فصل هشتم
ورود يارماشاءالله به تهران و
به دام افتادن سران نايبي
1ـ يارماشاءالله براي ملاقات
با وثوقالدوله به تهران ميرود
در قم عموم مردم از موكب يارماشاءالله با گرمي استقبال كردند.(1) ركنالدوله،
حاكم قم با احترام تمام از طرف وثوقالدوله يادآور شد كه يارماشاءالله و نزديكانش
در تهران مهمان شخص رئيسالوزرا خواهند بود. ولي فقط وسايل پذيرايي دويست تن فراهم
شده است، و بردن عدهي بيشتر، هم مهماندار را به زحمت خواهد انداخت و هم حمل بر
سوءنيت مهمان خواهد شد. يارماشاءالله بهناچار به دستهي سيصدنفري تحت امر ماشاءالله
رئيس دستور مراجعت داد. اما محرمانه به رئيس گفت كه به جاي بازگشت به كاشان، تا
زماني كه دستور جديدي دريافت نداشته است، در اطراف قم باقي بماند. آنگاه با
همراهان خود پا در راه تهران نهاد.(2)
يكي از افسران آن زمان چنين نوشته است: شهر ري به هنگام ورود نايبيان، وضع
غيرعادي به خود گرفته بود، نه تنها مردم محلي، بلكه كثيري از رجال دولت و دوستان
نايبيان از تهران به پيشباز آمده بودند(3)، و كالسكهها و اتومبيلهاي مستقبلان در
هر سو به چشم ميخوردند. صاحبمنصبان وزارت امور داخله در باغ سراجالملك از
يارماشاءالله و نزديكانش، و در كاروانسراي معروف به «دوقلو» از افراد موكب او
پذيرايي كردند و به يارماشاءالله اطلاع دادند كه از آن پس او و همهي ملازمانش
مهمان رئيسالوزرا خواهند بود، و براي اقامت يارماشاءالله و نزديكان و پنجاه تن از
مردان مسلّحش، خانه ي بزرگي در تهران آماده شده است. اما به اين عذر كه همراهي
دويست سوار مسلح با يارماشاءالله، باعث ازدحام و احتمالا اختلال در امنيت تهران ميشود،
از طرف وثوقالدوله، از او خواهش كردند كه عجالتاً سوارانش با اسبها و ساز و برگشان
در شهر ري باقي بمانند. قبول اين خواهش براي يارماشاءالله خوشايند نبود. ولي چارهاي
جز اجابت نداشت.(4)
در داخل دروازهي تهران، جمعي از رجال سياسي و كاشانيان مقيم تهران و دوستان
تهراني از جمله ورزشكاران و لوطيان از يارماشاءالله استقبال كردند. مراسم استقبال
بهوسيلهي حاجي اسماعيل قنبر كه معتمد عياران و ورزشكاران تهران محسوب ميگرديد و
قهوهخانهي معروف او لنگر عياري و مركز نقالي و شعبدهبازي و محل تردد اهل سياست
بود، به كمك مرشد حسن دالاندار، نمايندهي زورخانهداران برگزار شد.(5) همين مراسم
مجدادآ در مدخل جنوبي بازار تهران صورت گرفت، و سپس يارماشاءالله و همراهانش به
رسم سپاس، ساعتي را در خانهي حاجي قنبر گذراندند(6) و از آنجا به راهنمايي
دبيرالملك كه از طرف دولت مأمور پذيرايي آنان شده و منزل بزرگ خود، واقع در خيابان
شاهآباد را براي سكونت آنان آماده كرده بود، به اقامتگاه خود رفتند.(7)
به نوشتهي اميرمهدي كه در تهران همراه پدر بود و در كليّهي مذاكرات
يارماشاءالله و وثوقالدوله حضور داشت، روز بعد مطابق برنامهاي كه تنظيم شده بود،
يارماشاءالله و نزديكانش براي ديدن وثوقالدوله به مقر شهري او در شمال غربي تهران
(خيابان پاستور كنوني) رفتند. در آن ديدار تشريفاتي قيافه و شخصيت يارماشاءالله و
مخصوصآ سادگي و شيوايي و حاضرجوابي او در وثوقالدوله كه خود را شاعر و اديبي
توانا ميدانست، سخت اثر گذاشت. وثوقالدوله از ملاقات او بهظاهر اظهار خوشوقتي
كرد و خواستار شد كه در مدت اقامت خود درتهران، در مورد رفت و آمدها با دبيرالملك
به مشورت پردازد و حتيالمقدور خود را از شر «رندان سياسي» دور نگه دارد و آلودهي
اختلافات حزبها و فرقهها نكند.(8)
در مورد ملاقاتهاي يارماشاءالله، در خاطراتاميرعباس، فرزند سوم
يارماشاءالله چنين آمده است :هاوارد، دبير شرقي سفارت انگليس در تهران در ملاقاتي
كه با يارماشاءالله كرد، او را از ارتباط با رجال سياسي تهران بر حذر داشت و صريحآ
«تذكر داد كه دوستي پدرم با مدرس، روحاني معروف اصفهاني خطرناك است، و پدرم جواب
داد كه چون دوست قديم و پيشواي مذهبي است، با او دوستي دارد.»(9)
2ـ ملاقات يارماشاءالله با
مخالفين دولت وثوقالدوله
يارماشاءالله در بامداد دومين روز ورود خود به تهران، بهرغم منع وثوقالدوله
و مقامات انگليسي، به ديدن مدرس شتافت تا هم به اقتضاي اخلاص ديرين خود، از فيض
حضور او برخوردار شود و هم از او كسب تكليف كند. با آن كه در آن زمان حكومت نظامي
در تهران برقرار، و يارماشاءالله زير نظارت دقيق پليس قرار داشت (10 )، كثيري از
كاشانيان مقيم تهران و دوستان تهراني نايبيان و بسياري از رجال سياست مخصوصآ
مخالفان وثوقالدوله و از جمله ياران مدرس به ملاقات يارماشاءالله رفتند، و او نيز
در فرصتهايي كه به دست ميآورد، از برخي از آنان بازديد كرد. در برابر اين وضع،
وثوقالدوله دستور داد كه مأموران مخفي و علني، كساني را كه با يارماشاءالله
ملاقات ميكردند، شناسايي، و در مواردي، مورد بازجويي قرار دهند و مكاتبات و
مخابرات تلفني و تلگرافي يارماشاءالله و همراهان او را محرمانه سانسور كنند.(11)
در آن ميانه مخابرات و مكاتبات يارماشاءالله با نايب حسين و سران ايل بيرانوند
مورد توجه مخصوص مأموران بود. ولي چون آنچه بين آنان رد و بدل ميشد، به زبان رمز
بود، مأموران از توجه مخصوص خود طرفي نميبستند.
در جلسههاي ملاقات وثوقالدوله و يارماشاءالله كه غالبآ در باغ ييلاقي رئيسالوزرا
واقع در زرگنده، در شمال تهران، صورت ميگرفت، دربارهي موضوعات مختلفي مذاكره ميشد.
يكي از آنها مأموريت يارماشاءالله در گيلان بود. موضوع ديگر در مورد وضع نايبيان
در قبال دولت بود، كه آيا نايبيان به صورت جنگجويان چريك، اجير دولت شوند يا به
عنوان مأمور دولت، در نيروهاي نظامي دولت مستهلك گردند. موضوع سوم در مورد حدود
اختيارات و اقتدارات نظامي و اداري آنان در گيلان بود. وثوقالدوله در همان حال كه
از تماسهاي يارماشاءالله با رجال سياسي مخصوصآ مخالفان خود نگران بود، در انتظار
آماده شدن نيروهاي دولتي براي حمله به دستههاي نايبي، در اطالهي مذاكرات ميكوشيد،
و وانمود ميكرد كه تصميم دولت داير بر گسيل داشتن يارماشاءالله به گيلان قطعي
است.
در يكي از جلسات وثوقالدوله در ضمن تظاهر به موافقت با اكثر پيشنهادهاي
يارماشاءالله، نظر داد كه چون مذاكرات رو به پايان است، خوب است سواران نايبي مقيم
شهر ري، براي تفرج از شهر ري خارج شوند و گروه گروه به راهنمايي مأموران دولتي از
تهران ديدن كنند. ضمنآ متذكر شد كه به منظور جلوگيري از هرگونه برخورد خشونتآميز،
نبايد با اسلحه به تهران بيايند. يارماشاءالله از آن پيشنهاد استقبال كرد و مقرر
داشت كه سركردههاي نايبي اسلحهي افراد خود را موقتآ از آنان بگيرند و در انباري
مستحكم نگهداري كنند.(12) در همان حين وثوقالدوله كه با وجود پراكنده كردن
نيروهاي نايبي، باز هم از آنها انديشناك بود، محرمانه به واحدهاي دولتي در نزديكي
پايگاههاي نايبيان در اطراف قم و سلطانآباد و اردستان و اصفهان و نايين و يزد و
غيره و همچنين به واحدهاي دولتي در تهران و گيلان و لرستان فرمان آمادهباش
داد.(13) درنتيجه دستههاي نايبي در شهر ري و اطراف قم و راههاي كوير و حوالي
كاشان بيش از پيش مورد مراقبت نيروهاي دولتي قرار گرفتند، و اردوي سيار ژاندارمري
كه برخلاف ادعاي اوليّهي خود، بعد از استراحت و تدارك خواربار، كاشان را ترك
نگفته بود، نه تنها در شهر و حومهي كاشان به گشت و مانور پرداخت، بلكه عوامل
نفوذي حكومت كاشان را براي جاسوسي و خرابكاري عليه نايب حسين و سواران و پايگاه او
به كار واداشت.(14) ضمنآ مجددآ ابراهيم خليل تورزني را كه قبلا بر اثر شركت در
توطئهي قتل سران نايبي، از اردوي نايبيان اخراج شده بود، مأمور قتل نايب حسين
كرد. او نيز محرمانه با يار پيشين خود، محمد رشيدالسلطان سوري كه پس از فاش كردن
نقشهي ترور سران نايبي، سخت مورد اعتماد نايب حسين قرار گرفته بود، تماس گرفت و
از طرف ماژور امير سپاهي، فرماندهي اردوي سيار ژاندارمري به او وعده داد كه اگر
حاضر به همكاري با اردوي سيار شود و براي كشتن يا به تله انداختن نايب حسين بكوشد،
خود و وابستگانش بر عفو و حتي امتيازات دولتي بزرگي دست خواهند يافت. درنتيجه
رشيدالسلطان حاضر به همكاري شد و بر اثر آن، دو تن از نزديكان خود را براي همدستي
از گلپايگان فرا خواند. يكي از آن دو موسوم به حسين فلاخوصي و ديگري علي صولتورزنهاي
بود.(15)
هنگامي كه وضع نيروهاي دولتي براي حمله به نايبيان به حد كفايت، رضايتبخش
گرديد، لحن وثوقالدوله در جلسههاي مذاكرات با يارماشاءالله تغيير كرد، و در
آخرين جلسه، وثوقالدوله به يارماشاءالله كه از درد دندان رنجور بود، اظهار داشت
كه ميخواهد او را به جاي آن كه به فرماندهي نيروهاي نظامي در گيلان بفرستد، حاكم
يا والي ايالت ديگري، مثلا اصفهان يا يزد يا فارس (16 ) و يا حتي خراسان (17) كند. يارماشاءالله جواب داد كه تغيير محل
مأموريت براي او اهميتي ندارد، ولي اضافه كرد كه چون نايبيان دهها سال در حال جنگ
و ستيز بودهاند، كارهاي نظامي بيش از مشاغل اداري برازندهي آنان است. اما وثوقالدوله
تذكر داد كه دولت ميخواهد فقط شخص او را به حكومت يك ايالت بگمارد و اصلا كاري براي اتباع او ندارد. با اين وصف چون قرار
است كه در سراسر ايران ژاندارمري جايگزين دستگاههاي قرهسوراني شود، اتباع او كه
عمومآ جزو اين دستگاهها بودهاند، شايد بتوانند به خدمت ژاندارمري درآيند، مشروط
بر آن كه قبلاً اسلحه و تجهيزات خود را به دولت تحويل دهند.
يارماشاءالله از آن سخن احساس خطر كرد و براي تشخيص شدت خطر، معترضانه پرسيد
كه اگر همهي نايبيان مايل به خدمت در ژاندارمري نباشند، تكليف چيست؟ توضيح داد كه
نايبيان سالها در كوهها و بيابانها، دور از يار و ديار، راهداري كردهاند، با
خانهاي قلدر و حاكمان زورگو و راهزنهاي بيرحم جنگيدهاند و در «دورهي مهاجرت»
در مقابل اجنبي فداكاريها كردهاند. بنابراين دولت كه ميگويند پدر ملت است، حق
ندارد فرزندان خود را بينان كند. خلع سلاح آنها وقتي رواست كه دولت آنها را به
كارهاي مناسب بگمارد يا به آنان سرمايه بدهد تا به دلخواه خود، دنبال صنعتگري يا
برزگري بروند. اگر هر نايبي براي شروع شغلي جديد، دست كم محتاج پانصد تومان
دستمايه باشد، دولت بايد پيش از خلع سلاح بيش از هزار نايبي، چند كرور پول به آنها
بپردازد، ضمنآ چون كليّهي تجهيزات و سلاح و اسبها و غيرهي اين سواران جزو اموال
شخصي نايبيان ميباشد لذا دولت تهران بايستي قبل از خلع سلاح، قيمت اين وسايل را
به نايبيان بپردازد. وثوقالدوله با خشونت خاطر نشان كرد كه او براي نيل به مقاصد
خود، حاضر به باج دادن نيست و حتي از تفويض مقام حكومت به يارماشاءالله منصرف شده
است. آنگاه با لحني تهديدآميز گفت كه آنچه حالا دولت قويآ ميخواهد خلعسلاح كامل
نايبيان و خروج يارماشاءالله و نزديكان او از خاك ايران است، و در جلسهي فردا
منتظر شنيدن تصميم نهايي يارماشاءالله خواهد بود.(18)
وثوقالدوله ميدانست كه يارماشاءالله به عنوان مسئول مصالح چند هزار مرد
جنگي و زنان و فرزندان آنان، نميتواند با خلع سلاح نايبيان و نيز خروج سران نايبي
از ايران موافقت كند. اما به قصد آن كه با طرح آن دو موضوع، يارماشاءالله را به
تمرّد بكشاند و تمرّد او را بهانهاي براي توجيه اعمال بعدي خود قرار دهد، به
يارماشاءالله آن گونه تكليف كرد.
3ـ تحريكات مقامات انگليسي
عليه يارماشاءالله
درحالي كه يارماشاءالله در تهران مشغول مذاكره با وثوقالدوله، و نايب حسين
در پايگاه فرحآباد به سر ميبرد، مقامات انگليسي نيز بيكار ننشسته و مشغول
آنتريك و پخش شايعات در مورد نايبيان بودند.
در تاريخ 13 اوت 1919 سركنسول انگليس در اصفهان طي تلگراف رمزشماره 166 به وزيرمختار انگليس چنين مينويسد:
«حال كه ماشاءاللهخان وارد تهران شده، دولت بهتر است بكوشد تا اموال مسروقهي
توسط او و يا آنهايي را كه از ديگران گرفته است، از او پس بگيرند. در ميان اين
اموال 40 عدل پشم متعلق به Sofer and company و اموالي به ارزش 1500 تومان متعلق
به Peters و اموالي به ارزش 5000 تومان متعلق به يك نفر ارمني از اهالي
جلفاست، كه چون همه چيز خود را از دست داده است، از ما طلب كمك دارد.
در زير نامه با دست نوشته شده: خواهشمندم به اعتلاءالدوله بگوييد كه به نظر
ما دولت تهران بايد در مورد ادعاهاي گذشتهي خود از ماشاءاللهخان با ملايمت رفتار
كند وگرنه ممكن است ماشاءاللهخان دوباره شروع به ياغيگري كند، ولي در هر حال ما
بايد تا جايي كه امكانپذير است از منافع خود و افرادي كه تحت حمايت ما هستند دفاع
كنيم. اعتلاءالدوله به من اظهار داشت كه فردا مذاكرات بين دولت و ماشاءاللهخان
شروع ميشود و اميد ميرود كه به اينگونه ادعاها رسيدگي شود و به توافق برسند.
E.G.G 61 اوت
مگر سركنسول انگليس قبلا اموال فوق را در اختيار استاندار اصفهان قلمداد
نكرده بود؟! چنانچه نوشته بود: . . .
«من مطمئن شدهام كه همهي اين اموال و شتران را سواران بختياري كه جعفرقلي
را در راه يزد تعقيب ميكردند، از او گرفته و در اختيار سردارِ جنگ، استاندار
اصفهان قرار دادهاند... و سردار جنگ هم كه خبر نداشت آن اموال متعلق به كمپاني Sofer و در
تحت حمايت دولت بريتانياست، آنها را در اختيار شاهزاده همايون قرار داده...»
سركنسول در تاريخ 13 آوريل، اين سرقت را به جعفرقلي نسبت داده است، و با
وجود اينكه اموال مسروقه پس گرفته شده و در اختيار شاهزاده همايون ميرزا
( امير ارفع) گذارده شده است، در تاريخ 13 اوت، يعني چهار ماه بعد سركنسولِ
به اصطلاح! متمدن انگليسي، نايبيان را مسئول سرقت اين اموال قلمداد ميكند!؟
در اين سند بهوضوح ميتوان به چند مطلب بسيار مهم پي برد:
الف ـ مقامات انگليسي در ايران در هر موقع هر كسي را كه موردنظرشان بود، در
تحت حمايت خود قرار ميدادهاند.
ب ـ خود را در هر امري در ايران دخالت داده و به مقامات دولتي ايران امر و
نهي ميكردهاند.
ج ـ با پخش هرگونه شايعات دروغ و بياساس، براي كوبيدن دشمنان خود اقدام ميكردهاند.
د ـ شاهزاده همايون ميرزا اموالي را كه متعلق به خودش نبوده است، بدون تأمّل
دريافت ميكند.
در تاريخ 10 اوت 1919 سركنسول انگليس گزارش ديگري راطی شماره182 براي وزيرمختار خود در تهران مخابره
ميكند به اين مضمون:
«در تاريخ 6 اوت، درگيري در چهارتاقي نزديك كاشان بين خليلخان تورزني و 20
نفر از افرادي كه همراه او از ماشاءاللهخان جدا شده بودند، با افراد ماشاءاللهخان
درگرفت.
در اطراف كاشان سرقتهايي به وقوع پيوسته و شايع است كه اين سرقتها توسط
افراد ماشاءاللهخان به عمل آمده است.
اگر يارماشاءالله با وثوقالدوله مشغول مذاكره براي حل و فصل اختلافات است،
چگونه نايب حسين اجازه ميدهد كه افراد وي به اموال مردم تجاوز كنند!؟ آيا او بيش
از هر كس ديگر در اين زمان به حسن شهرت خود و فرزندش و آرامش و امنيت، اهميت نميدهد؟
سوآلي كه مطرح است اين است كه در آن زمان بحراني كه بيش از يكهزار ژاندارم
در كاشان به سر ميبرند، خليلخان تورزني كه مورد غضب نايبيان قرار گرفته و از بين
آنها طرد شده و به علت سوابق بد گذشتهاش نميتوانست مورد تأييد ژاندارمري نيز
قرار گرفته باشد، در حوالي كاشان چه ميكرده است؟!
اين خليلخان تورزني، همانطور كه در صفحات قبل به آن اشاره شد، كسي است كه
از اردوي نايبيان اخراج شده بود و ماژور فضلاللهخان او را مأمور قتل نايب حسين
كرده و به او اجازه ميدهد كه به نام سواران نايبي به منازل و مزارع مردم تجاوز و
دست به سرقت زده و منطقه را به آشوب كشاند، با اين عمل شايد مردم عادي شهر كاشان و
حومه را كه از پشتيبانان سرسخت نايبيان بودند، وادارند دست از پشتيباني خود
بردارند و زمينهي قتلعام نايبيان را براي ماژور فضلاللهخان و ژاندارمهايش
آسانتر كنند.
يارماشاءالله در عصر همان روز با وجود درد دندان به منزل مدرس شتافت و جريان
را شرح داد و راهنمايي خواست. قرار شد كه مدرس در آن باره كسب خبر كرده و با ياران
خود مشاوره كند و صبح فردا بدو پاسخ دهد. پس يارماشاءالله براي وثوقالدوله پيغام
فرستاد كه جلسهي فردا را به دو روز بعد موكول كند، و بامداد فردا با نگراني به
خانهي مدرس شتافت. مدرس كه با گروهي از رجال از جمله محتشمالسلطنه اسفندياري و
حاج معين بوشهري و ممتازالدوله مشغول مذاكره بود، او را به زيرزمين خانه خود برد و
بهطور خصوصي به او آگاهي داد كه وثوقالدوله قطعآ به نيت نهايي نايبيان و نقشهي
حمله به تهران پي برده است و ديگر با آنان بر سر آشتي نخواهد بود، و در شرايط
موجود، مصلحت يارماشاءالله در ترك سريع تهران است. يارماشاءالله پس از جدايي از
مدرس و مشورتي كوتاه با نزديكان خود، براي هشدار دادن به نايب حسين و فرماندهان
دستههاي نايبي در قم و حاشيهي كوير و نيز سران ايل بيرانوند در لرستان، چند
تلگراف رمز تهيه كرد و به تلگرافخانه فرستاد. سپس دو پسر خردسال خود، اميرعباس و
اميراحمد را به آجودان خود پهلوانرضا سپرد و او را مأمور كرد كه فورآ آن دو را به
شهر ري به ميان دستهي دويست نفري ببرد و به آرامي آن دستهي را به حال آمادهباش
درآورد. يارماشاءالله آن روز عصر نزد دكتر مسننالدوله دندان پزشك كه در قيام ملي
با او آشنا شده بود رفت و از شر دندان مزاحم خود رست.()19
وثوقالدوله نيز به محض ختم آخرين جلسهي ملاقات خود با يارماشاءالله، از
بيم آن كه او به كاشان يا احيانآ لرستان بگريزد (20)، و دستههاي پراكندهي نايبي
را مجدادآ به يكديگر بپيوندد(21)، دستور داد مأموران دولت بيش از پيش، او و دستههاي
نايبي را زير مراقبت قرار دهند و ارتباطات تلفني و تلگرافي و پستي نايبيان را كاملا
قطع كنند. درنتيجه سيم تلفن اقامتگاه يارماشاءالله را قطع كردند و ضمنآ از رساندن
نامهها و تلگرافهايي كه ميان يارماشاءالله و نايب حسين و سران ايل بيرانوند و
فرماندهان دستههاي نايبي مبادله ميشدند، خودداري ورزيدند. بدينترتيب تلگرافهاي
اخير يارماشاءالله هيچگاه مخبره نشدند، و از آن پس هيچ خبري هم بهوسيلهي نامهي
يا تلگراف يا تلفن به او نرسيد.(22)
4ـ بازداشت يارماشاءالله
يارماشاءالله در صبح روز شنبه 27 ذيالقعدهي 1337 قمري با نزديكان خود وارد
چادر پذيرايي در باغ وثوقالدوله شد. قصد او اين بود كه با تظاهر به موافقت با
خواستهاي وثوقالدوله، زمينهي ادامهي مذاكرات را فراهم آورد و در آن حين با
نايبيان شهر ري از تهران بگريزد. در چادر، مشاورالملك، وزير مشاور و اعتلاءالملك،
كفيل وزارت امور داخله از او پذيرايي كردند و اطلاع دادند كه رئيسالوزرا براي
شركت در جلسهي كابينه، به شهر رفته و از آنان خواسته است كه پيش از بازگشت او، با
يارماشاءالله به مذاكره پردازند. آن دو پيشنهادهاي وثوقالدوله را مبني بر خلعسلاح
فوري نايبيان و خروج سران نايبي از ايران تكرار كردند، و يارماشاءالله در ضمن گلهگزاري
از بيعدالتيهاي ديرينهي دولت نسبت به نايبيان، خود را براي مذاكره دربارهي
پيشنهادهاي رئيسالوزرا آماده نشان داد. (23) اما به اين عذر كه رئيسالوزرا غايب
است و خود او هم بنابر قرار قبلي، ميبايست براي شركت در مهماني نهار، به منزل
مخبرالدوله برود، خواستار تعويق مذاكرات شد. نمايندگان وثوقالدوله موافقت نمودند،
ولي برخلاف ميل يارماشاءالله، شامگاه همان روز را براي ادامهي مذاكرات تعيين
كردند.
به هنگام غروب، يارماشاءالله به همراهي فرزند ارشد خود، اميرمهدي و عليمحمد
محقّقالدوله و سيّد شجاع ابيازني و افراد موكب خود، به چادر پذيرايي وثوقالدوله
درآمد. وثوقالدوله پس از تعارفات معمولي، مذاكرات را به بعد از شام موكول كرد.
ولي پس از صرف شام، ناگهان با اشارهي وثوقالدوله كه قبلا تصميم خود را در مورد
يارماشاءالله گرفته بود، كلنل گلروپ (T. Gleerup) رئيس سوئدي ژاندارمري (در رأس چند افسر ديگر) وارد چادر شد و پس
از اداي احترام به يارماشاءالله، بهوسيلهي افسري كه مترجم او بود، در ضمن
عذرخواهي از يارماشاءالله، متذكر شد كه به امر «حضرت اشرف رئيسالوزرا» مأمور
توقيف اوست. آنگاه در حيني كه يارماشاءالله وثوقالدوله را به باد دشنام گرفت،
وثوقالدوله از چادر خارج شد، گروهي از گارد مخصوص وثوقالدوله كه از مردان ارمني
تشكيل ميشد و قبلا افراد موكب يارماشاءالله را در حين صرف شام غافلگير و دستگير
كرده و در اطراف چادر و بالاي بامهاي دور باغ استقرار يافته بودند، به درون
ريختند و بعد از ضبط محتويات جيبهاي يارماشاءالله و همراهانش، آنان را با
اتوموبيل رولز رويس وثوقالدوله، تحتالحفظ به مقر ژاندارمري در باغشاه تهران
بردند.(24)
به محض دستگيري يارماشاءالله و اطرافيانش، دستهي بزرگي از پليس كه از
اقامتگاه او مراقبت ميكردند، بدان جا ريختند و هر كه را يافتند و هر چه را به دست
آوردند از جمله خزانهي سيار يارماشاءالله را ضبط كردند.(25) اما بهزودي واحدهاي
ژاندارم سر رسيدند و اموال و افراد و از آن جمله، يار حسن منصور لشگر را با خود
بردند. عمال وثوقالدوله به فوريت نامهاي خطاب به فرماندهي دستهي نايبيان در
شهر ري و نيز به فرماندهان دستههاي مستقر در قم و راههاي كوير، دال بر لزوم
تحويل دادن اسلحه و همكاري با ژاندارمري نوشتند و به مُهر يارماشاءالله كه از جيب
او برداشته بودند، ممهور كردند و به ژاندارمري سپردند(26) پس بيدرنگ دو اردوي
بزرگ ژاندارم يعني دو گروهان از هنگ باغشاه به فرماندهي يك سرگرد سوئدي و گردان
غار و فشافويه به فرماندهي سلطان صادقخان، خود را به شهر ري رساندند و با احتياط،
گرداگرد محل پايگاه نايبيان مستقر شدند. (27) ولي نايبيان كه پس از رسيدن پهلوانرضا،
آمادهي جنگ شده بودند، به محض آگاهي از استقرار واحدهاي ژاندارم در اطراف پايگاه،
دست به تيراندازي هوايي زدند. ناچار سروان صادقخان به نشانهي صلح، پرچم سفيد
برافراشت و شخصآ به پشتِ درِ كاروانسرا رفت و نامهي جعلي را تسليم كرد. نايبيان
پس از اندكي ترديد، به مفاد نامه تمكين كردند و برخلاف ميل خود، تن به خلع سلاح
دادند.(28) اما چون ژاندارمها شروع به بازداشت آنان كردند، گروهي از نايبيان كه
هنوز خلعسلاح نشده بودند، ايستادگي ورزيدند. درنتيجهي تيراندازي متقابل، تلفاتي
بر هر دو طرف وارد آمد.(29) اين زد و خورد مجالي فراهم آورد تا عدهاي از نايبيان
از چنگ ژاندارمها بگريزند، و فقط معدودي از آنان به چنگ دولت افتادند.(30) روي هم
رفته دولت با وجود بسيجيدن همهي نيروهاي خود و گسيل داشتن دو اردوي بزرگ ژاندارم،
بيش از 112 تن از ناييبان تهران و شهر ري را به اسارت نگرفت.(31) دو فرزند خردسال
يارماشاءالله نيز در ميان دستگيرشدگان بودند، ولي به مناسبت خردسالي، پس از چند
روز آزاد شدند.(32)
باند وثوقالدوله كه بر اثر شايعهسازيهاي اشراف كاشان، نايبيان را صاحب
گنجهاي فراوان پنداشته و براي دستيابي بر آنها و نيز اسلحهخانههاي مخفي و صندوق
اسناد نايبيان بيتاب بود، چند مفتش ورزيده را زير نظر صارمالدوله مأمور بازجويي
از نايبيان كرد. صارمالدوله شخصآ در فريفتن و جلب همكاري سركردههاي نايبي كوشيد
و مخصوصآ به پهلوانرضا وعده داد كه اگر نهانگاه اموال و سلاحها را فاش كند و
ضمنآ در حضور روزنامهنويسان پرده از «اعمال سوء» يارماشاءالله و نايب حسين و از
جمله روابط آنان با خارجيان و مخالفان «دولت قانوني» بردارد، آزاد خواهد شد. اما
پهلوانرضا حتي پس از شكنجه، همانند ساير سركردهها، تن به همكاري نداد. پس به
اعدام تهديدش كردند و به زندان باغشاه تحويلش دادند.(33)
باند وثوقالدوله پس از بازداشت يارماشاءالله و دستگيري همراهان و افراد
موكب او و نايبيان شهر ري، گروهي از رجال سياسي مخصوصآ طرفداران مدرس را تحت نظر
قرار دادند(34 ) و در همان حال جمعي از كاشانيان تهراننشين و طرفداران تهراني
نايبيان و از آن جمله، حاجي قنبر، معتمد عياران و ورزشكاران و مرشد حسن دالاندار،
نمايندهي زورخانهدارها را موقتآ دستگير كردند.(35) سپس به بهانهي يافتن اسلحه،
به خانههاي برخي از دوستان نايبيان ريختند و اموال آنان را مورد تجاوز قرار
دادند. و حتي نسخههاي چاپي منظومهي حماسهي فتحنامهي نايبي، سرودهي منتخبالسادات
يغمايي را كه در همان زمان در تهران به چاپ رسيده بود، در چاپخانه ضبط كردند.(36)
از سوي ديگر باند وثوقالدوله كه با موافقت مقامات انگليسي، تلگرافخانههاي
انگليس در كاشان و قم و ساير مراكز حاشيهي كوير و همچنين تلفنخانههاي معدود آن
سامان را كنترل ميكرد، مانع از آن شد كه دستههاي نايبي مستقر در حوالي قم و
كاشان و واحدهاي راهدار مستقر در ساير نواحي حاشيهي كوير، به هنگام، از دستگيري
يارماشاءالله آگاه شوند. از اين گذشته باند وثوقالدوله به قصد گرفتار كردن دستههاي
نايبي، دست به تكرار خدعهاي كه در مورد دستههاي نايبي شهر ري به كار بسته بود،
زد و اعلاميههايي جعلي كه به مُهر يارماشاءالله ممهور شده بودند، نزد دستههاي
پراكندهي نايبي ارسال داشت. در اين اعلاميهها از طرف يارماشاءالله تصريح شده بود
كه چون بهزودي دستگاه قرهسوراني نايبي و ژاندارمري دولتي به صورت سازمان يگانهاي
در خواهند آمد، بايد همهي افراد قرهسوران براي حفظ امنيت راهها و روستاها، از
افسران ژاندارمري فرمان برند و با «برادران ژاندارم» خود همكاري كنند.
نايبيان عمومآ در زندان با متانت رفتار ميكردند. برخي از افسران ژاندارم به
سبب همدردي با نايبيان يا از ترس انتقامجويي نايب حسين، آن چنانكه وثوقالدوله ميخواست،
بر نايبيان مخصوصآ يارماشاءالله كه مانند برخي از ياران خود، در زندان مجرد به سر
ميبرد، فشار وارد نميكردند و ميكوشيدند كه به آنان خوراك كافي و حتي توتون و
تنباكو و ترياك برسانند. (37) وليآنان در بند خوراك و دخانيات نبودند و حتي
يارماشاءالله با وجود عادت ديرينه، لجوجانه از استعمال ترياك خودداري كرد و با اين
عمل، همگان را به شگفت انداخت.(38)
به سرعت در زندان باغشاه، بازپرسي از يارماشاءالله و نزديكان او بهوسيلهي
برخي از افسران ژاندارمري كه مورد اعتماد وثوقالدوله بودند، آغاز شد. وثوقالدوله
كه هنگام زنداني كردن نايبيان، بر خزانهي سيار يارماشاءالله دست يافته بود،
آزمندانه در آرزوي تصاحب گنجينههايي كه به نايبيان نسبت ميدادند، ميسوخت.(39)
از اين گذشته، يافتن اسلحهخانههاي مخفي و صندوق اسناد نايبيان و كشف روابط آنان
با دولت شوروي و مخالفان كابينه مخصوصآ مدرسيان و جنگليان را هم براي بقاي كابينهي
خود لازم ميدانست. اما نايبيان در برابر سيل سوآلات بازپرسان وثوقالدوله سكوت ميكردند،
و يارماشاءالله كرارآ به بازپرسان ميگفت كه آنچه نايبيان به وثوقالدوله خواهند
داد، گنج نيست، گلولهي گرم است.(40) وثوقالدوله در برابر رفتار نامطلوب نايبيان،
از سر كينه و به اميد سود، امور زندانيان را مستقيمآ زير نظر خود گرفت.(41) دو تن
از مأموران ورزيدهي نظميه را در بازجوييهاي ژاندارمري شركت داد (يكي از آنان شخصي
به نام حسين دادگر بود كه پس از قتلعام نايبيان، وثوقالدوله لقب عدلالملك را به
عنوان پاداش به او اعطا كرد. هم او بود كه بعدها درنتيجهي اين خوشخدمتي به
وزارت، وكالت و سناتوري رسيد). آن دو تن هم بيتأمل نايبيان را مورد شكنجههاي
گوناگون قرار دادند و به اين بهانه كه ممكن است مخالفان دولت نايبيان را فرار
دهند، هر شب يارماشاءالله را همانند برخي از سركردهها و عياران برجسته، با دستبند
فلزي به بستر ميفرستادند.(42 ) درنتيجه يارماشاءالله كه بر اثر عفونت پايهي
دندان كشيده شده، رنجور و تبدار بود به سرعت ناتوانتر، و سرانجام بستري شد. با
اين وصف نه او و نه ديگران متانت و استقامت روحي خود را نباختند و به پرسشهاي گنججويان،
پاسخهاي رضايتبخش ندادند.(43)
چون تلاش مأموران وثوقالدوله به جايي نرسيد، گلروپ، رئيس سوئدي ژاندارمري
نزد يارماشاءالله رفت و علت خودداري او از پاسخ گفتن به مأموران را پرسان شد.
يارماشاءالله پاسخ داد كه او فقط در محكمهي صالحهاي كه جوياي عدالت باشد، سخن
خواهد گفت، نه به مأموراني كه فقط سراغ مال و اسلحه و اسناد را ميگيرند آن هم با
زبان شكنجه. گلروپ تذكر داد كه مطابق رسوم، تا بازپرسي صورت نپذيرد، مجلس محاكمه
تشكيل نميشود. آنگاه وعده كرد كه به هر فشار و شكنجهاي خاتمه دهد و از
يارماشاءالله اجازه خواست كه براي تدارك مقدمات محاكمه، بازپرسان منصفي نزد او
بفرستد در پي موافقت يارماشاءالله، ساعتي بعد گلروپ با سه افسر ژاندارم، دو سرگرد
و يك ستوان، نزد يارماشاءالله بازگشت و پس از معرفي افسران، شروع بازپرسي را اعلام
داشت. بازپرسي بيش از سه ساعت به طول كشيد و در طي آن، يارماشاءالله با لحني مؤثر
در موضوعات گوناگوني كه بازپرسان پيش كشيدند، سخن گفت. ولي به زبان كسروي، «از
دادن آگاهيهايي، خودداري نشان ميداد.»(44)
مطابق روايتهاي افسران ژاندارمري، يارماشاءالله دربارهي روابط خود با مدرس
و كوچكخان فقط اظهار داشت كه از سالها پيش به مدرس ارادت داشته و با ستايش به
كوچكخان و پاكبازاني چون او نگريسته است. دربارهي ارتباط نايبيان با خارجيان و
حقوقگيري از آلمانيان در دورهي مهاجرت يادآوري كرد كه نايبيان سالها بهطور
مستقيم با قدرتهاي انگليسي و روسي جنگيدهاند و در دورهي قيام رهاييملي، ششصد
تن از آنان به دعوت كميتهي دفاع ملي، عليه نيروهاي روسي و انگليسي با مقامات
آلماني و عثماني همكاري كردهاند و مانند همهي افراد و دستههاي مهاجر، براي
هزينهي خود، از حكومت موقت ملي ايران كه بودجهي آن بهوسيلهي متحدان آلماني آن
تأمين ميشد، حقوق گرفتهاند. دربارهي اسناد محرمانه و اسلحههاي مخفي نايبيان،
اشاره كرد كه اگر موضوعِ مخفي يا محرمانهاي در ميان باشد، او هم مانند ساير
نايبيان، حق افشاي آن را ندارد. دربارهي اتهام تجاوز به جان و مال مردم توضيح داد
كه نايبيان همواره در كنار مردمِ ساده بودهاند و به بركت محبت و مساعدت صادقانهي
مردم، توانستهاند مدت پنجاه سال در مقابل ظلم بايستند. آنها كه نايبيان را متهم
به تجاوز بر جان و مال خود ميكنند، از مردم نيستند، از اعيان و دولتيان و خارجياناند،
همانها هستند كه هميشه به ملت، از جمله به نايبيان ستم ورزيدهاند و مثلا بارها
براي كشتار نايبيان دست به اردوكشي زدهاند، دهها بار براي ترور رهبران نايبي
توطئه كردهاند، بارها كاشانههاي نايبيان را ويران كردهاند، بارها زنان و حتي
بچههاي نايبي را بيترحم لگدمال كردهاند. مسلم است كه نايبيان هم در مقابل ظلم
ساكت ننشستهاند و در موارد متعدد با همهي امكانات خود، با ظالمان، با دولتيان و
اعيان درافتادهاند، تجهيزات و اسبهايشان را به غنيمت بردهاند، كاروانهاي
اسلحه و امتعهي آنان را ضبط كردهاند، از آنان غرامت گرفتهاند، بيمضايقه با
مردم فقير خوردهاند، بهطوري كه مثل همهي فقيران، غير از وسايل ابتدايي معاش،
چيزي ندارند. تمام دارايي جماعت نايبي كه مطابق رسم ايلي، در اختيار رؤساي طايفهي
نايبي بوده است، چيست؟ تعدادي خانه و كلبه براي سكونت صدها مرد و زن و بچه، تعدادي
دكان و مزرعهي محقر براي ارتزاق آنها، تعدادي قراولخانه و قلعه براي قرهسورانهاي
نايبي در راهها و كوه و كمرها. قسمت عمدهي همين بضاعت مزجات هم مطابق وقفنامهاي
كه در محضر روحانيان معتبر كاشان تنظيم شده است، از طرف نايبيان به صورت موقوفهي
عام درآمده است.(45)
بديهي است كه اين بازپرسي به هيچ روي براي وثوقالدوله خوشايند نبود.
(46 ) يارماشاءالله گذشته از آن كه انتظارات او را برنياورد، با اصرار خود
براي تشكيل مجلس محاكمه، مايهي نگراني او گرديد. وثوقالدوله با محاكمهي
يارماشاءالله اصلا موافقت نداشت، زيرا ميترسيد كه در جريان محاكمه، پرده از بستگيهاي
او و مقامات انگليسي با دستههاي راهزنان برداشته شود، و ثانياً سياست او و مخصوصآ
عقد پيمان تحميلي انگليس بر ايران، كه چند روز پيش رسمآ به امضا رسيده و به اطلاع
مردم رسيده بود، مورد انتقاد بيشتر قرار گيرد. از اين رو صريحآ به يارماشاءالله
پيغام داد كه تنها اگر اطلاعات مورد انتظار دولت را در اختيار بازپرسان او بگذارد
و به جرايمي كه به عنوان «ياغي» مرتكب شده است، اعتراف كند و از او عفو بخواهد، از
مرگ خواهد رست. يارماشاءالله پاسخ داد كه «نه به شغال باج ميدهد» نه ياغيگري را
جرم ميداند و نه از موجود وطنفروشي كه حتي حرمت قرآن را نگاه نميدارد، عفو ميخواهد.
از مرگ هم پروايي ندارد.(47)
5ـ عكسالعمل مردم تهران در
مقابل دستگيري يارماشاءالله
به محض آن كه خبر دستگيري يارماشاءالله منتشر شد، تهران را تكان داد. بسياري
از مردم مخصوصآ تندروان برآشفتند و طرفداران شبنامهها منتشر كردند و وثوقالدوله
را به جرم لگدمال كردن قرآن و رفتار نامردانه با مهمان و برقراري استبداد، به باد
حمله گرفتند و حتي به مرگ تهديد كردند. سياستمداران مخالف وثوقالدوله مخصوصآ
ياران مدرس سخت ناراحت شدند و برخي از آنان براي آزاد كردن يارماشاءالله به تلاش
افتادند و چون مجلس شوراي ملي تعطيل بود، راه نجات او را صرفآ استمداد از احمدشاه
كه در همين اواخر به اروپا رفته بود، ديدند. پس با تلگراف با شاه تماس گرفتند و او
را بر آن داشتند كه فورآ وثوقالدوله را از اعدام يارماشاءالله بر حذر دارد.(48)
اما وثوقالدوله براي جلوگيري از غليان افكار عمومي و هم براي خنثي كردن حكم
احمدشاه، اعدام سريع يارماشاءالله را از ديوان حرب خواست و سپس مدعيشد كه حكم
تلگرافي احمدشاه پس از اعدام يارماشاءالله به دست او رسيده است.(49)
6ـ اعدام يارماشاءالله و
آجودانش
در بامداد شنبه سوم ذيالحجه يارماشاءالله كه از درد و تب ميسوخت، پس از
ملاقات با فرزند زنداني خود، اميرمهدي و تهيهي وصيتنامه، در ملازمت بيش از صد
ژاندارم و افسر، زندان را ترك گفت. او را با يك درشگه به ادارهي نظميه واقع در
ميدان توپخانه بردند. پهلوانرضا عصار، آجودان وفادار او را هم با درشگهي ديگري
در پي او گسيل داشتند. در ميدان توپخانه جمعيت كثيري گرد آمده و مانع عبور وسائط
نقليه يعني اتوموبيلها و واگونهاي اسبي و درشگهها شده بودند.
در ادارهي نظميه يارماشاءالله و آجودان او را در اتاقي مجاور ميدان توپخانه
كه داري در آن برپا شده بود، نشاندند، و افسران ژاندارم و پليس بار ديگر از آن دو
دربارهي نهانگاههاي نايبيان آگاهي خواستند(50)، و چون به نتيجهاي نرسيدند، آنان
را به اعلام وصاياي خود دعوت كردند. به گواهي صورت مجلس ادارهي نظميه كه سالها
بعد، با موافقت سرلشگر عبدالرحيم ضرابي، رئيس كل شهرباني آن زمان در اختيار
نايبيان قرار گرفت، يارماشاءالله وصيتنامهاي را كه قبلا تهيه كرده بود، تسليم
داشت و توضيح داد كه در آن وصيتنامه علاوه بر انتظارات و توصيههاي سياسي خود،
آنچه را براي نايبيان و مخصوصآ در مورد تحصيل فرزندانش خواستار است، مرقوم داشته
است، و تنها خواهش شخصي او از دولت بيدادگري كه نامردانه او را محكوم به مرگ كرده،
اين است كه او را در كنار آرامگاه ستارخان سردار ملي، واقع در باغ طوطي، در جوار
زيارتگاه حضرت عبدالعظيم (در شهر ري) به خاك سپارند.(51) سپس پهلوانرضا به عنوان
وصيت، تقاضا كرد كه از قول او از ورزشكاران و عياران باشرف ايران بخواهند كه هر
روزه در دم شروع ورزش، سه بار به وطنفروش ِ اجنبيپرستِ عهدشكنِ قرآنسوز لعنت
بفرستند. آنگاه از متصديان اعدام خواست كه او را پيش از سردار جنگ يارماشاءالله
اعدام كنند تا شاهد مرگ آقاي خود نباشد.(52)
چون پهلوانرضا را به پايدار بردند، فرياد زد: «بگذاريد من يكمرتبهي ديگر
سردارم را ببينم» و با موافقت مأموران به جانب اتاق بازگشت و در برابر
يارماشاءالله تعظيم كرد و آخرين سخن خود را گفت. «خطاب به سردار كاشي ميگويد:
سردار، پهلوانرضا وفاداري خود را تا اينجا رسانيد. اينك ميرويم سرِدار، خداحافظ.
در اينجا (سردار) فقط جواب ميدهد: من هم به دنبال تو خواهم آمد.(53)
پس از جان دادن پهلوانرضا، يارماشاءالله در ميان چهار پاسبان به ميدان پا
نهاد. با آن كه تب و درد و فشار زندان او را لاغر و ضعيف كرده بود، ميكوشيد صلابت
خود را حفظ كند. بنا به روايت خانم فخر ايران سپهري، دختر ملكالموّرخين سپهر كه
در آن روز از واگون اسبي متوقّفي كه ميبايست او و خواهرانش را به مدرسه برساند،
تصادفآ شاهد واقعه شد، به محض ظاهر شدن يارماشاءالله، هياهوي عظيمي در ميان جمعيت
پديد آمد. گروهي مزدور كه بهوسيلهي عمال وثوقالدوله و دشمنان كاشاني نايبيان
اجير شده بودند، در ستايش وثوقالدوله و عليه ياغيگري و شورش شعار سر دادند. ولي
فريادهاي اعتراضآميزي كه از هر سو برخاستند، شعاردهندگان را ساكت كردند، و متعاقب
آن پاسبانان و ژاندارمهاي گرداگرد ميدان، تهديدكنان به داخل جمعيت ريختند.(54)
يارماشاءالله در حالي كه به سوي دار ميرفت، بادقت به اين سوي و آن سوي مينگريست
و گويي ميخواست شعاردهندگان را بشناسد.(55 )هنگامي كه طناب دار را بر گردن او
انداختند، در ميان سكوتي كه ناظران را فراگرفت، «فرياد زنده باد حضرت اشرف رئيسالوزرا»
از حلقوم مزدوران برخاست. ولي بيدرنگ يارماشاءالله با تمام نيرو فرياد كشيد:
«مرده باد وثوقالدولهي خائن! زنده باد ملت!»(56)
7ـ خاطرهاي از دكتر اميرعباس
آريانپور
دكتر اميرعباس آريانپور فرزند سوم يارماشاءالله، در مورد دستگيري و اعدام
پدرش در خاطرات خود تحت عنوان «روزهاي واپسين زندگاني سردار و سالار»(57 ) چنين
نوشته است:
«بهطوري كه پدرم در زندان برايم گفت، وثوقالدوله در آخرين ديدار با پدرم
به او تكليف كرد كه به جنگ ميرزاكوچكخان در جنگلهاي شمال برود و پدرم چون فكر ميكرد
ميرزاكوچكخان مردي پاك و آزاديخواه است از پذيرفتن اين مأموريت پوزش خواست. پس
از آن وثوقالدوله به او تكليف كرد كه سلاح و سواران خود را رها كرده به عتبات
برود. پدرم پاسخ داد (كه اموال مرا بخريد و پولش را بدهيد تا بروم.) وثوقالدوله
عصباني شده و فوري به اتاق ديگر رفت و كلنل گلروپ سوئدي فرماندهي ژاندارمري را كه
از پيش خوانده بود، فرستاد تا پدرم را با اتومبيل خودش به باغشاه ببرد.»
«چند شب پيش از مرگش يك شب وقتي همزندان او شدم، فهميدم كه صبح آن روز او
را محاكمهي نظامي نموده و محكوم به مرگ كردهاند و پدرم ميگفت: «مرا خواهند كشت»
من دلداري ميدادم كه «آقاجان تو را نخواهند كشت.» پدرم از جيب جليقهي خودش هفت
الماس كوچك درآورد و به من داد و گفت: «عباس اين هفت نگين الماس را بگير و پنهان
كن. تو را همين روزها آزاد خواهند كرد. وقتي آزاد شدي، اين الماسها را براي خرج
تحصيل خودتان بفروشيد.» من نگينها را گرفته و در جيبم پنهان كردم، غافل از اينكه
سروان عباسخان افسر ژاندارمري يعني افسر نگهبان از سوراخ كوچك در زندان ما را ميديد
و ما نميدانستيم!
شب پيش از كشته شدن پدرم، احمدخان برادر كوچكترم در اتاق زندان پدرم ماند و
من در زندان مهديخان برادر بزرگترم خوابيدم. وقتي آنجا رفتم هفت نگين الماس را
به برادرم مهديخان دادم و او هم با دقت آنها را در سوراخ ديوار زندان توي كاغذ
كوچكي پنهان كرد.
غروب روز جمعه يعني شب شنبه كه من پيش پدرم رفتم، پدرم گفت: «عباس مرا ميكشند،
اما شما از درس و مدرسه غافل نشويد و كوشش كنيد تا سواد پيدا كنيد و ديگر به گرد
اسب و تفنگ و جنگ نگرديد.» من هنوز باور نميكردم كه سخنان او راست درآيد. به هر
حال بدون خداحافظي يا روبوسي از زندان او به زندان برادرم مهديخان رفتم در حالي
كه احمدخان برادر كوچكم پيش او شب را به سر برد.
روز بعد در ساعت پنج بامداد به علت سر و صداي زيادي كه از خارج زندان شنيده
ميشد سراسيمه از خواب پريديم. يكي دو دقيقه بعد درِ زندان باز شده و سروان عباسخان
افسر كشيك وارد زندان شد و با شتاب گفت: «عباسخان زود الماسها را بده، زود باش
برادرم هم مانند من دستپاچه شده از سوراخ ديوار زندان آنها را درآورده به من داد
و من هم به سرعت آنها را به سروان عباسخان دادم. او فوري با عجله به اتاقش رفت.
قدر مسلم اينكه الماسها به خزانهي دولت نرفت و سروان عباسخان با چالاكي و زرنگي
آن را برد و خورد!»
بدين ترتيب توطئهي وثوقالدوله و اربابان انگليسي او براي نابودي رهبر مدبر
نايبيان جامهي عمل پوشيد.
از تاريخ 5 اوت 1919 برابر با 14مرداد 1298 شمسي كه موكب يارماشاءالله از قم
عازم تهران گرديد، تا تاريخ 29 اوت 1919، برابر با 7 شهريور ماه 1298 شمسي كه
يارماشاءالله در تهران به دار آويخته شد، يعني به مدت 24 روز سركنسول انگليس در
اصفهان، كه خود يكي از بازيگران اصلي برنامهي به دام انداختن و سر به نيست كردن
يارماشاءالله و نايبيان بود، رابطهي تلگرافي خود را با تهران و كاشان و وزيرمختار
انگليس در تهران به جز دو مورد بهكلي قطع كرده بود. علت اين امر هم به واسطهي
قطع رابطهي تلگرافي و تلفني يارماشاءالله با نايب حسين در كاشان و ساير سوارانش
در قم و مراكز قرهسوراني در راههاي كويري بود تا نتوانند از آنچه در تهران ميگذرد
با اطلاع شوند، و خود را آمادهي جنگيدن با قواي دولتي كه در كاشان مستقر شده
بودند، نمايند. دو تلگرافي كه سركنسول انگليس در اصفهان ارسال ميكند به اين شرح
ميباشند.
سرکنسول انگلیس طی شماره188 درتاریخ 17 اوت 1919 گزارش
کرده است:
از كاشان گزارش رسيده است كه در شهر امنيت برقرار است ولي در حومه به علت
چپاول افراد نايب حسين، مردم در ناراحتي به سر ميبرند. فرماندهي ژاندارمري در
اين مورد اقدامي نكرده، چون از تهران دستوري دريافت نكرده است.
در تلگراف دوم به شماره194 در تاريخ 24 اوت 1919
سركنسول به تهران
اطلاع ميدهد كه:
ژاندارمها هنوز در كاشان هستند!
در تلگراف اول كه هنوز يارماشاءالله بازداشت نشده بود، و مذاكراتش با وثوقالدوله
ادامه داشت، سركنسول بريتانياي كبير براي گلآلود كردن بيشتر آب و تشويق وثوقالدوله
به اعدام هر چه سريعتر يارماشاءالله، مبادرت به ارسال آن تلگراف ميكند.
در تلگراف دوم كه پس از بازداشت يارماشاءالله و خلعسلاح سواران همراه او،
مخابره شده است. سركنسول خواسته است به مافوق خود در تهران اطلاع دهد كه ژاندارمهاي
اعزامي به كاشان، در محل خود مستقر گرديده و كاملا به اوضاع مسلط بوده و بهموقع
براي نابودي بقيهي نايبيان قدم بر خواهند داشت.
( ادامه دارد)
یادداشتها
1- روزنامه ايران، 7 ذي القعده
1337 ق، ص 3.
2- روزنامه ايران، 11 ذي
القعده 1337 ق، ص 2.
3- سرهنگ ابراهيم فولادوند:
" داستان خودسري نايب حسين كاشي و فرزندش، ماشاءالله خان و مصادمات ژاندارمري
با آنان "، مهنامه ژاندارمري، سي ام فروردين 1347 ش، ص 54.
4- يحيي دولت آبادي: حيات يحيي
، جلد 4، ص 122.
5- حسن اعظام قدسي: كتاب
خاطرات من يا روشن شدن تاريخ صد ساله، ص 475.
6- ابراهيم صفائي: رهبران
"مشروطه" ص 436.
7- فولادوند: پيشين، 30
فروردين 1347 ش، ص 54.
8- امير مهدي آريان پور:
يادداشتها، ص 141.
9- دكتر امير عباس آريان پور:
خاطرات، ص 126.
10- مرتضي سيفي فمي تفرشي: نظم
و نظميه در دوره قاجار يه، ص 230.
11- فولادوند: پيشين، 30 ارديبهشت 1347 ش، ص 9.
12- فولادوند: پيشين، 30
ارديبهشت 1347 ش، ص 10.
13- عبدالله مغيثالدوله امير
علائي، به نقل اكبر عباسقلي زاده قهرودي: مصاحبه، مرداد 1363 ش.
14- فولادوند: پيشين، 30 فروردين 1347 ش، ص 10.
15- امير علائي: پيشين.
16- فولادوند: پيشين، 30
فروردين 1347 ش، ص14 و 54.
17- احمد رستگار يغمائي:
"خاطرهاي از ياغي شدن نايب حسين كاشي و پسرانش "مجله وحيد، تير 1357
ش، ص 246.
18-امير مهدي آريان پور: پيشين، ص 148.
19- امير مهدي آريان پور:
پيشين، ص 150.
20- اعظام قدسي: پيشين، ص 476.
21-
بيانيه رئيس الوزراء، مورخ 30 ذي القعده 1337 ق.
22- يار حسن منصور لشگر: يادداشتهاي منصور
لشگر، برگ 121.
23- روزنامه ايران، 30 ذي القعده 1337 ق، ص 2.
24- آريان پور: پيشين، ص 154.
25- روزنامه ايران، 29 ذي
القعده 1337 ق، ص 2.
26- امير علائي: پيشين.
27- روزنامه ايران، 30 ذي
القعده 1337 ق، ص 2.
28- اسدالله خرازي: پاسخ به
پرسش نامه، مهر 1355 ش.
29- روزنامه ايران، 29 ذي
القعده 1337 ق، ص 2.
30- روزنامه ايران، 30 ذي
القعده 1337 ق، ص 2.
31-بيانيه رئيس الوزراء، مورخ
30 ذي القعده 1337 ق.
32- روزنامه ايران، 5 ذي الحجه 1337
ق، ص 2.
33- خرازي: پيشين.
34- رضا قلي مفتّش، به نقل محمود عين الوزاره
سلطاني: مصاحبه، تهران، تير 1312 ش.
35- روزنامه ايران، اول ذي الحجه 1337، ص 1.
36- مفتش: پيشين.
37- روزنامه ایران ايران، 2 ذي الحجه 1337 ق، ص
2.
38- عبد الصمد فقيه، به نقل
خرازي: پيشين.
39- احمد كسروي: تاريخ هيجده
ساله آذربايجان، جلد 2، ص 825.
40- فقيه: پيشين.
41- روزنامه ايران 30 ذي
القعده 1337 ق، ص 2.
42- روزنامه ايران، 2 ذي الحجه
1337 ق، ص 2.
43- مفتش: پيشين.
43- امير علائي: پيشين.
44- كسروي: پيشين، ج 2، ص 826.
45- امير علائي: پيشين.
46- ايران، 4 ذي الحجه 1337ق،
ص 1.
47- امير علائي: پيشين.
48- عبدالحسين ملك المورخّين سپهر: وقايع يومّيه، جلد 22، ص 171.
49- فولاد وند: پيشين، 30 اردي
بهشت 1347ش، ص 10.
50- روزنامه ايران 4 ذي الحجه
1337 ق، ص 1.
51- دوسيه نايب حسين و ماشاءالله خان كاشي و
اتباع، اداره نظميه ، تهران.
52- فولادوند: پيشين، 30 اردي بهشت
1347 ش، ص 9.
53- اعظام قدسي: پيشين، ص 485.
54- فخر ايران سپهري: مصاحبه،
تهران، خرداد 1360 ش .
55- روزنامه ايران، 4 ذي الحجه
1337ق، ص 1.
56- فخر ايران سپهري: پيشين.
57- دكتر امير عباس آريان پور: "
خاطرات"، ص 130.
No comments:
Post a Comment