به بهانه سال
مرگ اميرحسين آريانپور
11 مرداد
1384 ساعت 17:09
آفتاب:
اميرحسين آريانپور 4 سال پيش در چنين روزي، جان سپرد و رخ در نقاب خاك كشيد.
آريانپور يكي از چهرههاي معروف فكري-فلسفي در ايران بود و در سلطه تفكر چپ در
دهههاي قبل از انقلاب، نقشي محورين داشت.آريانپور، هم دوستاني دارد و هم
دشمناني. دوستانش تا مرحله يك بت او را ميپرستند و دشمنانش در اسارت فكري بخشي از
نخبگان جامعه در چنگال تفكرات ماركسيستي، او را مقصر ميدانند.
به هر حال
آريانپور يك محقق و انديشمند بود كه گرايه ماركسيستي او، (مثل هر محققي)، پيش فرض
فعاليتهاي علمي او را تشكيل ميداد و از اين نظر شايد با محققان ديگري كه جهانبيني
خود را مبناي تحقيقات علمي ميكنند، فرقي نداشته باشد. با اين حال، بايد قبول كرد
كه آريانپور، محققي دانا و در عين حال متعصب بود.
در اينجا آريانپور را از نگاه يك دوستدارش (خسرو باقرپور) ميشناسيم و اميدواريم
در مقالهاي ديگر، آريانپور از منظر يك مخالفش، مورد بازشناسي قرار دهيم.
زاده بر زاينده يابد چيرگی
اميرحسين آريانپور
نوادهی «پهلوان حسين سالار اسلام»
بود. شورشگری ياغی که خونش را رضاخان پهلوی بر زمين ريخت. اين نوادهی فرهيخته،
هرچند مثل پدربزرگ خويش، آماج خشم و کين زمامداران عصر خويش بود، اما دارايياش در
اين رزم، سلاح دانش بود و نه چون جدش دوهزارسوار تفنگچي.
در پژوهشی با ارزش به نام «طغيان نايبيان در جريان انقلاب مشروطيت» که «علی
دهباشي» با همکاريی «محمدرضاخسروي» در مورد مبارزات «پهلوان حسين سالار اسلام»
انجام دادهاند، مبارزات اين خاندان اهل کاشان با مظاهر جور و ظلم زمان خويش به
صراحت و روشنی آمده است. پدر بزرگ که به جرم «ياغيگري» و ستاندن مال مالکان غارتگر
و تقسيم غنايم در ميان رعيت مظلوم و فقير، بارها در سياهچالهای مخوف به بند کشيده
شده بود خود شاعر بود و روحيهی سرکش و بلندی داشت.
پدر بزرگ او که با نام «نايب حسين کاشي» نيز شناخته شده است، سرکردهی جنبشی بود
که در جريان انقلاب مشروطيت در جبههی انقلاب قرار گرفت و با مبارزان بزرگ جنبش
مشروطيت همدليها و همرزميها کرد. در سال هزار و سيصد و سی و پنج قمری او همگام
با ساير سران جنبش نايبي، با سران جنبش مشروطه چون حيدرخان عمواوغلي، خياباني،
ستارخان و باقرخان متحد و همراه بود. جنبش نايبيان همگام با جناح تندرو حزب دمکرات
و متحد با جناح راديکال جنبش مشروطيت، از راهنماييهای عمواوغلی بهره جستند و
گروهی از انقلابيون آذربايجان را برای تعليم نايبيان در کاشان نگهداشتند. جنبش
نيکخواهانهی نايبيان منحصر به مبارزات عدالتپژوهانه در ايران نبود. در صفحهی
دويست و هفتاد و شش «طغيان نايبيان» از قول «اسماعيل رايين» آمده است: «نايبيان پس
از درگيريی انقلاب روسيه، ظاهرا با ميانجيگريی «احسانالله دوستدار» و حيدر
عمواوغلو، با مقامات روسيهی انقلابی ارتباط پيدا کردند و از آن پس نسبت به
انقلابيون روسی همدردی نشان دادند. مثلا در برخورد با سربازان فراريی ارتش تزاري،
آنان را به ترک صفوف ضد انقلابيون برميانگيختند و به سربازان فراری پناه ميدادند.
حتی آنان را برای بازگشت به وطن انقلابيی خود، از درون کوير به ناحيهی خزر ميرساندند.
گذشته از اينها گروهی از نايبيان جوان به ياريی «اميرمهدي»، پدر اميرحسين آريانپور،
و به همت «محبعلی دبيرسپهري»، انجمنی که مبلغ افکار انقلابی بود و بعدها «کميتهی
سرخ» نام گرفت در کاشان به پا کردند.
محبوبيت نايبيان که از مبارزهی آنان با استبداد و سلطهی بيگانهبر کشور ناشی شده
بود، در دل مردم خوب کوير آشيانه داشت. اين محبوبيت چنان بالا گرفته بود که بعد از
اعدام بزرگان و سران جنبش نايبی به دست رضاخان، مردم کوير به سرايش ترانه و افسانهسازی
در مورد آنان دست زدند. ملکالشعرايبهار، در کتاب «ادبيات عاميانه در عصر
مشروطه»، چاپ هزار و سيصد و بيست و دو، صفحهی هشت، از ترانهای ياد ميکند که
مردم کاشان در ستايش نايبيان و «کميتهی سرخ» زمزمه ميکردند:
در پژوهشی با ارزش به نام «طغيان نايبيان در جريان انقلاب مشروطيت» که «علی
دهباشي» با همکاريی «محمدرضاخسروي» در مورد مبارزات «پهلوان حسين سالار اسلام»
انجام دادهاند، مبارزات اين خاندان اهل کاشان با مظاهر جور و ظلم زمان خويش به
صراحت و روشنی آمده است. پدر بزرگ که به جرم «ياغيگري» و ستاندن مال مالکان غارتگر
و تقسيم غنايم در ميان رعيت مظلوم و فقير، بارها در سياهچالهای مخوف به بند کشيده
شده بود خود شاعر بود و روحيهی سرکش و بلندی داشت.
پدر بزرگ او که با نام «نايب حسين کاشي» نيز شناخته شده است، سرکردهی جنبشی بود
که در جريان انقلاب مشروطيت در جبههی انقلاب قرار گرفت و با مبارزان بزرگ جنبش
مشروطيت همدليها و همرزميها کرد. در سال هزار و سيصد و سی و پنج قمری او همگام
با ساير سران جنبش نايبي، با سران جنبش مشروطه چون حيدرخان عمواوغلي، خياباني،
ستارخان و باقرخان متحد و همراه بود. جنبش نايبيان همگام با جناح تندرو حزب دمکرات
و متحد با جناح راديکال جنبش مشروطيت، از راهنماييهای عمواوغلی بهره جستند و
گروهی از انقلابيون آذربايجان را برای تعليم نايبيان در کاشان نگهداشتند. جنبش
نيکخواهانهی نايبيان منحصر به مبارزات عدالتپژوهانه در ايران نبود. در صفحهی
دويست و هفتاد و شش «طغيان نايبيان» از قول «اسماعيل رايين» آمده است: «نايبيان پس
از درگيريی انقلاب روسيه، ظاهرا با ميانجيگريی «احسانالله دوستدار» و حيدر
عمواوغلو، با مقامات روسيهی انقلابی ارتباط پيدا کردند و از آن پس نسبت به
انقلابيون روسی همدردی نشان دادند. مثلا در برخورد با سربازان فراريی ارتش تزاري،
آنان را به ترک صفوف ضد انقلابيون برميانگيختند و به سربازان فراری پناه ميدادند.
حتی آنان را برای بازگشت به وطن انقلابيی خود، از درون کوير به ناحيهی خزر ميرساندند.
گذشته از اينها گروهی از نايبيان جوان به ياريی «اميرمهدي»، پدر اميرحسين آريانپور،
و به همت «محبعلی دبيرسپهري»، انجمنی که مبلغ افکار انقلابی بود و بعدها «کميتهی
سرخ» نام گرفت در کاشان به پا کردند.
محبوبيت نايبيان که از مبارزهی آنان با استبداد و سلطهی بيگانهبر کشور ناشی شده
بود، در دل مردم خوب کوير آشيانه داشت. اين محبوبيت چنان بالا گرفته بود که بعد از
اعدام بزرگان و سران جنبش نايبی به دست رضاخان، مردم کوير به سرايش ترانه و افسانهسازی
در مورد آنان دست زدند. ملکالشعرايبهار، در کتاب «ادبيات عاميانه در عصر
مشروطه»، چاپ هزار و سيصد و بيست و دو، صفحهی هشت، از ترانهای ياد ميکند که
مردم کاشان در ستايش نايبيان و «کميتهی سرخ» زمزمه ميکردند:
توی کويرها،
در قلب ايران
ميان ديوها،
در شهر کاشان
گلکار پيری
نهتا نهال کاشت،
ديده بهراه
«بادشمال» داشت
پس از درگيريی
انقلاب روسيه، نايبيان همچنان که با مهربانی به روسهای سرخ مينگريستند، انگليس را
که يکهتاز ميدان ايران شده بود و ميخواست به وسيلهی نوکران ايرانيی خود،
پيمانی ننگين به ايران تحميل کند، بيش از پيش مورد خصومت قرار دادند.»
رضاشاه در
سراسر دوران اقتدار خود «نايبيان» را با کينه و بدخواهی نگريست. اين بدخواهی زادهی
سه عامل بود: اول بهاين خاطر که رضاشاه در حملهی خود به کاشان در سال هزار و
سيصد و بيست و نه قمري، چون قول خود را داير برخودداری از اشغال کاشان نقض کرد،
مورد نفرت و دشنام نايبيان و مردم کاشان قرار گرفت. دوم از اين جهت که يکی از
همسران رضاشاه، عصمتالملوک دولتشاهي، که دختر مجللالدوله و مادر احمدرضا و
حميدرضا و محمودرضا و فاطمه پهلوی بود، قبلا نامزد «اميرمهدي» پدر اميرحسين بود،
رضاشاه ياد آوريی اين خاطره را خوش نميداشت!. سوم به اين دليل که نايبيان با
«مدرس» به علت دشمنياش با رضاشاه، روابط خوبی داشتند.
رضاشاه پهلوی
که اموال نايبيان را هم چون بسياری ديگر چاپيده بود! نه تنها طرح اموال به سرقت
بردهی ايشان را مجاز ميدانست، بلکه حتی بهکار بردن نام ايشان را هم در رسانههای
جمعی ممنوع کرد.
تا آن زمان
چون مردم به نامهای خود و نام پدرانشان شناخته و ناميده ميشدند، نام خانوادگی
مرسوم نبود. لذا حکومت پهلوی مردم را به برگزيدن نامی خانوادگی مجبور ساخت.
در اين رابطه
عموم نايبيان واژهی «نايبي» را به عنوان نام خانوادگی برگزيدند. اما پليس رضاشاهی
به فوريت آنها را به ترک اين نام وادار کرد. به دنبال اين امر هر يک از خانوادههای
طايفهی نايبی به نامی ديگر درآمدند. به پيشنهاد «ملکالمورخينسپهر» که با اين خاندان
دوستی داشت، «امير مهدي» پدر اميرحسين، و برخی از برادران او، خود را «آريانپور»
ناميدند.
«عليدهباشي»
در صفحهی چهارصد و پانزده کتاب «طغياننايبيان» گوشهای از فشارهای وارده از جانب
حکومت محمدرضاپهلوی بر اين خاندان را اينگونه شرح ميدهد:
«در دورهی
محمدرضاپهلوی با وجود هرج و مرج و فراز و نشيبهای سياسي، ديکتاتوری همچنان برقرار
بود، و هنوز دولتيان و اشراف، نايبيان را با ديدهی بدخواهی و کوچکشماری مينگريستند.
کتابنويسها و مقالهپردازها و رسانههای گروهي، مخصوصا راديو و تلويزيون دولتي، بهندرت
بدون تخطئه از نايبيان و نيز گردنکشان ديگر نام ميبردند. مصاحبهی راديوييی «علياکبربينا»،
رييس وقت دانشگاه تربيتمعلم نمونهای از اينگونه تخطئهها بود. وی که به سبب
کوشش مداوم برای بسط نفوذ دربار، و به ويژه تشديد مداخلات ماموران آمريکايی در
دانشگاه تربيت معلم، مورد انزجار هزاران دانشجو قرار داشت، و سرانجام با اعتراض
علنيی اميرحسين آريانپور، فرزند اميرمهدی مواجه شد، وقيحانه در مصاحبهای موضوع
فراموش شدهی نايبيان را به ميان کشيد و «ياغيان و ياغيزادگان نايبي» را به باد
توهين و اتهام گرفت، چنان که همدستان او (هاديهدايتي، وزيرآموزش و پرورش و
جمشيداعلم، سناتور دربارزده)، در شورای مرکزيی دانشگاهها، همان دشنامها را نسبت
به آن معلم که صميمانه زبان حال شاگردان معترض خود شده بود، تکرار کردندو اخراج و
مجازات اميرحسين آريانپور را خواستار شدند. بديهی است که در آن جو پراختناق،
انتشار حقايق به دشواری امکان مييافت، چنان که در اوايل دههی هزار و سيصد و
پنجاه شمسي، پليس، سعيدسلطانپور شاعر و نمايشنامهنويس مردمی را که مانند «فکري»
و «خيرخواه» در صدد تهيهی نمايشی دربارهی طغيان نايبيان برآمد، با خشونت برحذر
داشت.»
«علی دهباشي»
در ادامه مينويسد:
«با وجود همهی
اين فشارها و ارعابها، نايبيان در سراسر دوران پهلوي، آرام ننشستند. پدر اميرحسين،
که بزرگ خاندان نايبی بهشمار ميرفت، با وجود اين که زير نظارت شديد پليس بود و
بارها و بارها بازداشت شد، تا توانست عليه حکومت به مبارزه پرداخت، و با ميانجيی
فرزندان دليرخويش، با گروههای سياسيی انقلابی همکاری کرد.»
اميرحسين
آريانپور را شايد بتوان تاثيرگذارترين، دمکراتترين و رزمندهترين استاد در تاريخ
دانشگاهيی ايران دانست. به همين دليل وجود او از جانب عملهی زور و جهل برتافته
نميشد. او به سبب دارا بودن خصلتهای فوق، در سال هزار و سيصد و بيست و دو از
دانشگاه ادبيات دانشگاه تهران اخراج شد. در سال هزار و سيصد و سی و پنج از موسسهی
علوماداريی دانشگاه تهران اخراج شد. در سال هزار و سيصد و چهل و هفت از موسسهی
تحقيقات و مطالعات اجتماعيی دانشگاه تهران اخراج شد. در سال هزار و سيشد و پنجاه
و پنج از دانشکدهی الهيات و معارف اسلامی اخراج شد. قبل از اين که پاياننامهی
دانشگاهيی خود را با درجهی دکترا، در دانشگاه «پرينستون» آمريکا به پايان برساند
از آمريکا اخراج شد!.
اميرحسين آريانپور،
در دههی بيست شمسی در رشتههای علوماجتماعي، علوم سياسي، علومتربيتي، فلسفه،
ادبياتفارسی و ادبيات انگليسی تحصيل کرد. او تحصيلات خود را در رشتهی علوماجتماعی
در دانشگاه آمريکاييی بيروت ادامه داد و در اين رشته از آن دانشگاه فارغالتحصيل
شد.
آريانپور به
زبانهای آلماني، انگليسی و فرانسه تسلط کامل داشت. او زبانهای ايرانباستان،
عربی و لاتين را نیز ميدانست. در رابطه با اين تسلط زبانی بود که او معادلات
فارسيی فراوانی را در گسترهی بسيط فلسفه و علوم اجتماعی وارد زبان فارسی کرد.
از آثار دکتر
اميرحسين آريانپور، ميتوان به تاليفات زير اشاره کرد:
نگاهی به
جامعهشناسيی نافرماني، در آستانهيرستاخيز، جامعهشناسييهنر، آيينپژوهش، و
ترجمههاي: سيرفلسفه در ايران، فرويديسم و عرفان، زمينهيجامعهشناسی و...
داريوشآشوری
جامعهشناس مطرح ايرانی به مناسبت مرگ او، طی مصاحبهای با راديو بيبيسی گفت:
«... در زمينهی جامعه شناسی نقش مهمی که بازی کرد و اهميت دارد، همين مسالهی
معادلگذاری و وضع اصطلاحات بود که شايد بيش از هر کسی در نسل گذشته، يعنی نسل پيش
از من، در اين زمينه کار کرد. البته چهرههای ديگری هم بودند
ولی آريان
پور شايد وسيعتر از همه در اين زمينه کوشش مستمر و سيستماتيکی کرد»
خانم آذر
آريانپور، خواهر اميرحسين آريانپور نيز در گفتو گويی با اين راديو چنين گفت:
«...دلبستگيی عظيماش ايران بود، من دو سه مرتبه که ايران آمدم، فقط ميآمدم و در
منزل او مينشستم تا بتوانم از فضايل و کمال و ادب او استفاده بکنم. من اين را نميگويم
برای تعصب خواهر برادري. هر فردی از مرگ برادر خودش متاثر می شود. تاسف من اين است
يک فردی با چنين مغز برجستهاي، با چنين انسانيت _ سواد هم نميگويم، انسان با
سواد در دنيا زياد است _ (ازميان ما رفته است). اميرحسين خيلی باسواد بود، ولی
انسان باسواد کم نيست، اما انسان کم است. اميرحسين يک انسان بود و تمام عمرش
طرزفکر اجتماعيی خود را تغيير نداد. معتقد به يک ايدئولوژی بود.»
آذر آريانپور در بخشی ديگر از اظهاراتش چنين گفت: «يک بار نديدم از بيماری
خودش(پارکينسون) بنالد، هميشه ميگفت بايد به آينده فکرکرد. من هرچه به او فکر ميکنم
به آينده فکر ميکنم... هميشه ميگفت آينده را بايد برای جوانها درست کرد و به
جای گذاشت.»
آذر آريانپور در بخشی ديگر از اظهاراتش چنين گفت: «يک بار نديدم از بيماری
خودش(پارکينسون) بنالد، هميشه ميگفت بايد به آينده فکرکرد. من هرچه به او فکر ميکنم
به آينده فکر ميکنم... هميشه ميگفت آينده را بايد برای جوانها درست کرد و به
جای گذاشت.»
«ياور استوار» شاعر ايرانيی مقيم سوئد که خود از شاگردان اميرحسين آريانپور بوده
است، درسوگنامه اي چنين مينويسد:«من يادداشتهای بيشمار و به دقت کلاسهبندی شدهی
استاد را بارها ديدهام، نميدانم سرنوشت اين اثر ارجمند چندجلدي، که خود بر اين
باور بود که انتشار آن ميتواند سالها جامعهی ما را در اين رشته يارو ياور باشد،
بکجا انجاميد؟ اثری که بيدودلی همانند ديگر آثار آريانپور در نوع خود راهگشا،
تاثيرگذار و به دليل اينکه اينگونه آثار در فرهنگ ما کمياب است، چارهساز خواهد
بود. او بهدرستی بر اين باور بود که دينسالاری در ايران از ديرباز راه را بر
مقولهی فلسفه، يعنی بيان چراييی جهان، سد کرده و باعث شده است تا انديشهی
اجتماعی در سطح حرکت کرده و توقف بنيادهای راستين تحولات اجتماعی را باعث گردد.
«ياور استوار» شاعر ايرانيی مقيم سوئد که خود از شاگردان اميرحسين آريانپور بوده
است، درسوگنامه اي چنين مينويسد:«من يادداشتهای بيشمار و به دقت کلاسهبندی شدهی
استاد را بارها ديدهام، نميدانم سرنوشت اين اثر ارجمند چندجلدي، که خود بر اين
باور بود که انتشار آن ميتواند سالها جامعهی ما را در اين رشته يارو ياور باشد،
بکجا انجاميد؟ اثری که بيدودلی همانند ديگر آثار آريانپور در نوع خود راهگشا،
تاثيرگذار و به دليل اينکه اينگونه آثار در فرهنگ ما کمياب است، چارهساز خواهد
بود. او بهدرستی بر اين باور بود که دينسالاری در ايران از ديرباز راه را بر
مقولهی فلسفه، يعنی بيان چراييی جهان، سد کرده و باعث شده است تا انديشهی
اجتماعی در سطح حرکت کرده و توقف بنيادهای راستين تحولات اجتماعی را باعث گردد.
اين دانشمند
نامی و فرهيخته که روان را به کيميای دانش آراسته ميداشت، در تيمار تن نيز
کارستان کرده بود. او در سالهای دههی بيست شمسی و در دوران جوانيی خويش از
قهرمانان نامآور وزنهبرداريی ايران بود!
بيشک نام و
ياد گرامی و عزيز استاد دکتراميرحسينآريانپور در خاطرهی همهی ايراندوستان و
عدالتپژوهان ماندگار است.
سرودهی زير منتسب به او است که همواره آن را زمزمه می کرد:
سرودهی زير منتسب به او است که همواره آن را زمزمه می کرد:
روزما
فرداست، فردا روشن است
شام تيره صبح
را آبستن است
روشنی زايد ز
بطن تيرگي
زاده بر
زاينده يابد چيرگي
ما همه در
راه صبح روشنيم
در دل تاريخ
آن سو ميرويم
سير ما
سازندهی تاريخ ماست
سير تاريخی
کجا از ما جداست
پس اگر با شوق
و آگاهی رويم
راه تاريخيی
خود کوته کنيم
چشم ما بر
طلعت آينده باد.
آفتاب زندگی پاينده باد
No comments:
Post a Comment