقام رئيس الوزرائي رسيد، تكرار شد. اين بار قوام‌السلطنه به جاي استرداد اموال نايبيان و گماردن آنان به مشاغل مناسب، به قصد تحقير آنان، به مجلس شوراي ملي پيشنهاد كرد كه دولت حقوق ماهانه‌‌اي برابر سي تومان به هر يك از نزديكان نايب حسين و يار‌ماشاء‌الله بپردازد. اما امير مهدي و منصور لشگر نزد مدرس رفتند و خواستار جلوگيري از تصويب آن پيشنهاد اهانت آميز شدند. چنين نيز شد. با اين وصف در طي بحثي كه بدان سبب در مجلس در گرفت، برخي از عمال قوام‌السلطنه مخصوصاً تدين بار ديگر نايبيان را مورد اهانت قرار دادند و"راهزنان" خواندند. (110) متعاقب اين اهانت‌ها، امير مهدي به هدايت ملك المورخين، با نام "دادخواه" رساله‌‌اي تحت عنوان لايحه دفاعيه، در دفاع از نايبيان و افشاء توطئه انگليس و حكومت‌هاي انگليسي مآب ايران بر ضد نايبيان فراهم آورد و مخفيانه به چاپ رسانيد و پخش كرد. با آن كه حكومت جداً در صدد يافتن و گرفتار كردن نويسنده بر آمد، امير مهدي به دام نيفتاد.
‌‌    در سال 1342 قمري چون سردار سپه به مرتبه رئيس الوزراء ارتقا يافت، به آزاد كردن گروهي از زندانيان پرداخت، اكثر نايبيان زنداني منجمله نزديكان نايب حسين آزاد شدند،(111) و كابينه در صدد تاديه حقوق غصب شده نايبيان بر آمد. اما دشمنان نايبيان در كاشان با تلگراف و نامه به سردار سپه خبر دادند كه نايبيان طرفدار مدرس‌اند و به هنگام تبعيد او به كاشان، مخلصانه از او استقبال كرده اند. در پي تهديد رئيس الوزراء، مجلس شوراي ملي علناً از رسيدگي به شكايات نايبيان روي گردانيد.

19 - مستوفي الممالک در مورد استرداد اموال نايبيان تصويبنامه صادر مي‌کند

            پس از رسيدن سردار سپه به سلطنت، حسن مستوفي الممالك رئيس الوزراء گرديد و در رجب 1345 قمري‌‌ (دي 1305 شمسي ) شجاعانه براي استرداد اموال بلا معارض نايبيان ـ چه وقفي و چه غير وقفي ـ و نفي تصويبنامه‌‌اي كه بوسيله وثوق‌الدوله صادر شده بود، تصويبنامه ديگري صادر كرد. اما وابستگان ايراني دولت انگليس و از آن جمله، نصرت‌الدوله ، وزير ماليه و همچنين وثوق‌الدوله كه در اوايل آن سال از اروپا باز گشته و وزير عدليه گرديده بود، آغاز كار شكني كردند، و تصويبنامه معلق ماند. سپس عده‌‌اي از اعضاي مجلس شوراي ملي منجمله برخي از دشمنان قسم خورده نايبيان كه با زد و بند و پرداخت رشوه‌ها ي كلان به ناحق به عنوان نماينده كاشان، به مجلس راه يافته بودند، براي ساقط كردن كابينه مستوفي الممالك، او را بر سر پنج موضوع كه يكي از آن‌ها تصويبنامه استرداد اموال نايبيان بود، مورد استيضاح قرار دادند. اما مستوفي الممالك در ضمن پاسخ‌هائي كه به استيضاح كنندگان داد، از تصويبنامه خود در مورد نايبيان دفاع كرد و استعفا داد،(112)
‌‌    متن سخن مستوفي الممالك در دفاع از نايبيان چنين است: "راجع به تصويبنامه  در باب رد املاك نايب حسين و پسرانش، عدم علاقه دولت را به حفظ ماليه مملكت تعبير نموده بودند.دولت تصور مي‌كرد آقايان نمايندگان رعايت اصول 5 و 6 و 7 و قانون اساسي را به دولت تذكر خواهند داد، نه آن كه اقدامي را كه دولت بر وفق قانون شرع و قانون اساسي كرده و حفظ يك عده زن و بچه ايراني را منظور داشته است، مورد استيضاح قراردهند. توضيح مطلب اين است كه بعد از قلع و قمع نايب حسين و پسرانش، دولت براي عبرت ديگران و به عقيده اين كه بسياري از املاك متصرفي آن‌ها متعلق به مردم ديگر است و قهراً به دست آن‌ها افتاده است، آن املاك را توقيف كرد، و در اين مدت اشخاصي كه مدعي  مالكيت ملكي از متصرفات آن‌ها بودند، براي استيفاي حق خود، به دولت رجوع كرده، با اسناد و مدارك، حقانيت خود را ثابت كردند و املاك به صاحبانشان رد شد، و مقداري از آن‌ها باقي ماند. در اين ضمن دولت براي ورثه نايب حسين كه غالب، زن و طفل خردسال هستند،ازاموال غير منقول آن‌ها معاشي مي‌پرداخت. آن اموال نيز تمام شده. از يك طرف دولت نمي توانسته در حالي كه به جاني و قاتل مسكن و غذا داده مي‌شود، شرعاً و قانوناً جمعي بي گناه را كه در جنايت‌هاي اسلاف خود شريك نبوده اند، بي معاش بگذارد، و از طرف ديگر مناسب نمي دانست براي شهريه پيشنهاد به مجلس بنمايد، و وقتي به حاصل املاك مراجعه شد، معلوم شد در سه سال كه آن املاك به اجاره داده شده اند، روي هم زياده از سالي هشتصد تومان عايدي خالصه نداشته است، و عده ورثه هم بقدري است كه در سه سال سه مقابل اين مبلغ اگر به آن‌ها كمك بشود، شايد وفا به معاش آن‌ها نكند. لهذا مصلحت چنان ديده شد كه املاك بلا معارض آن‌ها به خودشان رد شود كه هم چندين اصل قانون اساسي محترم شده و هم معاش جماعتي از عايدات املاك خودشان تامين شده باشد كه دولت از مسئوليت نگاهداري آن‌ها مستخلص شود، و ضمناً از نگاهداري املاك مزبوره و تامين معاش آن اشخاص، ضرري متوجه خزانه دولت نگردد.‌‌(113)
(در مورد املاک حلقه نايبي لطفاً به اسناد رسمی دولت درزير توجه شود.)
سند شماره الف- دال 66
وزارت ماليه- اداره خالصجات- به تاريخ 23 آذر 1305نمره 35725 م
مقام منيع رياست وزراء عظام
    در جواب مرقومه محترمه نمره 9570 متضمن صورت اسامي و سن 15 نفر اولاد نايب حسين ـ نايب علي ـ ‌ماشاء‌الله خان " که مقرر فرموده‌اند پيشنهاد و استرداد قسمتي از املاک با برقراري شهريه‌‌اي که گذران آنها را تامين نمايد تقديم شود" محترماً به عرض مي‌رساند که برقراري شهريه به ملاحظه اين که مشاراليهم تماماً کبير و بزرگ هستند مخالف تصويبنامه نمره‌‌(7551) خواهد بود. به علاوه منافع ساليانه املاک ضبطي از پدرانشان که از اول مهر ماه 1304 لغايت شهريور 1309 به شرح ذيل است اجاره داده شده است: سال اول 2734 تومان ـ سال دوم 3600 تومان- سال سوم 3900 تومان ـ سال چهارم 4100 تومان ـ سال پنجم 4400 تومان. به قدري نيست که کفاف شهريه مکفي آناه را بدهد. لهذا به عقيده وزارت ماليه، چنانچه هيئت محترم وزراء عظام تصويب فرمايند، کليه املاک نايب حسين و‌ماشاء‌الله خان و نايب علي به وراث شرعي آنها واگذار شود، بهتر اين از اين است که دولت املاک را در ضبط نگهداشته و در مقابل شهريه که اقل ميزان آن کمتر از ماهر دويست تومان نخواهد شد، به وراث مذکور تاديه نمايد. خاصه اين موقع که تصميم در فروش خالصجات است. نظر به مراتب معروضه فوق، صورت تصويب نامه واگذاري املاک مذکوره را لفاً تقديم نمود که در صورت موافقت امر به مذاکره و تصويب فرمايند.                                             العبد حسن اسفندياري‌‌ (ميرزا حسن خان محتشم‌السلطنه
از منبع عايدات يک هزار و ششصد تومان تقريباً ماليات کسر مي‌شود و مخارج قنات و تعميرات و غيره هم که موضوع بشود، به مقدار معروضي، بيشتر از عايدات نمي ماند.                                        العبد حسن اسفندياري مهر وزارت ماليه مهر دفتر رياست وزراء به تاريخ 12/10/5- نمره 10831

سند شماره الف- دال 67
وزارت جليله ماليه
    پيشنهاد نمره 35725 آن وزارت جليله در جلسه دي ماه 1305 هيئت وزراء عظام قرائت و واگذاري املاک نايب حسين و ‌ماشاء‌الله خان و نايب علي کاشاني را که از ابتداي شهريور 1304 لغايت اول مهر 1309 پنج ساله به شرح ذيل اجاره داده شده است: سال اول 2734 تومان ـ سال دوم 3600 تومان ـ سال سوم 3900 توامن ـ سال چهارم 4100 تومان- سال پنجم 4400 تومان، از تاريخ صدور اين تصويب نامه به وراث شرعي آنها تصويب فرمودند. تصويب نامه در کابينه رياست وزراء ضبط است. شماره تنظيم سند 1- 116005- 40 114

سند شماره الف- دال 68
    رياست وزراء 1083، به تاريخ 11 دي ماه 1305
    بعد از اين که دولت املاک نايب حسين و نايب علي و ‌ماشاء‌الله خان کاشاني را در تحت توقيف در آورده وراث آنها که مدد معاشي نداشتن دچار استيصال و پريشاني گرديدند و از دولت دائماً تقاضاي مدد معاش مي‌کردند و املاک مزبور عايدي کافي نداشت که پس از وضع مخارج ملکي و تنقيه قنوات و ماليات و مساعدت با ورثه که عده زيادي بودند چيزي عايد دولت شود و البته وراث را هم که غالباً زن و بچه و اشخاصي هستند که در شرارت آنها دخالت نداشتند، بدون معاش نمي شود ترک کرد، لهذا هيئت وزراء در جلسه 11 دي ماه بر حسب پيشنهاد نمره 36725 وزارت ماليه تصويب نمودند املاک نايب حسين و نايب علي و ‌ماشاء‌الله خان کاشاني، از تاريخ صدور اين تصويب نامه به وراث شرعي آنها مسترد گردد.
حسن مستوفي رئيس الوزرا
احمد اتابکي وزير پست و تلگراف
عليقلي انصاري وزير خارجه
محمد علي فروغي وزير جنگ
 مهديقلي هدايت وزير فوائد عامه و تجارت
حسن اسفندياري وزير ماليه
سند شماره 1-1165055- 4- 1144
(ازاين تصويب نامه هيئت دولت مي‌توان برداشتهاي زير را نمود:
اول ـ ورات سران نايبي مدد معاشي نداشته و دچار پريشاني و استيصال گرديده بودند!
دوم ـ املاک نايبيان عايدي کافي نداشت!
سوم ـ وراث قانوني را نمي شد بدون معاش ترک کرد!
پس آن ثروتهاي کرور کروري که به آنها نسبت مي‌دادند به کجا رفت !؟

سند شماره الف ـ دال 69
رياست وزراء‌، نمره عمومي 12433 به تاريخ 11 اسفند 1305 ش
وزارت جليله ماليه
    ار قراري که اطلاع حاصل کرده ام در اجراي مدلول تصويب نامه راجع به استرداد املاک ‌ماشاء‌الله خان و نايب حسين و نايب علي قائل به تامل شده ايد و حتي املاک  مزبورمسترد شده و ثانياً حکم توقيف آنها صادر فرموده ايد. ندانستم اين اقدام به چه نظر بوده و در اجراي مصوبات دولت چرا مسامحه مي‌شود. اگر توجه وزارت ماليه به مذاکراتي بوده است که اخيراً در مجلس موسسان به ميان آمده بود بايد متذکر مي‌بود که اين قضيه مربوط به سياست و مناسبات دولت و مجلس است و مادام که از طرف دولت اشاره نشده هيچ يک از وزارت خانه‌ها مستقيماً نمي توانند جريانات خارجي را موثر در تصميمات دولت تلقي کنند. علي‌‌اي حال لازم است مراتب را توضيح داده و در اجراي مدلول تصويب نامه فوق الذکر اقدام فرمايند.                  
محل مهر رياست وزرا حسن‌‌ (مستوفي الممالک)
شماره سند 1-116005-1141
‌‌    بعد از استعفاي مستوفي الممالك، چون برخي از سران مجلس شوراي ملي مانند مدرس و حائري زاده، خواستار صدارت مجدد او بودند، مجلس او را براي تشكيل كابينه‌‌اي جديد دعوت كرد، و او پس از انتخاب وزيران، در تاييد تصويبنامه مربوط به استرداد املاك نايبيان، نامه‌‌اي به وزارت ماليه نوشت و اجراي تام و تمام تصويبنامه را خواستار شدد. اما رضا شاه كه رفته رفته خود را منجي ايران و يكه تاز كشور مي‌شناسانيد، ظاهراً به القاء دشمنان داخلي و خارجي نايبيان، امر به تعليق تصويبنامه كرد.             با آن كه تصويبنامه مستوفي الممالك هيچ گاه قانوناً لغو نشد، رضا شاه كه همچون شاهان پيش از خود، دست تعدي به اموال مردم دراز كرده و خود آغاز ملك داري كرده بود ، بيشتر املاك وقفي و غير وقفي نايبيان را از چنگ دولتيان و اشراف كاشان در آورده و در مقابل املاك ملاكاني كه در منطقه خزر ضبط كرده بود، به آن ملاكان واگذاشت، چنان كه مزرعه دوك را در اختيار خانواده مازندراني درويش و مزرعه فرح آباد را در اختيار خانواده مازندراني خلعتبري نهاد.(114) بدين ترتيب از آن زمان به بعد كسي را جرات آن نبود كه از حقوق صاحبان قانوني املاك نايبيان سخن گويد يا از وقف شرعي بخش مهم آن‌ها دم زند. در جريان سال‌هاي بعد، آنچه از اموال غير منقول نايبيان به آنان رسيد، معدودي خانه و مزرعه كوچك كه به همسران غير نايبي مردان نايبي تعلق داشتند، تجاوز نكرد، و موضوع وقف بودن بخش عمده آن اموال نيز به دست فراموشي سپرده شد.

سند شماره الف- دال 91
وزارت دارايي صورت املاک مرحوم ‌ماشاء‌الله خان و مرحوم نايب حسين و مرحوم شجاع لشگر و منصور لشگر و غيره
1- شش دانگ مزرعه شوراب
2- شش دانگ مزرعه فرح آباد
3- شش دانگ مزرعه دوک
4- تقريباً نصف عشق آباد
    اين املاک تعويضي در دست اشخاص و سند مالکيت هم صادر شده است.( در مقابل املاک غصبي رضا شاه در مازندران‌، مزارع فوق به آنها واگذار شده است!)  املاک بلامعارض که فعلاً در دست دولت است و به خالصگي عمل مي‌شود:
1-  شش دانگ مزرعه برزآباد
2 - سه دانگ مزرعه پرنيان
3- سه دانگ مزرعه فتح آباد
4- سه دانگ مزرعه ترشاب
5- شش دانگ شجاع آباد
6- شش دانگ مزرعه سلخ نو
7- 5  باب آسيا در فين کاشان
8- املاک درب
9- قتات يردابه
10- املاک در جوشقان
11- مستغلات کاشان
12- ده دستگاه عمارت کاشان
13- سه دانگ مزرعه خاتون املاک و قنات نياسر
14- قنات و مزرعه اران دشت
سند شماره 1- 116505- 1/1144
‌‌    تنها پس از سقوط حكومت شاهان پهلوي و برقراري رژيم جمهوري اسلامي بود كه برخي از روحانيان و تاريخ شناسان مردمي به ميانجي رسانه‌هاي جمعي، در ضمن بر شمردن جنايات نظام شاهنشاهي، با دلسوزي از نايبيان ياد كردند و مجالي فراهم آوردند تا نايبيان ستمديده، نه به اميد سود خصوصي، بلكه به اميد استيفاي مصالح عمومي، موضوع وقف بودن اموال نايبيان را به ميان گذارند. پس روحانيان حق طلب كاشان وقفنامه‌هاي فراموش شده را به سازمان اوقاف جمهوري اسلامي اعلام و عرضه داشتند.

20 - چرا رضا شاه نايبيان را با بد خواهي مي‌نگريست؟

‌‌    علت اين كه رضا شاه در دوره اقتدار خود ، نايبيان را با بد خواهي مي‌نگريست، به سه علت بود: اول ـ بدين سبب كه رضا شاه در حمله خود به كاشان در سال 1329 قمري، چون قول خود را داير بر خودداري از اشغال كاشان نقض كرد، مورد طعن و لعن نايبيان و ساير مردم كاشان قرار گرفت.
دوم ـ از اين جهت كه همسر چهارم رضا شاه، عصمت الملوك دولتشاهي، دختر مجلل‌الدوله‌‌ ( مادر احمد رضا و حميد رضا و محمود رضا و فاطمه پهلوي) قبلاً در هنگامي كه مجلل‌الدوله حاكم كاشان بود، به نامزدي امير مهدي، فرزند ارشد يار‌ماشاء‌الله در آمده بود، و ياد آوري اين رابطه براي شاه خوشايند نبود.
سوم ـ به اين علت كه نايبيان به مدرس ارادت مي‌ورزيدند، حال آن كه مدرس دشمن شماره يك رضا شاه به شمار مي‌رفت. ‌‌در دوره رضا شاه نه تنها طرح موضوع اموال نايبيان، بلكه حتي به ميان آمدن نام نايبيان در رسانه‌هاي جمعي جايز نبود. هنگامي كه مردم كه تا آن زمان به نام‌هاي خود و پدرانشان شناخته و ناميده مي‌شدند، به انتخاب نام خانوادگي مجبور گرديدند، عموم نايبيان واژه"نايبي" را به عنوان نام خانوادگي بر گزيدند. ولي پليس به زودي آنان را به ترك اين نام واداشت. از اين رو هر يك از خانواده‌هاي آن طايفه به نامي در آمدند، چنان كه فرزندان يار‌ماشاء‌الله و برخي از برادران او به پيشنهاد ملك المورخين، خانواده خود را"آريان پور" ناميدند.(115)
(در مورد اموال نايبيان به سند زير توجه شود:)
سند شماره الف- دال 81
رياست وزراء نمره عمومي 12678 تاريخ ثبت 22/10/1315
رياست مجلس شوراي ملي
    در پاسخ نامه شماره 6503/ 19 دي ماه 1315 راجع به شکايت ورثه نايب حسين کاشاني استحضاراً اشعار مي‌شود که بر طبق اطلاعي که از وزارت ماليه رسيده است در مقابل صدمات و ضررهاي وارده به دولت از نايب و بستگانش مقدار کمي از ملک و خانه که ارزش آنها نسبت به خسارات مزکوره قابل قياس نيست باقي مانده که غالب آنها به فروش رسيده يا معاوضه گرديده است و با اين وضعيت به هيچ وجه نمي توان اقدامي در اين باب نمود. لهذا مقرر فرمائيد که راجع به شکايات آنها ترتيب اثر ندهند و به نحوي هم به آنها خاطر نشان کنند که اظهار خود را موقوف نمايند.                                      عبدالحميد ملک الکلامي 21/10/15 
شماره سند 1- 116005-3-11440
‌‌    بي گمان در وضعي چنين تجسس در تاريخچه نايبيان و ذكر احوال ايشان اگر به قصد تخطئه و براي تقبيح آنان و مداهنه شاه صورت نمي گرفت، اكيداً ممنوع بود. در نتيجه نايبيان كه براي آگاهي از جريان دستگيري و باز پرسي و كشتن سران خود، بارها به وزارت داخله و ژاندارمري و نظميه رجوع كردند و مطالعه پرونده‌هاي كسان خود را خواستار شدند، با بي اعتنائي و حتي تهديد آن مقامات مواجه گرديدند. در سال 1310 شمسي امير عباس، فرزند سوم يار‌ماشاء‌الله با همكاري معزالدين فكري و حسين خير خواه به تهيه نمايشنامه‌‌اي سريال درباره نايبيان پرداخت. ولي پليس نمايشنامه را توقيف، و اجراي آن را قدغن كرد. در سايه اين گونه عوامل بود كه سر گذشت راستين نايبيان در پس پرده غفلت و غرض، پنهان ماند، و آنچه راجع به نايبيان در طي دوره تخست وزيري وثوق‌الدوله و سايرين و پهلوي در رسانه‌هاي جمعي انتشار يافت، به ندرت چيزي جز قصه سازي و افترا و فحاشي بود.(116)
‌‌  درزمان سلطنت رضا شاه پهلوي همانند زمان وثوق‌الدوله، وابستگان نايبيان هم مثل خود آنان در معرض آزار قرار گرفتند. ايل بيران وند همانند ساير ايل‌هاي لرستان سخت آسيب ديد. دولت براي درهم شكستن ايل‌ها، خواهان تخته قاپو يعني يكجا نشيني ايل‌ها شد، بدين جهت ارتش بارها بر سر ايل‌ها منجمله ايل‌هاي لر ريخت. امير لشگر امير احمدي به لرستان تاخت و ظلم بسيار كرد. او با خدعه كهنه دولتمردان يعني استشهاد به قران، سران ايل بيران وند و همچنين سران برخي ديگر از ايل‌هاي لر را فريفت و تير باران كرد.(117)

21 - در دوره محمد رضا شاه پهلوي، دشمني و خصومت نسبت به بازماندگان نايبيان ادامه داردإ

     ‌‌در دوره محمد رضا شاه پهلوي، هنوز دولتيان و اشراف، نايبيان را با ديده بد خواهي و كوچك شماري مي‌نگريستند.كتاب نويس‌ها و مقاله پردازها و رسانه‌هاي گروهي مخصوصاً راديو و تلويزيون دولتي به ندرت بدون تخطئه از نايبيان و نيز گردنكشان ديگر نام مي‌بردند. مصاحبه راديو تلويزيوني دكتر علي اكبر بينا، رئيس دانشگاه تربيت معلم نمونه‌‌اي از اين گونه تخطئه‌ها بود. وي به سبب كوشش مدام براي بسط نفوذ دربار و به ويژه تشديد مداخلات ماموران آمريكايي در دانشگاه تربيت معلم، مورد انزجار هزاران دانشجو قرار داشت. علت اين انزجار چنين بود: در آن زمان كه آمريكائيان آمد و شدي به ايران داشتند هر هفته يكي يا دو تن از آنان را براي سخنراني دعوت مي‌كرد و شاگردان را مجبور به استماع سخنان آنان مي‌ساخت و كلاسها را تعطيل مي‌كرد تا همه دانشجويان در سخنراني شركت كنند. دكتر امير حسين آريان پور، برادر بزرگ نويسنده اين كتاب، در كلاس گفته بود كه اين سخنرانان اهل علم و استاد حرفه‌هايي نيستند و حضورشان در ايران جنبه سياسي و تجاري دارد، حيف عمر شما كه كلاس را تعطيل كنيد و مزخرفات آنان را گوش كنيد. از اين روي عدم حضور دانشجويان در سخنرانيها براي دكتر بينا گران آمد و خطاب به دانشجويان گفت: "شما همه احمق هستيد و استاد شما هم كه شما را تحريك كرده است، از شما احمق تر است."
‌‌   فرداي آن روز دكتر آريان پور در حضور همه دانشجويان به رئيس دانشگاه تربيت معلم گفت: "تو نه تنها احمقي، بلكه بيسواد هم هستي وگرنه بيسوادان آمريكائي را نمي آوردي كه عمر جوانان ما را ضايع كني". چند روز بعد دكتر بينا ترتيب مصاحبه راديوئي خود را داد و در مصاحبه خود موضوع فراموش شده نايبيان را به ميان كشيد و " ياغيان و ياغي زادگان نايبي" را به باد توهين و اتهام گرفت، چنان كه همدستان او (‌هادي هدايتي، وزير آموزش و پرورش و جمشيد اعلم، سناتور انتصابي) در شوراي مركزي دانشگاه‌ها همان دشنام‌ها را نسبت به آن معلم كه صميمانه زبان حال شاگردان معترض خود شده بود، تكرار كردند و اخراج و مجازات او را خواستار شدند. بديهي است كه در آن جو پر اختناق، انتشار حقايق به دشواري امكان مي‌يافت، چنان كه در اوايل دهه 1350 شمسي پليس، سعيد سلطانپور، شاعر و نمايش پيشه مردمي را كه مانند فكري و خير خواه، در صدد تهيه نمايشي درباره طغيان نايبيان بر آمد با خشونت بر حذر داشت.(118)


1- روزنامه ايران، 8 ذي الحجه 1337 ق، ص 1.
2- روزنامه ايران، 1 ذي الحجه 1337 ق، ص1.
3 – روزنامه ايران، 21 ذي الحجه  1337  ق، ص 2.
4- روزنامه ايران، 16 صفر 1338 ق، ص 3.
5- ملا عبد الرسول مدني: يادداشت‌ها، ص 79.
6- روزنامه ايران، 12 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
7- فقيه: پيشين. و سند پيوست شماره 164.
8- حسين سرخوش: مصاحبه، تهران 21 ارديبهشت 1359 ش.                9- اعظام قدسي: پيشين، ص 484.
10-اعلامیه کمیته محلی فرقه دموکرات کاشان،شماره 75،مورخ 6 ثور 1298 ش.
11- حسين معروفي: مصاحبه، تهران، دي 1351 ش.
12- كسروي: پيشين، جلد 2، ص 820.
13- رضاقلي مفتش: پيشين.
14- حسن نراقي: كاشان در جنبش مشروطه ايران،(چاپ اول)، ص 198
15- بقائي: پيشين،15 اسفند- 15 فروردين 1353 ش، ص 79.
16- اعظام قدسي: پيشين، ص 476.
17- مدني: پيشين، ص 80- 79.
18- ابولحسن بزرگ اميد: از ماست كه بر ماست، ص 298.
 19- بقائي:پيشين، 15اسفندـ 15 فروردين 1353 ش، ص 80.
20- فولاد وند: پيشين، 30 اسفند 1346 ش، ص 22.
21- مدني: پيشين، ص 76.
22- فولاد وند: پيشين، 30 اسفند 1346 ش، ص 22.
23- صادق بيدهندي و محمود بيدهندي: پيشين.
24- روزنامه ايران، 16 محرم 1338 ق، ص 2.
25- كسروي: پيشين، جلد 2، ص 825.
26 - صفائي: پيشين، ذيل ص 437.
27- باقر عابدي: نامه، 10 محرم 1342 ق.
28- بقائي: پيشين، 155اسفند-15 فروردين 1353 ش، ص 81.
29- فولاد وند: پيشين، 30 اردي بهشت 1348 ش، ص 59.
30- ملك المورخين سپهر: پيشين، جلد 23، ص 29.
31- همان، جلد 23، ص 28.
32- حميده بانو كلانتر ضرابي: مصاحبه، تير 1323ش.
33- كسروي: پيشين، صفر 1338ق، ص 1.
34- روزنامه ايران، 4 صفر1338ق، ص1.
35- صفائي: پيشين، ص 437.
36- بقائي: پيشين، 15 اسفند - 15 فروردين 1353ش، ص81.
37- فقيه: پيشين.
38- علي محمدشريف‌السلطنه بني آدم: مصاحبه، دي 1320 ش.
39- عابدي: پيشين.
40- بني آدم: پيشين.
41- مدني: پيشين، ص 80.
42- بقائي: پيشين، 15اسفند- 15 فروردين 1353 ش، ص 82.
43- روزنامه ايران، صفر 1338 ق، ص 1.
44- خرازي: پيشين.
45- بني آدم  پيشين.
46- ملك المورخين سپهر: پيشين، جلد 27، ص 82.
47- همان، جلد 27، ص100.
48-دكتر صادق رضازاده شفق:روح طغيان در ايران، ص 13.
49- صفائي: پيشين، ص 444.
50- محمد تقي ملك الشعراء بهار: تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، جلد 1، ص 29 و 34؛
اعظام قدسي: پيشين، ص 483.
51- اعلاميه كميته محلي فرقه دمكرات كاشان، شماره 75. مورخ 6 ثور 1299 ق.
52-بهار: پيشين، جلد 1 ص 429؛
53- حبيب الله آموزگار: "مدارس ايران در 45 سال قبل" سالنامه دنيا، 1344 ش، ص 100.
 54- دنيس رايت: انگليسيان در ايران، ذيل ص 170.
55-ح.م. زاوش: نقش فراماسون‌ها در رويداد‌هاي تاريخي و اجتماعي ايران، جلد 1، ص 225.
56- كريستوفر سايكس: فعاليت‌هاي جاسوسي واسموس يا لارنس آلماني در ايران، ص 178.
57- كسروي: پيشين ج 2، ص 822.
58- حسن حلاج: تاريخ تحولات سياسي ايران در قرون معاصر، ص 320.
59- رحيم خوانساري: پهلوي نامه، ص 18.
60- اعظام قدسي: پيشين، ص 22- 420 و 475.
 61- بهار  پيشين، جلد 1 ص 119 و 10 -309.
62- بهار: ديوان اشعار شادروان محمد تقي بهار‌‌ (ملك الشعرا ) جلد 1، ص 331 و 332.
63- همان، ص 330 و 331.
 64- اعظام قدسي: پيشين ص 380 و 462 و 475 و 476.
65- كسروي: پيشين، جلد 2، 6- 825.
66- روزنامه ايران، 21 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
67 روزنامه ايران، 4 ذي الحجه 1337ق، ص1.
68- روزنامه ايران، 21 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
69- بقائي:پيشين، 1اسفند - 15 فروردين 1353 ش، ص 80.
70- محمود محمود: تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم، جلد 8، ص 248.
71- روزنامه ايران، 16 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
72- روزنامه ايران، 21 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
73- روزنامه ايران، 18 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
74- م. س. ايوانف: تاريخ نوين ايران، ص 35.
75- عبدالله مستوفي: ابطال الباطل، ص 4- 3.
76- نوابي: پيشين.
77- دولت آبادي: پيشين، جلد 4، ص 135.
78- فخرائي: پيشين، ص 189.
79- حسين مكي: مدرس، قهرمان آزادي، ص 4- 153.
80- مستوفي: پيشن، ص 39.
81- بزرگ اميد: پيشين، ص 297.
82- روزنامه ايران، 13 ذي الحجه 1337 ق، ص 1.
83- همان،
84- بيانيه رئيس الوزراء مورخ 12 ذي الحجه 1337 ق
85- اعلاميه: الغوث الغوث خلصنا...، 3 محرم 1338 ق.
86- اعلاميه جمعيت اصلاح و ترقي، محرم 1338 ق
87- ملك المورخين سپهر: پيشين، جلد 23، ص 48.
88- فخرائي: مصاحبه، تهران 11 آذر 1359 ش.
89- حسين مكي: زندگاني سياسي سلطان احمد شاه، ص 162.
90- ژنرال سر پرسي سايكس: تاريخ ايران، ج 2، ص 729
91- O.R. Von
 Niedermayer: unter glusonne Irans ، S. 44.
92- U. Gehhrke : Persien in der deutcher Orient politik Wahrend des Ersten Weltkriege s، S . 146.
مكي : مدرس ، قهرمان آزادي ، ص 156 ، 93- D.Von Mikusch :  Wassmuss ، der Deutsche Lawrence; s.293
94- مكي: مدرس، قهرمان آزادي، ص 156.
95- فخرائي: سردار جنگل، ميرزا كوچك خان، ص220 .
96- - سيد مهدي معتصم‌السلطنه فرخ:خاطرت سياسي فرخ، ص 16- 15
97- رشديه: پيشين، ص 188.
98- فخرائي: سردار جنگل، ميرزا كوچك خان، ص 185
99- مهدي بامداد: تاريخ رجال ايران، جلد 1، ص 368.
100-پروفسورپيتر اوري:تاريخ معاصر ايران، ص 9- 408.
101- دكتر امير عباس آريان پور: پيشين، ص141-140.
102- دكتر امير عباس آريان پور: پيشين، ص 150.
103- همان، ص 150.
104-دكتر امير عباس آريان پور: پيشين، ص 149.
105-دكتر امير عباس آريان پور: پيشين، ص151- 152.
 107- فتحعلي امير حضور سپه: نامه، 15 محرم 1340 ق.
108- مجلس شوراي ملي: مذاكرات دوره چهرام‌‌ (از جلسه 1، مورخ 15 شوال 1339 تا جلسه 68، مورخ 16 جمادي الثاني 1340)، ص 56 و 62.
109- همان، ص 7-63.
110- همان، مذاكرات دوره چهارم‌‌ (از جلسه 127، مورخ 23 ذي الحجه 1340 تا جلسه 294، مورخ 7 ذي القعده 1341 ق)، ص 5- 1124.
111- بقائي:پيشين،15اسفند- 15 فروردين 1353 ش، ص 82.
112-مكي:پيشين،تاريخ بيست ساله ايران، جلد 4، ص 242.
113- همان، جلد 4، ص 2- 251.
114- امير مهدي آريان پور: پيشين، ص 216.
115- ملك المورخين سپهر: پيشين،  جلد 27، ص 51.
116- امير مهدي آريان پور: پيشين، ص 261.
117- صفائي: پيشين، ذيل ص 436.
118- اصغر محبوب:مصاحبه،فرانكفورت،مهر1357 ش.







No comments:

Post a Comment