Friday, March 25, 2016

بخش دوم استنتاج


بخش دوم استنتاج

1ـ گناه غارت‌گري و مصادره اموال


   از زماني كه طغيان نايبيان، مردم را به سوي آنان كشيد، حكومت و اشراف براي رمانيدن مردم آز آنان و نيز براي كشانيدن نيروهاي چپاولگر نظامي به كاشان، در ضمن تبليغات خود، شهرت دادند كه طغيان نايبيان از آغاز براي تملك غير قانوني اموال غير بوده و منجر به راه زني و باج گيري شده است. اما حقيقت آن چنان كه مي‌گويند نبوده است! نايب حسين به اقتضاي التفات مردم به خانواده او و بر سر دفاع از ناموس مردم، با ماموران ظل‌السلطان در افتاد و سپس بر اثر مظالم دولتيان و بخصوص غلامرضا بيك خان عرب كه به آوارگي و دستگيري او و قتل برادر و زن برادر و پسر برادر و نيز همسر خود او انجاميد، به ناگزير سر به طغيان برداشت و به پايمردي طايفه و ياران خود كه عموماً پيشه ـ ور يا كشاورز بودند،حلقه نايبي را پديد آورد. به مرور زمان حلقه نايبي بر بخشي از نواحي شهري و روستايي و راه‌هاي كوير تسلط يافت و عملاً حكومتي خود مختار بر پا كرد.درموردغارت‌گري و باج گيري به بخشی (متن کامل درفصل هشتم آمده است)از مطالبي كه نايب حسين پس از دستگيري ، به بازپرسان نظامي وثوق‌الدوله خائن اظهار داشته است ، توجه مي‌كنيم:
سئوال. شما در راه‌ها از مردم باج مي‌گرفتيد؟
جواب. راهداري طرق عمده حاشيه كوير به ما سپرده شده بود. ما حق راه مي‌گرفثيم از قافله‌ها و مسافران متمكن در مقتبل امن كردن طرق و قراء. هر وقت دولت حقوق ما را قطع مي‌كرد، حق راه را خودمان به مصرف مي‌رسانديم، اساساً براي مخارج دستگاه راهداري.
سئوال. در مواردي اموال غير را ضبط مي‌كرديد؟
جواب. هر موقع قشون دولت يا قوه حمايت داخلي و خارجيش مي‌آمد به جنگ ما، طبعاً ما هم در ضمن اقدامات خصمانه مان، اموال دولت و اعيان دولتي و محمولات قافله‌هاي آنها و كمپاني‌هاي خارجي را مصادره مي‌كرديم. هر چه عوض دارد، گله ندارد.
سئوال. مي‌دانيد كه مصادره فقط حق دولت قانوني مملكت است؟
جواب. دولت به ادعاي خودش‌‌ (و نه به اعتقاد من كه او را خادم اعيان مفتخور مي‌دانم) مسئول برقراري عدالت است. پس اگر از اين بابت قصور يا تقصير كند، علي رغم شوكت و قدرتش، ديگر قانونيت يا مشروعيت ندارد.
به قول مردم كاشان، مرغ را براي تخم كردنش مي‌خواهند، نه براي غدغد كردنش. حق و حتي تكليف است قيام در مقابل دولتي از اين قماش. واجب عيني است مصادره اموال دولت ظالم و هوادارانش براي هر جماعتي كه قيام مي‌كند. همين طور مجازات دولتيان و هوادارانش.
مطالب فوق گوياي آن است كه نايب حسين و حلقه نايبي او در هيچ زماني منكر نشده‌اند كه اموال دولتيان و اعيان دولتي و محمولات قافله‌هاي كمپاني‌هاي خارجي را مصادره كرده‌اند. بلكه به اين عمل خود افتخار نيز كرده‌اند.  آنها تصور مي‌كردند كه براي برقراري عدالت در كشوري كه دولتمردان و اشراف آن بوئي از عدالت نبرده اند، قيام  كردن و  گردن كشيدن در مقابل ظلم و زور و رفع اجحاف وظيفه شرعي و انساني آنها است.

2ـ گناه هلاكت و قتل اشخاص در دوران پنجاه ساله طغيان نايبيان


دشمنان نايبيان خاصه دولتيان آنان را مسئول هلاكت و مرگ كسان بسيار دانسته‌اند. بايد بپذيريم كه دست كم صد‌ها تن در دوره پنجاه ساله طغيان نايبيان و در طي اردوكشي‌ها. جنگ گريز‌ها از دو طرف جان  داده‌اند. مسلماً نابودي صد‌ها تن رويدادي است تاسف آور. ولي چنانچه در صفحات قبل به آن اشاره شد، شروع اين كشت و كشتار بوسيله خان عرب، نايب حكومت كاشان در سال 1288 هجري قمري با قتل پهلوان‌هاشم برادر ارشد نايب حسين، كه براي دفاع از ناموس كاشاني‌ها سينه سپر و قد علم كرده بود، شروع و به مرور زمان و به علت عطش سيري ناپذير كينه خان عرب و پسرانش و خانواده عرب با قتل همسر نايب حسين، و همسر پهلوان‌هاشم مقتول و زنده در كوره حمام سوزاندن پسر نوجوان پهلوان‌هاشم ادامه يافت. در حاليكه نايب حسين پس از سالها دوري از همسر و فرزندان خود، تحت عنوان همان جرم برادر، يعني دفاع از ناموس كاشي‌ها، در سياهچال‌هاي ارگ دولتي در غل و ذنجير بسرمي برد.  به فرمان مادر ناصرالدين شاه آزاد و به رياست قراولان كاخ اوگمارده شد. پس از فوت مهد عليا و با وساطت بعضي از اشراف كاشان كه در دربار ناصرالدين شاه صاحب مقام و منزلتي بودند، قره سوراني بعضي از راه ‌هاي اطراف كاشان بوي واگذار گرديده بود. به محض رسيدن نايب حسين به كاشان، مطلع شد كه خانواده خان عرب كاشان چه فجايع دهشتناكي بر سر خانواده اش وارد كرده است. نايب حسين انتقام از آنان را به بعد موكول كرده و وظائف قانوني كه به وي محول شده بود‌‌ (قره سوراني راه های  اطراف كاشان) شروع كرد.. سالها بعد خانواده خان عرب كاشان كه دست از آزار و اذيت نايبيان بر نداشته بود. در اولين فرصتي كه بدست آوردضمن تجاوز به حريم خانه‌هاي نايبيان و ايذاء و هتك حرمت زنان و كودكان و سالخوردگان نايبي، اموال نايبيان را تاراج و محل‌هاي سكونت و كار نايبيان را ويران و حتي در و پنجره و سنگ كف اطاقها را از جا كنده و با خود بردند!! به اين علت شوراي نايبيان تصميم به اعدام شش نفر از خانواده غلامرضا بيك عرب گرفته، و حكم بلافاصله به مرحله اجرا در مي‌أيد. در اين مورد به بخشي از خاطرات دكتر عباس آريان پور فرزند سوم يار ‌ماشاء‌الله مراجعه مي‌كنيم:
   " . . . نايب حسين و يار‌ماشاء‌الله پس از خروج قزاقها به كاشان مراجعت نمودند. آن دو مشاهده نمودند كه در غيبت آنان دشمنانشان خانه‌هاي آنها را كوبيده و خراب كرده و درب و پنجره‌ها را نيز برده‌اند.نايب حسين و يار‌ماشاء‌الله و نايب علي و دوسه تن ديگر وارد خانه مخروبه نايب حسين شدند و گردشي در اتاق‌هاي بي درب و پنجره و ويرانه نمودند. سپس آمدند ميان حياط و نگاهي به حوض خشك كه ديواره آن خراب شده بود و سنگ‌هاي دور آنرا كنده بودند، كردند و چون محلي براي نشستن نداشتند بدور حوض يعني روي لبه برآمده دور تا دور حوض نشستند و بفكر فرو رفتند. پس از آن با تاثر و خشم از كردار دشمنانشان خانه را ترك كردند."(3)
   در ادامه اين مطلب ، دكتر عباس آريان پور اضافه كرده است:
   ". . .  نايب حسين به خانه ديگري رفت و بازرگانان و دوستان و دشمنان‌‌ (از ترس انتقام نايب حسين) دسته دسته با هدايائي بديدن نايب حسين آمدند.
   در اينجا از ياد مانده شادروان همايي كارمند بازنشسته بانك ملي ايران كه بارها هنگام برخورد با من مطالب زير را تكرار مي‌نمود، نقل قول مي‌نمايم. شادروان همايي در آن روزگار در يك شركت قالي خارجي در كاشان بسمت مترجم و معاون رئيس شركت مزبور در كاشان خدمت مي‌كرد، و هنگاميكه بازرگانان بديدن نايب حسين مي‌رفتند، او نيز در ميان آن‌ها بديدن نايب حسين رفته است. همائي مي‌گفت: وقتي همراه بازرگانان و محترمين كاشان بمنزل نايب حسين رفتم، او در سردابي‌‌ (زيرزمين) قدم مي‌زد. بازرگانان با عمامه‌هاي سفيد و سبز،  عبا پوشيده و مودبانه دستها را از آستين عبا در آورده و دست بسينه جلو نايب حسين كرنش كرده و با صداي بلند سلام مي‌كردند و سپس پهلوي يكديگر مي‌ايستادند و نوكر‌هاي آنان پيشكشي‌هاي خود را كه عبارت از كله قند و كاسه نبات و كيسه‌هاي پول نقره و طلا بود مي‌آوردند و اربابان براي جلب توجه نايب حسين با صداي بلند نوكر خود را صدا كرده و مي‌گفتند"هديه ناقابل را روي طاقچه بگذار" و بعد مودب در جاي خود ساكت مي‌ايستادند. نايب حسين كه از دست بازرگانان و استقبال كنندگان دل پري داشت بدون اينكه توجهي به تعارفات و كرنش‌هاي  "دشمنان دوست نما " بكند در جلوي آنان با عصاي خود قدم مي‌زد و پس از چند لحظه سكوت كه دل مستقبلين را آب مي‌كرد عصاي خود را محكم بزمين كف سرداب زد بطوريكه همه حاضران سراسيمه سرتا پا گوش شدند، وآنوقت با قيافه خشمگين خود كه براستي قيافه شير خشمگين را با ريش و خصوصيات شير نر مجسم مي‌ساخت گفت:" خوب پدرسوخته‌هاي... من بشما بدي كرده بودم، خانه من بشما چه بدي كرده بود كه خرابش كرديد؟ من بشما ستم كرده بودم،‌‌(باز ته عصاي خود را بزمين مي‌زد و شنوندگان را سخت بهراس مي‌انداخت) در و پيكر و سنگ‌هاي خانه من بشما چه كرده بودند كه آنها را از جاي كنده بخانه‌هاي خودتان برديد؟ حالا هم براي من پيشكشي آورده ايد؟ اين پيشكشي‌ها را ببريد به فلانتان بكنيد. يا دوست باشيد يا دشمن و دست از اين روباه بازي‌ها برداريد." سپس خشمگين بر بالای مجلس قرار گرفت و به مهمانان گفت: "بنشينيد!" كه همه يكباره دو زانو روبروي او نشستند.چند لحظه بعد چند تن از بازرگانان زبان به پوزش گشودند و گفتند ما همواره دوست شما بوده ايم و اگر در ميان ما كساني دست به اينكار زده اند، شما با بزرگي خود از تقصير آنان چشم بپوشيد."
   در طول پنجاه سال سركشي و قيام نايبيان عليه دولتيان و دست نشاندگان آن و بالغ بر 60 جنگ و درگيري با قزاقها، ژاندارمها، تفنگداران مزدور بختياري، اشرار چراغ علي بختياري معروف به سردار غارت، كه حني به مرده‌ها نيز رحم  نمي كرد، نايب حسين نراقي راهزن و آدم كش حرفه اي، رجب علي چارلنگي بختياري ،‌‌(رجبعلي چارلنگي بختياري دچار جنون جنسي بود و به هر جا مي‌رفت، علاوه بر چپاول دارايي غني و فقير، دختران و زنان را هم وحشيانه مورد تجاوز قرار مي‌داد.) رضا جوزاني و،و مطمئناً تعداد زيادي از دو طرف كشته و زخمي شده‌اند. كما اينكه نايب حسين دو فرزند خود بنامهاي يار علي شجاع لشگر و يار اكبر ملقب به اكبر شاه را در اين جنگها از دست داد. لازم به ذكر است كه پس از دفن يار علي، شبانه چراغ علي بختياري  نبش قبر كرده و سر يار علي را جدا و براي دولت تهران پيشكشي فرستاد ، تا جايزه خود را دريافت دارد.
   تاسف دشمنان نايبيان نه براي نابودي صدها تن بلكه براي هلاكت معدودي از افراد طبقات ممتاز است. از اين زمره‌اند حامد الملك، فرمانده گارد فاتح كه غافلگيرانه بر مبناي نامه‌‌اي كه ملا علي نراقي براي دولتيان نوشته بود، محل اختفاي نايب حسين و يار ماشاالله را تعیين كرده ، و آنها را تشويق به حمله و نابودي نايبيان  كرده بود، وارد كاشان شده و به قصد كشتن سران نايبي به زيارتگاه حبيب ابن موسي در كاشان مي‌رود ، ولي با دفاع نايب حسين و يار ماشالله و دختر نايب حسين بنام "كشور خانم" روبرو مي‌گردد. پس از آنكه حامد الملك با گلوله نايب حسين از پاي در مي‌آيد، ساير افراد گارد فاتح پاي به فرار گذارده و از زيارتگاه دور مي‌شوند. پس از اين غائله سران  نايبي پي مي‌برند كه افشا كننده محل اختفاي آنان ملا علي نراقي است. لذا او را احضار كرده و به او هشدار مي‌دهند كه چون علي نراقي به يار علي دست دوستي داده و بقيد سوگند، ملزم به خودداري از هر عمل دشمنانه شده بود از مردانگي دور بوده است كه اين كار را انجام بدهد، و بهتر است در آينده دست از انجام اينگونه اعمال ناجوانمردانه بردارد. متاسفانه تذكر نايبيان به علي نراقي اثر نكرده و در نوبت ديگري كه اين فرصت بدستش مي‌رسد ، محرمانه با دولتيان تماس گرفت و سر انجام با عين‌الدوله رئيس الوزراء مستبد، به مكاتبه پرداخت و او را براي حمله به كاشان هدايت كرد. جاسوسان نايبي در تهران ماجرا را به سران نايبي اطلاع دادند، شوراي نايبي آن خيانت را كه براي بار دوم رخ داده بود مستوجب اعدام دانست.‌‌ (با توجه به سوابق مشعشعانه خانوداه نراقي! از عضويت در حزب توده ايران،و سردبيري اولين نشريه حزب توده و سپس در خودفروشي و به هر ساز رژيم خودكامه پهلوي رقصيدن و چند دوره، وكيل بي موكل مجلس و محرم اسرار محمد رضا پهلوي و همسر او فرح پهلوي شدن و لقب هرجايي سياسي گرفتن و هر روزي به رنگي در آمدن ، نشان دهنده اصالت خانوادگي آنها است ؟)
   در مورد كشتار اين دوران پنجاه ساله همانطور كه در صفحات قبل به آن اشاره رفت نايب حسين خود منكر آن نشده و به وضوح در فصل دوم در شعر
" کشتندمان، کشتیمشان،" خود بيان كرده است.

3ـ اتهامات بر خلاف اشراف مغرض و تبليغات دولتيان طمعكار، در مورد " گنج "هاي فراوان و مال ومنال بيكران نايبيان
   نايبيان نه صاحب تمول بوده و نه به مال اندوزي مي‌انديشيدند. هر چه از راه پيشه وري و كشاورزي و قره سوراني و ماليات گيري و غنيمت بري و مصادره به دست مي‌أوردند، بنا برسم  "همكاسگي"، مشتركاً و با مشاركت ساير مردم، به مصرف مي‌رسانيدند.از اين رو كل دارايي غير منقول آنان منحصر بود به وسايل ابتدائي معاش‌‌ (خانه‌ها و دكان‌ها  و مزارع كوچك) و تاسيسات لازم براي راهباني و دفاع‌‌ (قراول خانه‌ها و برج‌ها و قلعه‌ها) و مراكز اداري و آموزش نظامي‌‌ (باغ سرداريه و مزرعه دوك و مزرعه فرح آباد)؛ بيشتر اين‌ها را نيز طبق وقف نامه‌هائي رسماً وقف عام كرده بودند.(4)
دلايل فراواني وجود دارد كه نشان مي‌دهد در هنگام قتل و عام نايبيان، آنان نه ثروتي به صورت گنجهاي قراوان، نه پول نقد و جواهر آلات و نه ملك و املاك خارج از قواره، دارا بوده اند؟!
مدرك اول:
   برابر سند شماره 149 مورخه 19 سپتامبر 1919، مركز اسناد انگليس كه در پرونده شماره Fo 371ـ3865 نگهداري مي‌شود. وزير مختار انگليس در تهران طي تلگراف محرمانه‌‌اي به وزير امور خارجه انگليس لرد كورزون اعلام كرده است:
   "... ماشاالله خان ، ياغي معروف كاشان،.. بالاخره او وارد تهران شد... پس از سه هفته مذاكره با مقامات رسمي دولتي‌‌  او را همراه با سوارانش توقيف كردند. ماشاءالله خان حاضر نشد سواران خود را در تهران و كاشان خلع سلاح كند، مگر آنكه دولت تهران مبلغ يكصد هزار تومان بابت ارزش اسلحه ، مهمات و اسب‌هاي اين سواران به او بپردازند. ماشاء ـالله خان همراه با آجودانش..."
   چنانچه از مفاد اين سند ملاحظه مي‌شود، اگر نايبيان داراي آن چنان گنجها و ثروتهاي فراواني بودند كه زبان زد مقامات دولتي و اشراف وحاميان آنها در كاشان و تهران بود، آيا با منطق جور در ميايد كه ‌ماشاء‌الله خان بخاطر دريافت يكصد هزار تومان جان و مال و ناموس خود و خانواده اش و هزاران نايبي را بخطر اندازد، و از دولت خواستار پرداخت ارزش سلاح و تجهيزات سواران خود گردد؟! 
مدرك دوم:
   دكترعباس آريان پور در " ياد مانده‌ها" ي خود در مورد روزهاي واپسين زندگاني سردار و سالار در صفحات 127ـ 133 چنين نوشته است.
   " . . . مدرس با چند تن ديگر يعني مرحوم حاجي محتشم‌السلطنه اسفندياري ، مرحوم ملك الشعراي بهار، محمد رضا خرازي و ميرزا علي اكبر ساعت ساز و چند تن ديگر ، سوگند ياد نمودند كه عليه قرارداد اعزام مستشاران انگليسي به ايران مبارزه نمايند. وقتي پدرم مدرس را ملاقات نمود قرار شد جلسه‌‌اي محرمانه در خانه او با حضور اشخاص نامبرده در بالا تشكيل دهند و روز بعد همه در زير زمين خانه مدرس جمع شدند و قرار شد يك دولت موقتي در حضرت عبد العظيم تشكيل گردد و پدرم وزير جنگ آن شده و دفاع از محوطه حضرت عبد العظيم را بعهده گيرد و كابينه مزبور به عنوان "مليون و آزاديخواهان ايراني " همه در حضرت عبد العظيم متحصن شوند، و به" مجمع اتفاق ملل" تلگراف كنند كه تا سقوط كابينه وثوق‌الدوله و لغو قرار داد اعزام مستشاران انگليسي به ايران، در تحصن مانده و دكان و بازارهاي سرتاسر كشور را به عنوان اعتراض تعطيل نمايند.
   يكي از حاضران در جلسه‌‌ (بنام م. ت. ب. مردي ترياكي و معتاد شاعر و دروغگو و هفت رنگ، که در دوران سلطنت رضا شاه و محمد رضا شاه به نمایندگی مجلس رسید) این شخص براي خود شيريني و كسب خبر، در تمام جلسات حزبي حضور بهم رسانده و همه جا خود را پيشگام آزاديخواهي قلمداد می کرد؛  بلافاصله پس از اين جلسه محرمانه خود را به وثوق‌الدوله رسانده و مراتب را گزارش داد.
   وثوق‌الدوله براي عقيم ساختن نقشه آنها، صبح روز پنجشنبه تلفني با پدرم صحبت كرده و از او خواست براي امر بسيار مهمي براي صرف نهار بباغ او در قلهك برود
بعد از ظهر آنروز يار ماشاالله با نزديگان خود وارد چادر پذيرائي در باغ وثوق الدله شد. وي قصد داشت كه با تظاهر به موافقت با خواست‌هاي وثوق‌الدوله، زمينه ادامه مذاكرات را فراهم آورد و در آن حين با نايبيان شهر ري از تهران خارج شود. در چادر، مشاور الملك، وزير مشاور و اعتلاء الملك، كفيل وزارت امور خارجه از او پذيرايي كردند و اطلاع دادند كه رئيس الوزرا براي شركت در جلسه كابينه، به شهر رفته و از آنان خواسته است كه پيش از بازگشت او، با يار ‌ماشاء‌الله به مذاكره بپردازند. آن دو پيشنهاد‌هاي وثوق‌الدوله را مبني بر خلع سلاح فوري نايبيان و خروج سران نايبي از ايران تكرار كردند، يار ‌ماشاء‌الله خود را براي مذاكره درباره پيشنهادهاي رئيس الوزرا آماده نشان داد.(5)
   شامگاه آنروز، يار ‌ماشاء‌الله به اتفاق همراهان، به چادر پذيرايي وثوق‌الدوله در آمد. وثوق الدوله پس از تعارفات معمولي، باب مذاكرات را به بعد از شام موكول كرد. ولي پس از صرف شام، ناگهان با اشاره وثوق‌الدوله كه قبلاً تصميم خود را در مورد يار ‌ماشاء‌الله گرفته بود، كلنل گلروپ رئيس سوئدي ژاندارمري در راس چند افسر ديگر وارد چادر شد و بوسيله افسري كه مترجم او بود، متذكر شد كه به امر"حضرت اشرف، رئيس الوزرا" مامور توقيف اوست...
   نيمساعت پس از آن يار ‌ماشاء‌الله و همراهانش را يا اتومبيل وثوق‌الدوله، تحت الحفظ به مقر ژاندارمري در باغشاه تهران برده و بزندان انفرادي انداختند.
   ... چند شب پيش ازاعدام سردار، من و دو برادرانم امير مهدي و امير احمد را به زندان نزد پدرم بردند. يار‌ماشاء‌الله بما گفت كه: " صبح امروز ظاهراً او را محاكمه نظامي نموده و محكوم بمرگش كرده‌اند. پدرم از جييب جليقه خودش هفت الماس كوچك در آورد و بما داد و گفت " فرزندانم اين هفت نگين الماس را گرفته و پنهان كنيدد، شما را بزودي آزاد خواهند كرد. وقتي آزاد شديد آنرا خرج تحصيل خود كنيد." غافل از آنكه سروان عباسخان افسر ژاندارمري يعني افسر نگهبان از سوراخ در زندان سردار ما را مي‌ديد! و ما نمي دانستيم.
   شب پيش از كشته شدن پدرم، امير احمد برادر كوچكترم در اتاق زندان پدرم ماند و من در زندان امير مهدي برادر بزرگترم خوابيدم. وقتي آنجا رفتم امير مهدي هفت نگين الماس را با دقت در سوراخ ديوار زندان توي كاغذ كوچكي پنهان كرد.
   روزيكه پدرم سردار را براي اجراي حكم اعدام در ساعت پنج بامداد بردند، سروان عباسخان افسر كشيك كه موضوع الماسها را از سوراخ مخفي ديده بود، در را باز كرده و با شتاب گفت: " زود الماسها را بمن بدهيد."
   برادرم هم مانند من دستپاچه شده از سوراخ ديوار زندان آنها را در آورده و به سروان عباسخان داد. او فوري با عجله از زندان خارج شد. بعد‌ها فكر مي‌كردم كه چرا ما يكي دو تا از آنها را پيش خود نگاه نداشتيم!! اما آن لحظات كه موضوع مرگ و زندگاني پدرمان پيش چشمان ما پيوسته مي‌آمد و مي‌رفت، الماس بنظر ما چون خاك مي‌رسيد و اصلاُ چنين انديشه‌‌اي پيش چشم ما نمي آمد. قدر مسلم ابنكه الماس‌ها بخزانه دولت نرفت و سروان عباسخان با چالاكي و زرنگي آنرا برد و خورد."
   با توجه به مطالب فوق، در روزيكه يار ‌ماشاء‌الله براي خدا حافظي از سه فرزند خود، درخواست نمود كه آنها را به زندانش هدايت كتتد و مي‌دانست چند روز بعد او را اعدام خواهند كرد، بنابر اين اگر او داراي گنجهايي بود، آيا بجا نبود كه محل اين گنجها را به فرزندان خود اطلاع دهد ؟ او الماسهايي را كه براي روز مبادا هميشه با خود به همراه داشت به فرزندانش مي‌دهد تا با فروش آنها سه فرزندش بتوانند به تحصيلات خود ادامه دهند. اگر گنجي وجود داشت ديگر چه نيازي به هفت نگين الماس بود؟!
مدرك سوم:
دكتر امير عباس آريان پور در ادامه ياد مانده‌ها چنين نوشته است:
“برادر بزرگم امير مهدي پس از حدود دو سال از زندان آزاد شد. مادر من كه مدتي در كاشان در منزل پدر و برادرش مي‌زيست، يكسال پس از كشته شدن پدرم پيش ما به تهران آمد...
   هنگاميكه برادرم امير مهدي از زندان آزاد شد، پس از مدتي سرگرداني در آغوش گرم مادر و زير رهبري برادر بزرگتر و با مهر و محبت توران دخت خواهر كوچكترمان و امير احمد روزگاري به تحصيل مي‌گذرانديم. پس از كشتن پدر ما دولت تقبل كرد كه ماهيانه به هر يك از فرزندان يار‌ماشاء‌الله مبلغ 30 تومان بپردازد ، تا هنگاميكه اين كودكان به سن بلوغ برسند. اين مقرري تا مدتي به من و برادر و خواهرم پرداخت مي‌شد. ما توانستيم با اين مقرري خانه‌‌اي را در تهران كوچه شيباني اجاره كنيم . ولي پس از آزاد شدن برادرم از زندان ، دولت از پرداخت اين مقرري خودداري كرد، و ما بسختي زندگي مي‌كرديم و از خانه كوچه شيباني به كوچه قاجاريه در خيابان ري كوچ كرده و در خانه‌‌اي با ماهي سه تومان اجاره منزل كرديم.
   برادر بزرگترم امير مهدي كه از كلاس نهم مدرسه آليانس فرانسه ديگر نمي توانست بسبب نداشتن هزينه زندگي به تحصيل ادامه دهد، چون در دوراني كه پدرمان زنده بود يك كارشناس آلماني كه در امور اسلحه سازي تخصص داشت براي دادن آموزش به كاشان آمده و در خدمت يار ‌ماشاء‌الله بود. اين شخص چون از فن عكاسي نيز با اطلاع بود، ضمن گرفتن عكس از سردار و سالار و سواران او و ظاهر كردن و چاپ عكسها، به برادرم امير مهدي نيز فنون مربوط به عكاسي و ظاهر کردن عكس را ياد داده بود. به اين علت امير مهدي با تهيه دوربين عكاسي و وسايل ظهور و چاپ عكس، در خانه از عكس‌هاي رجال آنروز ايران و جهان عكس می گرفت و بوسيله دستفروش‌هاي دوره گرد و برادر كوچكترمان امير احمد اين عكسها را بقرار يكي ده شاهي مي‌فروخت و كم كم پولي بدست آورد و يك دكان عكاسي باز كرد كه به سختي زندگاني را با هم مي‌گذرانديم. امير احمد برادر كوچكمان نيز از كلاس هفتم ترك تحصيل كرد و مدتي با برادر بزرگم عكاسي مي‌كرد و يك دكه كوچك در خيابان برق اجاره نمود كه عكس‌هاي چاپ شده توسط امير مهدي را در آن مغازه بفروش مي‌رساند. كم كم مغازه اش تبديل به يك خرازي فروشي شد.
   آقا جواد عجمي پسر دايي ما... وقتي ديد دولت مقرري ما را قطع كرده، پيشنهاد كرد كه من بروم به شغل پيشخدمتي در اداره پست و تلگراف بپردازم.ولي من كه ميل داشتم بهر طريقي كه شده به درس  ادامه دهم، اشگ در چشمانم جمع شده و گفتم "من بايد تحصيل كنم!" مادرم و عجمي مي‌گفتند: " با چي تحصيل كني؟ نان نداري بخوری چطور می خواهی تحصيل کنی؟" من‌گفتم " خدا بزرگ است. من هر طور شده درس خواهم خواند."
   روزي ديگر نيز در روزنامه اعلان شد كه دولت براي درجه سرجوخگي ارتش يك عده جوان شانزده تا هجده ساله با هفت سال تحصيل مي‌پذيرد.برادرم امير مهدي اعلان را بمن نشان داد و گفت  " برو به ارتش، ... شب ستوان دکتر كليائي آمد به منزل ما و گفت:
" مهدي خوان ، مگر از عمر برادرت سير شده اي، اينكار بهيچوجه بدرد عباسخان نمي خورد و من اورا پس فرستادم، ديگر او را آنجا نفرست! " برادرم گفت:" پس چگونه زندگي كند؟" دكتر كليائي گفت:" هزار راه است،  چرا از بدترين و سخت ترين راه مي‌خواهي او را بكار واداري؟"
   ... چند روز بعد تصميم گرفتم به مدرسه آمريكايي رفته و شانس خود را امتحان كنم. اما نه پولي داشتم كه شهريه بپردازم و نه اميدي بكمك ديگران داشتم . پس مصمم شدم كه روي پاي بايستم و از راه كار تامين معاش كنم.
   " . . . پس از سه ماه تحصيل و تدريس در مدرسه آمريكايي، صندوقدار مدرسه مرا خواسته و مبلغ بيست و هشت تومان حق تدريس بمن داد. من كه در زمستان يك جفت گيوه پاره بپا داشتم ، پول را گرفته خوشحال بسوي منزل روان شدم. در راه حساب كردم كه يك جفت كفش آلبالوئي به مبلغ 15 ريال و يك دوچرخه سه تفنگه مستعمل به قيمت دوازده تومان بخرم و بقيه را به برادر بزرگم براي خرج خانه بدهم. . . .

مدرك چهارم:
   در اينجا به " بريده‌‌اي از خاطرات دكتر امير حسين آريان پور" كه در ماهنامه كلك، شماره 127، مهر و آبان 1380 درج شده است اشاره مي‌كنيم:
   " با آن كه پدرم اهل دود و همچنين الكل و قمار نبود يك قوطي سيگار نقره داشت و با علاقه از آن نگهداري مي‌كرد. روي در اين قوطي سيگار يك سكه طلاي بزرگ نصب شده بود. پدرم به اين سكه دلبستگي شديد داشت و مي‌گفت: " اين يكي از سكه‌هاي نايبي است كه در زمان كودكي او به نام پدر بزرگش ضرب شده‌اند. گاه گاهي كه به مناسبتي صندوق اسناد و يادبود‌هاي پدران خود را مي‌گشود قوطي سيگار را بر مي‌داشت و سكه را به من و برادرانم نشان مي‌داد و معمولاً با لحني حزن آلود سرگذشتي از سرگذشت‌هاي پدران خود را براي ما نقل مي‌كرد.
   آغاز سال تحصيلي بود. در مدرسه ابتدايي  "ناصر خسرو"( كوچه در دار خيابان ري، تهران) شاگرد كلاس سوم بودم. معلم كلاس سوم، مرحوم  "حسين كوهي كرماني" بود.( كه قبلاً همراه مشروطه خواهان مبارزه كرد و بعد‌ها از سر غيرت "احمد كسروي" را به سبب قضاوتهاي نادرستش درباره ي مبارزان مشروطيت و نيز مقام اخلاقي "سعدي" و "حافظ" كتك زد) . كوهي كرماني كتاب‌ها و دفترها و لوازم ديگري كه براي كلاس سوم لازم بود در كلاس بر شمرد و مقرر داشت كه هر چه زودتر تهيه كنيم. قيمت آن‌ها را از نوشت افزار دم مدرسه پرسيدم. تقريباً دوازده قران مي‌شد. مادرم به پدرم گفت: " دوازده قران خرج مدرسه امير است. كفش‌هايش هم پاره است.
   پدرم تنگدست بود شغل و درآمد منظمي نداشت. دولت مستمري را كه بعد ازكشتارخانواده اش به او و ساير بازماندگان مي‌پرداخت، قطع كرده بود و ارجاع مشاغل دولتي را هم  به او و كسانش صلاح نمي دانست. اگر كمكهاي پدر بزرگ مادريم، مرحوم " ملك المورخين" نبود، اصلاً چرخ زندگي خانواده ي ما نمي گذشت.
   پدرم به فكر فرو رفت. سپس صندوق اسناد و يادبود‌ها را گشود. قوطي سيگار را برداشت دست مرا گرفت و از خانه بيرون آمد. راه درازي رفتيم اما بر خلاف دفعات پيش كلمه‌‌اي با من سخن نگفت. قيافه اش تلخ بود. سكوتش مرا نگران مي‌كرد. رسيديم به مسجد شاه. در ابتداي بازار صحاف‌ها كنار در شرقي مسجد مقابل يك دكه ي زرگري كوچك ايستاد. قوطي سيگار را به زرگر داد. بين او و زرگر چند كلمه رد و بدل شد. زرگر كمي به قوطي ور رفت و سكه ي طلا را از قوطي جدا كرد و قوطي را با 12 تومان به پدرم داد. تازه فهميدم كه چه كار كرده است.
   گفتم: " حيف بود". دستي بر سر من كشيد . گفت حيف بود، چون يادگار پدر و پدر بزرگم بود، ولي باكي نيست. تو يادگار همه ي ما خواهي بود. در بازار برايم كفش و لوازم مدرسه خريد. به خانه برگشتيم همان روز پدرم با دست‌هاي هنرمندش به جاي خالي سكه قطعه‌‌اي صدف نصب كرد.
   چهل و هشت سال از آن زمان گذشته است در سراسر اين مدت دراز هر وقت گذارم به مسجد شاه مي‌افتد بي اختيار در ابتداي بازار صحاف‌ها كنار در شرقي مسجد مي‌ايستم و با اندوهي آميخته به سپاسگزاري به آن جا كه روزگاري مردي محزون در كنار كودكي نگران مقابل دكه اي زرگري كوچك ايستاده بود، خيره مي‌شوم.
مدرك پنجم:
   در سال 1342 قمري (1302 شمسي) چون سردار سپه به مرتبه رئيس الوزراء ارتقاء يافت و براي كسب محبوبيت، به آزاد كردن گروهي از زندانيان پرداخت، اكثر نايبيان زنداني منجمله نزديكان نايب حسين آزاد شدند،(6) و كابينه در صدد تاديه حقوق غصب شده نايبيان بر آمد. اما دشمنان نايبيان در كاشان با تلگراف و نامه به سردار سپه خبر دادند كه نايبيان طرفدار مدرس‌اند و به هنگام تبعيد او به كاشان، مخلصانه از او استقبال كرده‌اند. پس رئيس الوزراء به خشم افتاد و نايبيان باز مانده را به نوبه خود، مورد تهديد قرار داد. در پي تهديد رئيس الوزراء، مجلس شوراي ملي علناً به شكايات نايبيان روي گردانيد.
   پس از رسيدن سردار سپه به سلطنت، حسن مستوفي الممالك رئيس الوزراء گرديد و در رجب 1345 قمري‌‌ (دي 1305 شمسي) شجاعانه براي استرداد اموال بلامعارض نايبيان چه وقفي و چه غير وقفي و نفي تصويبنامه‌‌اي كه بوسيله وثوق‌الدوله صادر شده بود، تصويبنامه ديگري صادر كرد، اما وابستگان ايراني دولت انگليس و از جمله نصرت‌الدوله، وزير ماليه و همچنين وثوق‌الدوله كه در اوايل آن سال از اروپا بازگشته و وزير عدليه گرديده بود، آغاز كارشكني كردند،و تصويبنامه معلق ماند. سپس عده‌‌اي از اعضاي مجلس شوراي ملي منجمله برخي از دشمنان قسم خورده نايبيان كه بدون موكل به عنوان نماينده  كاشان، به مجلس راه يافته بودند، براي ساقط كردن كابينه مستوفي الممالك، او را بر سر پنج موضوع كه يكي از آن‌ها تصويبنامه استرداد اموال نايبيان بود، مورد استيضاح قرار دادند. اما مستوفي الممالك در ضمن پاسخ‌هائي كه به استيضاح كنندگان داد، از تصويبنامه خود در مورد نايبيان دفاع كرد و استعفا داد.(6)
   متن سخن مستوفي الممالك در دفاع از بازماندگان نايبيان چنين است:
   " راجع به تصويبنامه: در باب رد املاك نايب حسين و پسرانش، عدم علاقه دولت را به حفظ ماليه مملكت تعبير نموده بودند. دولت تصور مي‌كرد: آقايان نمايندگان رعايت اصول 5 و 6 و7 قانون اساسي را به دولت تذكر خواهند داد، نه آن كه اقدامي را كه دولت بر وفق قانون شرع و قانون اساسي كرده و حفظ يك عده زن و بچه ايراني را منظور داشته است، مورد استيضاح قرار دهند. توضيح مطلب اين است كه بعد از قلع و قمع نايب حسين و پسرانش ، دولت براي عبرت ديگران و به عقيده اين كه بسياري از املاك متصرفي آن‌ها متعلق به مردم ديگر است و قهراً به دست آن‌ها افتاده است، آن املاك را توقيف كرد، و در اين مدت اشخاصي كه مدعي مالكيت ملكي از متصرفات آن‌ها بودند، براي استيفاي حق خود، به دولت رجوع كرده، با اسناد و مدارك، حقانيت خود را ثابت كردند و املاك به صاحبانش رد شد، و مقداري از آن‌ها باقي ماند. در اين ضمن دولت براي ورثه نايب حسين كه غالب، زن و طفل خردسال هستند، از اموال غير منقول آن‌ها معاشي مي‌پرداخت. آن اموال نيز تمام شده. از يك طرف دولت نمي توانسته در حالي كه به جاني و قاتل مسكن و غذا داده مي‌شود، شرعاً و قانوناً جمعي بيگناه را كه در جنايت‌هاي اسلاف خود شريك نبوده اند، بي معاش بگذارد، و از طرف ديگر مناسب نمي دانست براي شهريه پيشنهاد به مجلس بنمايد، و وقتي به حاصل اين املاك مراجعه شد، سالي هشتصد تومان عايدي خالصه نداشته است، وعده ورثه هم به قدري است كه در سه سال سه مقابل اين مبلغ اگر به آن‌ها كمك بشود، شايد وفا به معاش آن‌ها نكند. لهذا مصلحت چنان ديده شد كه املاك بلامعارض آن‌ها به خودشان رد شود كه هم چندين اصل قانون اساسي محترم شده و هم معاش جماعتي از عايدات املاك خودشان تامين شده باشد كه دولت از مسئوليت نگاهداري آن‌ها مستخلص شود، و ضمناً از نگاهداري املاك مزبوره و تامين معاش آن اشخاص، ضرري متوجه خزانه دولت نگردد." (7)
با آن كه تصويبنامه مستوفي الممالك هيچ گاه قانوناً لغو نشد، رضا شاه همچون شاهان قاجار، دست تعدي به اموال مردم دراز كرده و خود آغاز ملك داري كرده بود، بيشتر املاك وقفي و غير وقفي نايبيان را از چنگ دولتيان و اشراف كاشان در آورد و در مقابل املاك ملاكاني كه در شمال ايران ضبط كرده بود، به آن ملاكان وا گذاشت، چنان كه مزرعه دوك را در اختيار خانواده مازندراني درويش، و مزرعه فرح آباد‌‌ (اين مزرعه در مالكيت خانم فرح دخت فرزند نيمه نابيناي يار ‌ماشاء‌الله بوده است)  را در اختيار خانواده خلعتبري نهاد.(8) مطالب فوق و سخنان مستوفي الممالك ثابت مي‌كند كه نايبيان بحق مالك مقداري از املاك خود بوده و قانوناً دولت حق مصادره آن را نداشته است، و در نتيجه دشمني و سعايت عده‌‌اي از دشمنان نايبيان منجمله وثوق‌الدوله و بعضي از اشراف كاشان و وكيل بي موكل كاشان نراقي و ديگراني از نوع او، مانع شدند كه خانواده نايبيان از حق مسلم خود برخوردار شوند. لازم به تذكر است كه اكثر مالكان زمين در ايران منجمله رضا شاه كه در مدتي كمتر از 16 سال مالك 5500 قطعه آبادي گرديد.‌‌ (پس از اخراج رضا شاه از ايران در شهريور ماه 1320 ، دولت لايحه قانوني براي استرداد املاك مغضوبه از طرف شاه سابق به مجلس تقديم كرد.)‌‌(9)  و يا عبد الحسين فرمانفرما كه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب در هر گوشه‌‌اي از خاك ايران صاحب املاك  بي شماري بود و ظل‌السلطان والي سابق شيراز و اصفهان و كرمان، كه مي‌توان به جرات ادعا نمود كه بيشتر آبادي‌هاي اطراف اصفهان و كرمان و شيراز در تصرف او و خانواده اش بود، و يا ابراهيم علم‌‌ (شوكت الملك) و خانهاي قبائل مختلف در ايران، چون بختياري‌ها، قشقائي‌ها، بوير احمدي‌ها و غيره و ديگرملاكين مشابه آنها، اكثر اين املاك را يا با زور و تهديد به تصرف خود درآورده و يا با پرداخت مبالغ بسيار ناچيزي مالك آن‌ها شده بودند. حال چگونه است كه وثوق‌الدوله و دولتهاي بعدي دست نشانده انگليس دست روي املاك ناچيز هزاران نايبي گذارده و آنان را مستحق مصادره املاكشان كه در طول سالهاي مديد با كوشش و زحمت فراوان خريداري كرده بودند، دانسته اند؟!
ادامه دارد:


‌‌ 

No comments:

Post a Comment