Wednesday, March 16, 2016

ادامه فصل هشتم - نابودی نایبیان


8ـ در كاشان چه مي‌گذرد؟
باز گرديم به كاشان. پس از رفتن يارماشاءالله به تهران، نايب حسين كه با عده‌اي از جنگجويان خود در پايگاه فرح‌آباد استقرار يافته بود، مراقب اردوي سيار ژاندارمري و در انتظار نتيجه‌ي مذاكرات يارماشاءالله و وثوق‌الدوله بود و منظمآ به‌وسيله‌ي تلگراف و نامه، ارتباط خود را با يارماشاءالله حفظ مي‌كرد. اما به‌زودي حوادثي مانند عدم خروج اردوي سيار از كاشان و مبادرت آن به گشت و مانورهاي نظامي در داخل و خارج شهر، نايب حسين را نگران گردانيد. در هفته‌ي آخر ماه اوت بر اثر قطع ارتباط تلگرافي و پستي او و يارماشاءالله، بر نگراني او افزود، و چون خبردار شد كه تلگرافچي كاشان به دستور مقامات انگليسي، از مخابره‌ي تلگراف‌هاي اخير او خودداري كرده است، به خشم افتاد و امر به بريدن يكي از دو گوش او كرد.(58) پس از آن در روز 30 مرداد 1298 دو چابك‌سوار زبده براي خبرگيري از احوال يارماشاءالله به تهران گسيل داشت. اما پيش از بازگشت آن دو، بر اثر خبرهايي كه جاسوسان نايبي درباره‌ي نقل و انتقال‌هاي محرمانه‌ي نيروهاي دولتي و پليس جنوب در حوالي قم و سلطان‌آباد و اردستان و اصفهان و نايين و يزد به او رساندند، به وخامت اوضاع پي برد. به گواهي يار امير ( امير جنگ) كوچك‌ترين برادر يارماشاءالله كه خود در كنار نايب حسين مانده بود؛ نايب حسين بي‌درنگ با سركرده‌هاي واحدهاي نايبي كاشان به شور نشست و شورا حمله‌ي نيروهاي دولتي به نايبيان را محتمل يافت و براي مقابله با آن حادثه‌ي احتمالي، سه پيشنهاد كرد: پيشدستي و شبيخون به اردوي سيار، استقرار در دژ كهرشاهي و دفاع در برابر هجوم اردوي سيار، و عقب‌نشيني در برابر پيشروي احتمالي اردوي سيار تا زماني كه خبرهاي مطمئني درباره‌ي يارماشاءالله برسد. نايب حسين جنگ نايبيان با نيروهاي دولتي را ــ چه به صورت تدافعي و چه تهاجمي، چه در شهر و روستاهاي كاشان و چه از دژ كهرشاهي ــ به منزله‌ي طغيان علني عليه دولت دانست و به دو دليل مقرون به مصلحت نشمرد: اولا يارماشاءالله را اسير يا گروگاني در دست دولت مي‌ديد و نمي‌خواست با اعمال خشونت‌آميز، بر وخامت وضع او بيفزايد. ثانيآ با توجه به پراكنده بودن نيروهاي نايبي در شهر ري و قم و راه‌هاي كويري، از آن بيم داشت كه با اردوي سيار ژاندارمري كه به توپخانه‌ي سنگين و اتوموبيل‌هاي زره‌پوش مجهز بود، مقابل شود. از اين رو مقرر داشت كه نايبيانِ كاشان تا روشن شدن وضع يارماشاءالله، از هرگونه برخورد با اردوي سيار بپرهيزند و در صورت پيشروي اردوي سيار به سوي فرح‌آباد، آنجا را تخليه كنند. همچنين مقرر داشت كه نايبيان قم و حاشيه‌ي كوير هر چه زودتر به كاشان برگردند و با افزودن بر قدرت نايبيان كاشان، دولت را از زياده‌روي بترسانند.(59)
براي ابلاغ حكم نايب حسين به نايبيان قم و ساير نواحي كويري مبني بر بازگشت سريع ولي بي‌سر و صداي آنان، چند چابك‌سوار شتابان كاشان را ترك گفتند. اما تلاش‌هاي چابك‌سواران نايب حسين براي تماس‌گيري با واحدهاي پراكنده‌ي نايبي در تهران و قم و ساير نواحي كويري بي‌نتيجه ماند. زيرا قبل از رسيدن آنان به مقصدهاي خود، در شامگاه روز جمعه 31 مرداد ماه 1298 شمسي يارماشاءالله و ملازمانش در تهران و شهر ري دستگير شدند و سپس عموم واحدهاي نايبي نواحي كويري هم كه به محاصره‌ي ژاندارم‌ها درآمده بودند، به احترام اعلاميه‌اي كه دولتيان جعل و به مهر يارماشاءالله ممهور كرده بودند، ژاندارم‌ها را به پايگاه‌هاي خود راه دادند و سپس اكثرآ به‌وسيله‌ي آنان خلع‌سلاح و گرفتار شدند. فقط معدودي از واحدها توانستند به سوي كاشان بگريزند. در تاريخ 9 شهريور 1298، برابر با 31 اوت 1919 يعني دو روز پس از قتل يارماشاءالله، اردوي سيّار به اميد آن كه فرح‌آباد را محاصره كند و با ارائه‌ي اعلاميه‌ي جعلي، دسته‌هاي نايب حسين را به تسليم وادارد، شبانه از چندسو به حركت درآمد.(60 ) ولي يكي از چوپاناني كه به نايبيان خبر مي‌رساند، نايب حسين را از حركت اردو آگاه گردانيد. پس دسته‌هاي نايبي مطابق تصميم قبلي نايب حسين به سرعت فرح‌آباد را به قصد كوهستان‌هاي قمصر تخليه كردند.
(61) و چون نمي‌خواستند ذخاير اسلحه و مهمات و خواربار آنها به دست مهاجمان افتد، پيش از ترك فرح‌آباد، مخزن‌هاي ذخاير خود يا به قول مقامات دولتي، انبار اموال «مسروقه و غارتي» را منفجر كردند.(62)
مقارن اين حمله‌ها، به دستور دولت، خبر دستگيري يارماشاءالله و ملازمان او و سپس خبر قتل يارماشاءالله به مردم كاشان اعلام، و حكومت نظامي به رياست سلطان مغيث‌الدوله در آن شهر برقرار شد.(63) به موجب اعلاميه‌ي فرمانده‌ي اردوي سيار، هرگونه تجمع و فعاليت اجتماعي قدغن، و ساعات عبور و مرور در شهر محدود شد. در پي اعلاميه‌ي فرمانده‌ي اردوي سيار، حاكم نظامي كه ظاهرآ از نافرماني مردم و حتي دولتيان كاشان نگران بود، اعلاميه‌اي صادر كرد و صريحآ اعلام داشت كه مردم و از آن جمله، مأموران نظميه بايد هرگونه سلاح گرم را كه در اختيار دارند، ظرف چهل و هشت ساعت به حكومت نظامي تسليم دارند و از آن گذشته، در معرفي و دستگيري اتباع و طرفداران نايب حسين و يارماشاءالله و افشاي نهانگاه‌هاي آنان با مأموران همكاري كنند. در آن اعلاميه براي كمترين تخّلف از مقررات حكومت نظامي، مجازات اعدام تعيين شده بود به قول روزنامه‌ي دولتي ايران «هر كس مقاومت كند، اعدام خواهد شد. دار هم امروز در مقابل سربازخانه برپا كرده‌اند.»(64)
واحدهاي ژاندارم به اميد غارت شهر، پيش از سرآمدن مهلت چهل و هشت‌ساعته‌ي حكومت نظامي، به بهانه‌ي دستگيري اتباع و طرفداران نايب حسين و يارماشاءالله وحشيانه به خانه‌هاي مردم بي‌گناه ريختند. مردان را زدند و گرفتند و بردند، به زنان اهانت روا داشتند، و اموال را چاپيدند. سپس براي كشف اسناد و تصرف اسلحه‌خانه‌ها و تصاحب گنجينه‌هاي موهوم، صدها تن از نايبيان را كه عمومآ از مردان سال‌خورده يا زنان بودند، دستگير و شكنجه كردند و صدها خانه را پس از چپاول، به ويراني كشاندند. ولي بسياري از مردم كه از اعدام يارماشاءالله و بيداد ژاندارمري به خشم افتاده بودند، خاموش نماندند. با وجود تهديد ژاندارم‌ها، كثيري از مردم ساده مخصوصآ زنان، به سوگواري نشستند، و برخي از جوانان شهر جاي‌جاي با سنگ و چوب و كارد به ژاندارم‌هاي منفرد حمله كردند، و جمعي از آنان براي الحاق به دسته‌هاي نايبي، خود را سواره و حتي پياده به كوهستان‌ها رساندند.(65)
سركنسول انگليس در اصفهان در اين مورد طي تلگراف شماره‌ي 200 درتاریخ 31 اوت 1919 چنين گزارش كرده است:
«افراد ژاندارمري، فرح‌آباد و قلعه را كه دو عدد از قلعه‌هاي ماشاءالله‌خان است، تسخير كرده‌اند و نايب حسين با حدود 40 نفر به سمت نطنز فرار كرده و يك دسته ژاندارم در تعقيب او است.
ژاندارم‌ها عده‌ي زيادي را كه با ماشاءالله‌خان همكاري مي‌كردند، دستگير و هزاران گاو و گوسفند و مقدار زيادي تفنگ و اسب و مقادير زيادي وسايل و مبلمان و غيره كه متعلق به اين گروه بوده است، جمع‌آوري كرده‌اند.
22 نفر از مأمورين ماشاءالله‌خان كه حفظ جاده‌هاي بين كاشان و خليل‌آباد را به عهده داشتند، خود را تسليم كرده‌اند.
علي علوي يكي از سركردگان گروه ماشاءالله‌خان در تاريخ 30 اوت در كاشان به دار آويخته شد.»
در اينجا مشاهده مي‌شود كه ياور فضل‌الله‌خان فرمانده‌ي اردوي سيار بدون تشكيل محكمه‌ي نظامي و بررسي جرم علي علوي، او را به قتل مي‌رساند. پرواضح است كه هدف او از اين عمل ايجاد رعب و وحشت در دل ساير همكاران و هواداران نايبيان است.

9ـ محاصره‌ي پايگاه فرح‌آباد
پس از رسيدن اردوي سيار به نزديكي فرح‌آباد و با آن كه از خروج نايبيان باخبر شده بود، براي ايجاد ترس بيشتر در دل مردم، از دور آنجا را زير آتش توپخانه‌ي سنگين گرفت و سپس محاصره كرد و سرانجام با احتياط داخل آن شد.
ژاندارم‌ها پس از آن كه در فرح‌آباد با پايگاه تخليه‌شده و مخزن‌هاي منفجرشده رو به رو گرديدند، سخت به خشم افتادند و شتابان با توپ و زره‌پوش در پي نايبيان به حركت درآمدند.(66 ) اركان حرب اردوي سيار مي‌پنداشت كه عمده‌ي قواي نايبي، خود را از نطنز به سمت كوير خواهد كشانيد و مطابق معمول، در آنجا نيروهاي دولتي را به مخاطره خواهد انداخت و آنگاه خود در دژ كهرشاهي استقرار خواهد يافت و با انبارهاي پر از آذوقه و مهمات آن، مدت‌ها در برابر هر هجومي مقاوم خواهد ماند.(67) پس با تلگراف از واحدهاي ژاندارم مستقر در اردستان خواست كه به جانب نطنز و سر راه دژ كهرشاهي بتازند. بعد از آن اردوي سيار را سه بخش كرد: بخشي را براي محافظت كاشان در آن شهر نگاه داشت، بخشي را در پي دسته‌هاي نايب حسين به كوهستان‌هاي جنوب كاشان فرستاد، و بخشي را فورآ براي اشغال دژ كهرشاهي گسيل كرد. اردوي مأمور اشغال دژ، دست به محاصره‌ي آن زد. «پناهگاه افسانه‌اي را به محاصره‌ي خود درآورد و بدين‌وسيله، راه نفوذ نايب را به دژ كهرشاهي مسدود و قطع مي‌كند.»(68) اردوي اشغالگر كه با تيراندازيِ شديدِ مدافعان دژ مواجه شد، با ارائه‌ي اعلاميه‌ي جعلي يارماشاءالله، مدافعان را مردد و سرانجام از دفاع منصرف كرد و پس از اشغال دژ، براي دستيابي بر گنجينه‌هاي تخّيلي خود، به ويران كردن بناهاي دژ پرداخت.(69)
اما نايبيان پس از خروج از فرح‌آباد به سرعت به جانب قمصر شتافتند، و نايب حسين براي پراكنده كردن واحدهاي ژاندارم و مخصوصآ براي خنثي كردن يا كم اثر كردن قدرت توپخانه‌ي آنها، دستور داد دسته‌هاي نايبي از يكديگر جدا شوند و به‌طور پراكنده در مواضع كوهستاني استقرار يابند و هر يك مستقلا به تهيه‌ي آذوقه براي افراد و علوفه براي اسبان بپردازند.(70)
وظيفه‌ي برقراري ارتباط ميان دسته‌ها به يك گروه از عياران واگذار شد.
(71 )افراد اين گروه نقش مهمي بر عهده داشتند. زيرا مي‌بايست از طرفي متهّورانه به واحدهاي ژاندارم نزديك شوند و درباره‌ي آنها تجسس كنند، و از طرف ديگر اوامر نايب حسين را در مورد راهنمايي و هماهنگي، به دسته‌هاي نايبي دور و نزديك او ابلاغ كنند.
به تصريح سلطان مغيث‌الدوله امير علايي، معاون فرمانده‌ي اردوي سيار، نايب حسين خود با دو تن از فرزندانش يار امير و يار رضا و يك دسته عيار بيست نفري كه دو تن از آنان ملازمان مخصوص او بودند، حركت مي‌كرد. رشيدالسلطان سوري كه قبلا براي برخورداري از عفو و امتيازات دولتي، به امير سپاهي، فرمانده‌ي اردو دست همكاري داده بود و خيال تصاحب خزانه‌ي سيار نايب حسين را هم در سر مي‌پخت، با لطايف‌الحيل گوناگون و مخصوصآ با اين ادعا كه او و يارانش كوره‌راه‌هاي كوهستان‌هاي گلپايگان و محلات را گام به گام مي‌شناسد، توانست به دسته‌ي نايب حسين بپيوندد. دسته‌ي رشيدالسلطان شامل بيست و پنج تن سوار بود. هم‌دستان رشيدالسلطان يعني علي صولت و حسين فلاخوصي نيز دسته‌ي رشيدالسلطان را همراهي مي‌كردند.(72)
خبرهاي حوادثي كه در تهران و حاشيهي كوير و مخصوصآ شهر كاشان روي داده بودند، در اواخر هفته‌ي اول ذي‌الحجه يكي پس از ديگري به نايبيان مستقر در كوهستان‌ها رسيد. خبر مرگ يارماشاءالله و برخي از ياران او و دستگيري نزديك دويست تن از ملاّ زمان و دوستان او در تهران و شهر ري و خبر محاصره و اسارت كثيري از نايبيان قم و ساير نواحي كويري به‌وسيله‌ي نيروهاي دولتي و خبر هجوم و فجايع اردوي سيار ژاندارمري در كاشان...(73) مطابق گزارش يار امير كه در سراسر اين حوادث، همراه پدر (نايب حسين) بوده است، ملازمان نايب حسين از شنيدن اخبار پرمرارت، همه غم‌زده شدند و حتي روحيه‌ي بسياري از آنان به ضعف گراييد. ولي نايب حسين هيچ‌گونه واكنشي نشان نداد. فقط پس از لمحه‌اي تفكر، به همراهان خود اعلام داشت كه با توجه به آمادگي ژاندارم‌هاي قم و اردستان و احيانآ سلطان‌آباد براي همكاري با اردوي سيار، دسته‌هاي نايبي مستقر در كوهستان‌هاي جنوب كاشان در خطر محاصره قرار دارند، و راه نجات آنها و همچنين نايبياني كه در اطراف قم و به‌طوركلي حاشيه‌ي كوير به دام نيروهاي دولتي نيفتاده‌اند، منحصر است به حركت سريع در جهت غرب، از شمال محلات و سلطان‌آباد به طرف لرستان، و الحاق به ايل بيران‌وند كه مجددآ سر به طغيان برداشته است. پس از آن به‌وسيله‌ي عياران رابط به دسته‌هاي نايبي پيغام داد كه بايد هر يك مستقلا با سرعت هر چه بيشتر در آن جهت به حركت درآيند و با رعايت استتار، از كوره‌راه‌هاي كوهستاني و بيراهه عبور كنند تا حتي‌المقدور به واحدهاي ژاندارم بر نخورند و معطل نشوند.

10ـ چپاول كاشان به‌وسيله‌ي ژاندارم‌هاي اعزامي و قتل و شكنجه‌ي نايبيان
در مورد رفتار ناپسند و فجايع اردوي سيار، در سند سركنسول انگليس در اصفهان طي تلگراف رمز شماره‌ي 182 مورخه‌ي 6 سپتامبر 1919 چنين گزارش كرده است:
«به من گزارش شده است كه ژاندارم‌ها در كاشان كه در اول رفتاري انساني و ملايم داشتند، شروع به شرارت كرده‌اند و نارضايتي مردم را به وجود آورده‌اند.
اعلام شده است كه ژاندارم‌ها به زور مشغول اخاذي و دريافت پول از كساني هستند كه به آنها تهمت ارتباط با گروه ماشاءالله‌خان را زده‌اند.
مبالغي كه ژاندارمري به تهران گزارش داده است حتي يك‌دهم مبالغي نيست كه به زور از مردم گرفته‌اند.
نظم و انضباط ژاندارم‌ها نيز از بين رفته است. با عرض معذرت و جسارت درخواست مي‌كنم كه يك افسر اروپايي براي تحقيق و بازرسي و تصميم‌گيري در اين مورد به كاشان اعزام گردد.»
(در زيرِ نامه با خط نوشته شده)
«آتاشه‌ي نظامي به‌طور خصوصي مراتب را به كلنل گلروپ اطلاع دهيد.
E.G.G 7سپتامبر»
اركان حرب اردوي سيار، چون تصور كرده بود كه ممكن است دسته‌هاي نايبي به قصد پيوستن به جنبش جنگل، به سوي شمال به حركت درآمده باشند، برخي از واحدهايي را كه براي تعقيب نايبيان به كوهستان‌هاي كاشان فرستاده بود، براي كنترل كوره راه مجاور درياچه‌ي نمك كه به مازندران منتهي مي‌شد، گسيل داشت، و واحدهاي ژاندارمري شهر قم هم كه از دفع دسته‌هاي نايبي اطراف قم فارغ شده بود، به جاي حركت به سوي دسته‌هاي نايب حسين در جنوب، به شمال گراييد.(74)
اركان حرب ژاندارمري به‌زودي به‌وسيله‌ي جاسوسان خود، به وجود دسته‌هاي نايب حسين در كوهستان‌هاي جنوبي، و نيز به همراهي نايب حسين با دسته‌ي رشيدالسلطان پي‌برد و درنتيجه، به واحدهايي كه به سوي درياچه‌ي نمك فرستاده بود، فرمان بازگشت داد و سپس آنها را به تعقيب دسته‌هاي نايب حسين گمارد. امير سپاهي شخصآ در رأس واحدي مركب از زبدگان اردوي خود ردِ دسته‌ي رشيدالسلطان را گرفت و بااحتياط به حركت درآمد.(75)
از آن پس كرارآ ميان دسته‌هاي نايبي و واحدهاي ژاندارمري تيراندازي مبادله شد، و حركت نايبيان با جنگ و گريز آميخت. نايبيان به هدايت نايب حسين، دست به حيله‌هاي جنگي گوناگون زدند. مثلا براي جلوگيري از پيشروي اسب‌ها و قاطرهاي ژاندارم‌ها، با منفجر كردن صخره‌ها، راه‌هاي عبور را مي‌بستند. شبانگاه به قصد آن كه افراد واحدهاي ژاندارم را نگران و بدخواب كنند، فشفشه به سوي آنها پرتاب مي‌كردند و همچنين به منظور ايجاد وحشت، در هر جا كه انعكاس صوت ميّسر مي‌شد، به تيراندازي و طبل زدن و نعره كشيدن مي‌پرداختند. بر همين سياق، عياران نايبي خود را به كوه‌هاي خارج از مسير نايبيان مي‌رساندند و با تيراندازي يا برافروختن آتش در قله‌هاي آن كوه‌ها، هم ژاندارم‌ها را در مورد مسير نايبيان به اشتباه مي‌انداختند و هم تعداد نايبيان را بيش از آنچه بود، نمايش مي‌دادند.(76) بنابر روايت نايب اول فقيه كه خود در همه‌ي حركات اردوي سيار شركت داشت، در چنين وضعي ژاندارم‌ها كه از ترك شهر و بي‌بهره‌گي از غارت خشمگين بودند و ضمنآ خود را از حمايت زره‌پوش‌ها و توپ‌هاي سنگين محروم مي‌ديدند، با وجود داشتن مسلسل و توپ‌هاي كوچك، در جريان تعقيب، ترس و مسامحه نشان مي‌دادند. از اين رو امير سپاهي آنان را به اعدام تهديد كرد و في‌المجلس براي محكوم كردن مسامحه‌گران محكمه‌ي صحرايي تشكيل داد. با اين همه بر اثر تدابير جنگي نايب حسين و نيز آشنايي نايبيان با كوهستان‌هاي اطراف كاشان و مهارت آنان در جنگ و گريز، رفته‌رفته پيشروي اردوي ژاندارمري دشوار شد و بر فاصله‌ي ميان آن و دسته‌هاي نايبي افزود. با اين وصف امير سپاهي كه به دستگيري يا قتل نايب حسين به دست رشيدالسلطان اميد بسته بود، از تعقيب منصرف نشد.(77)
مطابق انتظار ماژور امير سپاهي، ديري نگذشت كه رشيدالسلطان به‌وسيله‌ي يكي از افراد قابل اعتماد خود، با او تماس گرفت و در ضمن افشاي مسيري كه نايب حسين براي رفتن از كوهستان‌هاي نشلج به كوهستان‌هاي وش‌نوه در حوالي قم، اختيار كرده بود، خبر داد كه به سبب علاقه‌اي كه افراد دسته‌ي او به نايب حسين دارند، كشتن نايب حسين و فرزندانش، بسيار مشكل است. با اين وصف وعده داد كه براي به تله انداختن نايب حسين و فرزندانش، هر چه بتواند از سرعت حركت دسته‌ي خود خواهد كاست. ماژور امير سپاهي پس از دريافت اين خبر مصّمم شد كه هر چه بيشتر، واحدهاي ژاندارم را به مسيري كه نايب حسين پيش گرفته بود، بكشاند و او را از هر سو مورد تهديد قرار دهد.(78)
به‌زودي دسته‌ي رشيدالسلطان و در پي آن واحد مخصوص امير سپاهي به دره‌ي عميقي كه مسير اجتناب‌ناپذير نايب حسين به سوي وش‌نوه بود، سرازير شدند. در حالي كه دسته‌ي رشيدالسلطان بر اثر تيراندازي ژاندارم‌ها از حركت بازماندند و لزومآ به مقابله پرداختند، يك واحد ژاندارم از مسيري ديگر، خود را به انتهاي دره رساند و در ارتفاعات موضع گرفت. درنتيجه نايب حسين و همراهان از دو سو زير آتش تفنگ‌ها و توپ‌هاي سبك ژاندارمري قرار گرفتند. در جريان مبادله‌ي آتش، چهار تن از نايبيان كشته، و ده تن زخمدار شدند. از گروه 51 نفري رشيدالسلطان فقط 37 تن بي‌گزند مانده بودند، و آنان هم نه امكان پيشروي داشتند و نه مجال عقب‌نشيني.(79)
رشيدالسلطان از مشاهده‌ي اينكه درنتيجه خيانت‌كاري او زندگي خود او هم مانند زندگي ديگران به خطر افتاده بود، سخت نگران شد و محتاطانه موضوع عدم امكان نجات و احتمال تسليم را به ميان كشيد. اما نايب حسين به خشم اظهار داشت كه امكان نجات چه در ميان باشد و چه نباشد، هرگز با تسليم موافقت نخواهد نمود. آنگاه اشاره كرد كه هنوز امكان نجات هست، و براي نجات بايد اسب‌ها را رها كنند و از يكي از پرتگاه‌هاي اطراف دره بالا روند. اين سخن همگان را به حيرت انداخت. زيرا پرتگاه‌هاي اطراف به ديواره‌هاي بلند عمودي مي‌مانستند، و صعود از آنها، آن هم در زير باران گلوله، ميّسر نمي‌نمود به امر نايب حسين، افراد رشيدالسلطان در شكاف‌هاي پرتگاه‌ها پناه گرفتند و با تيراندازي مداوم، ژاندارم‌هاي دو طرف دّره را از پيشروي باز داشتند. در آن حين عيّاران اجساد كشتگان را با سنگ و خاك پوشاندند، و نايب حسين خود زخم‌هاي زخميان را بست و سپس با فرارسيدن شب، دو تن از عيّاران با كمند، خود را از پرتگاهي بالا  كشيده و از فراز آن، طناب آويختند و با استفاده از طناب، يكايك افراد از جمله زخميان را از پرتگاه بالا  كشيدند. آخرين نفري كه با طناب خود را بالا  كشيد نايب حسين سال‌خورده بود. قبل از ترك دره نايب حسين دستور داد، براي محروم كردن ژاندارم‌ها از غنيمت جنگي، قسمتي از مهمات و آذوقه را كه به‌آساني قابل حمل نبود، آتش بزنند و اسب‌ها و قاطرها را با گلوله بكشند.(80) و به راهنمايي نايب حسين، توده‌اي از قطعات درشت سنگ گرد آوردند و در لبه‌ي پرتگاه به‌وسيله‌ي شبكه‌اي از طناب به يكديگر بستند و انتهاي طناب را از پرتگاه آويختند.
نايب حسين و همراهانش به آرامي از درّه دور گرديدند. اما همه مخصوصآ زخميان و عيّاراني كه زخميان بدحال را بر دوش مي‌بردند، به شدت خسته و خوابزده بودند. پس ساعتي بعد، از رفتن بازماندند و تا حدود سحرگاه در گوشه‌ي امني آرميدند و سپس مجدادآ بر فراز صخره‌ها، به سوي روستاي وش‌نوه به حركت درآمدند. نايب حسين ادامه‌ي پياده‌روي گروه را بر فراز كوه‌ها مقرون به مصلحت نمي‌دانست. زيرا پياده‌روي از يك سو براي افراد مخصوصآ زخمداران طاقت‌فرسا بود، و از سوي ديگر به ژاندارم‌هاي سوار مجال مي‌داد كه با اشغال درّه‌هاي مجاور گروه نايب حسين را محاصره كنند. پس به فكر افتاد كه هر چه زودتر با تدارك اسب و قاطر، گروه را به دره بكشاند و سواره فرار دهد. بي‌درنگ همه‌ي عيّاران را به استثناي دو ملازم مخصوص خود، مأمور كرد كه دو به دو براي تهيه‌ي اسب و قاطر به روستاهاي آن حوالي يا نزد ساير دسته‌هاي نايبي بروند و در سپيده‌دم روز بعد هر يك با حداقل دو اسب يا قاطر، خود را به محلي بين روستاي وش‌نوه و روستاي فردو برسانند و گروه را انتظار بكشند. نقشه‌ي نايب حسين اين بود كه گروه بعد از عبور از وش‌نوه به فردو برود و از كوهستان «سخت حصار» بگذرد و از محلات و سلطان آباد به لرستان برسد و به ايل بيران‌وند بپيوندد.(81)
واحدهاي ژاندارم كه در تعقيب گروه نايب حسين در دو دهانه‌ي درّه مستقر شده بودند، به هنگام سپيده‌دم روز بعد كه دهم ذي‌الحجهي 1337 و مصادف با عيد قربان بود، با احتياط در داخل درّه به حركت درآمدند و چون به جاي افراد نايبي، چارپايان هلاك شده و بنه‌ي سوخته و طناب‌هاي آويخته را كه از فرار نايبيان خبر مي‌داد، مشاهده كردند، مبهوت شدند و امير سپاهي چنان صلاح ديد كه براي تعقيب سريع نايبيان، يك واحد به همراهي خود او، با توپ‌ها و اسب‌ها از انتهاي درّه، در مسير فرار نايبيان، پيش تازند و راه گريز را بر آنان ببندند و در همان حال واحد مخصوص ژاندارم فورآ با طناب‌هايي كه نايبيان براي فرار به كار برده‌اند، از پرتگاه بالا روند و پياده به تعقيب آنان پردازند.
به محض آن كه تكاوران از طناب‌ها آويختند، توده‌ي سنگ‌هاي بالاي پرتگاه به پايين كشيده شد، و قطعات سنگ سيل‌وار بر پيكرهاي ژاندارم‌ها باريدن گرفت. درنتيجه ژاندارم‌ها با دادن چند كشته و زخمي، درصدد يافتن راه ديگري براي بالا رفتن از ديواره‌ي كوه برآمدند. اما با وجود تلاش فراوان، نتوانستند به گرد گروه نايب حسين برسند و فقط امير سپاهي در رأس واحد سوار و به راهنمايي تورزني، از پايين به محاذات گروه نايب حسين كه در بالاي كوه‌ها حركت مي‌كرد، رسيد و با توپ به جانب آن به تيراندازي پرداخت. نايب حسين براي دفع خطر، از مسيري كه مستقيمآ  گروه را به وش‌نوه مي‌رسانيد، انحراف جست و موقتآ از نظر ژاندارم‌ها دور و غايب شد. ولي ژاندارم‌ها به‌زودي مسير گروه را باز يافتند و كوشيدند كه براي پيشي گرفتن بر گروه و بستن راه پيشروي آن، خود را به نزديكي بقعه‌اي كه در دل كوه در پنج فرسنگي قم، بين سلخك و وش‌نوه قرار دارد و معروف به زيارتگاه شاه‌اسماعيل است، برسانند. در آنجا امير سپاهي به واحد خود فرمان داد كه اسب‌ها و بنه را تحت حراست دو نگهبان، در پناه صخره‌اي عظيم به جاي گذارند و بقيه با استتار كامل از قلّه‌اي كه در چند صد متري واقع، و بر اطراف مشرف بود، بالا روند و در انتظار رسيدن گروه نايب حسين، سنگر گيرند. مقرر شد كه ژاندارم‌ها براي غافلگيري، از شليك توپ چشم بپوشند، و فقط هنگامي كه نايب حسين و همراهانش را به‌خوبي در تيررس تفنگ‌ها مي‌يابند، يكباره همه را به گلوله ببندند.(82)
اما حركات ژاندارم‌ها از چشمان تيزبين عياران دوگانه‌ي نايب حسين كه پيشاپيش گروه با دوربين ديده‌باني مي‌كردند، پنهان نماند، و بي‌درنگ به اطلاع نايب حسين رسيد. نايب حسين تصميم گرفت براي نجات خود و همراهانش به زد و خورد بپردازد و براي دفع خطر ژاندارم‌هايي كه در بالاي كوه كمين كرده‌اند، بايد به جاي مقابله‌ي جنگي، دست به خدعه زد. مطابق نقشه‌اي كه نايب حسين طرح كرد، مي‌بايست افراد رشيدالسلطان ژاندارم‌هاي بالاي كوه را مدتي مديد با تيراندازي، به خود مشغول دارند تا شب فرا رسد و يار رضا، فرزند نايب حسين و عياران دوگانه بتوانند خود را به محل اسب‌ها و بنه‌ي ژاندارمري برسانند و با انفجار آنها، ژاندارم‌ها را به هراس افكنند و از مواضع خود در بالاي كوه پايين بكشند، تا مجالي براي عبور نايب حسين و همراهان فراهم آيد.(83 ) نقشه‌ي نايب حسين مورد قبول واقع شد، و رشيدالسلطان و دو هم‌دستش كه براي نابودي نايب حسين و فرزندانش دقيقه‌شماري مي‌كردند، جرات مخالفت نيافتند. پس نايب حسين و همراهان با احتياط و در پناه صخره‌ها به پيشروي ادامه دادند. ولي قبل از آن كه درست به تيررس ژاندارم‌ها برسند، ناگهان زخميان را در پشت تخته‌سنگ‌هاي بزرگ خوابانيدند و هر يك در گوشه‌اي پناه گرفتند.(84 ) در حدود ظهر تيراندازي از هر سو آغاز شد. عده‌ي ژاندارم‌ها بيش از دو برابر عده‌ي نايب حسين بود. با وصف اين هيچ‌يك از آنان از سنگر خود بيرون نيامد و امير سپاهي رسيدن ديگر واحدهاي ژاندارم را انتظار مي‌برد و از اين رو در حمله شتاب نمي‌نمود. درنتيجه تيراندازي متقابل واحد امير سپاهي و گروه نايب حسين تا پاسي از شب گذشته، ادامه يافت.(85)
در آغاز شب، هنگامي كه نايبيان سنگرهاي دشمن را زير آتش مداوم گرفته و ژاندارم‌ها را سخت به خود مشغول كرده بودند، يار رضا و عيّاران دوگانه، مجهّز به تپانچه و خنجر، با يك دبه باروت و كلافي طناب، به‌طور سينه‌خيز، از ميان صخره‌ها پيش خزيدند و توانستند پس از ساعتي خزيدن، از زير قله‌اي كه سنگرگاه ژاندارم‌ها بود، بگذرند و در زير چشم آنان، خود را به صخره‌ي بزرگ برسانند. در آنجا يار رضا و يارانش طنابي از صخره آويختند و به كمك آن مانند اجل معلق به پايين سرازير شدند و با پرتاب كارد دو نگهبان را كشتند و بلافاصله باروت‌هاي داخل دبه را دور بارهاي مهمات و آذوقه‌ي ژاندارم‌ها پاشيدند و فتيله را آتش زدند و به سرعت از طناب بالا رفتند.
با انفجار باروت، آتش بنه و اسب‌ها را در ميان گرفت. ژاندارم‌هايي كه در بالاي كوه سرگرم تيراندازي بودند. از شنيدن غرش انفجارهاي پياپي و شيهه‌ي اسب‌هاي وحشت‌زده، بهت‌زده شدند و دست از تيراندازي كشيدند، امير سپاهي و افسران ديگر با نعره‌هاي دهشت‌آلود خود، افراد را به پايين رفتن و خاموش كردن آتش امر كردند. در آن حال همراهان نايب حسين كه منتظر چنين فرصتي بودند، در ضمن تيراندازي، پيش دويدند و با همه‌ي زخميان به سلامت از آن محل دور شدند. فقط دو عيّار ملازم نايب حسين كه براي حفاظت ديگران، در عقب آنان حركت، و به سوي ژاندارم‌ها تيراندازي مي‌كردند، گلوله خوردند و از پا درآمدند. يكي از زخميان بدحال نيز در حين حركت، درگذشت.(86)

11ـ دشمنان در لباس دوست نقشه‌ي قتل نايب حسين و پسرانش را مي‌كشند
نايب حسين و همراهان در حدود نيمه‌شب در خارج وش‌نوه، در نزديكي وعدگاه خود با عيّاران، بيتوته كردند.(87) نايب حسين با وجود گذران يك روز پرزحمت و خطر و شانزده ساعت زد و خورد و كوه‌پيمايي طولاني، پيش از خفتن به زخميان رسيدگي كرد و سپس با دو فرزند خود، در پناه صخره‌اي مرتفع آرميد. مطابق استنباط يار امير، رشيدالسلطان پس از مقرر داشتن ترتيب پاس، به بهانه‌ي كم اثر كردن شبيخون احتمالي دشمن، افراد خود را در جاهايي جدا از يكديگر و دور از محل نايب حسين و فرزندانش، به استراحت خواند و پس از خوابيدن همگان، با دو هم‌دست خود به مشورت نشست و به اين نتيجه رسيد كه با آمدن عيّاران و اسب‌ها و قاطرها در سپيده‌دم روز بعد، نايب حسين به احتمال بسيار از چنگ ژاندارمري به در مي‌رود و قتل يا دستگيري او ديگر ميسر نمي‌شود. از آن رو رشيدالسلطان و هم‌دستانش بايد در همان شب، نبودن عيّاران را مغتنم شمارند و كار او و فرزندانش را بسازند و با خزانه‌ي سيّار او متواري گردند. اما اينان كه از حرمت و محبوبيت نايب حسين نزد افراد رشيدالسلطان باخبر بودند، بيم آن داشتند كه در صورت كشتن نايب حسين، با انتقام‌جويي آنان مواجه شوند. بنابراين براي رفع مزاحمت افراد، طرحي شيطاني ريختند. موافق آن طرح، ساعتي بعد رشيدالسلطان به‌آرامي يكي از افراد مورد اعتماد خود را بيدار كرد و از او خواست كه به سرعت ولي بدون صدا، نزد ژاندارم‌هاي مستقر در اطراف زيارتگاه شاه‌اسماعيل رود و به ماژور امير سپاهي اطلاع دهد كه سحرگاه دسته‌اي از اتباع نايب حسين در فاصله‌ي فردو و وش‌نوه، و دسته‌ي ديگر در كنار «تپه‌ي سنگ سياه» مستقر خواهند شد، و واحدهاي ژاندارمري مي‌توانند پس از دستگيري آنان، براي تحويل گرفتن مرده يا زنده‌ي نايب حسين و پسرانش، به همين جا كه فعلا خوابيده‌اند، بيايند.(88)
بنابر روايتِ دو برادر به نام صادق و محمود بيدهندي كه در دسته‌ي رشيدالسلطان خدمت مي‌كردند و بعدآ عليه او برخاستند، رشيدالسلطان كه در آن شب مانند دو هم‌دستش، بي‌خواب شده بود، سحرگاه به‌آهستگي همه‌ي افراد و از جمله زخميان قادر به حركت را يكايك به‌آرامي بيدار كرد و به آنان گفت كه ژاندارم‌ها، درصدد محاصره‌ي آن محل‌اند، و از اين رو همه‌ي افراد بايد قبل از رسيدن ژاندارم‌ها، با سكوت و استتار تام، خود را به «تپه‌ي سنگ سياه» كه در نيم فرسنگي قرار دارد، برسانند. سپس وعده كرد كه او با دوستانش و نايب حسين و پسران او و دو زخمي بدحال در پي آنان روانه خواهد شد.(89)
با وجودي كه افراد در عين سكوت دور شدند پاهاي نايب حسين كه به شيوه‌ي ديرين او به هنگام خواب بر ديوار صخره تكيه داشتند از صداي گام‌هاي آنان بر زمين افتادند و او را از خواب بيدار كردند پس تفنگ خود را به دست گرفت و از جا برخاست اما رشيدالسلطان كه دورادور او را مي‌پاييد، پيش آمد و براي جلوگيري از بدگماني او، توضيح داد كه چند تن را براي استفسار از رسيدن عيّاران به ميعادگاه روانه كرده است، و خوب است نايب حسين تا بازگشت آنان، كمي ديگر استراحت كند. نايب حسين از سخن او قانع شد. ولي چون به سحرخيزي عادت داشت، به جاي خوابيدن، پشت بر سنگي داد و در انتظار بيدار شدن فرزندانش نشست.
قريب نيم‌ساعت بعداز رفتن افراد، توطئه‌گران سه‌گانه موقع را براي قتل پيرمرد خسته و دو جوان خفته مناسب يافتند. اما چون جرئت مواجهه با نايب حسين را در خود نمي‌ديدند، از صخره‌اي كه تقريبآ در پنجاه متريِ مقابل محل استراحت نايب حسين و فرزندانش قرار داشت، بالا رفتند و ناگهان آنان را به گلوله بستند و پس از آن كه تير خوردگان در خون خود غلتيدند، محتاطانه به محل آنان شتافتند و خورجين كوچك نايب حسين را كه خزانه‌ي سيار او به شمار مي‌رفت، از كنار او برداشتند و بعد از دور انداختن سلاح‌هاي آنان، سراسيمه متواري شدند.(90)
گلوله گردن نايب حسين را خراشيده و دست راست او را مجروح كرده بود. با اين وصف وضع او بهتر از وضع دو فرزندش بود. دست يار امير آسيب سخت ديده، و شكم و سفيد ران يار رضا زخمي كاري برداشته بود.(91) نايب حسين براي بستن زخم‌هاي خود و فرزندانش به زحمت از جا برخاست. اما چون تقريبآ همه‌ي وسايل زخم‌بندي او براي بستن جراحات افراد زخمدار به كار رفته بود، به‌ناچار پيراهن خود را دريد و با تكه‌هاي آن، مشغول زخم‌بندي شد. سپس متجسمانه به اين سو و آن سو رفت و دريافت كه جز او و فرزندانش و دو زخمي بدحال كه در آستانه‌ي احتضار بودند، كسي در آنجا نيست. پدرانه دست نوازشي بر سر دو زخمي كشيد و زير لب به خواندن ترانه‌اي لري و سپس اين شعر كه خود سال‌ها قبل سروده بود پرداخت:
خداوندا دلم تنگ است و تنگ است         نصيبم از جهان جنگ است و جنگ است
تمام زندگي رنگ است و رنگ است         پسِ پرده، همه ننگ است و ننگ است
چند دقيقه بعد غرش پياپي گلوله با آواز او همراه شد. صداي گلوله‌ي نخست از سمت «تپه‌ي سنگ سياه» و سپس از سمت فردو مي‌آمد.(92)

12ـ دستگيري نايب حسين و دو فرزند زخمي او
در آغاز روز، ماژور امير سپاهي كه بر اثر پيغام شب گذشته‌ي رشيدالسلطان، با چند واحد ژاندارم در حوالي «تپه‌ي سنگ سياه» بر سر افراد رشيدالسلطان و در راه فردووش و نوه بر سر عيارانِ نايب حسين ريخته و آنان را دستگير يا متواري كرده بود، به سوي بيتوته‌گاه نايب حسين شتافت. ژاندارم‌ها با آن كه به ياد حوادث روزهاي گذشته، به خون نايب حسين و كسانش تشنه بودند، چون به بيتوته‌گاه نايب حسين نزديك شدند، چنان به ترس افتادند كه از پيش رفتن خودداري نمودند. درنتيجه، ماژور امير سپاهي يكي از افراد تورزني را به صورت گدايي آواره، نزد نايب حسين فرستاد، هنگامي كه گداي دروغين باز آمد و مجروح بودن نايب حسين و پسرانش را گزارش داد، ژاندارم‌ها جرئت پيشروي يافتند.(93)
در اين هنگام نايب حسين يكي از اشعاري را كه در گذشته سروده بود و در اين قطعه غرابت‌انگيز از كشتارهاي خود و كشتارهاي دشمنانش اظهار تأسف مي‌كند و به‌طور صريح ضمني اعمال خشونت‌آميز خود و دشمنانش را غيرانساني و محصول سائقه‌ي قدرت‌طلبي بشر مي‌انگارد با صداي بلند زمزمه مي‌كرد:
كشتندمان، كشتيم‌شان
كشتيم‌شان، كشتندمان
اما چرا    كشتيم‌شان
اما چرا     كشتندمان
با عذرها   كشتيم‌شان
با عذرها    كشتندمان
كشتن به نام   قوم‌شان
كشتن به نام   قوم‌مان
كشتن به نام  حق‌شان
كشتن به نام   حق‌مان
حق هم همانا زورشان
حق هم همانا  زورمان
بيمار قدرت  جمله‌شان
بيمار قدرت   جمله‌مان
از كينه‌ها پر   قلب‌شان
از كينه‌ها پر   قلب‌مان
جنگ ددان شد رسم‌شان
جنگ ددان شد  رسم‌مان
اي راهبر،   درياب‌شان
اي راهبر،   درياب‌مان
بنما رهِ       انسان‌شان
بنما رهِ        انسان‌مان
ژاندارم‌ها و مزدوران امير سپاهي بدون اعتنا به خونريزي سه مجروح، آنان را با خشونتي ناشي از ترس و خشم، از صخره‌ها به زير بردند. دست زخمي نايب حسين را از پشت به دست ديگر بستند و او را بر يك قاطر نشاندند و دو جوان بدحال را در دو جعبه كه به صورت پالكي، از طرفين قاطر ديگري آويخته شده بود، نهادند و با عجله به راه افتادند(94)، و به قصد ميان‌بر رفتن و ايمن ماندن از برخورد با دسته‌هاي نايبي، از دره منحرف گرديدند. ساعتي بعد ژاندارم‌ها متوجه يكي از دسته‌هاي نايبي كه در ارتفاعات در حركت بود، شدند. ولي چون اصرار داشتند كه اسيران را هر چه زودتر به اطراقگاه اصلي اردوي خود برسانند، به آن دسته اعتنايي نكردند و به سرعت به راه خود رفتند.(95)
به محض رسيدن اسيران به اطراقگاه كوهستاني ژاندارم‌ها، امير سپاهي دستگيري نايب حسين و يار رضا و يار امير را به دولت تهران و دولتيان كاشان خبر داد و پس از لختي‌توقف، اسيران را به سوي كاشان حركت داد. با آن كه حال اسيران رو به وخامت مي‌رفت و پزشك اردو زخم يار رضا را مهلك تشخيص داد(96 )، امير سپاهي نه تنها مجروحان را از استراحت و معالجه محروم گردانيد، بلكه در ضمن راه براي پي بردن به محل صندوق اسناد و اسلحه‌خانه‌هاي مخفي و مخصوصآ  گنج‌خانه‌ها، بارها آنان را مورد استنطاق قرار داد. يار رضا و يار امير كه دم به دم رنجورتر مي‌شدند، به‌سادگي اظهار بي‌اطلاعي كردند. ولي نايب حسين صلاح را در آن ديد كه امير سپاهي را نا اميد نكند، تا اولا اگر قصد كشتن او و فرزندانش را داشته باشد، به طمع دستيابي بر خواست‌هاي خود، موقتآ از آن قصد منصرف شود، و ثانيآ هر چه بيشتر در انتظار اسناد و اسلحه و اموال، در ديگ آز خود بجوشد و بسوزد. از اين رو در طي راه پيوسته در پاسخ امير سپاهي، رندانه اظهار مي‌داشت كه آنچه را امير سپاهي مي‌خواهد، در اختيار ندارد، و اگر هم در اختيار داشته باشد، به او تسليم نخواهد كرد!(97 ) درنتيجه امير سپاهي كه در مقابل صلابت نايب حسين احساس حقارت مي‌كرد، براي زبون ساختن او آزارهاي جسماني و رواني گوناگون بر او و دو فرزند نيمه‌جانش روا داشت. رفتار او به‌قدري زننده بود كه حتي برخي از افسران ژاندارم مخصوصآ نايب اول غفاري و نايب اول فقيه را ناراحت كرد. با اين همه نايب حسين همچنان خونسرد و بي‌اعتنا باقي ماند.(98)

اسيران با واحدهاي ژاندارم هنگام عصر روز سيزدهم ذي‌الحجه‌ي 1337 قمري برابر با 8 سپتامبر 1919 به كاشان درآمدند. قبل از رسيدن آنان به شهر، به دستور ماژور امير سپاهي مجلس جشني به مناسبت پيروزي اردوي سيار و براي اهانت به نايب حسين و ارعاب مردم شهر، در مقر اردوي سيار واقع در كاروانسراي وزير همايون كه در مجاورت ميدان دروازه دولت قرار داشت، بر پا شده بود. ولي با آن كه ژاندارمري همه‌ي بزرگان شهر را براي شركت در جشن دعوت كرده و مردم ساده را با تهديد، براي حضور در ميدان دروازه دولت فرا خوانده بود، فقط دولتيان و معدودي از اشراف كم‌اعتبار و پادوهاي آنان در مجلس جشن شركت كرده، و جمعي از نوكران و اوباش مزدور و شماري اندك از رهگذران در ميدان دروازه دولت حضور يافته بودند.

13ـ بي‌حرمتي به نايب حسين زخمي و در بند
به امر امير سپاهي پيش از رسيدن ژاندارم‌ها به دروازه‌ي شهر، به منظور تحقير نايب حسين، او را بر خري نشاندند و پيشاپيش قاطري كه پيكرهاي خون‌آلود دو فرزند او را حمل مي‌كرد، به سوي دروازه راندند، در حالي كه «يك دسته ساز و دهل زن و يك عده ژاندارم سوار در عقب آنان» حركت مي‌كردند.(99 ) نايب حسين مجروح نود و چند ساله پيراهن بر تن نداشت و قبايش ژنده بود. دست راستش مانند گردنش نوار پيچ شده و از پشت به دست ديگر بسته شده بود. با اين وصف با پيكر رساي خود، راست بر پشت خر نشسته بود، و چهره‌ي پرهيبت او در ميان انبوهي از ريش و موي سفيد مي‌درخشيد.
مردم و حتي اوباشي كه به‌وسيله‌ي ژاندارمري براي هتاكي نسبت به كهن مرد اسير داغ‌ديده‌ي فرسوده گرد آمده بودند، از مشاهده‌ي او و فرزندانش در سكوتي غم‌انگيز فرو رفتند و با وجود بيمي كه از ژاندارم‌ها داشتند، كثيري از آنان آب در ديده گرداندند، و قليلي صحنه را ترك گفتند. افسران ژاندارم فرزندان نايب حسين را به درون قرارگاه بردند. اما براي برگزاري برنامه‌ي اهانت خود، او را در بيرون قهوه‌خانه‌اي كه در ميدان دروازه دولت قرار داشت، نشاندند، تا حاضران «شير كاشان را در اسارت ژاندارمري ببينند» و او را مورد ريشخند و دشنام قرار دهند.(100) ولي صلابت نايب حسين و زمزمه‌ي اعتراض برخي از مردم، اوباش را از زياده‌روي باز داشت. در همان حال تصادفآ جوخه‌اي از ژاندارم‌ها با دو تن از نايبيان كه در كوه‌ها اسير شده بودند، از دروازه به درون آمدند، و اسيران دوگانه چون نايب حسين را ديدند، با بانگ رسا به او درود گفتند، و نايب حسين با محبت به آنان پاسخ گفت.(101)
افسران ژاندارم براي اجراي بخش دوم برنامه‌ي آزردن نايب حسين، او را از قهوه‌خانه به مجلس جشن، نزد كساني كه در بالاخانه‌ي كاروانسرا گرد آمده بودند(102)، بردند. برخلاف انتظار افسران ژاندارم، حاضران با آن كه از دولتيان و اشراف شهر بودند، بر نايب حسين حرمت نهادند و خواستار باز كردن دست‌هاي او شدند.(103) از اين رو در آنجا هم مأموريت فحاشي و رجزخواني و مرده‌باد گفتن و زنده‌باد پراندن كه به يكي از دشمنان ديرينه و كينه‌توز نايبيان محول شده بود، درست برگزار نگرديد(104)، و ناجوانمردي اين پهلوان پنبه كه دشنام‌گويان، به قصد مضروب كردن پيرمردِ رنجورِ دست بسته، به او حمله برد، انزجار عموم حاضران را برانگيخت. نايب حسين با خونسردي و شوخ‌طبعي ديرين خود، با حاضران مواجه شد. «هيچ فرقي نكرده بود. مسخره مي‌كرد.»
( 105) در پايان مجلس، نايب حسين از حاضران خداحافظي كرد و با صداي بلند، خطاب به دشمنان خود اظهار داشت كه به گمان عموم مردم، جزاي اعمال انسان با خداست. ولي شكي نيست كه زبان خلق، تازيانه‌ي خداست. بگذاريد آب‌ها از آسياب بيفتد، آن وقت اسم خودتان را از مردم بپرسيد، خواهند گفت: دريغ از سگ!

گر پرده ز روي كارها بردارند،
معلوم شود كه در چه كاريم همه!
نايب حسين با خواندن اين بيت كه از آن ابوسعيد ابوالخير است، به سخن خود خاتمه داد، و آنگاه افسران ژاندارم او را از مجلس جشن كه به شدت متشنج شده بود، بيرون بردند.(106)
بعد از ختم جشن، موعد اجراي بخش سوم برنامه‌ي آزردن نايب حسين فرا رسيد. ماژور امير سپاهي در رأس دسته‌اي ژاندارم، نايب حسين مجروح را از فرزندان نيمه‌جانش جدا كرد و با جامه‌ي ژنده به بازار برد و گرداند. نايب حسين با وجود جراحات دردناك و خستگي مبرم، خم به ابرو نياورد و چنان با مهابت از مقابل بازاريان گذشت كه آنان را مبهوت و ناگزير از كرنش كرد.
«گردانيدن كسي كه سال‌ها سروري كرده، و در پاي علمش دست ادب و اخلاص بر سينه مي‌نهاده و به مدحش مي‌پرداختند، در روحيه‌ي سالار جنگ تأثير عميقي داشته و اما نايب حسين در ظاهر به‌هيچ‌وجه خود را از تنگ و تا نينداخته، خويشتن را زبون و بيچاره نشان نمي‌داده، خونسرد، با قدم‌هاي سنگين و نگاهي نافذ در ميان مأمورين مسلح در حركت بوده و گاهي سيگاري دود مي‌كرده است. مسلم است، نايب حسين در باطن از اين تحقير و توهين به شدت ناراحت و مكّدر بوده چه، به ياد مي‌آورده كه خود به اسرايي كه از قواي دولتي مي‌گرفته، هيچ‌گاه چنان اهانتي روا نمي‌داشته و به‌خصوص با افسران اسير، محترمانه رفتار مي‌كرده.»(107)
نايب حسين براي آن كه دل امير سپاهي را به درد آورد، در برابر يك دكان زرگري ايستاد و اظهار تأسف كرد كه امير سپاهي از اردوكشي خود به كاشان طرفي نخواهد بست، زيرا دفينه‌هايي كه او مي‌جويد، وجود خارجي ندارند، و تمام دارايي نايبيان منحصر به خزانه‌ي سيار بوده است، و آن را هم رندان برده‌اند! امير سپاهي كه ظاهرآ به امر وثوق‌الدوله و باطنآ براي خود، جوياي اموال نايبيان بود، از شنيدن نام خزانه‌ي سيار به هيجان آمد و بي‌اختيار كنجكاوي نشان داد. نايب حسين هم جريان ربوده شدن خزانه‌ي سيار را به‌وسيله‌ي رشيدالسلطان و دو هم‌دستش به اجمال بيان كرد. درنتيجه امير سپاهي چنان به خشم افتاد كه بي‌درنگ از بازار بازگشت و با تلگراف جلب رشيدالسلطان و هم‌دستانش را از همه‌ي مراكز ژاندارمري در حاشيه‌ي كوير خواستار شد. سپس نايب حسين را در يكي از پستوهاي تنگ و تاريك قرارگاه كه به صورت زندان انفرادي درآمده بود، انداخت.(108)
از روز بعد، دستگيري و شكنجه‌ي زنان و سال‌خوردگان نايبي و چپاول خانه‌هاي ايشان كه قبلا شروع شده بود، با شدتي بيشتر ادامه يافت و طرفداران نايبيان را هم در بر گرفت. در همان حال امير سپاهي و افسران مورد اعتماد او بازجويي از نايب حسين و يار امير زخمي و حتي يار رضاي نيمه‌مدهوش را براي كشف محل گنجينه‌هاي موهوم دنبال كردند و چون نتيجه‌اي به دست نياوردند، به منظور ترساندن آنان، نايب حسين را به تماشاي منظره‌ي شكنجه و اعدام برخي از نايبيان بردند و مخصوصآ غلام برزي ديوانه را كه اخيرآ درصدد قتل افسران ژاندارم برآمده بود، به بهانه‌هاي غريب، در حضور او مثله كردند. اما اين عمل نامردمي هم نتوانست صلابت نايب حسين را درهم شكند.(109) ضمنآ برخي از بزرگان شهر كه با نايبيان روابطي دوستانه داشتند، به‌رغم سختگيري ژاندارمري، موفق شدند در حضور افسران ژاندارم از نايب حسين و فرزندانش ديدن كنند. هم اينان امير سپاهي را به ملايمت خواندند و درمان اسيران زخمي را از او خواستار شدند.(110) ولي فرمانده‌ي پرنخوت طمع‌كار كه به حمايت شخص وثوق‌الدوله دلگرم بود، بر قساوت افزود، چندان كه برخي از افسران جوان اردو به تنفر افتادند و برخلاف اوامر او، با اسيران همدردي نمودند.
نايب حسين توانست حمايت يكي از افسران را جلب كند و به‌وسيله‌ي او مطلع شد كه اردوي سيار فقط موفق به سركوبي قليلي از دسته‌هاي نايبي شده است، و اكثر نايبياني كه به اسارت درآمده‌اند، در قرارگاه اردو، در جوار او به سر مي‌برند. هويت اين افسر درست روشن نيست. برخي از نايبيان كهن‌سال گفته‌اند كه نايب اول غفاري بر اثر علاقه‌ي خود به نايبيان و زير نفوذ سخنان گرم نايب حسين، حاضر به اين همكاري شد. برخي ديگر اظهار داشته‌اند كه نايب اول فقيه به سبب روح سركش و عدالت‌طلب خود به حمايت از نايبيان برخاسته است. در هر حال به كمك يك افسر دليرِ از خود گذشته، ميان نايب حسين و نايبان داخل و خارج زندان تماس برقرار، و نقشه‌ي فرار اسيران تنظيم شد. مي‌بايست در هفته‌ي بعد كثيري از نايبيان و طرفداران آنان در داخل شهر تجمع كنند و با برپايي تظاهراتي عليه ژاندارم‌ها، آنان را از قرارگاه بيرون بكشند و در آن حين نايبيان زنداني، با گرفتن عده‌اي از افسران به صورت گروگان، از زندان بگريزند.(111)

14ـ بردن نايب حسين و پسرانش به تهران
از سوي ديگر وثوق‌الدوله كه اعدام يارماشاءالله را فرصتي مغتنم براي دستگيري مخالفان خود و از آن جمله، طرفداران مدرس يافته و 5 نفر از مخالفين سياسي دولت را كه عبارت بودند از :مستشارالدوله، محتشم‌السلطنه، معتضم‌الملك و حاجي امين‌التجار بوشهري، با اتومبيل به كاشان تبعيد كرد.(112) و از امير سپاهي خواست كه هر چه زودتر نايب حسين و دو فرزندش را تحت‌الحفظ با آن اتومبيل به تهران بفرستد.
امير سپاهي به‌رغم وخامت حال فرزندان نايب حسين و توصيه‌ي بزرگان كاشان و تمهيدات نايب حسين براي عقب انداختن سفر، با شتاب مقدمات حركت اسيران را فراهم كرد و نادانسته نقشه‌ي فرار زندانيان را برهم زد. پيش از حركت اتوموبيل، ماژور امير سپاهي به‌تنهايي نزد نايب حسين رفت و بار ديگر با وعده و وعيد، سراغ محل دفاين و اسناد و سلاح‌هاي نايبيان را گرفت. «به نايب حسين گفت: حالا شما را بايد به تهران حركت دهيم. چون مسّلم است كه شما در اين مدت پول و اسلحه‌ي زياد به دست آورده‌ايد، و چون در خانه و باغ شهري شما چيز قابل توجهي نبود، قطعآ در كوه‌ها كه خود مي‌دانيد، پنهان كرده‌ايد. صلاح در اين است كه حال كه به تهران مي‌رويد، ( آنها را) با خود برده تا وسايل تأمين شما فراهم گردد و هر جا و نقطه‌اي كه ميل داشته باشيد براي زندگاني بعد از اين معين (كنيد) آزادانه زندگاني كنيد. نايب حسين جواب داد: افسوس كه نمي‌توانم بگويم! البته هم اسلحه و هم پول و هم چيزهاي ديگر دفن كرده‌ام كه هيچ‌كس نمي‌داند، و به تو و بالاتر از تو هم گفته نخواهد شد، ولو گوشت بدنم را مانند غلام برزي تكه‌تكه كنيد! از همه بهتر آن است كه هر چه زودتر، مرا حركت دهيد. كلنل (ماژور صحيح است) گفت: ديگر چه مي‌خواهي؟ نايب گفت: در اين مدت كه مرا در اينجا نگاه داشته‌ايد اين علي قهوه‌چي به من روي اين نيمكت چايي و قليان داده، آب داده. حالا شما از آن مال‌ها و اثاثيه كه از ماها غارت كرده‌ايد، يك كلاه پر كنيد، بدهيد به اين علي قهوه‌چي براي چايي و قلياني كه به من داده است!»(113)
حال ببينيم كه در اين زماني كه ژاندارم‌ها در تعقيب دسته‌هاي مختلف نايبي بودند، سركنسول انگليس در اصفهان مشغول دادن چه گزارشاتي بوده است؟ در تاريخ 7 سپتامبر 1919 طي گزارش شماره‌ي 205 چنين اظهار كرده است:
«نايب حسين از شنيدن خبر اعدام پسرش ماشاءالله‌خان در تهران بسيار ناراحت است. در طول هفته‌ي گذشته، ژاندارم‌ها در تعقيب او بوده‌اند، و از هر دهي كه عبور كرده، دردسر فراواني براي اهالي آن به وجود آورده است.
در جنگي كه بين نايب حسين و ژاندارم‌ها درگرفت، او و دو تن از پسرانش دستگير شدند كه قرار است روز 8 سپتامبر، به كاشان برده شوند. (سركنسول اين گزارش را بر مبناي تلگرافي كه امير سپاهي پس از دستگيري نايب حسين و پسرانش به كاشان مخابره كرده بود، تنظيم كرده است.)
ژاندارم‌ها يكي ديگر از افراد ماشاءالله‌خان را به دار زدند. گزارش شده است كه ژاندارم‌ها از افراد متعلق به ماشاءالله‌خان و پناهگاه‌هاي وي، مقادير بسيار زيادي اندوخته و گنجينه به دست آورده‌اند.
خوشبختانه يك بازرس براي رسيدگي به اموال و پول‌هاي نقدي كه ژاندارم‌ها تاراج كرده‌اند، از تهران به كاشان آمده است.» در سند بعديِ سركنسول انگليس در تاريخ 14 سپتامبر 1919 طي شماره‌ي 210 چنين گزارش داده است:
«نايب حسين و دو نفر از پسرانش كه هر سه زخمي هستند و يكي از آنها در وضع وخيمي به سر مي‌برد، در تاريخ 8 سپتامبر، وارد كاشان شدند. طبق گزارش، اين سه نفر توسط افراد خودِ نايب حسين مورد تيراندازي قرار گرفته و زخمي شده‌اند. يكي از هواداران ماشاءالله‌خان در 7 سپتامبر و ديگري در 8 سپتامبر به دار آويخته شدند.
5 نفر از مخالفين سياسي دولت كه عبارت‌اند از :مستشارالدوله، محتشم‌السلطنه، معتضم‌الملك، معتضم‌الدوله، و حاجي امين‌التجار بوشهري، با اتوموبيل وارد كاشان شده و در يكي از منازل ماشاءالله‌خان اسكان داده شدند. اين 5 نفر تحت نظر ژاندارم‌ها دوران تبعيد خود را آغاز كردند. با همان اتوموبيلي كه اين 5 نفر وارد كاشان شدند، نايب حسين و پسرانش به تهران اعزام شدند.» توجه داشته باشيد كه تمام اين اتفاقات هم‌زمان است با اعلام قرارداد 1919 ايران ـ انگليس كه در نهم اوتِ آن سال به امضاي وثوق‌الدوله، نصرت‌الدوله و صارم‌الدوله رسيده بود و غيرمستقيم ايران را تحت‌الحمايه‌ي انگليس قرار مي‌داد وثوق‌الدوله مي‌خواست به هر طريقي كه ممكن است وجهه‌ي ملّي خود را نزد مردم بهبود بخشد تا مانع مخالفت آنها با امضاي اين قرارداد گردد. طرح به‌دام انداختن يارماشاءالله و نابود كردن نايبيان بهترين وسيله بود تا او بتواند قدرت خود را به مخالفان نشان دهد. او نامردانه زير قولي كه به آنها براي تأمين جان و مال‌شان داده بود زد و حتي سوگند و امضاي خود را در قرآن زير پا گذاشت و يارماشاءالله و نايب حسين و تعداد ديگري از نايبيان را بي‌محاكمه اعدام كرد تا شايد دل مخالفان را به دست آورد.
با وجود اين، مردم و مليّون پس از مطلع شدن از مفاد قرارداد شروع به مخالفت و اعتراض كردند، وثوق‌الدوله ناچار شد حكومت نظامي اعلام كند و روزنامه‌هاي مخالف را به‌جز چند روزنامه‌ي متملّق از نوع ايران و رعد تعطيل كند. سپس اقدام به توقيف و تبعيد عده‌اي از مخالفان كرد. پنج نفر ذكرشده در بالا فقط چند تن از آن مخالفين را تشكيل مي‌دادند. حالا چرا اين مخالفان را به كاشان تبعيد كرد؟ علت پرواضح است، چون براي مدت‌هاي طولاني ولايت كاشان و اطراف آن از حوزه‌ي كنترل دولت مركزي خارج بود و بدون اجازه‌ي نايبيان مقامات دولتي حق ورود به اين مناطق را نداشتند. با دستگيري سران نايبي و اعدام تعداد زيادي از آنان و اعزام بيش از يك هزار ژاندارم متعلق به اردوي سيار، به كاشان، پس از چند دهه بالأخره دولت مركزي توانست جاي پاي خود را در كاشان محكم كند. و براي گرفتن زهر چشم از مخالفان خود، وثوق‌الدوله مخصوصآ تبعيديان را به كاشان اعزام و آنان را در منازل متعلق به نايبيان اسكان مي‌دهد. با اين تصميم وثوق‌الدوله براي اربابان انگليسي خود كه نگران استقرار نيروهاي پليس جنوب در كاشان و ساير نقاط مجاور حاشيه‌ي كوير بودند، و به علت استقرار نايبيان در آن مناطق جرئت ورود نداشتند، راه را باز نمود. ضمنآ با اين عمل خواست قدرت خود را به رخ عده‌ي زيادي از مردم كاشان كه هوادار نايبيان بودند، و ساير دسته‌هاي نايبي كه در حاشيه‌ي كوير پراكنده و مشغول جنگ با دسته‌هاي ژاندارم بودند، بكشد. به علاوه چون نايبيان با اغلب اين مخالفان از طريق مدرس در تماس بودند، به آنها فهماند كه باكشتار نايبيان و قلع و قمع آنها از اين به بعد از پشتيباني مسلحانه‌ي آنها برخوردار نخواهيد بود. همچنين توانست با استفاده از همان اتوموبيل نايب حسين و دو فرزند مجروحش را كه در حال وخيمي به سر مي‌بردند، به تهران بياورد و به سرعت اعدام كند. وگرنه مجبور مي‌شد از وسيله‌ي نقليه‌ي ديگري مانند اسب يا كالسكه استفاده كند كه مدت زيادي در راه مي‌ماند و معلوم نبود با وجود دسته‌هاي نايبي در مسير راه به تهران، چه اتفاقاتي به وقوع مي‌پيوست؟
در تاريخ 21 سپتامبر 1919 سركنسول انگليس در اصفهان گزارش ديگري را طي شماره‌ي 216 براي مافوق خود در تهران مخابره مي‌كند به اين شرح:
«يكي ديگر از هواداران ماشاءالله‌خان در تاريخ 15 سپتامبر، در كاشان اعدام شد.
به دستور فرمانده‌ي ژاندارمري كاشان، 5 نفر زنداني سياسي حق ملاقات با هيچ‌كس را نداشته و شديدآ تحت مراقبت قرار دارند. علت اين دستور اعلاميه‌هاي فتنه‌انگيزي است كه در البسه و وسايلي كه توسط اقوام اين زندانيان ارسال شده است، يافته‌اند.» برمي‌گرديم به ادامه‌ي داستان حركت نايب حسين و فرزندان زخمي‌اش به تهران. اتوموبيل براي سه اسير زخمي و نگهبانان آنان تنگ بود. نايب حسين و يار امير را بر نيمكت عقب، در ميان دو افسر ژاندارم جا دادند و يار رضا را كه حالش وخيم‌تر شده بود، بر كف اتوموبيل خوابانيدند.(114) اسيران مجروح در طي راه ناهموار دويست و چهل كيلومتري بر اثر تنگي جا و تكان‌هاي شديد، سخت شكنجه ديدند. درنتيجه در ضمن راه يار رضا و يار امير مدهوش شدند، و نايب حسين، نيمه‌مدهوش. با اين وصف نايب حسين از حساسيت و نشاط حياتي تهي نشده بود. «حال مشاراليه طوري بود كه ابدآ تأثري به‌خود راه نمي‌داد.» (115) بالأخره اتوموبيل در غروب روز 16 ذي‌الحجه به تهران رسيد. وثوق‌الدوله نفسي به راحتي كشيد، و وزيرمختار انگليس شادمانه به وزير خارجه‌ي انگليس گزارش به‌كلي سري مورخه‌ي 19 سپتامبر، به شماره‌ي 149 مخابره كرد:
«افتخار دارم كه نسخه‌اي از خلاصه‌ي وقايع اطلاعاتي تهران به شماره‌ي 27 را كه به تاريخ 31 اوت 1919 ختم مي‌شود جهت اطلاع جهت آن مقام معظم تلگراف نمايم.»

پيوست شماره‌ي 1
در مورد دولت شاهنشاهي: اعليحضرت پادشاه ايران به سرعت مسافرت خود را به اروپا به‌جلو انداختند تا قبل از تخليهي قفقاز توسط قواي انگليس، از قفقاز عبور كند. شاهنشاه در تاريخ 19 اوت، وارد قسطنطنيه شده و با ناو امپراطوري H. M. S. Ceres در روز 30 اوت، به طرف تورانتو رفت.
اعليحضرت شاه با شاهزاده نصرت‌الدوله كه به جاي حضرت والا مشاورالملك به وزارت خارجه‌ي ايران گمارده شده است، همراهي مي‌شود.
در تاريخ 6 سپتامبر، 5 نفر از رهبران گروه مخالف كوچكي كه به خاطر منافع شخصي، و يا به خاطر دريافت باج سبيل و رشوه از ما، و يا به خاطر دشمني با بريتانياي كبير، مشغول تحريكاتي در بين مخالفين عقد قرارداد بودند، به دستور نخست‌وزير ايران وثوق‌الدوله بازداشت و به كاشان تبعيد گرديدند.
ماشاءالله‌خانِ ياغي معروف به كاشي بعد از دو ماه شك و ترديد بالأخره به دستورات صادره از تهران توجه كرده و به تهران وارد شد. ورود او همراه بود با 150 سوار، كه تا دندان مجهز به اسلحه و تجهيزات بودند. پس از سه هفته مذاكره و بحث با دولت تهران، حاضر نشد افراد خود را خلع سلاح كند، مگر اينكه مبلغ يكصد هزار تومان خسارت به او پرداخت شود. در اين موقع او را بازداشت كرده و پس از درگيري مختصري بين ژاندارم‌ها و سوارانش كليّه‌ي آنها خلع سلاح شدند.
چند روز بعد ماشاءالله‌خان و آجودانش اعدام گرديدند. پدرش نايب حسين مدتي بعد در حوالي كاشان دستگير و به تهران آورده شد.» ( لازم به توضيح است كه، يارماشاءالله به همراه 200 سوار مسلح در تاريخ 2 اوت 1919 برابر با 11 مرداد 1298 شمسي، برابر با 7 ذي‌القعده‌ي 1337 قمري، كاشان را به قصد تهران ترك كرد، و در تاريخ 8 اوت 1919، برابر با 17 مرداد 1298 شمسي، برابر با 13 ذي‌القعده‌ي 1337 قمري، وارد تهران شد. شروع مذاكرات او و مشاورانش، با نمايندگان دولت و شخص وثوق‌الدوله، 10 اوتِ 1919، برابر با 19 مرداد 1298 شمسي، برابر با 15 ذي‌القعده‌ي 1337 قمري. بازداشت يارماشاءالله و خلع‌سلاح سوارانش در شهر ري، 22 اوت 1919، برابر با 31 مرداد 1298، برابر با 27 ذي‌الحجه‌ي 1337 قمري. كشتن يارماشاءالله و آجودانش، بامداد 29 اوت 1919، برابر با 7 شهريور 1298، برابر با 3 ذي‌الحجه‌ي 1337 قمري.)
با مطالعه‌ي خلاصه‌ي وقايع اطلاعاتي مهّمي كه وزيرمختار انگليس براي وزير خارجه‌ي انگليس مخابره كرده است، به اين نتيجه مي‌رسيم كه او چهار موضوع بسيار مهّم آن روزهاي تهران را انتخاب كرده و به اطلاع وزير خارجه‌ي انگليس رسانيده است اولين خبر مسافرت احمدشاه به اروپا و بازديد رسمي از انگلستان است كه در فصول بعدي مفصلا به آن اشاره خواهد شد. دومين خبر مربوط مي‌شود به امضاي قرارداد 1919 انگليس و ايران. سومين خبر بازداشت مخالفين عقد اين قرارداد تحت‌الحمايگي است. چهارمين خبر كشاندن يارماشاءالله و ملازمانش به تهران و اعدام آنها است. در گزارش مربوط به يارماشاءالله به چند مطلب قابل توجه برمي‌خوريم:
1ـ يارماشاءالله به همراهي 150 سوار كه تا دندان مجهّز به اسلحه و تجهيزات بودند وارد تهران شده‌اند. (با ذكر اين مطلب وزيرمختار خواسته است اهميت موضوع را براي وزير امور خارجه‌ي انگليس تشريح كرده باشد.)
2ـ مدت دو هفته يارماشاءالله با دولت مشغول مذاكره و بحث بوده است. ( از 10 اوت تا 22 اوت 1919)
3ـ يارماشاءالله خلع‌سلاح سواران خود را منوط به دريافت مبلغ يكصد هزار تومان كرده بود!
4ـ چند روز بعد يارماشاءالله و آجودانش اعدام گرديدند.
برداشتي كه از اين مطالب مي‌توان كرد چنين است:
اگر يارماشاءالله و ساير نايبيان راهزنان و دزدانِ سر گردنه‌اي بودند كه مقامات انگليسي در سال آخر حيات آنها و روزنامه‌هاي دولتي و اشراف كاشان و بعضي از دولتمردان حكومتي در تهران و ساير نقاط، در دوران طغيان نزديك به 50 ساله‌ي آنان به نايبيان نسبت مي‌دادند؟ پس چگونه، وثوق‌الدوله نخست‌وزير ايران رسمآ از يارماشاءالله دعوت مي‌كند براي مذاكره و حل و فصل اختلافات، به تهران بيايد و مدت دوهفته با وثوق‌الدوله و ساير نمايندگان دولت به مذاكره نشيند؟!
پس چگونه يك راهزن و دزد سر گردنه كه به او تهمت سرقت مليّون‌ها تومان از اموال و جواهرات و املاك و احشام و غيره‌ي مردم و دولت و سفارت‌خانه‌هاي خارجي زده شده است، به خود اجازه مي‌دهد كه جان خود و ساير سران نايبي و چند هزار نفر از اتباع نايبي را بر سر دريافت مبلغ ناچيز صد هزار تومان (در برابر مليّون‌ها تومان اموالي كه به سرقت برده است) براي خلع‌سلاح افرادش، به خطر بياندازد؟!
اگر نايبيان راهزناني بيش نبودند!، (به گفته‌ي مخالفان آنها، در گذشته و حتي زمان حاضر) پس چگونه وزيرمختار انگليس ذكر كرده است كه «چند روز بعد ماشاءالله‌خان و آجودانش اعدام گرديدند» راهزن و دزد كه آجودان ندارد.

15ـ بازجويي ظاهري از نايب حسين
باز مي‌گرديم به دنباله‌ي داستان حركت اسيران زخمي به تهران.
اسيران را به مقر ژاندارمري در باغ‌شاه بردند. نايب حسين را در زندان مجرد جاي دادند، و يار رضا و يار امير را به مريضخانه رساندند. هر سه از روز بعد به‌وسيله‌ي بازجويان ژاندارمري و نيز مفتّشان پليس، مورد استنطاق قرار گرفتند. (116) اما بي‌نتيجه. نايب حسين كه در برابر بازجويان سكوت اختيار كرده بود، متذكر شد فقط در محكمه‌ي صالحه لب به سخن خواهد گشود.(117 ) چنانكه سلطان مغيث‌الدوله گفته است، او نيز مانند يارماشاءالله براي رسوا كردن وثوق‌الدوله، خواهان تشكيل مجلس محاكمه‌ي علني بود. دولت با آن كه تشكيل ديوان حرب و محاكمه‌ي نظامي را اعلام داشت، عملا به محاكمه‌ي او نپرداخت. فقط براي حفظ ظاهر و راه بردن به نهاني‌ها، در روز 19 ذي‌الحجه چند افسر در ملازمت گلروپ، به عنوان مأموران ديوان حرب نزد نايب حسين و سپس نزد يار امير و يار رضا كه در آستانه‌ي مرگ بودند، شتافتند. اينان بر نايب حسين حرمت بسيار نهادند و ماهرانه توانستند او را به گفت‌وگو برانگيزند.
نايب حسين بر اثر ترغيب آن افسران بسياري از حوادث كهن را كه در حافظه‌ي نيرومند خود حفظ كرده بود به ميان كشيد: از سرگذشت طايفه‌ي خود، از تبعيد طايفه‌ي بيران‌وند به كاشان، از پهلواني و عيّاري مردان آن، از ستمكشي و سركشي آنان، از شورش شاهزاده حسين‌قلي عليه فتحعلي‌شاه به تحريك عموي پدر خود، محمدقاسم بيران‌وندي، از دخالت پدر خود، پهلوان محمدعلي در جنگ محمدشاه و عادل‌شاه، از ظلم عمال ظل‌السلطان در كاشان، از قتل برادرش، پهلوان محمدهاشم، از آوارگي و اسارت خود در تهران، از كشته شدن فرزند و همسر برادرش و همسر خودش به دست دشمنان، از ياغيگري و قره‌سوراني خود، از جنگ‌هاي نايبيان با دولت، از همكاري آنان با مشروطه‌طلبان، از شركت در مهاجرت ملي و جنگ با مهاجمان خارجي، از خدمات نايبيان... چون نايب حسين با ياد آوردن حوادث ديرينه، دستخوش هيجاني اندك شد، افسران فرصت را مغتنم شمردند و موضوعات متعددي را پيش كشيدند. صورت مذاكرات آن جلسه، چنانكه نايب عبدالصمد فقيه ثبت كرده است، چنين است:
س ـ شما در راه‌ها از مردم باج مي‌گرفتيد؟
ج ـ راهداري طرق عمده‌ي حاشيه‌ي كوير به ما سپرده شده بود، ما حق راه مي‌گرفتيم از قافله‌ها و مسافران متمّكن (نه مردم) در مقابل امن كردن طرق و قراء هر وقت دولت حقوق راهداري ما را تأديه مي‌كرد حق راه را به خزانه‌ي دولت تحويل مي‌داديم ليكن هر وقت حقوق ما را قطع مي‌كرد حق راه را خودمان به مصرف مي‌رسانديم، اساسآ براي مخارج دستگاه راهداري.
س ـ در مواردي اموال غير را ضبط مي‌كرديد؟
ج ـ هر موقع قشون دولت يا قوه‌ي حمايت داخلي و خارجي‌اش مي‌آمد به جنگ ما، طبعآ ما هم در ضمن اقدامات خصمانه‌مان، اموال دولت و اعيان دولتي و محمولات قافله‌هاي آنها و كمپاني‌هاي خارجي را مصادره مي‌كرديم. هر چه عوض دارد، گله ندارد.
س ـ مي‌دانيد كه مصادره فقط حق دولت قانوني مملكت است؟
ج ـ دولت به ادعاي خودش (و نه به اعتقاد من كه او را خادم اعيان مفت‌خور مي‌دانم) مسئول برقراري عدالت است و پس اگر از اين بابت قصور يا تقصير كند، به‌رغم شوكت و قدرتش، ديگر قانونيت يا مشروعيت ندارد. به قول مردم كاشان، مرغ را براي تخم كردنش مي‌خواهند نه براي قدقد كردنش. حق و حتي تكليف است قيام در مقابل دولتي از اين قماش. واجب عيني است مصادره‌ي دولت ظالم و هوادارانش براي هر جماعتي كه قيام مي‌كند. همين‌طور مجازات دولتيان و هوادارانش. اگر شما صاحب‌منصب‌هاي وطني قبول نكنيد اين را، گلروپ كه فرنگ را به رأي‌العين ديده، نمي‌تواند قبول نكند.


س ـ پس شما خودتان را دولتي مي‌دانيد در مقابل دولت ايران؟
ج ـ دولت ايران يا بهتر بگويم، دولت تهران هيچ‌وقت كاري نداشته است غير از اجحاف كردن، اجحاف به همه‌ي ملت، از جمله به ما و عشيره‌ي ما. اجحاف دولت به ما از زمان نادرشاه مضاعف شد و دبوس نادري محكم بر گرده‌ي ما كوبيده شد. تحمل كرديم. مدت‌ها در مقابل دولت كج‌دار و مريز طي كرديم. ليكن پنجاه سال پيش اجحاف به غايت رسيد و شديم دانه‌ي روي تابه. كاسه‌ي صبر ما عاقبت ترك برداشت. شتر كه نواله بخواهد، گردن مي‌كشد. ما هم گردن كشيديم براي اجحاف ياغي شديم بر دولت. زديم تيشه بر ريشه‌اش. دستش را كوتاه كرديم از هر كجا كه توانستيم. بر هم زديم نظم جهنمي دولت را. خودمان نظمي آورديم. نظم خودمان را نشانديم به جاي نظم دولت. الحق والانصاف هر چه بوديم و هر چه كرديم، با مردم بوديم و براي مردم كرديم. في‌المثل بالا برديم قوه‌ي دكاندار و برزگر را در مقابل قوه‌ي اعيان. با خشونت ماليات گرفتيم از دارا، با عطوفت هر چه را گرفتيم، گذاشتيم در كف دست نادار.
س ـ اما اگر هر جماعت به دلخواه خودش، نظم برقرار كند، هرج و مرج پيش مي‌آيد، نظم عمومي مملكت از ميان مي‌رود. وجود دولت براي برقراري نظم عمومي مملكت است.
ج ـ نظم عمومي مملكت! اولا  كدام نظم عمومي؟ تا آنجا كه به ياد داريم ما پيرها، بلكه تا آنجا كه شنيده‌ايم از پير تاريخ، مملكت هميشه مثل جنگل مولا غرق بوده در هرج و مرج، با آن كه دولت هم داشته. اگر صدق مطلب را بخواهيد، دولت نه فقط براي جلوگيري از هرج و مرج، كفايت ندارد، بلكه با اجحافي كه به ملت مي‌كند، خودش علت‌العلل هرج و مرج است. علي‌هذا هرج و مرج فرزند نامشروع دولت است، به قول معروف، اين همه آوازه‌ها از شه بود! ثانيآ اگر شبه نظمي به زور شمشير در گوشه‌اي از مملكت برقرار مي‌شود، آن شبه نظمي دولت‌پسند يا اعيان‌پسند است. ليكن نظم وقتي مطلوب است كه به نفع مردم باشد، نه به نفع يك مشت مفت‌خوار مفسد ظالم. نظمي كه به نفع مردم نباشد، بهتر كه اصلا نباشد. ديگي كه براي ما نجوشد، سر سگ درش بجوشد!
سر كه نه در راه عزيزان بود،
بار گراني است كشيدن به دوش
س ـ شما دولت را تنها در خدمت اعيان مي‌دانيد. گويا فراموش كرده‌ايد كه به منظور حفظ مصالح همه‌ي ملت، دولت تحت نظارت مقام سلطنت و دارالشوراي ملي قرار دارد.
ج ـ گويا شما هم فراموش كرده‌ايد كه مقام سلطنت در واقع سلطان‌الوزرا است و شريك دارالشورا. اگر نظارتي بر دولت دارد، براي حفظ مصالح ايل قاجار است و حواشي آن. دارالشورا هم براي حفظ مصالح سلطان و دوله‌ها و سلطنه‌هاست. اينها خودشان جزو و بلكه صدر دولت‌اند. همه سر و ته يك كرباس‌اند.
س ـ مع‌ذالك فكر نمي‌كنيد كه وجود مقام سلطنت و دارالشورا علي‌العجاله به نفع ملت است و بايد احترام هر دو را نگاه داشت؟
ج ـ احترام اين دو دستگاه پرطنطنه و پركبكبه در دست خود آنهاست. از قديم گفته‌اند: احترام امامزاده با متوّلي آن است. هر دستگاهي كه خدمتگزار خلق باشد، خود به خود از خلق احترام مي‌بيند، والا فلا.(118)
در پايان، افسران بحث را به موضوع ذخاير نايبيان از اسلحه و پول و غيره كشاندند و دريغ خوردند كه آن ذخاير در مخفي‌گاه‌ها مي‌ماند و به مستحّقان نمي‌رسد. نايب حسين با نيشخندي پاسخ داد: «آن قدرها احمق نيستم كه چنين محاسبه‌اي نكرده باشم. اما شما و من خوب مي‌دانيم كه اگر آنچه را آنها (دولتيان) در جست و جويش هستند، همه را در يكجا در طبق اخلاص بگذارم و به حضرت اشرف صدر اعظم وثوق‌الدوله تقديم كنم، باز ديناري از آنها نصيب مستّحق اصلي نخواهد شد!»(119)

16ـ وثوق‌الدوله شخصآ براي دست‌يابي به گنج‌هاي نايبيان از نايب حسين بازجويي مي‌كند!
مأموران ديوانِ حرب كه همانند بازجويان قبلي، در كشف اسلحه‌خانه‌ها و اسناد مخفي و گنجينه‌هاي خيالي توفيقي نيافتند، فورآ جريان بازرسي را به وثوق‌الدوله اطلاع دادند. پس وثوق‌الدوله‌ي طمّاع شخصآ و فورآ درصدد بازجويي از نايب حسين برآمد و دستور داد در عصر همان روز نايب حسين را پانسمان كردند و جامه‌اي درخور، بدو پوشاندند و با وجود تحاشي او، به زرگنده‌اش بردند. در آنجا اطرافيان وثوق‌الدوله دوستانه با او برخورد كردند، و وثوق‌الدوله پس از آن كه خود به او وعده‌ي عفو داد، قسمت‌هايي از گزارشي را كه امير سپاهي درباره‌ي دستگيري او و فرزندانش و بازجويي‌هاي ژاندارمري از آنان فرستاده بود، براي نايب حسين خواند و نظر او را راجع به صحت و سقم آنها خواستار شد.(120) نايب حسين از سر نيشخند، بر صحت گزارش صحّه گذاشت و به قول يك دشمن، «جواب مي‌دهد: بله، قربان! هيچ كم و زيادي ندارد!»(121) آنگاه اطرافيان وثوق‌الدوله در مورد متحّدان سياسي و نظامي نايبيان و اسلحه‌خانه‌ها و اسناد نهاني و اموال منقول و غير منقول سران نايبي او را به سوآل مي‌گيرند. در مورد اول پاسخ داد كه همه‌ي مظلومان در سراسر ايران متحّدان طبيعي نايبيان‌اند. در مورد دوم اشاره كرد كه اميدوار است اسلحه‌خانه‌ها و اسناد به دست نا اهل نيفتد. در مورد سوم متذّكر شد كه اموال غير منقول سران نايبي كه از آنِ همه‌ي نايبيان است، منحصر است به يك باغ و چند قلعه و قراولخانه و معدودي مزرعه و دكان و خانه و قسمت عمده‌ي آنها هم به‌وسيله‌ي يارماشاءالله وقف امور خيريه شده است. اما اموال منقول نايبيان يعني آنچه در طي پنجاه سال از راه كاسبي و برزگري و قالي‌بافي و قره‌سوراني عايد نايبيان شده است، مقداري سكه‌ي طلاست كه هميشه در سفر و حضر، به عنوان خزانه‌ي سيار در اختيار و همراه او و يارماشاءالله بوده است. نايب حسين موذيانه بر سخنش افزود كه از سرنوشت خزانه‌ي سيّار يارماشاءالله بي‌خبر است، ولي خزانه‌ي سيّار خود او بايد به دست امير سپاهي افتاده باشد، و در اين‌باره‌ها قطعآ حضرت اشرف رئيس‌الوزرا اطلاع بيشتر دارند!
بديهي است كه پاسخ‌هاي نايب حسين حاضران را خرسند نگردانيد. معترض شدند كه اگر چنين است، پس چرا وجود گنجينه‌ها را به شرحي كه در گزارش امير سپاهي آمده است، قبلا تكذيب نكرده است. به‌آرامي جواب داد: تكذيب نكرده است تا ديگ طمع طمعكاران كوچك و بزرگ به جوش آيد و جگرشان را بسوزاند! اين سخن چنان بر حاضران گران آمد كه وثوق‌الدوله او را به اعدام تهديد كرد. اما نايب حسين با آرامش اعلام داشت كه وثوق‌الدوله با نقض عهد، يارماشاءالله و ده‌ها تن از ياران او را كشته و صدها تن را اسير و شكنجه كرده و با توطئه‌چيني زنانه، خود او و فرزندان ديگرش را زخمي يا زنداني كرده است. با اين وصف نايب حسين بيدي نيست كه از بادي مثل وثوق‌الدوله بلرزد. بنابراين او كه نايب حسين است، نه به مجاهدين وطن خيانت مي‌كند، نه سلاح‌ها و اسنادي را كه مايه‌ي وحشت خائنين است، در اختيار وثوق‌الدوله مي‌گذارد، و نه از اموالي كه در ميان نيست، لقمه به سگ مي‌دهد!(122)
مأموران با دشنام و ضرب و شتم، نايب حسين را از محضر وثوق‌الدوله بيرون بردند و روانه‌ي باغ‌شاه كردند. پيش از آن كه نايب حسين به باغ‌شاه برسد، وثوق‌الدوله ديوان حرب را به صدور حكم اعدام امر كرد حكم اعدام نايب حسين سالار اسلام و فرزندانش، يار امير ( امير لشگر) و يار رضا (معين لشگر) و همچنين يار حسن (منصور لشگر). مقرر شد كه نايب حسين را در بامداد روز بعد، و فرزندان او را بعدآ به دار بياويزند.(123)

17ـ نايب حسين نيز بدون محاكمه چون يارماشاءالله اعدام مي‌گردد!
نايب حسين چون به‌وسيله‌ي گلروپ از حكم اعدام خود آگاه شد، با خونسردي به او گفت كه اگر «عدالت انگليسيِ» وثوق‌الدوله اجازه مي‌دهد، مايل است ساعتي با اميرمهدي، فرزند ارشد يارماشاءالله و فرزندان خود، يار حسن و يار رضا و يار امير و نيز سركرده‌هاي نايبي اسير ملاقات كند. به او جواب دادند كه فقط مجاز به ملاقات با فرزندان و نواده‌ي خويش است. پس شبانگاه اميرمهدي و يار حسن را از حجره‌هاي زندان و يار امير را از مريض‌خانه نزد نايب حسين بردند و اظهار داشتند كه حركت دادن يار رضا از مريض‌خانه ميّسر نيست. نايب حسين در حضور افسران ژاندارم، با فرزندان خود روبه‌رو شد و پس از شرح ماجراهاي جنگ و گريز خود در كوه‌ها و دستگيري و انتقال به تهران و بازپرسي ديوان حرب و ملاقات با وثوق‌الدوله و انتظارات او، نزديكان خود را به شكيبا بودن در برابر رنج‌ها و اميد بستن به آينده دعوت كرد و در آن زمينه براي آنان شعرها خواند و از تاريخ شاهدها آورد.(124)
بامداد روز بعد نايب حسين را با درشگه‌اي محاط در ژاندارم‌هاي سوار، به اداره‌ي نظميه در ميدان توپخانه بردند. مسير او تحت مراقبت ژاندارم‌ها قرار داشت، و ميدان توپخانه به‌وسيله‌ي واحدهاي ژاندارم و پليس محصور شده بود. در ميان جمعيتي كه گرد آمده بودند، عمال اشراف كاشان، مزدوران وثوق‌الدوله به شعار دادن عليه ياغيان و شورشيان و زنده باد گفتن براي وثوق‌الدوله مشغول بودند. ولي نايب حسين همگان را با خونسردي تماشا مي‌كرد. به زبان يك روزنامه‌ي خود فروخته «در سيماي نايب، موقعي كه از باغ‌شاه حركت كرده و به نظميه وارد نشده بود، چندان تغييري رخ نداده، و با جلادت كه آثار قساوت را نيز حاكي بود، در درشگه نشسته و به اطراف و اشخاص نگاه مي‌نمود.»(125)
بنا به تصريح صورت‌مجلسي كه در آن روز به‌وسيله‌ي مأموران نظميه تهيه شد(126)، بار ديگر به او تكليف كردند كه در آخرين لحظات زندگي خود، با دادن نشاني گنجينه‌هاي نايبي، كار خيري براي ملت صورت دهد. در پاسخ گفت كه اولا او گنجينه‌اي سراغ ندارد، و اگر ملت دنبال گنجينه مي‌گردد، بايد آن را در نقبي كه منزل وثوق‌الدوله را به سفارت انگليس متصل مي‌كند، بجويد! ثانيآ گرفتن گنجينه‌ها به نام ملت و دادن آنها به وثوق‌الدوله كار خيري نيست. كار خير اين است كه او را آزاد گذارند تا برود و ملت را از شر وجود منحوس وثوق‌الدوله‌ها خلاص كند!
باز هم درباره‌ي مايملك او و كسانش پرسان شدند. مانند پيش جواب داد كه آنچه او و يارماشاءالله در اختيار داشته‌اند، مايملك همه‌ي افراد طايفهي نايبي است. اين مايملك كه تقريبآ تمام آن در سال‌هاي اخير وقف امور خيريه شده است، منحصر است به يك باغ و چند قلعه و قراول‌خانه و معدودي مزرعه و دكان و خانه و مقداري پول طلا  كه او و يارماشاءالله معمولا در دو خورجين به همراه داشته‌اند، و خورجين او به ارزش 50 هزار تومان به‌وسيله‌ي ماژور امير سپاهي براي وثوق‌الدوله دزديده شده است. جاسوسان درباره‌ي شماره و محل وراث او سوآل كردند. پاسخ داد كه از شماره و محل وراث خود بي‌خبر است و فقط اين را مي‌داند كه وقتي همه‌ي پسرانش زنده بودند، مردم او را صاحب دوازده فرزند مي‌شناختند.
ولي اشتباه مي‌كردند: او هزاران فرزند دارد. هر جا، هر كس بر دولتِ جابر بشورد، فرزند نايب حسين است. تا مملكت بازيچه‌ي يك مشت «اعيان ريقوي مشيلو» (به معني وارفته و بي‌عرضه) باشد، فرزندان نايب حسين هم در همه جا، خار راه دولت خواهند بود.
«هر آن كس كه ياغي بود، نايبي است هر آنجا كه طغيان، دژ نايبي است.»
از نايب حسين خواستند كه وصاياي خود را بگويد. اظهار داشت كه چون دولت را آماده‌ي اجراي وصاياي اجتماعي خود نمي‌بيند، از وصيت كردن چشم مي‌پوشد. به او وعده دادند كه ممكن است وصاياي او در امور شخصي مثلا ارثيه و محل دفن، قابل اجرا باشد. مجددآ  گفت كه نه مالي دارد كه براي وراث خود باقي گذارد، و نه گوري مي‌شناسد كه زندگي را به او باز پس دهد!(127)
بعد از اين گفت‌وگوها كه به رسم معمول، با تحريف در روزنامه‌هاي دولتي منتشر شد، نايب حسين در ميان هياهوي جماعت تماشاگر به طرف دار رفت. «با كمال خونسردي انگار كه مرگي در جلو نيست ــ با تكان دادن سر، به مردم پاسخ پرمعنايي مي‌دهد و با متانت تمام، بالاي چارپايه مي‌رود و مي‌گويد: يك روز سالار و سردار، امروز هم سَرِدار!»
دستگاه وثوق‌الدوله همچنان كه بي‌محابا يارماشاءالله را محكوم به مرگ كرده و در عين بيماري بر دار آويخته بود، نايب حسين را كه در آستانه‌ي صد سالگي و زخمدار نيز بود، تسليم دار كرد، و به قول نويسنده‌ي گزارش ژاندارمري، «بدين وسيله طومار زندگي پدر و پسري كه بي‌شباهت به افسانه‌هاي هزار و يك شب نبود، براي هميشه بسته مي‌شود.»(128)
اما اعدام ناجوانمردانه‌ي آن دو و اسارت كثيري نايبي از جمله فرزند ارشد يارماشاءالله و فرزندان نايب حسين كه مانند اكثر سركرده‌هاي نايبي در انتظار اعدام، در زندان به سر مي‌بردند، و نيز نايبي كشي‌هاي مكرّر و شكنجه‌گري‌ها و چپاول‌هاي دولتيان در كاشان، بسياري از مردم كاشان و تهران و حتي شهرهاي ديگر را به جوش آورد. از همان آغاز، گروهي از كاشانيان تهران‌نشين و انبوهي از طرفداران تهراني نايبيان، به‌رغم حكومت نظامي در پايتخت، دست ياري به سوي نايبيان پيش بردند و بي‌پروا عليه دولت، زبان به اعتراض گشودند، و نيز مخالفان سياسي وثوق‌الدوله به بهانه‌ي اين اعتراضات، كابينه را مورد حمله قرار دادند. در پاتوق‌هاي عيّاران تهران و خانه‌هاي لوطيان بزرگ و همچنين در منازل برخي از كاشانيان تهران‌نشين به ياد قربانيان وثوق‌الدوله مجالس ياد بود بر پا شد. برخي از ياران مدّرس، در مجلس‌خانه‌ي حاجي قنبر شركت كردند. ورزشكاران تهران به ميانجي مرشد حسن دالاندار، سه شير سنگي كه از ديرباز نشانه‌ي مشخص گورهاي پهلوانان بود، روي مدفن يارماشاءالله در باغ طوطي شهر ري و مدفن‌هاي نايب حسين و پهلوان‌رضا در گورستان چهارده معصوم تهران نصب كردند.(129)
چون هر تشنّجي حكومت وثوق‌الدوله را سست‌تر، و اجراي پيمان تحميلي انگليس را دشوارتر مي‌گردانيد، وثوق‌الدوله با توصيه‌ي مقامات انگليسي، چند صباحي سياست كج‌دار و مريز پيش گرفت. براي تسكين افكار عمومي، به ژاندارمري و اداره‌ي نظميه‌ي تهران دستور داد كه از شكنجهي نايبيان زنداني دست بردارند و حكم اعدام فرزندان نايب حسين و نيز برخي از سركرده‌هاي نايبي را معلّق گذارند. درنتيجه همه‌ي اينان در زندان به انتظار مرگ باقي ماندند، مگر يار رضا كه پنج روز پس از اعدام نايب حسين، هلاك، و يا بهتر بگوييم، زجركش شد.(130) با اين وصف آزار نايبيان پايان نيافت. بسياري از زندانيان را پس از چند سوآل و جواب كه نامش را «محاكمه‌ي نظامي» گذاشته بودند، به مجازات‌هاي سنگين محكوم كردند و در خارج زندان، وحشيانه به دستگيري نايبيان و مصادره‌ي اموال آنان ادامه دادند. همچنين برخي از كاشانيان ساكن تهران را كه مي‌خواستند قبه‌هايي بر آرامگاه‌هاي نايب حسين و يارماشاءالله و پهلوان‌رضا برآورند، بازداشت كردند و مجسمه‌هاي شير را هم از روي گورها برداشتند.


یادداشت‌ها   
       
68- فولادوند: پيشين، 30 اردي بهشت 1347 ش، ص 12.
69- روزنامه ايران، 8 ذي الحجه 1337 ق، ص 2 .
70- امير جنگ: پيشين .
71- فولادوند: پيشين، 30 اردي بهشت 1347 ش، ص 11.
72- امير علائي: پيشين.
73- امير جنگ:  پيشين.
74- امير جنك: پيشين.
75- روزنامه ايران، 4 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
76- فولادوند: پيشين، 30 اردي بهشت 1347 ش، ص 11.
77- فقيه: پيشين.  
78- فقيه: پيشين.
79- امير جنگ: پيشين.
80- رعد، 20 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
81- امير جنگ: پيشين.
82- فقيه: پيشين.
83- امير جنگ: پيشين.
84-فولادوند: پيشين، 30 اردي بهشت 1347 ق، ص 2.
85- رعد، 20 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
86- امير جنگ: پيشين.
87- بقائي: پيشين، 15 اسفند - 15 فروردين 1353 ش، ص 80
88- امير جنگ: پيشين.
89- صادق و محمود بيدهندي: مصاحبه، تابستان 1313 ش.
90_ فولاد وند: پيشين، 30 اردي بهشت 1348، ش، ص 12 و 58.
91- بقائي: پيشين، 15 اسفند - 15 فروردين 1353 ش، ص 80; فولادوند: پيشين، 30 اردي بهشت 1347 ش، ص 12.
92- امير جنگ: پيشين.
93- ايرج افشار: " واقعه نايب حسين كاشي " سواد و      بیاض،ص 219.
94- اعظام قدسي: پيشين، ص 479.
95- فقيه: پيشين.
96- ايران، 15 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
97- افشار: پيشين، ص 219.    
98- فقيه: پيشين .
99- بقائي: پيشين، 15 اسفند - 15 فروردين 1353 ش، ص 81.
100- فولاد وند: پيشين، 30 اردي بهشت 1347 ش، ص 58.
101- اعظام قدسي: پيشين، ص 3- 482.
102- رعد، 20 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
103- بقائي: پيشي ، 15 اسفند - 15 فروردين 1353 ش، ص 81.
104- رعد، 20 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
105- ايرج افشار: " نايب حسين كاشي "، مجله جهان نو، نيمه دوم خرداد 1327 ش، ص 132.
106- امير علائي: پيشين.
107- فولاد وند: پيشين، 30 اردي بهشت 1347 ش، ص 58.
108- همان ، 30 اردي بهشتت 1347 ش ، ص 9- 58 .
109- ملك المورخيّن سپهر: پيشين، جلد 22، ص 181.
110- بقائي: پيشين، 15اسفند - 15 فروردين 1353 ش، ص 81.
111- ملك المورخيّن سپهر: پيشين، جلد، 23، ص 27.
112- بقائي: پيشين، 15 اسفند - 15 فروردين 1353 ش، ص 2- 81.
113- اعظام قدسي: پيشين، ص 484.
114- بقائي: پيشين، 15 اسفند - 15 فروردين 1353 ش، ص 82.        
115- ايران، 18 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
116- صفائي: پيشين، ص 437.
117- ايران، 18 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
118- فقيه: پيشين.
119-فولاد وند: پيشين، 30 خرداد 1347 ش، ص 12.
120- فقيه: پيشين.
121- اعظام قدسي: پيشين، ص 484.
122- فقيه: پيشين.
123- ايران، 21 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
124-امير مهدي آريان پور: پيشين، ص 80- 179.
125- ايران، 21 ذي الحجه 1337 ق، ص 2.
126- دوسيه نايب حسين و ‌ماشاء‌الله خان كاشي و اتباع، اداره نظميه، تهران.
127- دوسيه نايب حسين و ‌ماشاء‌الله خان كاشي و اتباع، پيشين.
128- فولاد وند: پيشين، 30 خرداد 1347 ش، ص12.
129- مرشد مانده علي ورزنده كاشاني ، به نقل پهلوان مهدي نوابي: مصاحبه ، خرداد 1354 ش.

130- ايران ، 25 ذي الحجه 1337 ق ، ص 1.

No comments:

Post a Comment