فصل هفتم
چرا يارماشاءالله به تهران رفت و حاضر به
مذاكره با
وثوقالدوله گرديد؟
پس از آن كه نايب حسين و يارماشاءالله كه با تعدادي از سواران مسلح خود به
مهاجرين پيوسته و همراه آنان به مدتي بيش از 18 ماه در بينالنهرين باقي مانده و در جنگهاي متعددي عليه قواي روسيهي تزاري و انگليس شركت و در بعضي از جنگها به پيروزيهاي نسبي نائل گرديدند، به كاشان مراجعت
نمودند. نايبيان در كاشان مورد استقبال گروه زيادي از مردم قرار گرفته و به صورت
قهرماناني كه در جنگ پيروز شدهاند با آنها رفتار شد. به اين علت عدهاي از مردم علاقمند در كاشان و حومه طي نامه و ارسال
تلگرافهاي فراواني، از دولت خواستند يارماشاءالله به
سمت فرمانداري كاشان گمارده شود.
در همان ايام مقامات انگليسي، قواي پليس جنوب خود را در شيراز بهوجود آورده، و تعداد آنها را به حدي رسانيده بودند كه بهآساني ميتوانستند امنيت مناطق جنوبي ايران را كه در تحت
كنترل انگليسيها بود برقرار كنند.
توأمآ مقامات دولتي ايران و انگليس چون از توسعه و محبوبيت بيش از حد
نايبيان در منطقهي مركزي ايران نگران شده بودند، به فكر افتادند
به هر طريقي كه ممكن است جلوِ اين محبوبيت در حال توسعه را گرفته و از گسترش قدرت
نظامي نايبيان كه احتمالا مشكلات فراواني را براي دولت تهران و مقامات انگليسي، در
آيندهاي نه چندان دور به وجود آورد جلوگيري كنند.
ضمن اينكه طرفداري نايبيان از آلمانيها و همكاري با قواي نظامي دولتهاي عثماني و آلمان در جنگ عليه قواي نظامي متفقين در چند
سال گذشته، نبايستي بيجواب گذارده شده و به هر ترتيبي كه امكان داشت
ضروري بود تا نايبيان را براي اين تمرّد و سركشي تنبيه كرده و به سزاي اعمالشان رساند!
1ـ انگليسيها سياست خدعه در
پيش گرفتند
دولت ايران و امپرياليسم حامي آن، كه البته از جنبشها و بهخصوص توسعهي آنها هراس داشتند، نخست سياست خدعه پيش گرفتند و به اقتضاي آن، در حيني كه
دم از مردمدوستي ميزدند و با رهبران نايبي و جنگليان و ديگران، ظاهرآ پيمانِ دوستي ميبستند، كوشا بودند كه با فرستادن جاسوس و خرابكار، جنبشها را از درون درهم شكنند و در بيرون به جان يكديگر
اندازند. سپس با اتخاذ سياست خشونت و تخطئه، هم با نيروهاي خود و اشراف و خانهاي طرفدار خود جنبشها را مورد حملهي نظامي قرار داده و هم در زشتنمايي و زبوننمايي آنها به تبليغ پرداخته و سران همهي جنبشها را از كوچكخان و خياباني تا نايب حسين و خزعل و... «ياغي» و «شرور» خوانده و با راهزن
و باجگير و آدمكش برابر بدانند.
2ـ تقويت نيروهاي نظامي ايران
بعد از انقلاب شوروي، در پي زدوده شدن امپرياليسم روسيه، انگليس فرصت را
غنيمت شمرد و درصدد برآمد كه با تحميل پيماني بسيار غيرمنصفانه، ايران را مستعمرهي خود گرداند. پس به قصد درهم شكستن جنبشهاي مزاحم خود وخنثي كردن اهداف ايراندوستان كه با همكاري مدرس درصدد اشغال تهران بودند، با پول
و نيروي نظامي، به ياري حكومت دستنشاندهي خود در ايران شتافت و حكومت ايران را بر آن
داشت كه جنبشها را يكي پس از ديگري با زور و خدعه درهم شكند
و با تخطئهي مداوم بدنام كند. رئيسالوزرا وثوقالدوله در حيني كه به كمك انگليس، نيروهاي
ايراني را افزايش داد و به سلاحهاي جديد مانند توپهاي نيرومند و اتومبيل زرهپوش مجهز كرد ، دست به كار برانداختن جنبشها شد. پس از نابودي كميتهي مجازات و اتخاذ سياست «كجدار و مريز» در برابر جنبش گيلان؛ براي اغفال
نايبيان، به اظهار دوستي و ارسال هدايا متوسل شد. سپس جاسوسان و خرابكاران خود را
براي نفاقافكني و ترور سران نايبيان به ميان آنان فرستاد
ولي چون از اين اعمال نتيجهي كافي نگرفت، نقشهاي وسيعتر براي انهدام نايبيان كشيد. مطابق اين نقشه،
وثوقالدوله دستههاي راهزن چون: چراغعلي سردار صولت بختياري، رضا جوزاني، ابراهيم خليلخان، نصرالله حاج بابا، مرتضي قليخان، حاج آقا نورالله، جعفرقلي و غيره را بر آن داشت كه در حوالي كوير با
ناايمن كردن راهها و روستاها، واحدهاي قرهسوران نايبي را كه در كوير پراكنده بودند، به خود مشغول
دارند. اين درگيريها از اوايل سال 1917 تا ماه ژوييهي 1919 يعني به مدت دو سال و نيم بهطور مستمر ادامه داشت. اغلب اين درگيريها در شهرهايي چون نطنز، اردستان، نراق و يا دهات منطقهي كويري ايران رخ ميداد. درنتيجهي اين درگيريها صدمات جاني و مالي فراواني به مردم اين نقاط وارد ميشد. ساختمانهاي آنها خراب، مزارع آنها لگدمال و اموال و
محصولاتشان به يغما برده ميشد.
نايبيان از ديدن صدماتي كه به مردم بيگناه اين مناطق وارد ميشد، سخت ناراحت و نگران شده و سعي ميكردند به هر طريقي كه ممكن است مانع ادامهي اينگونه درگيريها شوند. لذا با ارسال نمايندگان خود به تهران و مخابرهي تلگرافهاي متعدد، كرارآ از دولت تهران خواستار شدند
كه به آنها مأموريت داده شود تا به تعقيب اين راهزنان رفته و با تار و مار كردن
آنها مردم بيگناه شهرها و دهات حوالي كوير را از شر قتل و
غارت و چپاول و تجاوز آنها نجات دهند. ولي چون دولت مركزي خود اين دستههاي راهزن و چپاولگر را ترغيب و تشويق به انجام اين شرارتها كرده بود و در نهايت هدفش نابودي نايبيان بود، لذا هيچوقت به درخواست نايبيان توجهي نكرده و به آنها اجازه داده
نشد تا به تعقيب راهزنان بپردازند. ضمنآ در چند مورد كه سواران نايبي موفق شدند
جلوِ فعاليت سبعانه، خشن و ضدمردمي اين راهزنان را گرفته و آنها را از محدودهي شهرستان كاشان به خارج رانده و تا مرز اصفهان عقب
برانند، ولي با رفتن اين راهزنان به ميان قبايل بختياري و پنهان شدن در بين
بختياريها، امكان تعقيب آنها براي سواران نايبي وجود
نداشت.
3ـ به كارگيري سواران بختياري
در همان هنگام نايبيان از طريق جاسوسهاي خود مطلع شدند كه دولت مركزي ايران تصميم
گرفته است از سواران مسلح ايلهاي بختياري كمك گرفته تا جلوِ تاخت و تاز
ياغيان و راهزناني چون رجبعلي و رضاخان جوزاني را بگيرد. يارماشاءالله بهخوبي مطلع بود كه هدف دولت تهران مطلقآ سركوبي اين راهزنان
نيست. چون در چند سال گذشته دولت تهران راسآ اين راهزنان را پشتيباني كرده و عليه
نايبيان به كار برده بود. بلكه هدف دولت در مرحلهي يكم، با استفاده از نيروهاي همهي خانهاي بختياري از بين بردن نايبيان است. با وجود
اينكه صارمالدوله وزير دارايي آن زمان با اين طرح دولت
مخالف بود، چون او و خانوادهاش كه بزرگترين مالك زمين در استان اصفهان بودند، هميشه در حال دشمني و رقابت و حسادت
با بختياريها به سر برده و سعي ميكردند تا حد امكان از قدرت بختياريها بكاهند. ولي اربابان انگليسي صارمالدوله به او تفهيم كردند كه دست از مخالفت برداشته و
موافقت كند تا سردار جنگ بختياري به عنوان استاندار اصفهان انتخاب گردد. بالأخره
در ژانويهي
1919سردار جنگ بختياري در اين سمت گمارده شد و به او مأموريت داده شد در
مدتي حدود چهار ماه منطقه را از نقطهنظر انگليسيها و وثوقالدوله پاكسازي و امنيت را برقرار سازد! بر حسب
دستور مقامات انگليسي، سردار اسعد بختياري رئيس ايل بختياري و صمصامالسلطنه ارشدترين خان بختياري نيز قول همهگونه همكاري را به سردار جنگ دادند. ضمنآ قرار بود كه
سردار جعفر ايلخان ايل بختياري و امير جنگ بختياري فرماندار سلطانآباد در مورد برقراري امنيت با سردار جنگ همكاري كنند. يارماشاءالله
پس از مطلع شدن از همبستگي و مجهز شدن افراد مسلح خانهاي بختياري كه در آن زمان تعدادشان از 5000 تجاوز مينمود، دريافت كه در آيندهي نه چندان دور اجبارآ بايستي با اين قواي چند
هزار نفري بختياري در حوالي كاشان وارد جنگ شود! درگيري در اين جنگ بههيچوجه با عقل و منطق جور در نيامده و به فرض هم
كه نيروهاي بختياري نتوانند چون مرتبهي گذشته بر او و سوارانش پيروز شوند، ولي نتيجه
اين زد و خوردها ويراني بيشتر شهر كاشان و دهات اطراف آن و كشت و كشتار مردم بيگناه و چپاول اموال آنها خواهد بود.
لذا يارماشاءالله با مشورت با نايب حسين و ساير سران نايبي به اين فكر
افتادند كه راهحل ديگري را جستوجو كرده تا شايد ضرر و زياني براي مردم آن منطقه در بر نداشته باشد. اين
فكر عبارت از اين بود كه بهتر است نايبيان به درخواست مقامات انگليسي كه بارها
خواستار نزديكي با نايبيان گرديده بودند جواب مثبت داده و به مخاصمهي چندين دهسالهي خود با آنان خاتمه دهند.
دربارهي چپاول اموال كاشانيان شريف كاشاني در
«واقعيات و اتفاقيه در روزگار» چنين آمده است:
سرداران و نامآوران بختياري و سواران آنها نه تنها از جانب
اهالي كاشان تحقير و تخفيف شدند، بلكه دولت نيز به مناسبت شكستي كه از نايبيان
خوردند آنان را سرزنش كردند: «جاي افسوس است كه اين سوارها از عهدهي يك نايب حسين كاشي برنيامدهاند، يعني دوازده هزار سوار بختياري شهر كاشان را محاصره كردهاند.»
(نايب حسين) بعد از چند شبانه روز آخرالامر فرار كرد. احدي جرئت تعاقب نكرد،
قريب صدهزار تومان مصارف و مخارج گردن دولت گرديد... نايب حسين را بايد يكصد يا
دويست سوار بختياري رفته او را گرفته بياورد. دوازدههزار سوار و توپ و توپخانه رفته، نتيجه فرار بوده است.»3
به هر جهت با توجه به مراتب بالا، مقامات نظامي انگليس در آن هنگام سريعآ
مشغول گسترش قواي پليس جنوب در جنوب ايران بودند، تا هر چه زودتر حوزهي مأموريت آنها را از قسمت جنوبي ايران به داخل قسمت مركزي
ايران توسعه داده وسپس آنها را در قزوين و منجيل مستقر كنند تا در صورت حملهي احتمالي بلشويكها و هواداران آنان، از جمله ميرزاكوچكخان جنگلي به داخل شهرهاي مركزي ايران، بتوانند با به كار
بردن اين نيرو، مانع پيشرفت آنها به طرف جنوب ايران و مناطق نفتي گردند. ضمنآ
مقامات انگليسي از درگيري قريبالوقوع سواران بختياري و سواران نايبي كه در
حقيقت خودشان طراح و مبتكر آن براي نابودي نايبيان بودند، زياد خوشبين نبودند، چون
بهخوبي ميدانستند اگر اين دو گروه با يكديگر درگير شوند،
مطمئنآ اين درگيري براي مدتهاي طولاني ادامه خواهد يافت (چنانكه برانگيختن
چندين گروه راهزن از نوع چراغعلي، رضا جوزاني و غيره به مدتي بالغ بر دو سال و نيم
عليه نايبيان به منظور از بين بردن آنها، نتيجهي آنچناني عايد مقامات انگليسي و ايراني نكرد.) درنتيجهي اين درگيري قواي دو طرف يعني بختياريها و نايبيان تضعيف شده و بلشويكها و ميرزاكوچكخان از اين درگيري به نفع خود استفاده نموده و
به سوي تهران سرازير خواهند شد. با توجه به اينكه در آن زمان دولت تهران براي
جلوگيري بلشويكها و جنگليها فاقد هرگونه قواي نظاميِ باتجربه و مجهزي بود؛ و به علاوه چندي قبل به
دستور مقامات انگليسي و روسي به خدمت همهي افسران سوئدي كه قواي ژاندارمري را فرماندهي
ميكردند، به بهانهي طرفداري و پشتيباني از آلمانها و پيوستن آنها به مهاجرين در بينالنهرين، خاتمه داده بودند، باقيماندهي قواي ژاندارمري در حدي نبود كه بتواند در
مقابل قواي بلشويكها و ميرزاكوچكخان مقاومت و ايستادگي كند.
4ـ مذاكرهي دوستانه با
نايبيان
با توجه به مراتب ذكرشده در بالا، مقامات انگليسي قبل از تصويب اعزام سواران
بختياري به طرف كاشان، دو راهحل ديگر را مورد نظر قرار دادند: راهحل اول كنار آمدن و نزديك شدن به نايبيان و استفاده از
قواي مجهز و باتجربهي آنها در مسير مورد نظر خودشان. در اين هنگام
است كه انگليسيها با اعزام نمايندگاني، همراه با هداياي
فراوان تمايل خود را به نزديك شدن به آنها نشان داده، و شايع ميكنند كه نايبيان مايلاند به پليس جنوب بپيوندند!
دومين راهحل، تقويت سريع ژاندارمري و تجهيز افراد آن به
سلاح مدرن و يكنواخت از قبيل تفنگ، مسلسل، توپخانهي دور زن و هواپيما و غيره بود كه در خاتمهي جنگ از نيروهاي نظامي آلمان و عثماني خلع سلاح شده، به دست آمده و ديگر
موردنياز قواي متفقين نبود. همانطور كه قبلا نيز بيان شد، نمايندهي يارماشاءالله به نزد سركنسول انگليس در اصفهان اعزام و
به پخش شايعهي پيوستن نايبيان به پليس جنوب شديدآ اعتراض ميكند. ولي اشاره ميكند كه يارماشاءالله علاقمند است كه يك نوع
تفاهم و اطمينان در دوستي بين نايبيان و سفارت انگليس ايجاد گردد، و موقتآ حاضر
است در آرام كردن منطقه و برقراري امنيت با مسئولين پليس جنوب همكاري نموده و به
آنان ياري دهد. در تلگرافي كه سركنسول انگليس كلنل هيگ براي وزيرمختار انگليس
مخابره ميكند چنين بيان كرده است:
«نظر من بر اين است كه ماشاءاللهخان نگران است كه در آينده ممكن است عشاير
بختياري با يكديگر همگام شده و عليه او به پا خيزند. لذا با اظهاراتي كه در مورد
همكاري با پليس جنوب كرده است، بجاست كه ما چنين اطميناني را به او بدهيم.»
و البته آقاي وزيرمختار انگليس پس از مطالعهي تلگراف و بررسي نظرات سركنسول خود در اصفهان، در زير همان تلگراف نوشته
است:
«ما مطمئنآ ميتوانيم چنين اطميناني را در مورد دوستي خودمان
به ماشاءاللهخان بدهيم، به شرطي كه به او تفهيم شود كه
هرگونه رابطهي دوستي كه بين ما (منظور دولت انگليس و
نايبيان است) برقرار شود، مانعي نخواهد بود كه اثري بر روابط بسيار دوستانهي بريتانيا با بختياريها بگذارد.»
حتي وزيرمختار انگليس علاقمندي خود را از لحاظ تقويت مالي نايبيان اظهار ميكند، به شرطي كه يارماشاءالله و سواران او مسئوليت ادارهي پليس جنوب را در منطقهي مركزي ايران قبول كند. ولي سران نايبي و خاصه يارماشاءالله، ضمن اينكه
براي جلوگيري از كشتار مردم بيگناه كاشان و ساير شهرها و دهات حاشيهي كوير حاضر شده بودند با مقامات انگليسي ترك مخاصمه كرده
و از در دوستي درآيند، ولي بههيچوجه حاضر نشدند از يك كشور خارجي آن هم كشوري
كه براي بيش از دوقرن با سياست استعماري خود، مردم ايران را در استثمار خود
درآورده و دولتمردان و مقامات دولتي ايران را به صورت مزدوران
و جيرهبگيران خود مينگرد، كمك مالي دريافت كنند. يارماشاءالله نميخواست با دريافت كمك مالي و پيوستن به ارتش ِ دستنشاندهي انگليس يعني پليس جنوب، خود را تا سطح
دولتمردان خودفروش ايراني نزول دهد. چون نايبيان حاضر به پيوستن به پليس جنوب نشده
و ضمنآ تمايلي به دريافت كمك مالي از انگليس از خود نشان ندادند، لذا مقامات
انگليسي به سران بختياري، خاصه سردار جنگ بختياري اشاره كردند تا سواران بختياري و
راهزنان حرفهاي چون سردار صولت بختياري و ديگران، به حملات
خود به پايگاههاي قرهسوراني نايبيان ادامه داده و بهطور مدام مزاحم آنها شده و به اين ترتيب با اينگونه حملات آنها را خسته و فرسودهتر كنند، بهنحوي كه در هنگام فرارسيدن ضربات اصلي، سواران
نايبي ديگر رمقي در تن نداشته و نتوانند از منطقهي خود دفاع كنند در اين هنگام است كه دولت تهران براي از بين بردن قدرت
نايبيان و در نهايت نابودي آنان، با ارسال نامهاي كه براي نايبيان، از يارماشاءالله و كليّهي سوارانش دعوت ميكند كه به ژاندارمري بپيوندند! دعوت دولت تهران
از پيوستن نايبيان به ژاندارمري داراي دو هدف زير بود: هدف اول تحت كنترل قرار
دادن سواران نايبي در ژاندارمري و واگذاري مأموريتهايي به آنها كه دور از مناطق اطراف حاشيهي كوير در نظر گرفته شده بود، كه بدينترتيب از همبستگي و انسجام سواران نايبي تحت فرماندهي يارماشاءالله جلوگيري
ميشد. هدف دوم كه پس از هدف اول به مرحلهي اجرا در ميآمد، استقرار نيروهاي پليس جنوب در مركز ايران
خاصه در كاشان و يزد و اردستان و نطنز.
5ـ ميرزاكوچكخان كنترل گيلان را
در دست ميگيرد
در همان هنگام جنگليها در تحت فرماندهي ميرزاكوچكخان نيروهاي خود را گسترش داده و ضمنِ تسخير بندر انزلي و
شهر رشت و حومه و به دست گرفتن كنترل و ادارهي كليّهي امور استانهاي شمالي، خود را آمادهي حركت به طرف منجيل و قزوين كردند. وثوقالدوله و كابينهي او به فكر افتادند كه با به كارگيري
يارماشاءالله و سوارانش در ژاندارمري، با توجه به سوابق جنگهاي چريكي و تجربيات نايبيان در عمليّات جنگي، شايد بتوانند با اعزام آنها به
مأموريت جنگي عليه جنگليها، جلوِ پيشرفت جنگليها را بگيرند. ضمن اينكه به اين طريق دو گروه ياغي و متمرد و در عين حال
نيرومند و مزاحم را به جان يكديگر بياندازند .
جواب يارماشاءالله به پيشنهاد وثوقالدوله چنين بود:
«آمادگي دارم كه افراد خود را از امور مربوط به تأمين امنيت در جادهها باز دارم و مرخص كنم. ولي چون اعتمادي به كابينهي فعلي (وثوقالدوله ندارم و آنها را دشمن خود ميدانم، لذا به حرفهايشان نيز نميتوانم معتقد باشم و قول و قرارهايشان را نيز باور ندارم. همچنين اعتقادي به وعدههاي انگليسيها ندارم.» در دنبالهي اظهارات يارماشاءالله، كلنل هيگ به وزيرمختار انگليس تلگرافي را چنين
مخابره ميكند:
«در حال حاضر ماشاءاللهخان داراي 400 سوار و 200 نفر تفنگچي است،
(سواران متفرّق در پاسگاههاي قرهسوران و افراد تحت امر نايب حسين و ساير
برادرانش را بايستي به جمع اين عده اضافه نمود.) كليّهي اسبها و تجهيزات و مهماتِ افرادش همه متعلق به او
و جزو اموال شخصي وي ميباشد. اگر به خدمت اين اشخاص خاتمه بدهد، آن
وقت همهي آنها به راهزنان خواهند پيوست. لذا بهتر است
همهي آنها را وارد خدمت در دولت مركزي كرد. ولي
ماشاءاللهخان انتظار دارد كه دولت قيمت اسبها و تجهيزات افراد را به او بپردازد.»
6ـ پيوستن نايبيان به ژاندارمري!
نايبيان و يارماشاءالله بههيچوجه حاضر نبودند به ژاندارمري كه در رأسش نخستوزيراني چون وثوقالدوله مزدور خارجيها قرار گرفته بود بپيوندند. آنها بالغ بر پنجاه سال از اطاعت دولتهاي مركزي ايران سرپيچي كرده و به تمرد و ياغيگري پرداختند
چون مايل نبودند زير بار اوامر مستبدانهي پادشاهاني خودكامه و ضدمردمي چون ناصرالدينشاه، مظفرالدينشاه، محمدعليشاه و اعوان و انصار بدتر از خود آنها چون عينالدوله، ظلالسلطان، فرمانفرما، وثوقالدوله و و و بروند. آنها در اثر جور و ستم خارج از تحمل دولتمردان زورگو و
ضعيفكش، سر به طغيان گذارده و از آن پس آنچه را كه
به صلاح خود و مردم فرودست تشخيص ميدادند به مرحلهي عمل درآورده و انجام ميدادند. نايب حسين بيش از نيمي از عمر طولاني
خود را در ياغيگري طي كرد. در حالي كه يارماشاءالله و ساير برادران هشتگانهاش همهي عمر خود را به پيروي از نايب حسين در همان
راه پدر صرف كردند. آنها راه و روش ديگري را جز خودمختاري و تمرّد و سرپيچي از
مقررات مذبوحانهي اعيانپسند دولت مركزي و حكومتهاي دستنشاندهي آن زمان، نه لمس كرده و نه تجربه كرده بودند.
پس چگونه امكان داشت كه نايب حسين و فرزندانش به ژاندارمري بپيوندند كه در رأسش يك
نفر افسر خارجي و دستنشاندهي مقامات انگليسي به نام كلنل گلرآپ Colonel Gleerup
و افسران ايراني از نوع ياور فضلاللهخان سپاهي و ديگراني بدتر از او قرار داشتند!
براي اين افسران معني خدمت در ژاندارمري فقط پر كردن جيبهاي گشاد خود از اموال مردم و چاپيدن، غارت كردن، زنداني كردن، زجر و شكنجه
دادن و در نهايت كشتن كساني بود كه به خواستهاي غيرقانوني و وحشيانهي آنها تن در نميدادند. (براي ثبوت اين گفتار به فصل كشتار و آزار نايبيان مراجعه شود.)
7ـ به نايبيان تأميننامه داده ميشود
پس از آن كه نايبيان از پيوستن به ژاندارمري و خلع سلاح سواران خود، خودداري
نمودند. دوباره مقامات انگليسي به كوشش خود براي رام كردن نايبيان ادامه ميدهند. (سند پيوست شمارهي 137) در اين سند كه به تاريخ 1 آوريل 1919 از كلنل هيگ به وزيرمختار
انگليس مخابره گرديده، چنين پيشنهاد شده است:
«كلنل سوپر Colonel Soper
از شيراز تلگراف كرده است كه آمادگي دارد هر يك از افراد ماشاءاللهخان را كه از لحاظ سلامتي مناسب باشند در استخدام پليس
جنوب درآورد.» در اين زمان است كه وثوقالدوله به اين نتيجه ميرسد هر راهحلي را كه به نظرش ميرسيد تا نايبيان را رام و به طرف خود جلب كند، مورد قبول نايبيان قرار
نگرفته و آن را رد كردهاند. لذا به آخرين راهحل خود توسل جسته و آن را ارائه ميكند. وثوقالدوله از طرق مختلف با يارماشاءالله و نمايندگان او در تهران تماس گرفته و
اعلام ميكند: «به ماشاءاللهخان اطمينان بدهيد كه نخستوزير خيالي براي وارد كردن صدمهي جاني و مالي به او را نداشته و فقط مايل است حضورآ در
تهران با او ملاقات و در مورد موضوعات مورد اختلاف با يكديگر به مذاكره بنشينند.»
توأمان وزيرمختار انگليس هم كه براي سالهاي طولاني به خود اجازه داده بود كه در همهي امور داخلي و خارجي ايران دخالت و نخستوزيران و وزرا و استانداران و فرمانداران ايران را وادار و موظف به اجراي
دستورات خود كند، طبق روال گذشته وارد معركه شده و او هم براي نايبيان تأميننامهاي نوشته و ارسال داشته و تأكيد ميكند كه دولت انگليس كليّهي تعهدات وثوقالدوله را نسبت به يارماشاءالله تأييد و تضمين
ميكند. تاريخ اين تأميننامهها حدود آوريل ـ ژوئن 1919 است و مقامات دولتي
ايران و وزيرمختار انگليس انتظار داشتند كه هرچه زودتر يارماشاءالله، جواب مثبتي
به آنها داده و پس از خلع سلاح به تهران عزيمت نمايد! ولي نايبيان قبل از اعلام
نظريهي خود با تشكيل شوراي مشورتي، مشغول بررسي راهحلهايي شدند كه ممكن بود مشكل آنان را برطرف كرده
و مانع كشت و كشتار مردم كاشان و مناطق اطراف و خرابي شهرها و دهات گردد. حدود يكماه از تاريخي كه به نايبيان تأميننامه داده شده بود ميگذرد و سران نايبي موفق نميشوند در مورد اين پيشنهادات به توافق رسيده و تصميم قاطعي
گرفته و وثوقالدوله را از نتيجهي اين تصميم مطلع كنند! دولت تهران كه مايل بود هرچه زودتر تكليف نايبيان را
يكسره كرده و از (شر) آنها راحت شود، به مزدوران بختياري و سردار جنگ، استاندار
بختياري اصفهان دستور ميدهد كه حملات خود را بر روي سواران راهداري نايبيان
تشديد و سعي كنند به هر طريقي كه ممكن است آنها را در گوشه و كنار منطقه تحت فشار قرار داده و مانع
شوند كه حتي يك شب با آرامش به خواب رفته و استراحت كنند. ضمنآ به ادارهي دارايي
كه مسئول پرداخت حقوق سوارانِ راهداريِ نايبي است، دستور ميدهد از پرداخت حقوق آنها خودداري كنند. شايد به اين وسيله سواران مأمور
راهداري را عليه سران نايبي بشورانند.
8ـ پخش شايعات عليه نايبيان «آدمخوار!» شدت مييابد
توأمان وثوقالدوله با كمك اربابان انگليسي خود و با
استفاده از تلگرافخانههاي دولت فخيمهي انگليس شروع به پخش شايعات فراواني عليه نايبيان كرده و از وارد كردن هر
تهمت ناروايي فروگذاري نميكنند.
در شایعات خود چنين ادعا ميكنند:
«شايع ميكنند كه مأمورين راهداري جادهها تحت امر يارماشاءالله در اين راهزنيها دست داشته و گفته ميشود كه حتي خود او در اين دستبردها شركت كرده است!» جلالخالق از اين شايعهسازيها!
و دوباره همراه با اين شايعهپراكنيها وثوقالدوله آدمكشها و تروريستهاي خود را براي نابودي نايب حسين و يارماشاءالله اعزام ميكند. ضمنآ حاكم كاشان به همراهي بعضي از خانوادههاي اعيان آن شهر شروع به نوشتن نامههاي بيامضا و با امضاي جعلي عليه نايبيان ميكنند. به عنوان نمونه به ذكر چند مورد آن ميپردازيم:
سند دولتي شمارهي الف ـ دال 64
در فصل نهم
(همكاري حاكم كاشان با مردم عليه ماشاءاللهخان و اتباعش)
راپورت محرمانه
سابقآ بهطوري كه مشاهده شد، هواخواهان ماشاءاللهخان مجلّلالدوله حاكم (كاشان) را به اشتباه انداخته
بودند، كه ماشاءاللهخان طرفدار اهالي فقير و طرفدار نظم و قانون
است. لذا بر مبناي اين طرز تفكر حكومت هم گول خورد و چندي با آنها اظهار مساعدت
نمود. بعد از آن كه از كنه كارشان مطلع و مطلب را به حكومت حالي نموديم و به سوء
اعمالشان مسبوق شد كه به اين لباس تزوير اهالي را
غارت و هستي هر كسي را ميبرند، از اين ساعت سعي نموده و جدآ از روي
حقيقت در جلوگيري از اين اوضاع ناگوار برآمده. حاليه نهايت سعي و كوشش را دارد كه
جلوگيري از آن هرج و مرج و غارتگري و بيناموسي بكند و فيالحقيقته كاشان را از زير پنجهي ظالمانه و اقتدار اين عده مردمان آدمخوار خلاص نمايد. لذا نهايت اطمينان را به حكومت داريم و
با اهالي از روي واقع همدردي ميكند و البته به عرض رسيده است.
شمارهي ميكروفيلم 293ـ32ـ169ـ1
نويسندگان اين راپورت كه خود را معرفي نكردهاند! پس از آن كه نايبيان حدود نيم قرن در كاشان به «زورگويي، چپاول اموال و
كشتار مردم بيگناه» مشغول بودهاند! و اهالي كاشان از اين زورگويي و چپاول بياطلاع بودهاند! بهناگاه پي ميبرند: «بعد از آن كه از كنه كارشان مطلع و مطلب را به حاكم حالي نموديم!»
يعني ما قبلاً اطلاعي از نيات پليد نايبيان در نيمقرن گذشته نداشته و پس از آمدن حاكم جديد، مجلّلالدوله به كاشان پي برديم كه آنها طرفدار اهالي فقير و طرفدار نظم نبوده و
فقط در اين چند روز گذشته از اين موضوع مطلع شده و موفق شديم حاكم چشم و گوش بستهي معصوم را با سعي و كوشش فراوان از دست اين آدمخواران نجات بدهيم.
در فصل هشتم اين كتاب ذكر شده است كه مجلّلالدوله دولتشاهي پس از ورود به كاشان، از سر دوستي با سران نايبي درآمده و
براي ثبوت اين دوستي دختر سيزده ـ چهارده سالهي خود را نامزد اميرمهدي پسر ارشد
ماشاءاللهخان و پدر نويسندهي اين كتاب ميكند. (سالها بعد رضاشاه پهلوي اين خانم را به همسري خود انتخاب كرده و از وي صاحب فرزنداني
نيز ميگردد.)
جملات و كلماتي كه در اين راپورت بيامضا به كار رفته است، از جمله كلمهي «آدم خوار» عينآ مشابه كلمات و جملاتي است كه در اكثر
نامههايي كه مهاجرين كاشاني! و يا از قول ديگر
اهالي نوشته شده!
سند شمارهي الف ـ دال 65
راپورت
دو روز است ماشاءاللهخان از آقايان مفتخوار دعوت ناهار ميكند و تلگرافي مبني بر رضايت از ماشاءاللهخان و شكايت از چراغعليخان مهر ميكنند و زمزمه ميكند و به احرار ميگويد كه انشاءالله در قلعهي كهرشاهي بايد خدمت كنيد. به واسطهي آمدن چراغعليخان به تهران، ماشاءاللهخان خيلي ترس كرده است. سركردهها از قبيل خليل طور زني و كيامرث و بهادر نظام
و مهدي خوانساري و آقاحسين گلپايگاني و حاجي اسفنديار و رشيدالسلطان سوري جدآ به
هم، همشور و همقسم شدهاند و به ماشاءاللهخان پيغام دادهاند كه بايد به هر وسيله است رفع اتهام خودت را
پيش دولت بنمايي والا ما ديگر نوكري نميكنيم. مگر فراموش كردهايم زماني كه در بيابانك چند روز گرسنه و علف ميخورديم. از اين حرفها زده شد و به همين ملاحظه، آقا محمد برادر
زنش را با آقا علي حاجي ابوالقاسم تبريزي معلومالحال با ده هزار تومان پول به تهران آمدند كه به مساعدت وزير دربار وثقالدوله مشغول كار شده و دولت را همراه نمايند...
... وقتي كه چراغعليخان وارد قم شد، چهارنفر را مأمور كرد كه
بيايند او را بكشند و اگر ممكن نشد در قم بمانند يا حضرت عبدالعظيم و تهران هر وقت
ممكن شد او را بكشند و اگر خود شهر تهران نتوانستند، شبهاي زيارتي حضرت عبدالعظيم مقصود مشئوم او را اتمام دهند. فقط ترس ماشاءاللهخان از چراغعليخان است. شب و روز درصدد است كه بهوسيلهاي او را بكشد.
شمارهي ميكروفيلم 2 و 293 ـ33ـ96ـ1
(براي شناخت چراغعلي بختياري در
نوشته های بعدی مدارک گویایی ارائه خواهد شد.)
در روزشمار تاريخ ايران، جلد اول، گردآورنده باقر عاملي، در مورد بختياريها چنين نوشته است:
در سال 1327 ق نجفقليخان بختياري در رأس عدهاي سوار بختياري اصفهان را فتح و سپس تهران را از دست طرفداران محمدعليشاه خارج كرد. از آن زمان به بعد تا مدتي ساير سران و خانهاي بختياري نيز در تمام شئون كشور مداخله كرده و در هر
كابينهاي چند بختياري شركت داشتند. ايالات و ولايات
مهم به سران بختياري تعلق گرفت، و خيلي از خانها و فرزندان خانها، القابي نظير، صمصامالسلطنه، سردار ظفر، سالار مسعود، شهابالسلطنه، سردار ارفع، سردار صولت (كه همان چراغعلي بختياري است) و غيره
دريافت نمودند. اين سرداران تازه لقبگرفته متأسفانه مرتكب همه گونه كارهايخلاف شدند. چراغعلي بختياري يكي از آنها بود.
درنتيجهي حملات مزدوران بختياري به كاروانها در جادههاي مختلف، خسارات فراواني به اموال تجار و
مردم كه بهوسيلهي اين كاروانها حمل ميگرديد وارد شد. وقوع اين اتفاقات باعث گرديد كه
سران نايبي بيش از حد ناراحت و نگران اوضاع گردند. چون سواران راهداري آنها در هر
حال مسئول تأمين امنيت در جادهها بوده و بنابراين هر اتفاقي كه در جادهها رخ ميداد به حيثيت و اعتمادي كه مردم به آنها داشتند
لطمه وارد ميكرد و بهطور مستقيم و غيرمستقيم صاحبان كالا و مردم آنها را مقصر ميدانستند، خاصه پس از پخش شايعات ناپسندي كه دولتيان و
انگليسيها در مورد آنان شايع كرده بودند!
دقيقآ در همين زمان (22 ژوئن 1919) مقامات انگليسي واحد نظامي بزرگي را از
شيراز به اصفهان مأمور ميكنند. سركنسول انگليس در اصفهان، با ارسال
تلگراف رمزي به وزيرمختار انگليس گزارش ميكند:
«اگر دولت تهران مايل است از «شر» ماشاءاللهخان راحت شود، من فكر ميكنم كه الاَن بهترين فرصت در اختيار آنهاست،
چون 700 نفر افراد پليس جنوب با 4 قبضه توپ و 4 مسلسل سنگين در اينجا مستقر شده و
بسيار علاقمند هستند كه در اينگونه مأموريتهاي جنگي شركت كنند. اين بهترين فرصت و موقعيت است كه ما بتوانيم دولت تهران
را وادار كرده كه دستورات لازم را صادر كنند.» ( لطفآ يكبار ديگر به كلمات «دولت تهران را وادار كرده» توجه شود!)
آقاي وزيرمختار انگليس پس از مطالعهي تلگراف سركنسول، تلگراف رمز زير را در تاريخ
23 ژوئن ارسال ميكند:
«با وجود آن كه ماشاءاللهخان در گذشته خدماتي در مورد امنيت جادهها انجام داده است، ولي من تصور ميكنم كه او در حال حاضر خار قابلملاحظهاي در پوست دولت تهران است و دولت مركزي بسيار
علاقمند است كه به حساب او رسيدگي كند...»
آقاي وزيرمختار در تاريخ 23 ژوئن 1919 تصديق كرده است كه «ماشاءاللهخان در گذشته خدماتي را انجام داده است.» ميبينيم كه در زمان وزيرمختار قبلي، يعني در تاريخ 23 آوريل
1918 در تلگرافي به كنسول انگليس در اصفهان نيز چنين نوشته شده است: «همانطور كه ميدانيد او گذشتهي خوبي ندارد و در حقيقت پيرو و طرفدار پر و پا قرص آلمانها بوده است. ولي مدتي است كه به اشتباه خود پي برده و در
رفتار و كردارش تغييرات عمدهاي را داده است و به گونهاي خوب و قابل قبول در نگهداري و امن كردن جادهها در گذشته و حال قدم برداشته است... و لذا بايستي به او اعتماد كرد...»
و باز هم ملاحظه ميكنيم كه وزيرمختار انگليس در پايتخت روسيه Sir Buchanan در تلگراف رمزي كه به
وزير خارجهي انگليس Sir Edward Grey در لندن در تاريخ 22 سپتامبر 1914 مخابره كرده است در
مورد نايب حسين چنين نوشته است: «... ضمنآ نايب حسين كه قبلا به فعاليتهاي ياغيگري پرداخته بود در دو سه سال گذشته نه تنها عمل
خلافي از او سر نزده است بلكه با كمك فرزندش ماشاءاللهخان خدمات مهمي در مورد امن كردن راههاي تهران ـ اصفهان انجام داده است.»
در سند پيوست شمارهي 77 مورخهي 15 آوريل 1917 يعني چند ماه پس از مراجعت نايبيان از سفر بينالنهرين، دولت تهران موافقت ميكند مسئوليت ادارهي جادهها از قم تا نائين را به ماشاءاللهخان واگذار كند، به شرطي كه او دو نفر از پسرانش را به
عنوان گروگان به تهران اعزام دارد تا تحت مراقبت مأمورين دولتي قرار گيرند.
يارماشاءالله با اين شرط موافقت كرده و دو فرزند خردسال خود را به عنوان گروگان به
تهران ميفرستد. اين دو كودك تا روزي كه وثوقالدوله نامردانه يارماشاءالله را اعدام كرد در تهران و تحت
نظر قرار داشتند و اميرمهدي فرزند بزرگتر كه 16 ساله بود، به دستور وثوقالدوله پس از مرگ پدر به مدت 18 ماه در زندان باقي ماند.
با مطالعهي اسناد ذكر شده ميتوان به وضوح درك نمود كه از سال 1911 تا اواخر سال 1915 كه نايبيان به بينالنهرين رفته و همراه با قواي نظامي عثماني زير نظر افسران
آلماني با نيروهاي نظامي روسيه و انگليس جنگيدند و سپس از اوايل سال 1917 و تمام
سال 1918 و ماههاي اول سال 1919 نايبيان وظيفهي قرهسوراني محوله و تأمين امنيت در جادههاي بين تهران ـ اصفهان و كاشان ـ يزد را در حد خوب و قابل
قبولي انجام داده، و ايرادي مشاهده نشده بود. چون اگر دولتِ مركزي خلافكاري يا
نافرماني را از سران نايبي و سواران راهداري آنان مشاهده كرده بود، با در اختيار
داشتن دو گروگان خردسال ميتوانست سريعآ جلوِ خلافكاري آنان را بگيرد.
يارماشاءالله با استفاده از مأموران كسب خبر خود، كه در تهران و اصفهان و قم
داشت، از پيشنهاد سركنسول انگليس در مورد اعزام 700 نفر افراد پليس جنوب به كاشان،
و تماس وثوقالدوله با وزيرمختار انگليس در مورد پس گرفتن
تأميننامهي صادر شده بهوسيلهي سفارت انگليس، مطلع شده و اين اخبار را در
شوراي سران نايبي مطرح ميكند. شنيدن اين اخبار سران نايبي را در شك و
ترديد بيشتري فرو برده و در حقيقت نميتوانند تصميمي گرفته و راهي را انتخاب كنند؟
9ـ قواي مجهز ژاندارمري به سوي كاشان روانه ميشود. توأمان ارتش هندوستان دستور شروع جنگ عليه نايبيان را صادر ميكند
چند روز بعد جاسوسان او در قم اطلاع ميدهند كه حدود يكهزار نفر ژاندارم، مجهز به آخرين تجهيزات جنگي
و توپ و زرهپوش از تهران وارد قم شده و فرماندهي ژاندارمها اظهار كرده است كه در سر راه اصفهان موقتآ
براي تهيهي آذوقه چند روزي را در قم به سر خواهند برد.
ولي سران نايبي بهخوبي ميدانستند كه مقصد اين نيروي نظامي مجهز كاشان
است و نه اصفهان! قبل از آن كه سران نايبي بتوانند تصميمي در مورد اين فعاليتهاي نظامي دولت تهران و مقامات انگليسي گرفته و به نتيجهاي برسند. در تاريخ 10 ژوييهي 1919 دولت هندوستان رسمآ اعلام ميكند كه ستاد ارتش هندوستان در سيملا (مركز
فرماندهي نظامي انگليس در هندوستان) تصويب كرده است كه از نيروهاي پليس جنوب عليه
نايبيان استفاده شود. سركنسول انگليس در اصفهان مخصوصآ ترتيبي ميدهد كه اين تصميم به گوش نايبيان برسد. البته مطلع شدن از
اين خبر كه در حقيقت اعلان جنگ دولت انگليس عليه نايبيان است، آنها را بيش از پيش
نگران و ناراحت ميكند.
دو روز بعد، در 12 ژوييهي 1919 فرماندهي پليس جنوب در شيراز كلنل اورتون، طي تلگراف رمزي كه به رئيس ستاد ارتش
هندوستان در سيملا مخابره ميكند، پيشنهاد ميكند: «به عوض اينكه فقط يك ستون 700 نفري تحت فرماندهي كلنل سوپر به كاشان
حمله كند، بهتر است توأمان دو ستون 700 نفري در دوجهت مختلف به طرف كاشان روانه
شده و نيروي نظامي يكهزار نفري ژاندارمري مستقر در قم نيز از طرف
جنوب به طرف كاشان به حركت درآيد. بدينطريق همهي راههاي نايبيان به سمت شمال ـ شمال غربي ـ جنوب و
جنوب غربي بسته ميشود و تنها راهي كه در صورت عقبنشيني و يا فرار نايبيان باقي ميماند، رو به شرق و به داخل كوير خواهد بود.» اگر به تعداد قوايي كه در نظر
بود با نايبيان روبهرو شوند، سوارن بختياري را نيز اضافه كنيم،
بنابر برآورد خود مقامات انگليسي، رجبعلي داراي 600 سوار، سردار جنگ بختياري 800
سوار، چراغعلي 500 سوار، ژاندارمها 1000 نفر و نيروهاي پليس جنوب 1400 نفر.
مجموع آنها بالغ بر 4300 نفر ميگرديد. (توجه شود كه در كودتاي 29 اسفند
1299 كل قواي قزاق كه با كودتاي خود تهران
را فتح كردند از 2000 نفر بيشتر نبود.)
10ـ تصميمگيري شوراي نايبي
يارماشاءالله با مطلع شدن از اين اخبار سريعآ با ساير سران نايبي به مشورت
نشسته و اوضاع را از هر جهت مورد بررسي قرار داده و نتيجهگيري ميكنند:
اگر نايبيان در كاشان باقي مانده و افراد مسلح قرهسوران خود را كه در مأموريت حفظ جادهها به سر ميبردند، به كاشان فرا بخوانند و در محدودهي شهر كاشان به دفاع از خود بپردازند، با
توجه به اينكه كل سواران آنها كمتر از 1500 نفر و تجهيزات آنها نيز به پاي
تجهيزات مدرنتر پليس جنوب نميرسيد، و به علاوه ژاندارمها و پليس جنوب خود مجهز به 10 قبضه توپ و
تعدادي مسلسل سنگين هستند، ميتوانند با استفاده از توپخانه همهي شهر كاشان را از فاصلهي دور كه در تيررس گلولهي تفنگهاي نايبيان نبود، گلولهباران كرده، و امكان اينكه در عرض مدتي نسبتآ كوتاه ديوارهها و برج و باروي شهر را خراب و به داخل شهر هجوم ببرند، وجود دارد. اگر
نايبيان بخواهند در داخل شهر كاشان به دفاع از خود بپردازند، و با توجه به تجربيات
جنگي خود، از طريق حمله و گريز و با شبيخون زدن به نيروهاي مهاجم در شبها و از بين بردن گروهي از آنان، و به مرور با ايجاد ترس
آنها را فراري دهند، امكان اينكه مهاجمين متقابلا با گلولهباران كردن شهر باعث كشتار هزاران نفر از مردم بيگناه كاشان و خرابي ساختمانهاي آنان شوند، وجود دارد. به علاوه با توجه به
سوابق گذشته، امكان بستن آب مورد نياز مردم كاشان توسط مهاجمين نيز وجود دارد. به
اين دليل شوراي نايبي به اتفاق آرا به اين نتيجه ميرسند كه حتي اگر به پيروزي نايبيان و شكست مهاجمين صد در صد هم اطمينان
داشته باشند، از آنجا كه مردم شهر را به خطر خواهند انداخت، اين طرح را مردود
بدانند.
اگر نايبيان در كاشان نمانده و در خارج شهر با قواي مهاجم چند هزار نفري
روبهرو ميشدند، ضمن جنگ و گريز كه در حقيقت سواران نايبي
در آن داراي تجربيات فراواني بودند ترتيبي ميدادند كه بهتدريج قواي مهاجم را به طرف شرق يا منطقهي كويري بكشانند. در داخل كوير نايبيان ميتوانستند به داخل قلعههاي مستحكم و مجهّز خود كه از قبل آب و خوراك، علوفهي حيوانات و مهمات و سلاح فراوان اندوخته بودند بروند. لذا با رفتن به داخل
اين قلعهها ميتوانستند براي مدت طولاني به جنگ ادامه دهند،
در حالي كه قواي مهاجم با توجه به اينكه در ماههاي تير و مرداد و شهريور، گرماي هوا به بالاترين حد خود ميرسيد، بدون سرپناه و آب به مقدار كافي امكان جنگيدن در آن
شرايط را براي زماني طولانيتر از يك هفته نداشتند، و براي جلوگيري از تلف
شدن افراد مهاجم اجبارآ ميبايستي عدهاي از آنان را براي استراحت به ترتيب از كوير خارج كنند. كم كردن نفرات
مهاجم، به نايبيان اين امكان را ميداد تا با حملات ضربتي خود، صدمات فراواني را
به قواي مهاجم وارد كرده و سپس به سرعت به داخل قلعههاي خود مراجعت كنند. با وجود اينكه اجراي اين طرح ممكن، و شانس موفقيتش
براي نايبيان زياد بود، ولي مورد موافقت اكثريت شورا قرار نگرفت. چرا؟ چون نايبيان
با توجه به تجربيات گذشته بهخوبي آگاه بودند، به محض عقبنشيني آنان به سمت كوير، قواي يكهزار نفري ژاندارم تحت امر ياور فضلاللهخان امير سپاهي كه براي مدتهاي طولاني در رؤياي دستيابي به گنجينههاي فرضي نايبيان به سر ميبرد، از فرصت استفاده كرده و سريعآ به داخل كاشان هجوم برده و بدون ترحم و
گذشت، شروع به چپاول، قتل و غارت و خرابي تأسيساتي كه نايبيان در طول پنجاه سال
براي خود ساخته بودند و زنداني كردن خانوادههاي نايبيان و هواداران آنها و گروگانگيري زنان و كودكان نايب حسين و فرزندانش كرده و آزادي آنان را منوط به
تسليم شدن بدون قيد و شرط سران نايبي خواهد دانست. ضمنآ اقامت نايبيان در داخل
قلعهها به مدت طولاني امكانپذير نبود، چون آنها نيز نياز به آب و غذا براي افراد خود و علوفه براي
حيوانات و از همه مهمتر به مهمات داشتند، و براي تأمين اين نيازمنديها اجبارآ بايستي از قلعهها خارج شده و به شهرها نزديك شوند. اين نزديكي به شهرها همراه با خطرات
درگيري با قواي ژاندارم و مزدوران بختياري و افراد پليس جنوب بود. علاوه بر آن،
ماندن يك عده سوار مسلح به مدت طولاني در داخل قلعهها دور از زن و فرزند باعث تضعيف روحيهي آنها ميگرديد و بهتدريج دسته دسته فرار از قلعهها را بر قرار ترجيح ميدادند. پس به اين ترتيب بود كه شوراي نايبيان طرح فوق را مردود شناخت.
طرح سومي كه مورد بررسي قرار گرفت، جابهجايي همهي نايبيان و خانوادهي آنها به منطقهي ديگري در ايران. در اين حالت وضع آنها چگونه
ميبود؟
1ـ كوچ دادن چند هزار نايبي و خانوادهي آنها از منطقهي مركزي به منطقهي امنتري در ايران، با توجه به شرايط و مشكلات آن
روز ايران كار سادهاي نبود، خاصه اينكه نيروهاي دولتي و پليس جنوب
انگيسي و مزدوران بختياري دور تا دور كاشان را در محاصرهي خود داشتند و مطمئنآ اجازهي كوچ اين عدهي چند هزار نفري را نميدادند.
2ـ شايد نايبيان ميتوانستند خود را به ميان ايل بيرانوندي در لرستان برسانند، ولي راه بسيار دور و كوهستاني و
امكاناتي كه در اختيار داشتند محدود و ضمنآ ايل بيرانوندي در آن زمان در حال جنگ با قواي قزاق و در وضع بسيار اسفناك و بغرنجي به
زندگي مختصر خود ادامه ميدادند. بنابراين اضافه نمودن چند هزار نانخور اضافي وضع را از آنچه بود بدتر ميكرد.
3ـ نايبيان ميتوانستند با همهي خانواده و وابستگان خود به خارج ايران مثلا كشور عراق كوچ كنند. ولي اجراي اين تصميم
مستلزم داشتن وضع مالي بسيار خوب و پول نقد فراوان بود. تا ضمن تأمين هزينهي راه، پس از رسيدن به عراق، بهحدي سرمايه در اختيار داشته باشند تا بتوانند براي همهي خانوادههاي نايبي شغل و كسب مناسبي را فراهم كنند.
نايبيان چنانچه در فصول قبل نيز به آن اشاره رفت فاقد چنين پول و سرمايهاي بودند. ثروت نايبيان محدود ميشد به تعدادي باغ و ساختمان و مغازه و چند قطعه ملك. ضمنآ اكثر اين املاك به
صورت موقوفه درآمده بودند و ديگر به نايبيان تعلق نداشت، علاوه بر اين در آن هنگام
كاشان از سه طرف در محاصرهي قواي دولتي و غيره بود، لذا چه كسي حاضر ميشد در آن وضعيت املاك آنان را خريداري كند؟! پول نقدي كه
معمولا در دو خورجين به نام خزانهي سيار در اختيار نايب حسين و يارماشاءالله
قرار داشت فقط براي مخارج ضروري و جنگي مورد استفاده قرار ميگرفت و مقدار آن در آن حدي نبود كه مخارج زندگي چندين هزار نفر را براي مدت
طولاني تأمين نمايد! مهمتر آن كه در آن زمان (1919 ميلادي) كشور عراق
در تصرف بريتانياي كبير كه دشمن قسمخوردهي نايبيان محسوب ميشد، قرار داشت. مطمئنآ مقامات انگليسي از ورود نايبيان به عراق جلوگيري ميكردند.
4ـ امكان داشت سران نايبي فقط خود و خانوادهي درجهي اول خود را بهطور محرمانه از كاشان خارج كرده و به منطقهي امنتري در داخل و يا خارج ايران نقل مكان كرده و
به زندگي بيسر و صدا و آرامي ادامه دهند! ولي اين طرز فكر
برخلاف طرز تفكر عياري و پهلواني آنها كه معتقد بودند «بعد از خدا، خلق خدا» و
«خلق خدا بهر خدا» بود و بههيچوجه حاضر نبودند ياران و همرزمان خود را كه در طول سالهاي طولاني يار و ياور آنها و در جنگها و درگيريهاي فراوان و در مهاجرت به بينالنهرين همگام و همراه آنان بودهاند، در كاشان به اميد خدا رها نموده و فقط خود را از
مهلكه نجات دهند!
5 ـ با توجه به تأمين جاني و مالي كه وثوقالدوله به يارماشاءالله داده بود و وزيرمختار انگليس نيز ضمن تضمين آن، خود
نيز مبادرت به صدور تأميننامهي جداگانهاي كرده بود، كه توسط نمايندهي خود به يارماشاءالله رسانده بود، و با توجه
به اينكه دو فرزند نوجوان يارماشاءالله هنوز به عنوان گروگان در تهران در اختيار
وثوقالدوله قرار داشته و تا آن لحظه وثوقالدوله نشان نداده بود كه تصميم دارد براي رام كردن و به
دام انداختن يارماشاءالله از اين دو گروگان استفاده كند. لذا يارماشاءالله قانع
شده بود كه ميتواند تا حدي به وثوقالدوله اعتماد كرده و با رفتن به تهران و مذاكرهي حضوري با وي، شايد بتواند راهحل قابل قبولي براي رفع اختلافات خود با دولت
مركزي پيدا كرده و مانع از درگيري جنگي با قواي چند هزار نفري دولتيان و يارانش
گردد!
با وجود اينكه نايب حسين با اين عمل موافق نبود، ولي با اصرار و پافشاري
يارماشاءالله و برادرش منصور لشگر سكوت كرد. يارماشاءالله بلافاصله يكي از مشاوران
نزديك خود به نام محقّقالدوله بادي و برادرش منصور لشگر را به تهران
فرستاد تا در آنجا بررسيهاي بيشتري را به عمل آورده و با تماس با بعضي
از دولتمردان و اشخاص سرشناس كه در جريان امور دولت قرار داشتند، اعلام كنند كه
آيا رفتنش به تهران و مذاكره با وثوقالدوله به صلاح است و يا خير؟ نمايندگان
يارماشاءالله پس از ورود به تهران و تماس با مقامات دولتي و غيره، به دو نتيجهي كاملا متفاوت رسيدند؛ منصور لشگر اعلام كرد كه «در تهران
همه چيز براي ورود او آماده است. جاي نگراني نيست و ميتواند با خيال راحت به تهران بيايد.» (به سند پيوست شمارهي 157 مراجعه شود.) در مقابل محققالدوله باديِ باتجربه و دنياديده كه چون منصور لشگر جوان، خوشبين نبود، در تلگراف خود چنين مينويسد: «فعلا از حركت به سمت تهران خودداري تا مجددآ در آينده توضيحات
بيشتري را به اطلاعتان برسانم.» در همان زمان، ماژور فضلاللهخان فرماندهي قواي ژاندارمري اعزامي كه به نزديكي كاشان رسيده بود، نمايندهي خود را نزد يارماشاءالله فرستاده و اعلام ميكند كه: «ژاندارمهاي اعزامي هدفشان درگيري با نايبيان نبوده و فقط در سر راه اصفهان چند روزي براي استراحت
و تهيهي آذوقه در بيرون شهر كاشان اطراق خواهند كرد!»
برابر سند شماره 175 سرکنسول انگلیس در
تلگراف شماره 171، در تاریخ27 ژوئیه گزارش می کند:
ژاندارمهای اعزامی از تهران تحت فرماندهی ماژور فضل الله خان در تاریخ 24
ژوئیه وارد کاشان شدند و مورد استقبال گروهی از کاشانیان قرار گرفتند. مردم مواظب
رفتار خود هستند که پس از ترک ژاندارمها و مراجعت ماشاء الله خان مبادا مورد باز
خواست قرارگیرند.
ماشاء الله خان منشی خود را نزد ماژور فضل الله خان فرستاد تا از قصد و هدف
او آگاه شود. در مقابل ماژور فضل الله خان یکی از افسران خود را نزد ماشاء الله
خان فرستاد که به او اطمینان دهد که اگر معقولانه عمل شود، اقدامی علیه اش نخواهد
شد.
يارماشاءالله برخلاف خواستهي نايب حسين و ساير سران نايبي آخرين راهحل يعني رفتن به تهران و مذاكره با وثوقالدوله را انتخاب ميكند. او فكر كرده بود با رفتن به تهران و به خطر انداختن جان خود شايد
بتواند جان و مال ساير افراد خانوادهي نايبي و هواداران خود را نجات دهد!! ولي
افسوس كه چنين نشد!
برابر سند 176، سرکنسول انگلیس در تاریخ 3 اوت 1919 طی شماره174 به مافوق
خود گزارش می کند:
ماشاءالله خان به همراه 200 سوار در تاریخ 2 اوت، وارد قم شد و قرار است 2
الی 3 روز در آنجا مانده و سپس عازم تهران گردد. پدر و برادرانش با عده ای سوار در
نیاسر بسر می برند.
ژاندارمها هنوز در کاشان و منتظر خبر حرکت ماشاءالله خان به تهران هستند تا
از محل استقرار خود در شوراب و کاشان به اصفهان بروند
در تاريخ 30 ژوييهي 1919
يارماشاءالله همراه بالغ بر 200 نفر از سواران خود در ميان بدرقهي باشكوه مردم كاشان به سوي قم رهسپار و در تاريخ 2 اوت
وارد قم ميشود. در تاريخ 6 اوت 1919، سركنسول انگليس در اصفهان طي تلگراف رمزي به شماره 176 به
وزيرمختار خود اطلاع ميدهد كه:
«ماشاءاللهخان با 200 سوار مسلح عازم تهران شد. بهتر است
به دولت تهران اطلاع داده شود كه به ماشاءاللهخان هشدار دهد كه نميتواند چنين نيرويي را وارد تهران كند!»
درزیر نامه با دست نوشته شده:
" اتاشه نظامی مراتب را به اعتلاء الدوله اطلاع دهید. امضاG.G. 8 اوت
يادداشتها
1. افشار: مجلهي جهان نو شمارهي 6، ص .132
2. افشار: پيشين.
3. شريف كاشاني: واقعيات و اتفاقيه در روزگار، جلد سوم، ص 767ـ.766
No comments:
Post a Comment